سلام بر کسی که در راه خدا بر داغها و مصائب فراوان صبر نمود . سلام بر مظلومی که تنها و بی یاور گردید . سلام بر ساکن تربت پاکیزه . سلام بر صاحب قبه بلند مقام، سلام بر کسی که پیشتیبانش خدا است . سلام بر کسی که جبرئیل به او افتخار می کند . سلام بر کسی که میکائیل به گهواره جنبانی و ثنا خوایش سرافراز است . سلام بر کسی که بیعتش را شکستند . سلام بر آقایی که احترامش را ظاهرا از بین بردند . سلام بر جد بزرگواری که با خون زخمهایش غسل داده شد . سلام بر کسی که با ستمکاری خونش را ریختند . سلام بر کسی که شربت مرگ با طعم نیزه و شمشیر به کامش ریخته شد . سلامی بر مظلومی که رگ دلش با تیر سه شعبه گسیخته شد . سلام بر آقایی که خود حامی دیگران بود و بی یاور ماند . سلام بر محاسن خضاب شده ات، سلام بر چهره به خاک و خون آلوده ات . سلام بر دندان کوبیده ات با چوب خیزران و چوبدستی عبیدالله، سلام بر سر مقدست که بر فراز نیزه عدوان زده شد . (1)
نامه ای برای کربلا
سلام، سلام بر دشت تفتیده عشق، سلام بر میدان عشق بازی یاران عاشق دلباخته کوی معشوق . سلام بر تشنگی کشیده در کنار نهر آب . سلام بر تو ای کربلا، سلام بر تو ای دشت پر بلا . سلامم را با گلوی بغض فرو خورده ات و چشمان مواج از دریاچه اشک دلتنگی ات و با جگر سوخته ات و قلب پاره پاره ات پاسخ گو . می خواهم که با تو سخن بگویم می خواهم بقچه حرفهای بردوش مانده ام را برای تو پهن کنم نمی دانم، نمی دانم تاب شنیدن حرفهایم را داری یا نه؟ تو خود بگو حدیث عشق را با کدامین زبان قاصر می توان بیان کرد و راستی گفتی که در گذر زمان شاید کربلا و آن غم جانسوزش را فراموش کنم و تو (کربلا) واقعا نمی دانستی یا در خاطرات نمی گنجید که هر چه می گذرد داغ آن غم پنهانی تو در من سوزناک تر می شود به قدری که بندبند تنم را به آتش کشیده است .
کربلا اندکی درنگ کن تو که خود شاهد بودی برایم بگو: هنوز صدای شیهه اسبان تشنه قافله عشق را می شنوم . هنوز گرد و غبار سم اسبان را به چشم می بینم . هنوز رد پای غریبانه حضرت زینب علیها السلام بر روی تل زینبیه باقی مانده است . هنوز نوای دلنشین آخرین نماز امام حسین (ع) در گرما گرم ظهر عاشورا آن مقتدای هر چه عاشق که هست در گوش جانم طنین انداز می شود .
هنوز پرپر شدن آن نو گل نوخاسته دامن ائمه را می بینم و مشاهده می کنم . هنوز فریاد العطش العطش طفلان معصوم حرم در تاریخی از فراسوی سال ها به گوش می رسد آیا تو می شنوی . هنوز آوای «یا اخا ادرک اخای » ابوالفضل العباس در گوش زمین و زمان به کرات تکرار می شود و اگر قدری درنگ کنی به گوش جان می توانی آن را بشنوی .
هنوز فریاد «هل من ناصر ینصرنی » حضرت امام حسین را به رسایی می شنوم، نمی دانم که آیا تو آن لحظه را درک کردی یا نه؟ . . . .
کربلا می دانم من و تو هر دو دلتنگیم من دلتنگ درک نکردن واقعه عاشورا و تو دلتنگ مردان نامرد روز عاشورا که حسین زمانشان را یاری نکردند .
کربلا بغض فرو خورده ات را امروز برای من شکوفا کن و بگو بگو کربلا . . . کربلا . . . خاطر کوچکم دیگر یارای گفتن ندارد . تو بگو: بگو که چگونه تاب آوردی؟ بگو که چگونه توانستی صحنه عاشورا را ببینی و خم بر ابرو نیاوری . بگو که چطور شیهه اسبان هنوز در گوش جانت طنین انداز است . بگو، بگو که هنوز هم که هنوز است در سجده نمازت برای واقعه عاشورا خون گریه می کنی . بگو بگو که هنوز به یاد تشنگی کربلا کام جانت خشک خشک است و جگرت هنوز هم به یاد آن روز تبدار است .
کربلا بگو بر تو چه گذشت آن زمان که قافله عشق با خیل خصم به مبارزه برخاست و تو چگونه توانستی تحمل کنی که کبوتران قافله عشق یکی پس از دیگری جلوی چشمانت پرپر شوند و آیا جگرت آتش نگرفت؟ آیا جگرت آتش نگرفت زمانی که امام حسین (ع) تنها و بی یاور در برابر انبوه دشمن ایستاده بود، آه می دانم که گفتی دستانت بسته بود و پاهایت از حجب و حیا یارای راه رفتن نداشت و از چشمانت باران خون می بارید و راستی آن هنگام که شمر بی حیا سر از تن گل آلاله شفق فام قافله جدا می کرد در قلب تو آشوبی به پاخاست و طوفانی در گرفت که دیگر چشم را یارای دیدن نبود . کربلا، بگو که آن سه روز و دو شبی که پیکرهای شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانی پینه بسته ات میهمان بودند تا با آنان چه رازها گفتی؟ با پیکر بی سر آلاله شفق فام عرصه عشق چه گفتی آیا با او و با قلب ش درد دل کردی و گفتی که تو را یارای کمک نبود گفتی که دلت از این واقعه آتش گرفته . . . .
نه کربلا نگو نگو که برو از شاهدان عرصه عشق و عشق بازی کربلا بپرس، همه آنان اینک آرام در بستر تاریخ خفته اند و تاریخ در آسمان قلبش هنوز به آنان می بالد و فروغ و روشنایی راهش را در این عرصه تاریکی و وحشت از آنان می گیرد . بگو کربلا که تو عاشورا را آن بزم عشق بازی را در سال 61 هجری درک کردی ولی من جوان پس از سالها که از آن واقعه می گذرد یعنی 362 سال پس از آن آمده ام تا برایم تو بازگویی آن روز بر تو چه گذشت؟ بر تشنگان وادی عشق چه گذشت؟ بگو از عشق! از وفا! از آن زیباترین تابلوی فداکاری که ابوالفضل العباس (ع) در خاطر تاریخ حک کرد!
کربلا بگو: «سقای تشنه لب » آیا عجیب نیست؟ می دانم که در حافظه ات این تصویر مانده است آنجا که سقایی تشنه لب بر لب آب جان به جانان تقدیم کند .
کربلا از غروب عاشورا بگو؟ شنیدم که غروب روز عاشورا سخت التهاب آور بود برای تو؟ کربلا بگو آیا تو هم می دانستی که می گفتند نماز وصال به معشوق (خدا) وضو می خواهد و کبوتران تشنه حرم عشق قطره آبی نداشتند تا بیاشامند و راستی چگونه و با چه باید وضو می گرفتند; عشق خود ره وصال را برای 72 کبوتر تشنه قافله عشق و قافله سالارشان هموار کرد و آنان خاضعانه و خاشعانه و عاشقانه با خون شفق فام خویش وضو ساختند و سر در آستان حضرت دوست به سجده وصل نهادند و کربلا تو دیدی که چه پاک و بی ریا قامت نماز عشق بستند و پیشانی دشمن را به خاک مالیدند، آنان (دشمنان) که به خیال خام خویش با بستن آب روی آنها (امام و یارانش) قصد داشتند بین عاشق ومعشوق فاصله اندازند و تو دیدی که چگونه دشمنان از این ماجرا (وصال عاشقان به معشوق) در تعجب غرق شده بودند و نمی توانستند این باور را به خود بقبولانند .
کربلا بگو آیا یادت هست که خیل خصم سر کبوتر قافله سالار عشق را بر سر نیزه کردند و با خود بردند ولی هنوز دشت (دشت کربلا) پر از نور و صفا بود؟ خیمه های اهل حرم را به آتش کشیدند تا شاید خشم و غضبشان فرونشیند . و غافل از اینکه آه طفلان حرم باز آنان را به آتش خواهد کشانید .
کربلا از دل حضرت زینب علیها السلام بگو، بگو که چگونه آتش گرفته بود و زبانه های جانسوز غم سنگین دل حضرت زینب علیها السلام هنوز پس از سالها گذر از آن واقعه دل اهل ولای علی (ع) را به درد می آورد یا می خواهی بگویی که نه چنین نیست؟ نه کربلا تو دیگر بر زخم دلم نمک نپاش .
کربلا زمزمه نام تو تسکین هر چه درد است نمی دانم نزنم چه نامی هم دردهای تو را قدری مرحم می نهد کربلا نامت را که برزبان جاری می کنم سیل اشک از دیدگانم جاری می شود نمی دانم و واقعا هم نمی دانم چه سری در میان نهفته است در حیرتم که کام جان تو از فرط تشنگی خشک خشک است ولی دل من از دوری روی تو و از زمزمه نام تو به دیدگانم فرمان سیل اشک می دهد و . . . تو خود بگو چه رازی در این میان نهفته است .
کربلا راستی گفتی که آن زمان که عطر قدمهای امام علی علیها السلام برپیشانی ات خورد از خوشحالی چه فریادها که نزدی و نمی دانستی که روزی تابلوی کربلا بر صفحه قلبت حک خواهد شد آه از این غم جانسوز . و راستی عطر حضور حضرت زهرا در صحنه کربلا بعد از آسمانی گشتن حسین (ع) مشام جانت را نوازشگر بود این برای تو کم افتخاری نیست .
آری بر دست های آسمانی تو ملائک بوسه زدند و می زنند و تا ابد خواهند زد این برای تو کم افتخاری نیست . شبانگاهان که خلق زمین و زمان در بستر خویش آرام می آسایند کربلا به تماشای نو عروس ماه مشغول می شود، نو عروس ماه که عزادار عاشورا است و هنوز رخت سیاهش که تجلی گر عزاست را از تن به در نکرده است و اگر تو شاهدی که قرص صورتش می درخشد آن گواهی ست بر اینکه روزی فریادرسی می آید آری مولا از فراز کوههای سر به فلک کشیده انتظار می آید می آید کربلا تا بند از ستانت بگسلد و شور و شوق حیات نو به تو بدهد تا در پاهایت نای حرکت آید و آقا می آید تا انتقام خون آلاله شفق رنگ قافله عشق را از خصم دون باز ستاند وداغ غم سنگین عاشورا را از روی قلبت محو کند . آری روزی سبز قبا پوش تبار بارانی مهدی صاحب الزمان (عج) می آید می آید با ذولاجناح حسین (ع) و ذوالفقار علی . . . (ع) می آید تا انتقام سیلی زهرا را بگیرد می آید تا انتقام خون 72 کبوتر عاشق سبکبال دلباخته معشوق در میدان عاشورا رااز آن پست صفتان حیوان سیرت باز ستاند . آری می آید تا دیگر غروب کربلا خونرگی نباشد که دل هر شیعه ولای علی (ع) را به درد آورد .
× × ×
کربلا چه خوش گفت شهید همت، که کربلا رفتن خون می خواهد! آری کربلا هر چه در ژرفای ضمیرم جستجو می کنم در می یابم که آن خونی که بتواند مرابه آستان مقدس تو برساند ندارم و در رگهای تنم جاری نیست .
کربلا تو خود عنایتی کن و مرا به آستانت بخوان کربلا . جواب سلامم را بده با هر زبانی که تو را بیشتر رضاست .
کربلا سالهاست در آرزوی دیدار تو می سوزم و می سازم به امید دیدارت کربلا ، کربلا مرا نیز در شب های جمعه به آقا امام زمانمان (روحی فداه) برسان .
کربلا، دریاب مرا که عمری است سرگردان کوی توام . (2)
منابع و ماخذ
1 – عظیمی زاده، احمد، سفر نامه عشق (سیری در تاریخ عاشورا) – کوثر – چاپ اول – 1379 ص 37 .
2 – قلب و ذهن یک جوان (خودنگارنده مقاله ادبی)