دکلمه های غدیر خم(1)

دکلمه های غدیر خم(1)

اقیانوسی به وسعت ازل و ابد

” روزبه فروتن‏پی ”
یک روز دلم به جشن مولا علیه السلام می رفت
در عیدِ غدیرِ خُم به صحرا می رفت
هر کوه که در برابر می‏دیدم
چون دستِ علی علیه ‏السلام بود که بالا می رفت
غدیر ، برکه نیست ؛ دریایی است که از دلش ، اقیانوسی به وسعتِ ازل و ابد وَ به عمقِ تاریخِ درد ، سر برآورده است .
غدیر ، سر آغاز رسالتِ آسمانی تمام پیامبران خداست .
درختِ دین ، در غدیر است که سر به ملکوت می‏ ساید .
امامتِ دوازده خورشید ، در روشنِ چشم های غدیر ، طلوع کرده است .
اینک ، دستِ تمامتِ اسلام است که بالا می‏رود .
اینک ، دستِ نورانیِ قرآنِ ناطق است که تا عرش خدا اوج می‏ گیرد .
اینک ، زمین است که به آسمان می‏بالَد
اینک ، خورشید است که بر تابشِ خود بر علی علیه السلام ، به زمین فخر می کند .
و اینک این کلماتِ آسمانی، از ملکوتِ کلامِ پیامبر علیه السلام منتشر می‏ شود که :
هر که را من مولا و سرپرستِ اویم، پس علی علیه السلام نیز مولا و سرپرست اوست ؛ خدایا ! دوست بدار هر که او را دست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد .
علی علیه السلام ، آن نورِ اَزَلی است که پیش از آفرینشِ جهان، در ارگانِ هستی ، جاری بود .
علی علیه السلام ، آن هدایت ‏کننده بزرگِ بهشت است که اگر دست ‏های بیعت ، با او راستین بودند ، کام زمین ، در عطش عدالت نمی ‏سوخت .
اگر جهان ، قدر غدیر را می‏دانست ، اکنون آسمان‏ ها آرزو می کردند که ای کاش لحظه ‏ای به جای این کُره خاکی باشند !
هجدهم ذیحجه سالِ دهمِ هجری ، روزی‏ست که هستی ، تمامتِ خود را به غدیر بخشید .
این عید بزرگ بر شما مبارک باد .

**************************

فصل تازه ولایت

” سید علی اصغر موسوی ”
چیست این بهار خجسته ؟ چیست این لحظه شگفت زیبا ، زیبای شگفت ؟
انگار این شگفتی تنها در آسمان نیست ؛ گویی کره زمین را هاله ‏ای از انوار سبز ، احاطه کرده است ! گویی تکامل واپسین زمین ، در حال شکل‏گیری است ! این تنها معجزه نوروز نیست . این تنها شکوه آغازین بهار نیست . این نور ، برای آسمانیان ، آشناتر از زمینیان است . امروز ، روز تمام زیبایی ‏هاست ؛ روز تبلور عشق در تمام آینه ‏هاست ؛ روز زیبای ولایت است ؛ روز تکامل مادی و معنوی آفرینش . امروز ، روز شکوفایی ولایت در قاموس خلقت است ؛ یک روز توحیدی زیبا که ترجمان عدل الهی در قامت امامت است ؛ ترجمان صداقتِ معاد در بلاغتِ نبوت ، نتیجه تلاش هزاران پیام ‏آور الهی .
صدای دلنشین حضرت جبرئیل علیه السلام است و جان مشتاق حضرت رسول صلی الله علیه و آله .
ندای وحی ، جان و تن حضرت را می‏ آشوبد و تبسمی دل‏نشین ، بر لب‏های مبارکش می ‏نشیند . احساسی سبک و شعف‏ناک ، سراسر وجودش را فرا گرفته است .
کیست مولا ، آنکه آزادت کند !
اینک زمان ، آغاز دیگری را تجربه می ‏کرد . فصلی تازه در حال شکفتن و تبلوری تازه در حال شکل گرفتن بود ؛ آغاز فصل عشق ، فصل ارادت ، فصل زیبای ولایت ؛ فصلی که می‏ طلبید دست‏ های حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله را برای توسل ؛ برای دعا : دعایی به زیبایی اجابت :
اللهم وَالَ مَن وَالاهُ و عَادِ مَن عاداهُ ، وانصُرْ مَن نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ مَن خَذَلَهُ
… اندک اندک جمع ‏ها به هم پیوست . نجوا ها به زمزمه ‏های بلند بدل شد . آن‏گاه ، چشم‏ ها فراتر از نگاه ‏ها به چهره زیبا و متبسّم پیامبر صلی الله علیه و آله دوخته شد . سکوت … سکوتی در نهایت زیبایی ، آسمان و زمین را در بر گرفت . اینک ، پیام آور خوبی ‏ها بود و پیامی دیگر ؛ پیامی که باعث شادمانی اهل دل و غمگینی نفاق‏ پیشگان بود . پیام پیام آور مهربانی به همه رسید . اینک کائنات باید شاهد پیوند امامت و نبوت می ‏شد ؛ پیوندی که انوار آن ، با گره خوردن دست ها در همدیگر ، تمامی آسمان و زمین را در برگرفت و ذره ذره هستی ، شروع به تسبیح ذات اقدس باری ‏تعالی کردند .
اینک خداوند ، آرمانی ‏ترین اندیشه را به پیامبر خویش ارزانی داشته بود ؛ اندیشه ای که در جهان خاکی ، تحولی عظیم و در جهان افلاکی ، ذوقی سلیم ، برای عبادت حضرت پرورگار به وجود می آورد . گویی هنگام عاشقانگی‏ ها بود ؛ هنگام به وجد آمدن تمامی سلول‏ها ، با ذکر یا علی.
فرمود : هر کسی را که من مولای اویم ، علی مولای اوست ؛ مولایی که شما را از بند خودپرستی ‏ها آزاد خواهد کرد ؛ کیست مولا ؟ آنکه آزادت کند.
هر دو دست ، نشان عظمت همدیگر بودند ؛ عظمتی که خداوند ، آن را در ادیان دیگر بشارت داده بود ؛ بشارت امامت و حکومت صالحین بر زمین ! بشارت فصلی که عدالت الهی را در نقطه نقطه زمین مستقر کند . بشارت ولایت مولا امیر المؤمنین ، عدل مجسم خداوند در زمین .
درود خداوند بر امین وحی الهی و کشتیبان نبوت ، حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و روح نماز ، مولای جوان‏مردان ، حضرت علی مرتضی باد .
آحاد ملک چو سجده بر آدم کرد بر نام علی و شوکت خاتم کرد
در روز غدیر خم نه تنها آدم بر قامت مرتضی فلک سر خم کرد

**************************

سکوی جاودانگی

” محمد کاظم بدر الدین ”
غدیر ، دورنمایی از حقایق امامت بود در دقایق آن صحرا .
کاروانیان از حج بازگشته‏ اند و سوغاتی از توحید به همراه دارند . با استماعِ بیاناتِ رسولِ مهربانی ، رو به نبوت آورده ‏اند و اینک امامت.
کدامین طنین ، با آهنگی از دیار آینه ، می‏ تواند گل و گلشن را به سینه‏ ها مهمان کند ؟ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه .
کنارِ برکه ، سکوی جاودانگی بود که از یک سو اتمام دین را دید و از دیگر سو ، آغاز معرفیِ همگانیِ علی را .
غدیر نشان داد خدا عادل است و ولایت را در وجود سزاوارترین ، مستقرّ می ‏سازد . دستی ، جانشینِ دستی شد و از این گل تازه ، افسردگیِ آن صحرا زدوده شد .
غدیر ، برکه ‏ای از تدبیر بود برای رسیدن به رستگاری ‏های پیاپی ، رسیدن به هم‏ صدایی و هم سویی .
غدیر می ‏خواست تمامیِ فاصله ‏ها را به صفر برساند و به مار های خفته و مترصد ، طعم گس هلاکت بچشاند .
می خواست تحریف ، در جامعه نیفتد .
کدام زخم ، با فراموشیِ این میثاق برابری می کند آیا ؟!
عیدی آمد و سوزندگیِ آن بیابان ، خنکایِ بهار را لمس کرد .
برکه‏ ای که ماناتر از اقیانوس بود ، امامت را به جریان انداخت .
غدیر ، آبراهه ‏ای بود به خشک‏زار اندیشه های تمام اَعصار .

**************************

غدیر ، عید می شود ؟

” حمیده رضایی ”
این آخرین نظاره ‏های خورشید است . شلاق شن‏ های روان و صدای زنگ بی‏گاه شتران ؛ آخرین تصویر دست ها و چشم های داغدار .
کویر ، دو زانو نشسته است ، سنگ‏ریزه‏ ها و شن های داغ ـ حجه الوداع ـ نفس ‏های گلوگیر . صدایی نیست ؛ سکوت ، هیاهوی حوالی را می ‏شکند .
سرهای آوار بر زانون ، محزون و ماتم ‏زده ؛ خداحافظ مکه ، مدینه ، شعب …
این آخرین کلماتی‏ست که از گلوی خورشید شنیده می شود .
گرمای تابستان بر تن دقایق، عرق کرده است . خداحافظ ، هوای نفس‏گیر مکه ، خداحافظ مدینه !
چشم می‏ چرخاند از زاویه وداع ، دست بالا برده است و چشم های نظاره‏ گر را شاهد می ‏گیرد به پیمانی که دست هایش را در دست های علی گره می‏زند .
آرام آرام هیاهو رنگ می گیرد ـ لبخند ها و کینه‏ ها ـ . دست های بیعت و خنجر های گره شده در مشت . سر بر گریبان های ‏های اشک می‏ ریزند وداع با رسول را و رسول که صدایش در بیابان ‏های تفتیده ، خواب خاک را می ‏شکافد که :
افراشتم دو دست که می‏ خواهمت علی این برکه شاهد است که می‏ خواهمت علی
وقتی رسول دست علی را گرفته بود لبخند می‏زد و دلش اما گرفته بود
بغض‏ هایی تنومند ، زائرانی خسته ، چشم هایی بارانی ، سر بر گریبان اندوه ، آخرین نظاره ‏های خورشید .
خداحافظ ، رسول ! پس از سال‏ ها تلاش ، سفرت را آغاز کرده ‏ای به سوی آرامش ، به سوی معبود .
خداحافظ ، رسول ! بیست و سه سال سکوت علی ، نشانی از بیعت در این هنگامه تاریخ‏ساز است .
یک لحظه محو شد اثر سنگ‏ریزه ‏ها خاموش شد دو چشم تر سنگ‏ریزه ‏ها
مرگ ستاره ‏ها همه یک یک شروع شد از آن دقیقه مرگ ملائک شروع شد
ماهِ بدون پرتو خورشید می شود ؟! حالا شما بگو که غدیر عید می شود ؟!

**************************

دست بیعت

” خدیجه پنجی ”
از دوردست ، صدایی ، سکوت صدا را می ‏آشوبد . به گمانم صدای زنگ کاروان است که در همهمه وحشت‏ افزای تنهایی برکه می‏ پیچد .
ای کاش لحظه‏ ای کنار من درنگ کنند تا تنهاییِ خود را با حضورشان قسمت کنم .
ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو می‏ نشاندند ! غدیر ، خسته و تنها ، سر در گریبان فرو برده و رؤیاهایش را آه می‏ کشد .
کاروان نزدیک و نزدیک‏تر می شود . ناگاه ، صدایی ، در سکوت کاروان پیچید . صدایی ، حجاز را به لرزه افکند .
بایستید ! دهان‏ های باز برگشتند تمام گردنه ‏های حجاز برگشتند
همین که پرده خاموش کاروان افتاد صدا دوید و در آغوش کاروان افتاد
رفتگان را فرا خوانید و جاماندگان را دریابید که پیامی مهم دارم .
سکوت ، به زمزمه نشست . زمزمه ها بلند و بلندتر و موجی از همهمه در کاروان افتاد . دستان خدا در دست رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله ، بالا رفت .
مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه . تاریخ سال‏خورده حجاز ، هنوز هم هجوم بی‏ دریغ دستانی را که برای بیعت پیش می ‏آمدند ، به خاطر دارد .
شاد باش ‏های آمیخته با کینه فرود آمدند .
سیل تبریک ‏های پیاپی که بوی نفرت می ‏داد .
عقده ‏ها سر باز کرده و زخم‏ های چرکینی که متولد شد .
… و خدا ، ولایت علی علیه السلام را به انسان هدیه کرد و حصار محکم خود را به بشر ارزانی داشت . چشمه حیات جاری شد تا بنی ‏آدم ، عطش بی‏حد و حصر خود را فرو بنشاند به زلالیِ محبت مولا .
و حب علی ، سرآغاز همه خوبی ‏ها گشت . راه راست نمایان و دین خدا تکمیل شد .
آینده تاریخ انسان ، به دست های ید اللهی علی سپرده شد تا در سایه ‏سار محبت و عدالت بی‏ دریغش ، به آرامش برسد .
بارانی از رحمت ، باریدن گرفت . خدا ، مهر علی را به خاک هدیه کرد و خاک ، بارور شد ، نام علی را به گوش آب‏ها خواند و رود ها خروشیدند ، یاد علی را به درخت ‏ها ، سپرد و درخت‏ ها ، سبز شدند .
صدای هلهله می ‏آید ؛ اما حزنی غریب ، گلوی لحظات را می‏ فشرد غدیر ، شاد و غمگین است .
اینجا نقطه آغاز دلتنگی ‏های علی است ؛ شروع داستان حق‏ طلبی فاطمه علیها السلام . غدیر ، رنج روز های نیامده علی است ؛ ابتدای بیست و پنج سال خانه‏ نشینی ذوالفقار .
غدیر ، اولین پژواک از اندوه بی‏شمار ، چاه دلتنگی‏ های مرتضی است .

مطالب مشابه

یک دیدگاه

  1. فاطمه
    1397-06-01 در 13:32 - پاسخ

    سلام خسته نباشید واقعا عالی بود

دیدگاهتان را ثبت کنید