برهان فرجه در اثبات توحید خداوند را توضیح دهید؟

برهان فرجه در اثبات توحید خداوند را توضیح دهید؟

یکی از براهینی که اندیشمندان دینی به خصوص فلاسفه در رابطه با اثبات وحدانیت خداوند متعال ذکر کرده­اند، برهان فرجه است، البته این برهان برگرفته از سخن امام ششم(ع) در پاسخ کسی است که پرسید: چرا امکان ندارد خالق جهان تعدد داشته باشد؟ امام در پاسخ مطالب طولانی­ای می­فرمایند که برای مطالعه کامل آن، می­توان به کتاب کافی در مبحث توحیدمراجعه کرد.[1] ما این برهان را بیشتر به صورتی که در حدیث آمده است تقریر می‏کنیم:
اگر فرض کنیم دو واجب الوجود هست لازم است فرجه یعنی امتیازی میان‏آنها باشد زیرا تکثر و دو تا بودن فرع بر اینست که هر کدام از آنها و لا اقل‏یکی از آنها چیزی داشته باشد که دیگری ندارد اگر هر چه این یکی داردآن دیگری هم داشته باشد و بالعکس فرض تعدد نمی‏شود پس در میان دوذات واجب امر سومی لازم است که ما به الامتیاز آن دو باشد آن امر سوم نیزبه نوبه خود واجب است زیرا اگر ممکن باشد باید از ناحیه دیگری رسیده باشدپس لازم می‏آید هر یک از واجب الوجودها در مرتبه ذات خود از دیگری متمایزنباشد و با او یکی باشد و در مرتبه بعد کثرت و تعدد پیدا شده باشد .
پس آن امر سوم نیز واجب الوجود است پس وجود دو واجب مستلزم وجود سه واجب است و چون هر سه واجب‏اند و میان هر دو واجب الوجود با واجب الوجوددیگر فرجه و وجه امتیازی ضرورت دارد واجب سوم باید از هر دو واجب‏دیگر ممتاز باشد پس باید دو ما به الامتیاز دیگر در کار باشد تا این واجب‏را از دو واجب دیگر متمایز کند پس وجود سه واجب مستلزم پنج واجب‏ است.
و چون علی الفرض این دو واجب نیز باید از سه واجب قبلی ممتاز باشندمستلزم اینست که لا اقل سه ما به الامتیاز دیگر یعنی سه واجب دیگر در کارباشد و این خود مستلزم هشت واجب است و هشت واجب مستلزم سیزده واجب‏است و سیزده واجب مستلزم بیست و یک واجب و بیست و یک واجب مستلزم سه و چهار واجب است و همینطور الی غیر النهایه. پس وجود دو واجب مستلزم بی‏نهایت واجبها است‏یعنی مستلزم اینست‏که یک واجب از بی‏نهایت واجبها ترکیب یافته باشد.
گذشته از اینکه ترکب با وجوب ناسازگار است این نوع خاص ترکب‏یعنی ترکب از اجزائی که هر جزء مستلزم جزء دیگر علاوه بر اجزاء مفروضه‏اولی باشد محال است. [2] تقریر دیگری از این برهان: اگر فرض کنیم دو آفریدگار و واجب الوجود در عالم باشد ،لازم است بین آن ها فرجه و امتیازی برقرار گردیده باشد، زیرا تکثر و تعدد آفریدگار متفرع بر این است که هر کدام از آن ها چیزی داشته باشند که دیگری ندارد، چرا که اگر هرچه این یکی دارد آن دیگری هم داشته باشد و عکس آن، در این صورت فرض تکثّر و تعدد معنا پیدا نمی کند، بلکه یکی خواهند بود. منتها یکی: فرضی و خیالی و دومی: واقعی و خارجی. پس در میان دو خدا (دو ذات واجب) امر سومی لازم است که مابه الامتیاز آن دو باشد. آن امر سوم نیز باید از نوع هستی باشد؛ چون نیستی امتیازی نمی تواند باشد. آن هستی امتیاز دهنده هم باید از نوع واجب الوجود باشد، زیرا اگر ممکن الوجود باشد باید هستی خود را از ناحیه دیگری گرفته باشد .بنابراین لازم می آید هریک از واجب الوجودها در مرتبه ذات خود از دیگری متمایز نباشند؛ بلکه با همه یکی و در مرتبه بعد از ذات، تعدد و تکثر پیدا کرده باشد. وانگهی لازمه این حرف، ترکیب واجب الوجود است و هر چیز مرکبی ممکن خواهد بود نه واجب و این محال است؛ مثل این است که بگوییم یک موجودی مرکب از یخ و آتش باشد و حال آن که هرکدام از این ها وجود دیگری را نفی می کند. پس آن امر سوم نیز باید ذاتی باشد واجب الوجود. پس وجود دو حقیقتِ واجب مستلزم وجود سه امر واجب است و چون هرسه واجب الوجود و خدا هستند و بین هر وجود واجب با دیگری امتیاز و فرجه ای ضرورت دارد و بی گمان واجب سوم نیز باید از دو واجب الوجود دیگر ممتاز باشد; یک امتیاز نسبت به واجب اول تا این موجود واجب (واجب اول) ممتاز سازد و امتیاز دیگری نسبت به واجب دوم داشته باشد تا این موجود واجب را از دو واجب دیگر ممتاز و برجسته سازد. پس فرض وجود سه خدا (واجب الوجود) مستلزم وجود پنج واجب خواهد بود و از آن جایی که طبق فرض عقلی این دو واجب نیز باید از سه واجب اولیه امتیاز داشته باشند، لازمه اش این است که حداقل سه امتیاز مستقل دیگری از سنخ وجود در کار باشد که آن امتیازها به نوبه خود واجب الوجودند و این خود مستلزم هشت واجب است و هشت واجب دیگر نیز مستلزم سیزده واجب خواهد بود و سیزده واجب مستلزم بیست ویک واجب و بیست ویک واجب مستلزم وجود سی ویک واجب و هم چنین تا بی نهایت پیش می رود و چنین تسلسلی محال و غیرممکن است.
نتیجه می گیریم وجود دو خدا و واجب الوجود در عالم، مستلزم وجود بی نهایت واجب ها است; یعنی باعث می شود یک واجب از بی نهایت واجب ها ترکیب یافته باشد. در صورتی که اصولاً ترکیب با وجوب و ضرورت نمی سازد و این نوع ترکب که هر جزئی مستلزم جزء دیگر، علاوه بر اجزای مفروض اولیه، باشد، محال و غیرممکن است.[3] مرحوم فیض کاشانی به تحلیل عقلانی این حدیث پرداخته و بانگاهی ‏برون‏دینی به آن، کاری فلسفه دینی انجام داده است. او می‏گوید: جمله «لم لا یدفع کل منهما صاحبه‏»[4]  برهانی است که به سه‏قاعده فلسفی اشاره می‏کند:
1 – صانع عالم باید قوی در ایجاد و تدبیر همه موجودات باشد.
2 – یک حادثه شخصی را نمی‏توان منسوب به دو ایجاد از ناحیه دوخالق و دو موجود دانست.
3 – ترجیح بلا مرجح محال است. یعنی محال است که یک حادثه بدون‏هیچ رجحانی به یکی از دو مبدا انتساب پیدا کند.
سپس درباره جمله «لم یخل من ان یکونا متفقین من کل وجه اومفترقین من کل جهه‏» می‏فرماید: برهان دیگری است که بر سه مقدمه‏عقلی استوار است:
1 – دو چیزی که از هر جهت متفقند، چون ما به‏الامتیاز ندارند،متعدد نیستند.
2 – دو چیزی که از هر جهت مفترقند، صنع و تدبیر یکی مرتبط به‏صنع و تدبیر دیگری نیست و بنابراین، محال است که از آنها دوامر واحد شخصی پدید آید.
3 – اجزای عالم چنان به یکدیگر مرتبطند که گویی مجموع عالم‏شخص واحدی است.
پس از آن می‏گوید: جمله «ثم یلزمک ان ادعیت اثنین فرجه مابینهما» یا برهان ثالثی است‏یا تنویر و تشیید برهان دوم است واز آنجا که در برهان دوم، دو مبدا را متفق من جمیع‏الجهات ومفترق من جمیع‏الجهات فرض کرد، می‏خواهد آن برهان را به این صورت‏تکمیل کند که دو مبدا را متفق از بعض جهات و مفترق از بعض‏جهات فرض کند. در این صورت، مابه‏الافتراق آنها غیر ازمابه‏الامتیاز آنهاست.[5] خلاصه تقریر برهان فرجه این است که: در صورتی که قائل به دو خدا شویم، یا از هر جهت، باهم اتفاق ‏دارند یا باهم فرق دارند. اگر از هرجهت، باهم اتفاق دارند، تعدد باطل است؛ چرا که نظام ‏واحد و تدبیر واحد، حکایت از وحدت و یگانگی خدا دارد. و اگر باهم فرق دارند، باید میان آنها فرجه باشد، فرجه هم یک‏واجب قدیم است. پس سه واجب‏الوجود داریم. از فرض سه واجب، لازم‏است دو فرجه دیگر هم فرض کنیم. بنابراین، می‏شوند پنج واجب. میان این پنج واجب، باید چهار فرجه دیگر فرض کرد. بنابراین، نه‏ واجب داریم و بدین ترتیب، بی‏نهایت واجب‏الوجود خواهیم داشت.

پی نوشت ها:
[1] . کلینی ، محمد یعقوب، الکافى، ج‏1، ص 81(کتاب التوحید).
[2]  . مطهری، مرتضی، حاشیه کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه طباطبایی، ج5، ص 156 انتشارات صدرا،
[3] . ر. ک :  مقاله محمد باقر سبزواری، نشریه با معارف اسلامی آشنا شویم، شماره 49.
[4] . فیض کاشانی، الشافى، ص 41 و 42.
[5] . الشافى، همان.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید