نقدی بر یهودیت

نقدی بر یهودیت

نویسنده: حاج بابا قزوینی یزدی

بباید دانست که علماء یهود تتبع کتاب تورات نموده آنچه از اوامر و نواهی در آن کتاب مستطاب مسطور است. شماره کرده‌اند و گفته‌اند که تمام آن اوامر و نواهی ششصد و سیزده است و تمام آنها را فرموده خدا می‌دانند و مطلقاً در میان ایشان از وجوب و استحباب و حرام و مکروه و مباح نیست، بلکه جمیع اوامر واجب و تمام نواهی حرام است و در آن میان فعل و ترک هیچیک را اولویت نیست. و تفاصیل آن را در اول نسخ تورات که به قالب برده‌اند مسطور است.
و بعضی از علماء ایشان اساسی ترتیب داده و بنائی گزارده که در مذهب یهودیّت اصولی و فروعی می‌باشد و اصول را سیزده چیز قرار داده و گویا غرض او از اصول اموری است که اعتقاد داشتن به آنها را بر هریک از افراد بنی اسرائیل واجب دانسته و آن سیزده چیز اینست: اول خدا موجود است، دوم خدا أحد است، سوم جسم و جسمانی نیست، چهارم خدا قدیم است، پنجم خالق کل مخلوقات است، ششم اینکه نبوّت به قوم خاص خود داده است نه غیر، هفتم اینکه بر نخواست و برنخیزد از بنی اسرائیل مثل موسی علیه السلام، هشتم اینکه تورات راست و درست را بدست نبی خاص به قوم خاص خود عطا فرمود، نهم اعتقاد به ابدی بودن تورات، دهم خدا علیم است، یازدهم جزاء دهنده‌ی نیک و بد است، دوازدهم اعتقاد به آمدن ماشیح، سیزدهم اعتقاد به زنده شدن مرده‌ها.
و جمیع علماء که بعد از این شخص بوجود آمده‌اند متابعت او کرده سخن اصول و فروع را در میان آورده به همین وضع قبول کرده، مگر یکی از علماء که او را یوسف بن البو می‌گویند در مقام مقابله آن مؤسس ایستاده و سخنان او را رد کرده و ادلّه‌ای که بر اثبات بعضی از آن اصول مثل ابدی بودن تورات و غیره اقامه نموده است نپذیرفته و گفته است که: دلیلی بر این اصول مثل ابدی بودن تورات و فرستادن ماشیح نیست، بلکه چون تمام علماء به آن تصریح کرده‌اند ما را اعتقاد داشتن به آن واجب و بناء اصول را یوسف مذکور بر سه چیز قرار داده اول شناختن خدا، دوم اعتقاد به کتاب خدا، سوم اعتقاد به اینکه نیک و بد جزاء داده خواهد شد.
و غرض ما از ایراد این کلمات حصول اطلاع مطالعه کننده‌ی این رساله است بر تمام اوضاع این طائفه و در این مقام می‌گوئیم که: بعضی از این اصول سیزده از جمله اموری است که مطلقاً در تورات و کتب سایر انبیا دلیلی بر آن یافت نمی‌شود و یوسف بن البو نیز متعرّض این نشده.
و یکی از آن جمله اعتقاد به زنده شدن مرده‌هاست که در کتب انبیاء مطلق اثری از آن نیست بلکه تمام جزای بدیها در دنیا مقرر است (1) مثل قحط و طاعون و شمشیر و رفع برکت و امثال اینها و ما قدری از آنها را در باب قبل از این باب نقل نمودیم و بر حقیر معلوم نیست که چه چیز علماء یهود را بر آن داشته که (2) قائل به زنده شدن مرده و حشر و نشر شوند و بر آن اصرار نموده داخل اصول شمرند و حال اینکه چیزی از مذهب ایشان موقوف بر آن نیست (3)، نه اینست که در کتب انبیاء عبارتی موجود باشد که بدون اینکه به نشر و حشر قائل شوند درست نیاید و نه اینست که هرگاه ساکت از آن باشند راه بحثی بر ایشان مفتوح باشد، مگر اینکه از این اساس خواسته‌اند که راه بحث عوام خود را بر خود مسدود سازند، زیرا که اگر ایشان در مقام موعظه عوام خود را نصیحت کنند و گویند که یهودیّت واجب است و تارک آن ملعون و مطرود است و کسی که احکام تورات را برپا ندارد گرفتار خواهد شد به انواع عذابها که خدا در تورات وعده فرموده مثل قحط و قتل و غیرهما. عوام در جواب خواهند گفت که: ما می‌بینیم که بسیاری از یهود ترک یهودیّت نموده مسلمان و نصاری شدند و بر ایشان بسیار خوب‌تر و بهتر از یهود که بر یهودیّت باقیند می‌گذرد. پس علماء ایشان ملجأ شده‌اند که در جواب بگویند که محل انتقام از آنانی که ترک یهودیّت کرده‌اند عالمی دیگر خواهد بود و آن عالم آخرت است و این جماعت بعد از زنده شدن معاقب خواهند شد.
و اگر این سخن را نگویند بر ایشان لازم می‌آید که اذعان کنند که مذهب یهودیّت باطل است و خدا را با آن طائفه نظری نیست.
و آنچه در خصوص ماشیح (4) قائل شده‌اند بنابراین است که چون عبارات کتب انبیاء دلالت می‌کند بر وجود پیغمبر عظیم الشأن و ایشان را در رد آن میسر نیست و به حقیقت آن رسیدن و اذعان کردن نیز موقوف بر توفیق یافتن است که از برای ایشان میسر نیست، فلهذا لفظ ماشیح پیدا کرده‌اند و اعتقاد به آمدن ماشیح را از اصول قرار داده هر روزه به گوش عوام خود می‌خوانند که اگر احدی از ایشان را یکی از این آیات گوشزد شود به حقیقت آن نرسد و بی تأمّل حمل بر ماشیح کند.
و دیگر از جمله‌ی سخنانی که در این مقام می‌توان گفت اینست که دلیل بر اصل سوّم چیست، بلکه آنچه معلوم می‌شود از ظاهر عبارت کتب انبیاء غیر از این است.
و علاوه بر این سخنان که مذکور شد این اساس اصول بسیار مغشوش و پریشان به نظر می‌آید و به تحقیق آن به وجهی که بحثی بر آن وارد نیاید اشکال دارد، زیرا که مؤسس استفسار می‌نمائیم که آیا این سیزده امر از جمله‌ی ششصد و سیزده است یا نه؟ اگر بگوید بلی از جمله‌ی آنهاست اولاً می‌گوئیم که چرا سیزده امر از میان آن امور امتیاز یافته و اصول شده و باقی به حال خود مانده و ثانیاً می‌گوئیم که چنین نیست بلکه ما تتبع امور ششصد و سیزده کرده اول و ثانی این اصول را در آنجا یافتیم و از باقی خبری نبود.
و اگر آن شق تردید را اختیار کند و گوید که این امور داخل ششصد و سیزده امر نیست، می‌گوئیم چنین نیست زیرا که اول و ثانی چنانچه دانستی داخل است و مابقی داخل نیست.
و اگر مدعی گوید که پیدا کردن اصول دخلی به ششصد و سیزده چیز که علماء از تورات کرده‌اند ندارد بلکه این اصول اموری است که باید اعتقاد به آنها داشت و تعلق به اعضاء و جوارح ندارد و آنچه علماء جمع کرده‌اند اموریست که از افعال است و تعلق به فعل یا ترک دارد. خواهیم گفت که اول و ثانی این اصول داخل اعتقاد است یا عمل و به اختیار هر شق دخول آن در یک جا بی‌جاست زیرا که اگر از عمل است چرا در اصول شمرده شده و اگر از اعتقاد است چرا داخل ششصد و سیزده چیز است.
و اگر گوید چه مانع دارد که امر واحد در تحت دو علم باشد به دو اعتبار و در مقام به این نحو باشد که اعتقاد بوجود واجب الوجود و توحید داخل در اصول و وجوب تحصیل آن اعتقاد به این معنی که هر مکلفی لازم است که این اعتقاد را تحصیل نماید داخل در فروع و از ششصد و سیزده امر شمرده شود. می‌گوئیم که آیا تحصیل اعتقاد یازده امر باقی بر مکلف واجب است یا نیست و چه فرق است میان وجوب تحصیل اعتقاد به این دو امر و آن یازده امر در صورتی که واجب است همه واجب است و اگر واجب نیست هیچیک واجب نیست و فرق پیدا کردن تحکم است.
مگر اینکه گوید که تحصیل این دو امر از تورات مستنبط است و از برای وجوب باقی اثری نیست. می‌گوئیم که این سخن علاوه بر اینکه مخالف اعتقاد مؤسس مذکور است و آن مؤسس تمام این اصول را از تورات مستنبط می‌داند فی نفسه باطل است، زیرا که با وجود آن همه تأکیدات که در تورات وارد شده که بر تورات چیزی مَیَفزائید و کم مَکنید لازم می‌آید که در اول امر این همه امر بر تورات افزوده شود و مع ذلک حضرت موسی (علیه السلام) از آنچه که مقصود از تکلیف است ساکت مانده اصول آن را به خلق نرسانیده باشد و این گمانی است بسیار فاسد.
و آنچه به گمان فقیر می‌رسد و گویا در نفس الامر چنین باشد آنی است که مؤسس مذکور به جهت رواج دین یهود و اینکه مبادا رخنه‌ای در اساس آن بهم رسد چند چیز جسته و چنین پنداشته که هرگاه این امور رایج شد دیگر دین یهود مصون و محفوظ خواهد ماند:
«اول»- اینکه نبوت به قوم خاص خود که غرض از آن بنی اسرائیل است داده است نه به غیر ایشان و مقصود از تأسیس این مقدّمه اینست که از غیر بنی اسرائیل پیغمبری نخواهد بود.
«دوم»- اینکه برنخیزد از بنی اسرائیل مثل موسی و حاصل این مقدمه به انضمام مقدمه اولی اینست که هرگز شریعت موسی نسخ نخواهد شد، زیرا که در صورتی که پیغمبری مختصّ بنی اسرائیل باشد و مثل موسی پیغمبری از بنی اسرائیل برنخیزد البته شریعت آن حضرت نسخ نخواهد شد.
و سه اصل دیگر از آن سیزده اصل به جهت اتمام حجت و جواب از ابحاث باحثین قرار داده: اول اینکه تورات را به قوم خاص خود عطا فرموده، دوم آمدن ماشیح، سوم زنده شدن مرده‌ها. و یک مقدمه‌ی دیگر که اعتقاد به ابدی بودن تورات باشد به جهت تأکید امر خود بناگذارده و این مقدمات را اصول نامیده که در نظر مردم عظم داشته چنین دانند که منکر یکی از اینها کافر و مستحق قتل است و منکر ضروری دین است و به مجرّد اینکه کسی از این مقوله سخنی بگوید تمام یهود اعم از عوام و خواص به انکار او برخیزند و گوش به حرف آن قائل نداده او را مستحق انواع عقوبت دانند.
باقی مقدّمات را از اصول شمردن و عدد آن را به سیزده رسانیدن به جهت استطراد و دفع ما یقال است که کسی به راه فکر آن مؤسس پی نبرد و براساس تدلیس او اطلاع نیابد و بلکه به واسطه‌ی سخن حقّی باطل او نیز رواج یابد و مردم مخالفت اصول شش گانه را مثل منکر ذات خدا و صفات خدا دانند.
و ما این رساله را در این مقام به ذکر حکایتی که از موضوع رساله خارج نیست ختم می‌نمائیم و امید اجر و چشم داشت ثواب در ترتیب و تنظیم آن از خداوند داریم لاغیر.
و آن حکایت اینست که فقیر بعد از تشریف به شرف اسلام و ظهور و وضوح حقیقت شریعت خیر الأنام پیوسته راغب و طالب بود بلکه کسی را دلالت نموده گمراهان بی‌بصیرت را که از امثال این ادلّه‌ی واضحه چشم می‌پوشند به فکر کار خود اندازد و همیشه در مقام حیرت و تعجب بودم که چه چیز مانع بینایش علماء یهود شده و ایشان را از مشاهده‌ی چنین امری که اظهر من الشمس است باز داشته، یا اینست که کتب انبیاء سلف مطالعه نمی‌کنند و یا اینکه معانی آن را نمی‌فهمند و إلا هر بی‌فهمی که ترجمه‌ی تحت اللفظ آن کتب را بفهمد به حقیقت کار می‌رسد و شبهه و شکی از برای او باقی نمی‌ماند.
و به این سبب مکرر گفت و شنود با این طائفه نموده مجالس متعدده در این خصوص منعقد ساخت، نهایت هرگز به فکر اینکه باید پرده از روی کار ایشان برداشت و ایشان را در انجمن ارباب فهم و ذکا رسوا ساخت نبود و هر وقت و هر مکان که اتفاق ملاقات با یکی از علماء و دانشمندان ایشان می‌افتاد به مقتضای وقت کلمه‌ای چند از هرجا مذکور می‌شد.
تا اینکه در همین سال شخصی از طائفه‌ی یهود از مشهد مقدس طوس وارد دار العباده‌ی یزد شده کتابی به خط یهود ابراز نمود که یکی از علماء آن طائفه که در مشهد مقدس ساکن است تألیف نموده و آن را مسمّی بحیاه الروح ساخته و در آن کتاب سخن از اصول سیزده گانه پرداخته، روزی فقیر به عنوان تفنّن نظر به صفحه‌ای از صفحات آن کتاب انداخته عجب گنجی به نظر آمد و معنی کَنْزُ المُهْمَلات که در ألسنه و أفواه مشهور است مشاهده شد، زیرا که مولف آن کتاب به همین قدر که در اصول یهود تصنیف نماید راضی نشده کتاب مذکور را از نظم و نثر ملمّع ساخته از سخنان حکما اعم از اشراق و مشا (5) خصوصاً از رساله‌ی حدود شیخ ابوعلی سینا (6) بسیاری در آن درج کرده با اینکه خود هر از بر فرق نکرده و عبارات و کلمات یهود را که میراث به کسی دارد نفهمیده و مع ذلک گاهی در مقام نصیحت و گاهی در حین فخریه بعضی کلمات پهلودار نامربوط از او طراویده.
چون این مراتب مشاهده‌ی حقیر گردید و عمق حمق آن طائفه را که تا آن وقت نفهمیده بود فهمید لازم دید که عجالهً در دارالعباده‌ی مذکور چند مجلس عام و ازدحام تمام برپا نموده علماء و بزرگان و عوام و سایر الناس آن طائفه را گوشمالی داده قبایح اعمال و عدم ادراک و لجاج و بی‌انصافی ایشان را در حضور دانشمندان هر طائفه برایشان شمارد و بالکلیّه از قبایح و فضایح ایشان پرده بردارد.
و به همین اکتفا نکرده نگارش گزارش آن مجالس را از علماء و حضار التماس نماید و سواد آن را به اطراف عالم منتشر سازد تا تنبیهی باشد که دیگر از اهل ذمّه کسی از حدّ خود پا بیرون نگذارد.
و چون این عزم تصمیم یافت به اشفاق صاحب اختیار آن بلد دام اقباله العالی سه چهار مجلس منعقد شد و تمام علماء و فضلاء و قضاه و حکّام و اعیان و اشراف و عوام در آن جمع شدند و طائفه‌ی یهود نیز حاضر شده علماء و فضلاء ایشان را در صف اسلام راه داده ایشان را از هر رهگذر مطمئن خاطر ساختند و حالی خاطر نشان ایشان شد که کسی را با ایشان از رهگذر چوب و خنجر کاری نیست و جدال از روی علم و ادلّه‌ی کتاب آسمانی است.
و بعد از تأسیس این اساس سخن در میان آمده هریک از مجالس مذکوره به قدر چهار پنج ساعت نجو می‌کشید و خلاصه‌ی آنچه حضّار مجلس گزارش آن مجالس را در مقام شهادت نگاشته خامه‌ی فصاحت ختامه فرموده‌اند در این مقام نقل می‌نمایم.
و صورت التماس نامه‌ی فقیر از فضلاء حضار اینست:
بعد از حمد و ثنای حکیم مرسلی که بواسطه‌ی ارسال رسل و انزال کتب سرگشتگان بیدای حیوانی را به سر منزل حصول امانی هدایت نمود و پس از درود و نعمت نبی مرسلی که به آیات ظاهره و معجزات باهره متحیّران صحرای هیچ میدانی را به شهرستان وصول به سعادت جاودانی دعوت فرموده.
غرض از تحریر و تسطیر این کلمات وافره البرکات آن است که چون حضرت بخشاینده‌ی شفیق قائد توفیق را رفیق طریق این در بحر معاصی غریق نمود و به مقالید غایت بینهایت ابواب هدایت بر خاطر او گشود و بر خود واجب و لازم گردانید و شکراً لبعض نعمائه به قدر مقدور سعی و کوشش نموده آنچه در بیان حقیقت و ثبوت ملت بیضای محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) از کتب انبیاء ساب علیهم صلوات الله الملک الخالق مستفاد می‌گردد به منصّه‌‌ی ظهور رسانیده اطمینان بخش خاطر موافقان و بر هم زن هنگامه‌ی مخالفان گردد، فلهذا مدتی مدید اوقات شبانه روزی خود را صرف تدرّب کتب انبیاء سلف و تبکیت و الزام علماء ناخلف نمود و نقاب اختفاء از چهره‌ی عروس مدعا به احسن وجهی گشود، تا اینکه کار به جائی رسید که کمترین به این وصف معروف گردید و الزام این طائفه را از کمترین هر صاحب حواسی دید و شنید و عداوت طائفه‌ی یهود نسبت به این امیدوار به الطاف قادر ودود به مرتبه‌ی اعلی رسید و در این اوان که جمعی از خراسان به این سامان آمدند در میان ایشان یکی از یهودان کتابی ابراز نمود که یکی از آن طائفه علی رغم حقیر تصنیف نموده و ادّله‌ی فاسده و شواهد متفرّقه‌ی کاسده خود را در رشته‌ی تألیف کشیده، چون اساس آن مبنی بر انکار ضروریات خود یهود است صلاح چنین دانسته شد که پیش از آنکه بر آن کتاب شرحی بلکه جرحی نوشته آید بر علماء یهود مراتب مذکوره را مشافهه علی رؤس الاشهاد موجّه داشته شهود عدل بر آن گرفته آید که راه انکار آن طائفه ادبار مسدود گردد.
پس التماس و استدعاء از علماء و فضلاء و اشراف و نقباء و سادات و عظماء و سایر مؤمنین و غیره هم از هر ملت که در مجالسی که فیمابین حقیر و علماء یهود اتفاق افتاد حاضر بودند، می‌نماید که آنچه دیده و شنیده باشند در حواشی صحیفه مرقوم سازند و به مهر خود مزین فرمایند، الباقی و السلام علیکم.
و خلاصه‌ی سجلات که علماء عظام و فضلاء گرام بر صحیفه نوشته‌اند بر سبیل اختصار و حذف تکرار اینست که نقل کرده می‌شود.
عالی جناب فضائل مآب مقدس ألقاب سلاله الفضلائی کهف الحاج و العمار مستدعی متن در مجالس متعدده که به هم نزدیک و در اوایل شهر ذی قعده الحرام سنه‌ی هزار و دویست و ده هجری بود آیات و اخبار بسیار از تورات موسی و کتب انبیاء مثل حضرت شعیا و ارمیا و دانیال و حیقوق و صحیفه‌ی نحمان که در میان یهود به نبوت هیلد مشهور است و به زبان فارسی به وحی کودک موسوم است و غیره هم و تفاسیر و بیانات علماء در بیان نشان و اظهار شأن ذی شأن خاتم پیغمبران بر آن گمراهان خواند و ایشان در جواب آن ادلّه از شاخی به شاخی پریده گاهی می‌گفتند که آن جماعت که از ما اعلم بودند متشبّث به این طریقت بودند و ما نیز متابعت ایشان می‌کنیم و نوبه‌ی دیگر می‌گفتند که این ادلّه و آیات بر ارمیا صدق می‌کند و بعد از ابطال این سخنان به ادلّه و برهان چاره به جز اذعان به نبوّت و سروری و اقرار و اعتراف به پیغمبری آن جناب ندیده با آن همه عناد و لجاج و اصرار و انکاری که در جبلت آن طائفه موجود است متفّق الکلمه گفتند که آن جناب پیغمبر بر حقّ و مبعوث از حقّ بر خلق است نهایت مبعوث است بر جماعتی که کتاب و رسولی نداشته باشند و بنی اسرائیل که صاحب کتاب و شریعتند مکلف به متابعت آن حضرت نیستند و چون از ایشان بر این تخصیص مطالبه‌ی دلیلی شد به غیر از دفع الوقت جوابی ظاهر نشد.
و عالی جناب مذکور ادّله‌ی بسیار از آیات و اخبار برخلاف ادعاء ایشان اقامه نموده علماء بنی اسرائیل سعی و کوشش بسیار در تحریف و تبدیل آنها نمودند، اما امر از آن ابین و دلالت ادلّه بر مدعا از آن اظهر بود که بر احدی مخفی ماند و فی الحقیقه این گزارش باعث تجدید ایمان جمعی کثیر از مؤمنان گردید و ایمان علم الیقین مسلمانان به عین الیقین رسید «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ» (7) «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ‌»‌(8).
و علماء یهود در ضمن صحیفه‌ی مذکوره به خط عبری این فقرات را نوشته اسامی خود را در ذیل آن ثبت نمودند: کمترینان ملاهای بنی اسرائیل ساکن یزد فلان و فلان إلی آخرها قائل هستیم موافق گفته‌ی نبوّت هیلد که این محمد نام از اولاد حضرت اسماعیل پیغمبر بر حقّ است از جانب خدا برای بنی اسماعیل غیر از بنی اسرائیل عن قبول فلان عن قبول فلان… إلی آخر الاسماء.
این بود خلاصه‌ی آن صحیفه و در نقل سجلات علماء و فضلاء اسلام نهایت اختصار به عمل آمد و آنچه نقل شد مضمون یک سجل بود و بر صحیفه‌ی مذکوره دوازده سجل نوشته شده است و چون مضمون تمام به یکدیگر قریب بود و در نقل باقی فایده ندید از ایراد اعراض نمود.
الحمد لله اوّلاً و اخراً و الصلوه و السلام علی نبیه محمد و آله و سائر الانبیاء و المرسلین و رحمه الله و برکاته.

پی‌نوشت‌ها:

1.بنابر کتب خود آنها.
2.با توجه به تورات و کتب انبیاء دیگرشان.
3.به خلاف دین مقدس اسلام که معاد از اصول آن و سهم بزرگی از قرآن را شامل شده است.
4.مطالبی راجع به ماشیح مذکور شد.
5.مرحوم آیه الله مطهری رحمه الله تعالی در بیان اشراق و مشاء می‌فرماید: فلاسفه‌ی اسلامی به دو دسته تقسیم می‌شوند، فلاسفه‌ی اشراق و فلاسفه‌ی مشاء، سر دسته‌ی فلاسفه‌ی اشراقی اسلامی، شیخ شهاب الدین سهروردی از علماء قرن ششم است و سردسته‌ی فلاسفه‌ی مشاء اسلامی، شیخ الرئیس ابوعلی سینا به شمار می‌رود. اشراقیان پیرو افلاطون و مشائیان پیرو ارسطو به شمار می‌روند. تفاوت اصلی و جوهری روش اشراقی و روش مشائی در این است که در روش اشراقی برای تحقیق در مسائل فلسفی و مخصوصاً «حکمت الهی» تنها استدلال و تفکرات عقلی کافی نیست، سلوک قبلی و مجاهدات نفس و تصفیه‌ی آن نیز برای کشف حقایق ضروری و لازم است، اما در روش مشائی تکیه فقط بر استدلال است. (آشنائی با علوم اسلامی، بخش فلسفه صفحه‌ی 141).
6.ابوعلی سینا از مشاهیر بزرگ جهان اسلام و از اعاظم شیعه به شمار می‌رفت و چنانچه در الکنی و الالقاب، جلد2، ص172، آورده شده است: او حسین بن عبدالله بن سینا و به شیخ الرئیس ملقب بود… و در سنه‌ی 427 یا 428 قمری در شهر همدان درگذشت، اعلی الله مقامه العالی.
7.سوره‌ی نور، آیه‌ی 40.
8.سوره‌ی حدید، آیه‌ی 21.
منبع مقاله :
قزوینی یزدی، حاج بابا، (1378)، رساله‌ای در ردّ یهودیت، قم، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی حضور، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید