شهادت امام حسین (ع) در نزد اهل کتاب

شهادت امام حسین (ع) در نزد اهل کتاب

نویسنده: آیت الله سید محمد حسن میرجهانی(ره)

حدیث اول
در کتاب امالی شیخ صدوق(ره) مسنداً از صالح بن جعده روایت کرده که گفت:
«سمعت کعب الاحبار یقول: [إن] فی کتابنا: أنّ رجلا من [ولد] محمّد [رسول الله] یقتل و لا یجفّ عرق دواب أصحابه حتی یدخلوا الجنّه، فیعانقوا الحور العین، فمر بنا الحسن، فقلنا: هوّ هذا؟ قال: لا، فمر بنا الحسین، فقلنا، هو هذا؟ قال: نعم».(1)
یعنی: (سالم گفته است که: شنیدم از کعب الاحبار که گفت: در کتاب ما نوشته شده که مردی از محمّد کشته می شود با یارانش که هنوز عرق اسبهای ایشان خشک نشده باشد که داخل بهشت می شوند و با حورالعین معانقه (یعنی دست در گردن یکدیگر) می کنند. در آن حال حسن(ع) بر ما گذشت، گفتیم: این آن کس است؟ گفت: نه پس از او حسین(ع) گذشت، گفتیم: این است آنکس، گفت: آری).
و به روایت دیگر در بعضی از مؤلفات اصحاب ما چنین روایت شده که: «کعب الاحبار چون در آن زمان خلافت عمر بن الخطاب مسلمان شد و مردمان از ملاحم و وقایع آخرالزمان او می پرسیدند که واقعه ای در آن زمان ظاهر خواهد شد، کعب ایشان را از انواع اخبار ملاحم خبر می داد و از فتنه هائی که ظاهر می شود در عالم به آنها می گفت، پس از آن گفت:
«و أعظمها فتنه و أشدّها مصیبه لا تنسی إلی أبد الابدین، مصیبه الحسین(ع) و هی الفساد الذی ذکره الله تعالی المجید، فی کتابه حیث قال: (ظَهَرَ الفسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیدِی النّاس)(2) و انّما فتح الفساد بقتل هابیل بن آدم، و ختم بقتل حسین بن علی أو لا تعلمون أنّه یفتح یوم قتله أبواب السماء و یؤذن السماء بالبکاء، فتبکی دماً، فاذا رأیتم الحمره فی السماء قد ارتفعت، فاعلموا ان السّماء تبکی حسیناً.
فقیل: یا کعب، لم لا تفعل السماء کذلک و لا تبکی دماً لقتل الانبیاء ممّن کان أفضل من الحسین؟ فقال: و یحکم إن قتل الحسین أمر عظیم و إنّه ابن سیّد المرسلین، و إنّه یقتل علانیه ظلماً و عدواناً‌ مبارزه، و لا تحفظ فیه وصیّه جده رسول الله(ص) و هو مزاج مائه و بضعه من لحمه، یذبح بعرصه کربلاء فوالذی نفس کعب بیده لتبکیّنه زمره من الملائکه فی السّموات السبّع، لا یقطعون بکائهم علیه إلی آخر الدّهر، و إنّ البقعه التی یدفن فیها خیر البقاع، و ما من نبیّ إلا و یاتی إلیها و یزورها و تبکی علی مصابه، و لکربلا فی کل یوم زوّاره من الملائکه و الجنّ و الانس فإذا کانت لیله الجمعه ینزل الیها تسعون ألف ملک یکبون علی الحسین، و یذکرون فضله، و إنّه یدعی (یسمی) فی السماء حسیناً المذبوح، و فی الأرض أباعبدالله المقتول، و فی البحار الفرخ الازهر المظلوم، و إنّه یوم قتله تنکسف الشمس بالنهار، و من اللیل ینخسف القمر، و تدوم الظلمه علی الناس ثلاثه أیّام، و تمطر السماء دماً و رماداً و تدکدکت الجبال و تفطّمت البحار، و لو لا بقیّه من ذریّه و طائفه من شیعته الذین یطلبون بدمه و یأخذون بثاره، لصبّ الله علیهم ناراً من السماء أحرقت الأرض و من علیها».(3)
ترجمه: (از همه فتنه ها عظیم تر و از همه مصیبت ها سخت تر، مصیبتی است که به فرزندزاده پیغمبر آخر الزمان حادث می شود، و این است فسادی که خدای تعالی در قرآن یاد فرموده که (ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ و الْبَحْرِ بِما کسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ). اوّل فساد های عالم کشتن قابیل بود هابیل را، و آخر فسادها کشته شدن حسین بن علی(ع) است که در شهادت او درهای آسمان گشوده شود. آسمان بر آن جناب خون گریه کنند و چون ببینید که سرخی در آسمان به هم رسید، بدانید که او شهید شده.
مردمان گفتند: ای کعب چرا آسمان بر کشتن پیغمبران نگریست و بر کشتن آن حضرت می گرید؟ در جواب گفت: وای بر شما، کشتن حسین امر بزرگی است. او فرزندزاده برگزیده آقای همه فرستادگان خدا و پاره تن امیرمؤمنان است. از آب دهان رسول خدا تربیت یافته و پاره تن او است که او را به جور و ستم و عدوان شهید می کنند و وصیّت جدش را در حق او رعایت نمی کنند، و سوگند یاد می کنم به حق آن کسی که جان کعب در قبضه قدرت او است که بر او خواهند گریست گروهی از ملائکه آسمان های هفتگانه که تا قیامت گریه ایشان قطع نشود، و بقعه ای که در آن مدفون گردد، بهترین بقعه ها است و هیچ پیغمبری نبوده که زیارت نکرده باشد آن بقعه را و بر مصیبت آن حضرت گریه نکرده باشد و هر روز فوج های ملائکه و جنیّان و بنی آدم به زیارت آن مکان شریف می روند و چون شب جمعه شود نود هزار ملک در آنجا حاضر شوند و بر آن مظلوم گریه کنند و فضائل او را ذکر نمایند، و در آسمان او را حسین مذبوح گویند، و در زمین ابوعبدالله مقتول خوانند، و در دریاها او را حسین مظلوم نامند، و در روز شهادت آن جناب آفتاب و ماه خواهند گرفت، و تا سه روز جهان در نظر مردمان تاریک خواهند شد و انقلاب در دریاها و صحراها پدید آید، چنانکه اگر باقی مانده از ذریّه او و جمعی از مخلصان از شیعیان او بر روی زمین نمی ماندند، هر آینه خدای تعالی آتش از آسمان می بارید بر مردم و همه مخلوقات را می سوزانید)».

حدیث دوم
در کتب معتبره روایت کرده اند که: رأس الجالوت گوید که:
«پدر من هرگاه به زمین کربلا گذر می کرد اسب خود را می تاخت تا زود از آن زمین بیرون رود و چون حضرت سیدالشهداء شهید شد به آرامی از آن زمین عبور می کرد. من از پدرم سبب آن را پرسیدم. گفت: به من چنین خبر رسیده بود که پیغمبرزاده ای در زمین کربلا شهید می شود. من از ترس جان خود در هنگامی که از آنجا عبور می کردم می گریختم و چون حسین را شهید کردند آسوده شدم که این حدیث اخبار از شهادت او بود و این فیض بهره او شد».(4)

حدیث سوم
در بعضی از مؤلفات متأخرین چنین روایت کرده و گفته است:
«لمّا جمع ابن زیاد قومه لحرب الحسین(ع) کانوا سبعین الف فارس. فقال ابن زیاد لعنه الله: أیّها الناس من منکم یتولیّ قتل الحسین و له ولایه أیّ بلد شاء؟ فلم یجبه أحد منهم، فاستدعی بعمر بن سعد – لعنه الله – و قال له: یا عمر أرید ان تتولیّ حرب الحسین بنفسک، فقال له: اعفنی من ذلک، فقال ابن زیاد: أعفیتک یا عمر فاردد علیّنا عهد الّذی کتبنا إلیک بولایه الرّی، فقال عمر: إمهلنی الیله، فقال له: قد أمهلت.
فانصرف عمر بن سعد إلی منزله، و جلع یستشیر قومه و إخوانه و من یثق به من اصحابه، فلم یشیر علیه أحد بذلک، و کان عند عمر بن سعد رجل من أهل الخیر، یقال له: کامل و کان صدیقاً لابیه من قبله، فقال له: یا عمر مالی أراک بهیئه و حرکه، فما الّذی أنت عازم علیه؟ و کان کامل کاسمه ذا رأی و عقل و دین کاملٍ.
فقال له ابن سعد لعن الله: إنّی ولیّت أمر هذا الجیش فی حرب الحسین و قتاله و إنّما قتله عندی و أهل بیته کاکله آکل أوکشربه ماء، و إذا قتلُته خرجت إلی ملک الرّی. فقال له کامل: افًّ لک یا عمر بن سعد! أرید أن تقتل الحسین بن بنت رسول الله؟ افًّ لک ولدینک یا عمر! أسفهت الحق و ضللت الهدی، أما تعلم إلی حرب من تخرج؟ و لمن تقاتل؟ إنا لله و إنا إلیه راجعون.
و الله و الله أعطیت الدنیا و ما فیها علی قتل رجل واحد من أمه محمّد، ما فعلت؟ فکیف ترید تقتل الحسین بن بنت رسول الله(ص)؟ و ما الّذی ترید عند الرسول الله إذا اوردت علیه؟ و قد قتلت ولده و قرّه عینه و ثمره فؤاده و ابن سیّده النساء و ابن سیّدالوصیّین و هو سیّد شاب أهل الجنّه من الخلق أجمعین و إنّه فی زماننا هذا بمنزله جدّه فی زمانه، و طاعته فرض علینا کطاعه جدّه، و إنّه باب الجنّه‌ و النّار، فاختر لنفسک ما أنت مختار. و انّی أشهد بالله حاربته أو قتلته أو أعنت علیه أو علی قتله لا تلبث فی الدنیا إلا قلیلاً.
فقال له عمر بن سعد لعنه الله: فبالموت تخوّفنی و [إنّی] إذا فرغت من قتله أکون أمیراً علی سبعین ألف فارس، و أتولی ملک الرّی.
فقال له کامل: [إنّی] أحدّثک بحدیث صحیح أرجو لک فیه النّجاه إن وفّقت بقوله.
أعلم،‌ إنّی سافرت مع أبیک سعد إلی الشام فانقطعت بی مطیّتی عن أصحابی و تهت و عطشت، فلاح لی دیر راهب فملت إلیه، و نزلت من فرسی، و اتیت إلی باب الدّیر لأشرب ماءاً فاشرب علیّ راهب من ذلک الدّیر، فقال: و ما ترید؟ فقلت له: إنّی عطشان. فقال لی: أنت من امّه هذا النبیّ الذین یقتلون بعضهم بعضاً علی حبّ الدّنیا مکالبه و تینافسون فیها علی حطامها. فقلت: أنا من الامّه المرحومه لمحمّد.
فقال: إنکم أشر الامّه، فالویل لکم یوم القیمه و قد غدوتم إلی عبره نبیّکم وتسبون نسائه و تنهبون أمواله. فقلت له: یا راهب، نحن نفعل ذلک؟ قال: نعم، و إنّما إذا فعلتم ذلک عجّت السّموات و الارضون: و البحار و الجبال و البراری و القفار و الوحوش و الاطیار و باللعنه علی قاتله، ثم لا یلبث قاتله فی الدّنیا الاّ قلیلاً، ثم یظهر رجل یطلبُ بثاره، فلا یدع أحداً شرک فی دمه إلاّ قتله و عجل الله بروحه إلی النار.
ثم قال الرّاهب: إنّی لَاری لک قرابه من قاتل هذا الابن الطیّب، و الله إنّی لو أدرکت أیّامه لوقیته بنفسی من حرّ السّیوف. فقلت: یا راهب إنّی اعیذ نفسی أن أکون ممّن یقاتل ابن رسول الله، فقال: إن لم تکن أنت فرجل قریب منک، و إنّ قاتله علیه نصف عذاب أهل النار، و إنّ عذابه إشدّ من عذاب فرعون و هامان ثم ردم الباب فی وجهی و ذخل یعبد الله تعالی، و أبی أن یسقینی الماء.
قال کامل: فرکبت فرسی و لحقتاً‌ أصحابی فقال لی أبوک سعد: ما ابطأک عنّا یا کامل؟ فحدثته بما سمعته من الرّاهب، فقال لی: صدقت. ثم إنّ سعد أخبرنی أنّه نزل بدیر هذا الرّاهب مره‌ من قبلی، فاخبره أنه هو الرجّل الّذی یقتل ابنه ابن بنت رسول الله، فخاف أبوک سعد من ذلک و خشی أن تکون أنت قاتله، فابعدک عنه و أقصاک، فاحذر یا عمر أن تخرج علیه یکون علیک نصف عذاب أهل النار.
فبلغ الخبر إلی إبن زیاد لعنه‌الله، فاستدعی بکامل و قطع لسانه فعاش یوماً او بعض یوم و مات رحمه الله تعالی».(5)
یعنی: (چون ابن زیاد جمع کرد مردم را برای جنگ با امام حسین(ع) و عمر بن سعد را تکلیف امارت لشکر نمود، او در اوّل امر اِبا و امتناع نمود تا آنکه ابن زیاد گفت: اگر قبول نمی کنی، رقم ایالت ری را پس بده تا به دیگری که قبول کند بدهم.
عمر شب را مهلت خواست تا فردای آن روز، و چون شب به خانه خود مراجعه کرد با خویشان و برادران خود مشورت کرد و به آنهائی که با ایشان وثوق داشت مطلب را در میان گذارد. احدی به قبول او، آن را اشاره ای نکرد. رفیقی داشت بنام کامل که از بچّه گی با هم بودند، و رفیق قدیمی از قدیم با پدر او بود و او مردی متدّین و دارای عقل و فکر بود. چون عمر را دید، گفت: تو را در لباس مسافرت می بینیم مگر اراده جائی داری؟ گفت: آری، این لشکری را که به جنگ امام حسین می فرستند، سرداری آنها را به من داده اند و کشتن حسین و اهل بیتش در نظر من آسان است، بلکه مانند لقمه ای است که آن را در دهان گذارم یا در تشنگی، آب را فرو برم، و چون او را کشتم می روم به ملک ری و در آنجا حکومت می کنم.
کامل گفت: اُف بر تو باد ای پسر سعد! اراده کرده ای که حسین، دخترزاده پیغمبر را بکشی و با وجود آن امیدواری زنده بمانی و حکومت و فرمانفرمائی کنی؟ تف بر دین تو باد و بر تو!‌ گمراه شده ای و عقل از سرت بیرون رفته. فکر نمی کنی که تو را به جنگ چه کسی می فرستند و با کسی قتال می کنی، (إنّآ لِلّهِ وَ انّا إِلَیْهِ راجِعُون).(6) والله اگر تمام سلطنت روی همه زمین را با همه آنچه که در آن است به من دهند که ملک من باشد که یک نفر از امّت محمّد را بکشم، قبول نمی کنم و راضی نمی شوم. چگونه با حسین قتال می کنی که ریحانه پیغمبر و سرور سینه او بود؟ مگر چنین می پینداری که تو همیشه در دنیا می مانی و نخواهی مرد؟ و اگر می دانی که می میری، فردا پس از مردن، جواب پیغمبر را چه خواهی گفت؟ و اگر هم از تو مؤاخذه نکند به چه رو به صورت او نگاه می کنی که فرزند او را که نور دیده و سرور سینه او [بود] را کشته ای و آرام دل فاطمه را شهید کرده ای و فرزند سیّد اوصیّاء را که سیّد جوانان بهشت و حجّت و خلیفه خدا است از پای درآورده ای و خدا را خصم خود قرار داده ای؟ مگر نمی دانی امروز حق حسین بر ما مانند حق پیغمبر است در زمان او طاعت او بر ما واجب است مانند طاعت او؟ و نمی دانی که او قسمت کننده بهشت و جنهم است امروز، چنانچه دیروز پدر او بود؟ پس برای نفس خود هر چه را که می خواهی اختیار کن. و خدا را گواه می گیرم ای عمر! اگر با او جنگ کنی و او را بکشی یا اعانت بر قتل او کنی، در دنیا نخواهی زیست مگر چند روزی و به حکومت ری و‌ آرزوی دنیا خود نخواهی رسید.
عمر سعد لعین گفت: مرا از مرگ می ترسانی و چون او را کشتم امیر و سردار هفتاد هزار سر سوار خواهم بود و حکومت و سلطنت ملک ری نیز می کنم.
کامل گفت: من اتمام حجت بر تو می کنم و حدیثی برایت نقل می نمایم، شاید خدا شرّ شیطان از تو دور کند و تو را توفیق راستی دهد. بدانکه من با پدرت به شام رفتیم. در یک سفری شتر من واماند و از رفقا و قافله عقب ماندم و راه را گم کردم و تشنگی به من زور آورد، و حیران در میان بیابان می رفتم ناگاه دیر راهبی را از دور دیدم. خود را به آن رساندم و از شتر به زیر آمدم و بر در دیر رفتم که قدری آب بیاشامم. راهب سر خود را از دیر بیرون آورد و گفت: چه می خواهی؟ گفتم: تشنه ام، گفت: تو از امّت آن پیغمبری که همدیگر را می کشند در محبّت دنیا. گفتم: من از امّت مرحومه محمّد بن عبدالله هستم. گفت: بد امتی هستید، وای بر شما در روز قیامت در حالتی که تعدی به عترت پیغمبر خود کرده اید و زنان را اسیر کرده و اموال را غارت می کنید! گفتم: ای راهب، ما این کار را می کنیم؟ گفت: آری، و چون این عمل زشت از شما صادر شود آسمان ها و زمین ها متزلزل شوند و به ناله در آیند و دریاها موج می زنند و کوه ها به حرکت در آیند و لعنت کنند بر قاتلان او، و با اینها همه، قاتل او نیز در دنیا مکث نکند مگر چند روزی و به آرزوی خود نرسد، و زود باشد که شخصی از عقب آن مظلوم پیدا شود و خون او را بخواهد و نگذارد احدی از آنها که شریک در قتل اویند مگر آنکه به بدترین عقوبتی همه آنها را بکشد، و روح ایشان را خدا بزودی به جنهم بفرستد.
بعد از آن راهب گفت: چنان می دانم که قاتل آن بزرگوار با تو خویش باشد. به خدا قسم که من اگر تا آن روز بمانم جان خود را فدای او بکنم و او را به جان و مال خود نگهداری کنم و هر ضربتی که به او زنند به جان خود بخرم. من گفتم: ای راهب! پناه می برم به خدا از اینکه من قاتل او باشم که دخترزاده پیغمبر من است، یا با او قتال کنم. گفت: اگر تو نیستی کسی است که به تو نزدیک است و نصف عذاب همه اهل دوزخ از برای او است و عذاب او از عذاب فرعون هامان سخت تر است. پس در را بر روی من بست و مشغول عبادت شد و آب به من نداد، و من سوار شدم و خود را به یاران خود را رساندم.
سعد، پدر تو گفت: دیر کردی، کجا بودی؟ حکایت دیر و راهب را از اوّل تا آخر برای او نقل کردم، او گفت: راست گفتی، من نیز یک دفعه به آن دیر رسیدم و آن راهب را دیدم و او به من گفت: پسر تو قاتل دخترزاده پیغمبر شما است، و سعد به همین جهت ترسید که تو قاتل باشی و تو را از خود دور کرد. و حال ای عمر! بترس از خدا و از این کار بگذر.
چون این خبر به ابن زیاد ملعون رسید از عقب آن مرد خداترس،‌ یعنی: کامل فرستاد و زبان او را قطع کرد و او یک روز یا نصف روز زنده بود و مرد).

پی نوشت ها :

1-امالی للصدوق، ص 140؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 224، العوالم العلوم (الامام الحسین(ع))، «باب ما وجد من خبر شهادته فی الکتب السالفه و البیع و الکنائس و غیرها»، ص 110، ح 1.
2-سوره روم، آیه 41.
3-بحارالأنوار، ج 45، ص 315
4-بحارالأنوار، ج 44، ص 305؛ ملحقات احقاق الحق، ج 27، ص 307؛ مثیر الأحزان، ص 63.
5-مدینه المعاجز، ج 4، ص 62؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 305؛ العوالم العلوم (الامام الحسین(ع))، «باب ما ورد فی کفر قتلته و اللعن علیهم و شده عذاب فی الاخره من الانباء السابقه و فی الکتب السابقه و الامم الماضیه»، ص 539، ح 3.
6-سوره بقره، آیه 156.
منبع: میرجهانی، محمد حسن، (1371)، البکاء للحسین(ع)، در ثواب گریستن و عزاداری یر حضرت سید الشهداء(ع) و وظایف عزاداری، تحقیق روح الله عباسی، قم، نشر رسالت، 1385، چاپ دوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید