سؤال از سویی ناظر به آیه 23 سوره حشر است؛ « هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ »؛ او خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمیکند، به مؤمنان امنیت میبخشد و مراقب همه چیز است، او قدرتمندی است شکست ناپذیر که با اراده خود هر امری را اصلاح میکند، او شایسته بزرگی است، خداوند منزه است از آن چه برایش شریک قرار می دهند. در این آیه تعدادی از اسماء حسنی الهی شمرده شده و صفت متکبّر از شمار آن ها است. و از سوی دیگر ناظر به آیات فراوانی است که استکبار، تکبّر و کبر را از صفات ناپسند شمرده و انسان را از این صفت زشت نهی کرده است. مانند: تکبر ابلیس در سجده نکردن بر انسان[1] یا تکبر در مقابل پیامبرانی الهی همچون : نوح، شعیب، موسی، عیسی و دیگر پیام آوران الهی.[2]
در آیاتی دیگر به متکبران و عده جهنم داده شده است. مانند: آیه 72 سوره زمر، که خطاب به دوزخیان می فرماید: « قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ »؛ به آنان گفته میشود: «از درهای
جهنم وارد شوید جاودانه در آن بمانید چه بد جایگاهی است جایگاه متکبّران».
و سرانجام در سوره نحل آیه 23 با تعبیر « لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ » آنان را از جمع دوستان خدا جدا میکند و بدین ترتیب مستکبران در
زمره دشمنان خدا محسوب میشوند.
حال سؤال این است که: چگونه تکبر از اسماء حسنی و نیکوی خدا شمرده می شود ولی در انسان خوی زشت و از شمار دوزخیان قرار میدهد.
در جواب باید گفت:
تکبر به دو معنی آمده است: یکی ممدوح که در مورد خداوند به کار میرود و آن دارا بودن بزرگی و کارهای نیک و صفات پسندیده فراوان است و دیگری نکوهیده و مذموم که در مورد غیر خدا به کار میرود و آن این است که افراد کوچک و کم مقدار ادعای بزرگی کنند و صفاتی را که ندارند به خود نسبت دهند و از آن جا که عظمت و بزرگی تنها شایسته مقام خدا است، این واژه به معنی ممدوح و پسندیدهاش درباره او به کار میرود و هرگاه در غیر مورد او به کار رود به معنی مذموم و ناپسند است، زیرا بنده فقیر، محدود و ضعیف شایسته نیست که و با وجود کوچکی و ضعف و … ادعای بزرگی و عظمت داشته باشد. ولی خداوند غنی، مالک و قوی به مقتضای عظمت و جلال ذاتی خود شایستگی اظهار کبر را دارد.[3]
مفاسد و پیامدهای تکبر و استکبار
این خوی زشت، آثار بسیار مخربی در روح و جان و اعتقادات افراد و جوامع انسانی دارد که به اختصار به برخی از این آثار ویرانگر اشاره میشود:
1. آلودگی به شرک و کفر
آیا کفر ابلیس و انحراف او از مسیر توحید و حتی اعتراض او بر حکمت پروردگار سرچشمهای جز کبر داشت؟
آیا فرعونها و نمرودها و همچنین بسیاری از اقوام سرکش که از پذیرش دعوت انبیای الهی سرباز زدند، دلیلی جز تکبر داشت؟ تکبر به انسان اجازه نمیدهد در برابر حق تسلیم گردد، زیرا کبر و غرور حجاب سنگینی در برابر چشم انسان میافکند و او را از دیدن چهره زیبای حق محروم میکند. شاید به همین دلیل باشد که راوی از امام صادق ـ علیه السّلام ـ از کمترین درجه الحاد و کفر سؤال کرد، امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: «ان الکبر ادناهُ» کمترین درجه الحاد و کفر تکبر است.[4]
2. محروم شدن از علم و دانش
وقتی انسان به حقیقت علم و دانش میرسد که آن را در هر جا و نزد هر کس ببیند، هم چون گوهر گمشدهای برباید. حال آن که اشخاص متکبر، به آسانی حاضر نمیشوند علم و دانش را از افراد همردیف یا زیردست خود بیاموزند.
به همین دلیل امام کاظم ـ علیه السّلام ـ میفرماید: دانش و حکمت در قلب انسان متواضع میروید و قلب جبّار متکبّر هرگز آباد نمیگردد، زیرا خداوند تواضع را وسیله عقل و تکبر را ابراز جهل قرار داده است.[5]
3. تکبر سرچشمه اصلی بسیاری از گناهان
حسد، حرص، بدزبانی هر کدام ریشه در تکبر دارند.
امام علی ـ علیه السّلام ـ میفرماید: حرص، تکبر و حسد سبب می شود که انسان در انواع گناهان فرو
رود.[6] [7]
خداوند به همه ما قلب سالم از انواع بیماریهای روحی عطا کند، زیرا قلب سلیم کالای پربهایی است که رضوان الهی را در پی دارد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی.
2. اخلاق در قرآن، ج دوم، آیت الله مکارم شیرازی.
3. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیرنمونه، ج23، سوره حشر.
پی نوشت ها:
[1] . بقره/ 34؛ اعراف/ 13.
[2] . نوح/ 7؛ فصلت/ 15؛ اعراف/ 88؛ عنکبوت/ 39؛ نساء/ 172 و 173.
[3] . ر.ک: مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1368، ج 10، ص 19، و مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1370، چاپ هفتم، ج 23، ص 553 ـ 555 .
[4] . اصول کافی، ج 2، ص 309، باب الکبر، ح 1.
[5] . مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 1، ص 153.
[6] . نهج البلاغه البلاغه، حکمت 371.
[7] . مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، اخلاق در قرآن، قم، مدرسه امام علی بن ابیطالب، چاپ اول، سال 1378، ج 2، ص 57 تا 59.