از جمله اقدامات عملی حضرت این بود تا زمانی که ممکن بود با ابوبکر بیعت نکرد و بنا به روایاتی تا زمانی که حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ زنده بود بیعت نکرد و پس از آن هم اگر بیعت کرده با اکراه و اجبار بوده است نه از روی اختیار[1].
علاوه بر این امام ـ علیه السلام ـ حضرت فاطمه را بارها به در خانه انصار فرستاد که با پاسخ تأسف بار انصار مواجه شد. در این جا مناسب می دانیم که استدلال حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ را در حقانیت امام علی ـ علیه السلام ـ نقل نمائیم. آن حضرت در خطبه ای که ائمه ـ علیهم السلام ـ خیلی تأکید داشتند آن را به فرزندانشان یاد دهند و توصیه می کردند که آنرا حفظ نمایند; فرموده است: «وای بر آنها! که خلافت را از قله های بلند و کوههای استوار رسالت، قواعد و ستونهای نبوت، محل نزول جبرئیل امین دور ساختند، از کسی آن را برگرفتند که خبیر و آگاه به امور دینی و دنیا بود، و این جز خسران آشکار چیز دیگری نمی تواند باشد، چه عیبی از ابوالحسن می توانستند بگیرند و چرا از او ناراحت بودند؟ به خدا سوگند از شمشیرش، از سر سختی اش در کارها، از شدت نبرد هایش، از خشم و غضبش در مورد فرمانهای خداوند، سوگند به خدا اگر در برابر زمام امور امت که رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ به دستش سپرده بود، همه تسلیم او می شدند، آن را سخت نگاه می داشت…[2]». امام ـ علیه السلام ـ در جایی از سخنانش فرموده است. «به خدا سوگند اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمانان و بازگشت کفر و ارتداد و تباهی دین نبود، رفتار ما با آنان (غاصبین خلافت) طور دیگری بود[3]».
و از همه مهمتر آن که امام به خاطر مصلحت اسلام و مسلمانان از حق شخصی خود گذشت و سکوت تلخ را انتخاب کرد که پیش از این یاد آور شدیم.
همچنین امام ـ علیه السلام ـ در نامه 28 نهج البلاغه در پاسخ خود به معاویه تصریح می کند که بیعت او از روی اجبار و اکراه بوده است و ظاهراً بیعت از روی اجبار و اکراه موضوع پنهانی نبوده است و همه کسانی که در مدینه حضور داشته اند از این موضوع مطلع بوده اند، لذا معاویه هم در نامه خود به این موضوع اشاره می کند و آن را دلیلی بر ضعف حضرت می داند در حالی که امام علی ـ علیه السلام ـ در پاسخی که به معاویه می دهد این موضوع را مایه افتخار و نقطه قوت خود به حساب می آورد. بخشی از نامه حضرت را که مربوط به این موضوع است نقل می کنیم. حضرت فرمود: «و اما آنچه را در نامه خود نوشته ای که مرا مانند شتری که چوب در استخوان بینی آن کرده و مهار کرده باشند، برای بیعت می کشیدند ـ به خدا سوگند تو خواسته ای مرا با یادآوری این سرگذشت، مذمت نموده و عیب جویی نمایی، در صورتی که نفهمیده و ندانسته مرا ستایش نموده و تمجید کرده ای، شما خواستی با این سخن مرا رسوا کنی، اما ندانسته خود را رسوا نموده ای بدان که برای مؤمن هیچ نقص و خواری نیست که مظلوم واقع شود، مادامی که از آن ستم شکی در دین او پیدا نشود و در یقین او تردیدی حاصل نگردد. و این حجت و دلیل من است برای افراد دیگری غیر از تو از گروه ستمکاران، زیرا که تو شایسته و صلاحیت خطاب و برهان نیستی و لیکن من صورت آن دلیل و حجت را به طور مختصری که پیش آمد بیان کرده و راه گفتار را در آن آزاد گذاشتم»[4]. دلیل دیگری بر اینکه بیعت امام از روی اجبار و اکراه بوده است، سخنی است که ابن ابی الحدید می نویسد: «روزی ابوبکر پرسید زبیر کجاست؟ به او گفتند در خانه علی است و شمشیر خویش را به گردن آویخته (آماده رزم است) آن گاه خطاب به عمر و خالد بن ولید کرد و گفت: او را نزد من آورید. و آنها به منزل علی ـ علیه السلام ـ رفتند، عمر از زبیر پرسید این شمشیر برای چیست؟ در پاسخ گفت: می خواهم با آن با علی بیعت کنم. عمر شمشیر او را گرفت و بر سنگ زد و آن را شکست و او را با خود بردند.[5] پس از زبیر روی به علی کرد و گفت: برخیز و بیعت کن، حضرت خود دارای نمود، عمر دست حضرت را گرفت، اما حضرت با شدت تمام دست او را دفع کرد و خالد بن ولید و عمر، زبیر و علی ـ علیه السلام ـ و همراهانشان را به مسجد بردند و چون فاطمه ـ علیها السلام ـ این کارهای خشن را از عمر دید و فریاد زد و به دنبال امام علی ـ علیه السلام ـ به سمت مسجد رفت و بر در حجره خود در مسجد ایستاد و همین که نگاهش به ابوبکر افتاد گفت: چقدر زود از روی عصبیت جاهلی و غرور و تکبر نفسانی بر اهل بیت رسول خدا یورش بردید. به خدا قسم تا زنده هستم با عمر سخن نخواهم گفت[6]».
معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:
ـ کتاب پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی ـ علیه السلام ـ،جعفر سبحانی.
پی نوشت ها:
[1]ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص307 و غایه المرام، ص550.
[2]ـ رهبری امام علی (ع) در قرآن و سنت، ص492.
[3]ـ مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، ص179.
[4]ـ نهج البلاغه، صبحی، صالح، نامه 28.
[5]ـ کامل ابن الاثیر، دار احیاء التراث العربیه، چاپ دوم، 1408، ج 2، ص 10.
[6]ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ دار احیاء الکتب العربیه، ج2، ص57، و ج1، ص307.