چرا خداوند ما را از ابتدای خلقت کامل نیافرید تا نیاز به امتحان نداشته باشیم آیا خلقت ما به صورت کامل با رحمت خدا سازگار تر نیست؟

چرا خداوند ما را از ابتدای خلقت کامل نیافرید تا نیاز به امتحان نداشته باشیم آیا خلقت ما به صورت کامل با رحمت خدا سازگار تر نیست؟

از آن جا که پرسش شما یکی از سؤال‌های عمیق و دقیق است برای جامعیت پاسخ آن به ترتیب باید گفت:
اول: برای نزدیک شدن مطلب به ذهن به این مثال توجه شود: اگر در میان حروف الفبا (الف، با،…) مثلاً حرف دال  (د) بپرسد که چرا همانند حرف الف (ا) راست قامت آفریده نشده، و با کمر خمیده آفریده شده است؟ شما بی‌درنگ در پاسخ او خواهید گفت: آقای (د) چون در عالم حروف و نظام الفاظ وجود حرفی کمرخمیده چون شما لازم بود، لذا شما آفریده شدید و اگر شما را همانند (ا) سرو قامت وضع می‌کرد، دیگر شما دال نبودید، بلکه الف محسوب می‌شدی، در حالی که الف قبل از مرحله شما وضع شده بود و کارش را انجام  می‌داد و جایش را در میان الفاظ و عالم حروف پرکرده بود و دیگر نیازی به وضع حرف راست قامت چون (الف) نبود. پس اگر قرار باشد حرف دال (د) وضع شود باید حرفی با کمر خمیده باشد تا دال گفته شود و گرنه دال نخواهد بود.
موجودی به نام انسان هم جریانش شبیه همین حرف است، خدای سبحان موجوداتی که در اصل خلقت کامل است و به اصطلاح حرکت استکمالی بدین معنا که برای انسان‌ها است، برای آنان وجود ندارد‌ آفریده است و اسم آن موجودات فرشته و ملکه می‌باشد. وقتی اراده ی حکیمانه الهی بر آفرینش موجودی به نام انسان قرار گرفت، خلقت انسان مقتضی آن بود که آن گونه آفریده می‌شد و گرنه این موجود اگر به گونه‌ای دیگر مثلاً همانند فرشتگان کامل و دارای کمالات بالفعل آفریده می‌شد در این صورت انسان نبود، بلکه موجودی دیگر بود. چون انسان موجودی است که کمالات او نه بالفعل بلکه بالقوه در وجودش نهفته است و به وسیله عمل خودش استعدادهای خود را به فعلیت می رساند.
دوم: اگر  اختیار نمی‌داشتیم و امتحان نمی‌بود، تکامل برای ما پدید نمی‌آمد و انسان‌ها مانند موجودات جمادی در یک مرحله ناقص از وجود قرار داشتند، در حالی که خدا خواست موجودی بیافریند که با اختیار راه تکامل خود طی کند و کامل شود و جامد نباشد، پس فرض اختیار و آزمون نداشتن به معنای فرض تکامل نداشتن است، و این کار نقض غرض خلقت بود.
برای آثار امتحان و آزمون‌های الهی و فلسفه آن، و هم چنین مسأله اختیار داشتن انسان به منابع ذیل مراجعه شود.[1] گذشته از این باید اشاره شود که اساساً، بهشت پاداش عملکرد اختیاری انسان‌هاست و کسی که از اول کامل آفریده شود، نمی‌تواند پاداش او بهشت باشد. بدین بیان که بهشت برای موجودی آفریده شده که با عمل به تکلیف بدان برسد.
سوم: ‌انسان موجودی است که در عالم طبیعت متولد می‌شود و سنّت الهی بر آن است که پدیده‌ای که در عالم طبیعت به وجود می‌آید به تدریج مسیر تکامل خود را طی کند و به کمال مطلوب خود برسد، لذا برخی از اندیشمندان گفته‌اند: از جمع‌بندی آیات قرآن کریم معلوم می‌شود که خلقت یک امر آنی نیست، یک انسان که مراتب تکامل را طی می‌کند، دائماً در حال خلق شدن است بلکه اساساً جهان همیشه در حال خلق شدن و دائماً در حال حدوث است».[2] پس همانطور که بر اساس سنّت جنبه جسمانی انسان به تدریج کامل می‌شود، جنبه معنوی و روحانی آن نیز به تدریج تکامل پیدا می‌کند، لذا ما را از اول کامل نیافریده تا خود به تدریج به کمال برسیم.
چهارم: ما بر اساس برداشت ناقص بشری خود خیال می‌کنیم که اگر انسان‌ها از ابتدا کامل و به طور جبری بهشتی آفریده می‌شدند، بهتر بود. امّا خداوندی که بر همه اسرار و رموز آفرینش آگاه است و کارهای او بر اساس حکمت بالغه صورت می‌گیرد، بهتر می‌داند که کدام نوع خلقت به صلاح انسان‌هاست.
پنجم: هیچ دلیلی وجود ندارد که ما رحمت الهی را منحصر کنیم بر این که از اول خلقت و بدون زحمت عمل، به ما بهشت بدهند. بلکه رحمت و عدالت اقتضا می‌کند که پاداش در برابر عمل داده شود. گذشته از این خداوند آن همه به انسان لطف کرده مثلاً به انسان وجود داده، سلامتی داده، نعمت‌های گوناگون داده،‌ عقل و اندیشه داده و پیامبران خود را فرستاده، قرآن که دستور زندگی و خودسازی است را نازل نموده، اگر انسان‌ها این لطف و رحمت الهی را قدر بشناسند و برابر آن عمل کنند بی‌تردید عالی‌ترین درجه بهشت نصیب آنها خواهد شد، اگر این همه الطاف الهی قدرشناسی نشود، از کجا معلوم که آن لطف موردنظر هم به سرنوشت الطاف موجود دچار نمی‌گردید. علاوه بر این الطاف و رحمت خداوند بر اساس حکمت و مصلحت به انسان تعلق می‌گیرد و به طور گزاف نیست و چون خداوند حکیم است، پس به هر نحو که ما را آفریده است همان نحو مصلحت آفرینش و لطف الهی بوده است نه غیر آن. پس (هر چه آن خسرو کند شیرین بود) هر چه او کرده و آن گونه که او آفریده، رحمت، لطف، حکمت و مصلحت بوده است.
ششم: از همه اینها گذشته، انسان از یک نظر کامل و بهشتی آفریده شده است، چون بر اساس متون دینی انسان بر فطرت پاک توحیدی آفریده می‌شود، ‌امّا بر اثر عملکرد بد خود و اثرپذیری از محیط زندگی به تدریج گرفتار آموزه‌های غلط و خلاف فطرت خود گردیده است و اعمال ناپسند از او سر می‌زند و خود را ناقص می‌کند و گرفتار جهنم می‌شود. و اگر به همان طهارت اولی خود بماند و برابر عقل و دستورات خداوند عمل نماید، کمالات بالقوه و نهفته در وجود او به تدریج به فعلیت می‌رسد. پس رحمت و لطف الهی در اول و در آغاز خلقت نصیب انسان می‌شود، و این خود انسان است که آن الطاف را قدر نمی‌داند و از مسیر کمال انسانی خود منحرف می‌شود.
نکته دیگر در این رابطه آن است که اساساً نظام آفرینش به طور کلی به سه عالم تقسیم شده است، اول عالم عقول، دوم عالم مثال، سوم عالم طبیعت.
موجودات عالم عقول و عالم مثال، به دلیل تجردشان هر کدام به اندازه ظرفیت وجودی‌شان موجودات کامل‌اند و دیگر جا برای تکامل‌شان نیست، چنان که قرآن کریم اززبان فرشته‌ها چنین آورده است: «و ما منا الا وله مقام معلوم» یعنی هر کدام از ما دارای مقام و کمال خاصی هستیم. امّا موجودات عالم طبیعت که گل سرسبد آن انسان است، همواره در مسیر تکامل هستند و ساختار وجودی‌شان به گونه‌ای است که باید از طریق حرکت تکامل به کمال خود برسد. لذا انسان که در نشئه طبیعت پدید می‌آید، نمی‌تواند بدون حرکت تکاملی و به طور ابتداء به ساکن یک موجود کامل بوده و همه کمالات او بالفعل برایش تحقق داشته باشد، چون این کار با عالم طبیعت که عالم تغییر و تحول و تکامل است، سازگاری ندارد، پس انسان باید از خاک آفریده شود و با حرکت به سوی کمال به جایی برسد که گفته‌اند:
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند               بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
هفتم: پاسخ فنی تر این که ‌در عرفان اصطلاحی است به نام (اقتضای عین ثابت) عین ثابت عبارت است از صور علمیّه ی اشیاء و موجودات در علم آفریدگار هستی،‌ (خداوند سبحان) و هر یکی از این صور اقتضای خاصی دارد و بر اساس همان اقتضای خلق می‌شود، (برای اطلاع بیشتر در این زمینه به منبع ذیل مراجعه شود)[3]. بنابراین اقتضای عین ثابت (صور علمی) انسان این بوده است که بدین گونه که هست آفریده شود یعنی موجودی باشد که استعداد و توان تکامل و کمال‌یابی در وجود او نهفته شود و با اختیار و حرکت تکامل خود با عمل کرد خود مسیر تکاملش را طی نموده و به کمال مطلوب خود برسد.
هشتم: ‌در میان پدیده‌های نظام آفرینش انسان تنها موجودی است که تکامل آن به اصطلاح حد پایان پذیر ندارد و به نهایت نمی‌رسد، هر اندازه بیشتر در جهت کمال تلاش کند، کامل‌تر می‌شود و این گونه نیست که در منزل خاصی متوقف شود و به او گفته شود که دیگر راه تکامل بر روی شما بسته است، لذا برخی از بزرگان اهل عرفان گفته‌اند: ترقی روح انسانی را حدّی پیدا نیست اگر آدمی مستعد را هزار سال عمر باشد و در این هزار سال به تحصیل و تکرار و مجاهدات و اذکار مشغول بود هر روز چیزی داند و چیزی یابد که پیش از آن روز ندانسته باشد و نیافته بود از حکمت، از جهت آن که علم و حکمت خدای نهایت ندارد، جمله افراد موجودات در سیر و سفراند تا به آدمی رسند چون به آدمی رسیدند به کمال رسیدند، و آدمی هم در سیر و سفر است تا به کمال خود رسد، و کمال آدمی وجود ندارد،‌ از جهت آن که آدمی به هرکمال که برسد نسبت به استعداد او و نسبت به علم و حکمت خدای هنوز ناقص است، پس آدمی را که کامل گفته می‌شود به نسبت گفته می‌شود».[4] پس موجودی که این چنین است کمال نهایی ندارد تا با همان کمال در روز نخست خلقت شود، چون هر اندازه کمال برای او فرض شود باز می‌تواند کامل‌تر شود.

پی نوشت ها:
[1] . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 4، ص 30، ج 9، ص 124، ج 14، ص 139 و ج 16، ص 66.
[2] . مطهری، ‌مرتضی، مجموعه مقالات، دفتر انتشارات اسلامی، سال 1362 ش، ص 27.
[3] . آملی، سید حیدر، اسرار الشریعه، نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ص 13 و 18.
[4] . نسفی، عزیز الدین، انسان کامل، تهران، نشر کتابخانه طهوری، 1377 ش، رساله اول، فصل 12، ص 95.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید