صورت خدا از دیدگاه پولس (3)

صورت خدا از دیدگاه پولس (3)

نویسنده: اس. ورنن مکاسلند
مترجمان: محمد کاظم شاکر ** و فاطمه سادات موسوی ***

صورت خدا در رساله یعقوب
اندیشه صورت خدا، در رساله یعقوب نیز مطرح شده است، اگرچه عین این اصطلاح نیامده است. این نویسنده در مورد زبان آدمی می نویسد: « با آن خداوند و پدر را متبارک می خوانیم و با همان آدمیانی را که به صورت خدا سرشته شده اند، نفرین می کنیم» (نامه یعقوب، 3: 9). این عبارت، تأیید عملیِ اندیشه خداگونگی آفرینش انسان است که در عهد قدیم آمده است. این امر هم جهت با تعالیم سنتی یهودی است و از این رو، در عهد جدید منحصر به فرد است. پولس هیچ گاه در نامه های خود، این دیدگاه ساده و روشن یهودی را منعکس نساخته است. از سوی دیگر، هیچ دلالتی وجود ندارد که یعقوب تحت تأثیر تفسیر پولس از صورت خدا قرار گرفته باشد. با این حال، یعقوب به طور دقیق معیّن نمی کند که صورت خدا در مورد شخصیت انسان چه معنایی دارد. او نیز همانند عبارت خود عهد قدیم اجازه می دهد که این اصطلاح بدون هر گونه توضیح و تفسیری معنای خودش را برساند.

صورت خدا در نامه به عبرانیان
از دیگر متفکران عهد جدید که در این زمینه با پولس همگرایی دارد، نویسنده نامه به عبرانیان است. او می گوید: «او که درخشش مجد خدا و صورت جوهر او است» (عبرانیان، 1: 3). کلمات مورد استفاده او تفاوت بسیاری با کلمات پولس دارد. این نویسنده به جای واژه ؟ از واژه ؟ استفاده می کند. امّا به نظر می رسد که معنای مورد نظر او، همان معنایی است که پولس هم ارائه می دهد؛ یعنی این معنا که عیسی – پسر- در هر صورت تجلی کامل الاهی است. نویسنده این بخش از عهد جدید در بسیاری از موارد اساساً با پولس تفاوت دیدگاه دارد؛ اما در بیان اینکه عیسی بخشی از خصوصیت ذات خداوند است، با پولس تعامل نزدیکی دارد.
از سوی دیگر، او در سخنش نه به سفر پیدایش اشاره می کند که می گوید انسان به صورت خداوند آفریده شده است و نه به دیدگاه پولس که می گوید مومن کسی است که به صورت عیسی تولدی تازه می یابد. در باب دوم از رساله به عبرانیان، مزمور هشتم نقل می شود و نویسنده مجال اشاره به آفرینش انسان به صورت خداوند را می یابد؛ امّا آنچه او عملاً انجام می دهد این است که تفسیر دیگری از این سروده ارائه می دهد که
دلالت دارد بر شأن و شرافتی که خداوند در آفرینش به انسان داده است و آن [مزمور هشتم] را بر عیسی منطبق می سازد. بر طبق نظر نویسنده رساله عبرانیان، در این سروده، پسر انسان، کسی که تاج افتخار و عزت بر سرش گذاشته شده است، آدم، به معنای یک انسان معمولی نیست بلکه منظور، عیسی، پسر خدا است. در این نقطه نظر نیز، نویسنده با نظر پولس، هم عقیده است.

صورت خدا از دیدگاه ایرانائوس
از دیدگاه ایرنائوس (Irenaeus)، از پدران کلیسا که در اواخر قرن دوم می زیسته، انسان به صورت کلمه ازلی خلق شده است؛ کلمه ای که در «زمان» واقع شد تا در بدن انسان مجسّم شود، امّا از آنجایی که این کلمه نامرئی بود، انسان به آسانی این شباهت صورت را از دست داد. از این رو تجسّد، [به عنوان ابزاری] به منظور برگرداندن انسان به صورت اصلی خود، ناگزیز شد. هنگامی که مسیح آمد، او نه تنها ماهیت حقیقی صورت الاهی را به جهان عرضه کرد بلکه شباهت انسان به خدا را نیز به روشی مطمئن و با شبیه کردن خودش به خدای نادیدنی، دوباره ایجاد کرد (Irenaeus Against Heresies, V. xvi. 1-2).

صورت خدا از دیدگاه ترتولیان
[نظریاتی که توسط پدران کلیسا عرضه شده بود،] این فرصت را به ترتولیان (Tertullian) داد تا بتواند پیامد کامل الاهیاتِ رو به رشد مسیحی را در موضوع آفرینش انسان بنگرد. همین نگرش او را قادر می ساخت تا وجه صبغه جمع را در عبارت سفر پیدایش درک کند؛ در آنجا که آمده است: «انسان را به صورت خودمان بسازیم» (سفر پیدایش، 1: 26-27). او چنین استدلال می کند که وقتی خداوند این کلمات را به کار برده است، این امر مستلزم آن است که تثلیث الاهی را به صورت یک واقعیت مسلم بپذیریم. در غیر این صورت، چطور ممکن است موجودی که به طور محض و مطلق، یکتا و مجرد است، به صورت جمع سخن بگوید؟ همین پیش فرض در مورد بیان خداوند در عبارت سفر پیدایش نیز پیش می آید که می گوید: «ببینید! انسان شبیه یکی از ما می شود» (پیدایش، 3: 22). ترتولیان بر این باور است که سخن یهودیان درباره این آیه که می گویند خدا در
حضور فرشتگان – و نه پسر – است و با آنها سخن می گوید درست نیست؛ بلکه روی سخن خدا با خودش [به اعتبار اب، پسر و روح القدس] است. او نتیجه می گیرد که واقعیتِ معلوم این است که خداوند، به این علت به صیغه جمع سخن می گوید که او در آن واحد، پدر، پسر و روح القدس است. بنابراین وقتی که پدر می گوید: «ما می خواهیم انسان را خلق کنیم» او پسر و همچنین روح القدس را در کنار خود حاضر و موجود داشته است. خدا انسان را شبیه پسرش آفرید – کسی که در زمان واقع شد تا طبیعت بشری را بپذیرد- و نقش روح القدس این شد که انسان را طاهر و قدسی کند. پسر، که همان مسیح است، نیز کلمه ازلی است که وقتی خدا گفت «روشنایی بشود» در همان آغاز، ظهور خودش را یافت. این، همان نور ازلی است که یوحنا، در آغاز انجیل خود از آن سخن می گوید؛ یعنی لوگوس الاهی که در آغاز بوده است، نور حقیقی که هر انسانی را منور می کند. همین لوگوس، که انسان به صورت آن آفریده شده، عامل آفرینش بوده است. انسان که از گِل شکل یافته، به صورت و شبیه پسر آفریده شده است؛ همو (پسر) که از اول موجود بود تا روزی لباس طبیعت انسانی بپوشد و انسان حقیقی و کامل بشود (Against Praxeas xii.; Roberts & Donaldson, 1887: iii/606-607).

صورت خدا در موعظه های کلمنت اسکندرانی
امّا معنای قدیمی تری از خلقت انسان به صورت خداوند، به جای مانده در الاهیات مسیحی، در موعظه های کلمنت (The Clementine Homilies)- که احتمالاً درقرن چهارم میلادی جمع آوری شده است – با عباراتی روشن و بدون ابهام عرضه شده است. در باب دهم این اثر ، نویسنده صریحاً می گوید که انسان مطابق صورت خدا آفریده شده و برگزیده شده است تا حاکم و فرمانروای همه موجودات در هوا، زمین و دریا باشد. این امر با این واقعیت که انسان با استفاده از فهم و هوشمندی خود بر حیوانات نیرومند جنگل تسلط یافته، اثبات شده است. در باب یازدهم، نویسنده بت پرستان هم عصر خود را که راه بی تقوایی پیشه کرده اند، ملامت می کند. زیرا آنان، خدا را به هر شکل ممکن تقدیس می کنند، در حالی که هم زمان بر انسان – که حقیقتاً صورت خداست – در مقابل صورت واقعی خداوند که همانا انسان است، ناپرهیزکارند.

صورت خدا در اندیشه اپیکتتوس
به منظور مقایسه با سنت دینی و مسیحی، ما می توانیم به این نکته
توجه کنیم که «اپیکتتوس» (Epictetus)- از فلاسفه رواقی قرن اول – بر آن بود که همه انسان ها، فطرتاً پسران خدا هستند. انسان، در بدن فیزیکی اش، شبیه حیوانات است و بسیاری از انسان ها بر رفتار کردن شبیه حیواناتی نظیر گرگ ها، شیرها و روباه ها اصرار دارند. با این حال، هر انسانی طبیعت والاتری نیز در وجود خود دارد که همان استعداد عقلانی اوست که او را شبیه خدا می گرداند. انسان خردمند، به خاطر خواهد داشت که او پسر خداست. انسانی که به خاطر می آورد که پسر خداست، بر همه هواها و خواهش های نفسانی و تمام وابستگی هایی که به دلخوشی های محیط خارجی دارد فایق می آید؛ زیرا او به خودی خود و در دژ تسخیر ناپذیر وجودش، واجد کلید شادکامی [واقعی] است (Epictetus, Discourses I. iii. I; ix. I). این تصور اپیکتتوس مبنی بر این دیگاه کلی در فلسفه رواقی است که واقعیت اصلی جهان عقل کل یا همان لوگوس است و هر یک از انسان ها به واسطه ذهن خویش، در این مبنا یا حقیقت بنیادین جهان سهیم اند. [از دیدگاه رواقیون] این عقل کل یا لوگوس، خدا است. از منظر کتاب مقدس، این لوگوس یک خدای شخصی نیست بلکه یک واقعیت عقلانی فراگیر و غیر شخصی است. اصولاً همه امور عقلانی، واقعیت غیرشخصی است.

نتیجه
معانی ای که نویسندگان قدیمی از صورت خدا ارائه داده اند، با الگوهای خاصی قابل طبقه بندی اند. قبل از هر چیز، کاربرد طبیعت گرایانه این اصطلاح است، آن طور که در سفر پیدایش به کار رفته است (سفر پیدایش، 1: 26-27 و 9:6). ای دیدگاه ساده و غیر فلسفی در نوشته های یشوع بن سیرا، هیلل، یعقوب و موعظه های کلمنت اسکندرانی یافت می شود. این نویسندگان، به وضوح اظهار می دارند که انسان ذاتاً خداگونه است. ممکن است از سفر پیدایش و نیز کتاب موعظه های کلمنت چنین استنباط شود که این تصویر به معنای عقل طبیعی انسان است؛ امّا این مسئله صریحاً بیان نشده است و شاید این احتمال توجیه پذیر باشد که بگوییم همه نویسندگانِ طرفدار این الگو، به مشارکت انسان ها در تمامی صفات خدا، اشاره دارند. جالب توجه این است که نویسندگان اولیه
مسیحی مانند یعقوب و کلمنت در این دیگاه با نویسنده منبع کاهنیِ سفر پیدایش و کسانی چون یشوع بن سیرا و هیلل همگرایی دارند.
سئوالی که باید مطرح شود این است که آیا پولس به این نویسندگان که معتقدند انسان ذاتاً بر صورت خداوند است، تعلق دارد. در اینجا ما به یک پاسخ شگفت انگیز دست می یابیم. در حالی که دیدگاه پولس مبنی بر ذاتی دانستن گناه انسان، به طور ضمنی پاسخ کاملاً منفی را ایجاب می کند، از او این سخن را می شنویم که انسان به عنوان مرد یا شوهر، صورت خدا و شکوه و جلال اوست، امّا انسان به عنوان زن (همسر)، تنها شکوه و جلال شوهر است. تا آنجایی که من دریافته ام، این دیگاه پولس منحصر به فرد است. این دیدگاه، مطمئناً دیدگاه نویسنده منبع کاهنی تورات، آن طور که صریحاً در سفر پیدایش بیان کرده است، نیست؛ چنان که خود پولس هم، این نظر را تنها یک بار بیان می کند که آن هم در تلاشی متکلّفانه برای حفظ تفوق و سلطه شوهر بر همسرش است. بنابراین در این امر تردید وجود دارد که او درصدد ارائه یک معنای کاملاً الاهیاتی باشد.
گروه دوم از نویسندگان، کسانی هستند که به الگوی فلسفی روی آورده اند. به این معنا که وقتی از صورت خدا سخن گفته اند، همیشه به طور عمیق به معنای مراد از خود «صورت» پرداخته اند. نویسنده حکمت سلیمان، فیلون، ایرنائوس و ترتولیان از این گروه هستند و احتمالاً اپیکتتوس، فیلسوف رواقی نیز در این گروه قرار می گیرد. نویسنده حکمت سلیمان در مرز میان این گروه و گروه اول است؛ او انسان را ذاتاً شبیه به صورت خدا می داند، با وجود این، با گرایشی فلسفی به این موضوع، آن را به معنای جاودانگی انسان می داند. در آن واحد، او بیان می کند که شیطان، با آوردن مرگ در صحنه این جهان، در زدودن این صورت الاهی کامیاب گشته است. فیلون با دیدگاهش مبنی بر اینکه صورت حقیقی خدا همان لوگوس ازلی است و انسان بر صورت لوگوس آفریده شده است، الگویی را برای این گروه که رویکردی فلسفی دارند به وجود می آورد. از این رو او صراحتاً مطرح می کند که عقل انسان، او را شبیه خدا می سازد. معرفی عقیده لوگوس در حوزه خداگونگی انسان، فیلون را از همه پیشینیان او که به نحوی دیدگاهی منتسب به کتاب مقدس دارند، جدا ساخته است. بر طبق نظر او، انسان ذاتاً شبیه لوگوس است با وجود این، او اذعان دارد که تعداد زیادی از انسان ها، حائز یک زندگی عقلانی نیستند. او می گوید که این افراد تنها کلوخ هایی از زمین هستند که به شکل انسان درآمده اند. در حالی که آنانی که عقلانی زندگی می کنند، مومنانی اند که از صورت خدا اثر پذیرفته اند (Who is the Heir: 56).
فیلون اشتراک زیادی با دیدگاه اپیکتتوس دارد که انسان را به سبب قوای عقلی و اخلاقی اش پسر خدا می داند. فیلون نیز همچون اپیکتتوس، این امر را یک واقعیت ذاتی می داند. بنابراین، همه انسان ها ذاتاً دارای این ویژگی هستند. اپیکتتوس انسان را، پسر خدا و نه صورت او، می خواند. امّا به نظر می رسد که معنا، اساساً یکی است. سفر پیدایش بیان می کند که آدم دارای پسری شبیه خودش شد (سفر پید ایش، 5: 3). همین کتاب می گوید: خداوند آدم را به صورت خودش و شبیه خودش آفرید (سفر پیدایش، 1: 7). بنابراین واضح است که سخن گفتن از اینکه خداوند انسان را به عنوان پسر خویش آفریده است، مبالغه آمیز نخواهد بود. فیلون و اپیکتتوس بر این گفته توافق دارند که شباهت خداگونه انسان از لوگوسی که در وجود او ساکن است، ناشی می گردد. فیلون انسان را صورت خدا می نامند، در حالی که اپیکتتوس او را پسر خدا می نامد. تفاوت مهم بین این دو اندیشمند این است که از منظر اپیکتتوس لوگوس، همان خدا است. عقیده او، وحدت وجودی و غیر شخصی است. از منظر او هیچ خدای خالق شخصی ای وجود ندارد. امّا فیلون بالادست عقیده به لوگوس، که واسطه الاهی در خلقت است، ایمان یهودی خود را به یک خالق شخصی حفظ می کند. بنابراین به نظر می رسد که فیلون عقیده به لوگوسِ اپیکتتوس را بر توحید موروثی خود اضافه کرده است.
ایرنائوس و ترتولیان در جنبه های خاصی، رابطه نزدیکی با فیلون دارند. آنان نیز معتقدند که عبارت کتاب مقدس مبنی بر اینکه انسان به صورت خدا خلق شده، به این معنا است که انسان شبیه لوگوس ازلی آفریده شده است. اما آنان در این مسئله که این لوگوس همان عیسی است، با فیلون اختلاف نظر دارند. بدیهی است که دیدگاه آنان بر مبنای منابع دیگری غیر از فیلون استوار است. ایرنائوس همچنین عقیده از دست دادن این شباهت الاهی را که قابلیت بازیابی از طریق عیسی را دارد، بر عقیده خود اضافه می نماید.
خود پولس هم در نقاط بسیاری با این متفکرانِ مرتبط با فیلون پیوستگی نزدیکی دارد، گرچه سازمان یافته نبودن از ویژگی های بارز همه دیدگاه ها در این زمینه است.
پولس به جز آنچه در بالا و در استدلال او درباره تسلّط شوهر بر زن بیان شد، دیگر هیچ اشاره ای به صورت خدا بودن انسان نمی کند. همچنان که او هیچ کجا صراحتاً مفهوم لوگوس را استعمال نمی کند. با وجود این، دیدگاه او درباره مسیح به عنوان نماینده ازلی و منحصر به فرد خلقت، با عقیده لوگوس فیلون تقریباً از هر حیث به جز از حیث نام، برابر است (نک: کولسیان 1: 9-23؛ افسسیان، 1: 3-23؛ فیلیپیان، 2: 5-11). البته تفاوت عمده، در این عقیده اوست که مسیح، یک زندگی جسمانی داشته است.
پولس همچنین با فیلون در یک مورد دیگر نیز اختلاف دارد و آن اینکه او نمی گوید که انسان به صورت لوگوس و یا به صورت مسیح آفریده شده است. (1) در واقع او در این نکته ساکت است. در مشرب عمیق وی، [آن طور که پیداست] جایگاهی برای این د یدگاه که انسان ذاتاً به صورت الاهی یا به صورت مسیح است، وجود ندارد. به نظر می رسد که چنین عقیده ای در پرتو دیدگاه او مبنی بر گناهکار بودن ذاتی انسان، منتفی باشد. با وجود این، یک تفسیر جدید شگفت آور از این صورت، در این عبارات مکرّر وی ظاهر می شود که مومنان حقیقی به عیسی در همین زمان در فرایند دگرگونی یا همان تغییر شکل یافتن به صورت او هستند. امّا این تفکر دارای یک اساس یا مبنای آخرت شناسانه نیز است. در رساله اول قرنتیان، او با اشاره به رستاخیز بیان می کند: «و چنان که صورت خاکی را بر خود گرفتیم، – آدم فانی در این دنیا – صورت آسمانی را نیز بر خود خواهیم گرفت – مسیح فناناپذیر در جهان دیگر» (اول قرنتیان، 15: 49). از آنجایی که پولس به آفرینش ابتدایی انسان به صورت مسیح یا لوگوس اشاره ای ندارد، بنابراین مفهوم «صورتِ از دست رفته» هم در تفکر او جایگاهی ندارد. تفکر فیلون هم جهت با اندیشه کتاب امثال در مورد «حکمت» است (امثال، 8: 22-31)، جایی که تجسّد جایگاهی ندارد، در حالی که پولس در این نکته با رساله عبرانیان و انجیل یوحنا همگرایی دارد (عبرانیان، 1: 3؛ انجیل یوحنا، 1: 1-18). نویسنده انجیل یوحنا، تنها نویسنده عهد جدید است که آشکارا نظریه لوگوس را در ارتباط با مسیح، مطرح می کند. گرچه باید در این باره از عبرانیان نیز یاد کرد (عبرانیان، 4: 12).
با این حال، از نظر ایرانائوس و ترتولیان، نظریه پولس مبنی بر تغییر شکل یافتن مومنان و مبدل گشتن آنان به صورت مسیح در قالب هر دو تجربه حال و آینده با عقیده لوگوس در معنای فیلونی آن، به هم می پیوندد. نویسندگان انجیل یوحنّا و رساله عبرانیان، هر دو، معتقدند که انسان در اصل به صورت لوگوس آفریده شده است،
همان طور که فیلون چنین می اندیشد. امّا از منظر آنان لوگوس، مسیح ازلی است. ایرنائوس به طور خاص، ایده صورت از دست رفته را مطرح کرد که در عیسی دوباره بازیافت می شود؛ ترتولیان نیز به این مطلب اشاره می کند.
در حالی که تلقی پولس از این تصویرِ خداگونه به طور قطع به شیوه تفکری که توسط فیلون عرضه شده است تعلق دارد، یک تفاوت آشکار بین او و فیلون دیده می شود و آن اینکه، پولس هرگز نمی گوید که انسان ذاتاً تصویر مسیح یا لوگوس است. از دیدگاه او امکان چنین امری فقط برای انسانِ مومن و با وساطت روح القدس، وجود دارد. این عقیده پولس، در انجیل یوحنا نیز منعکس شده، همان طور که در اندیشه ایرنائوس و ترتولیان نیز بازتاب یافته است و در واقع، این عقیده به دیدگاه کلاسیک مسیحی تبدیل شده است. امّا در رساله یعقوب و نوشته های منسوب به کلمنت (Pseudo-Clement) هیچ شاهدی مبنی بر اینکه این افراد با اندیشه پولس آشنایی داشته اند وجود ندارد.
گرچه دیدگاه پولس در این زمینه با فیلون بسیار مشترک است، امّا فقدان اصطلاحات بارز مربوط به لوگوس در نوشته های پولس، نشان دهنده آن است که پولس از اندیشه این نویسنده یهودی (فیلون) یا فلسفه رواقی، آگاهی نداشته است، گرچه این مسئله نسبتاً عجیب نیز هست. بسیار واضح است که او از گوهر این طرز تفکر بهره روانی دارد، با این حال، واژه ها و اصطلاحات خاص این حوزه را به کار نمی برد. البته بیشتر محتمل به نظر می رسد که او با جایگزین کردن مسیح – در حالت کاملاً روحانی و دارای وجود ازلی- به جای لوگوس، استقلال و اصالت اندیشه خود را نشان داده و آنگاه تجرد لوگوس را به عنوان یک واقعیت موجود، با عقیده اش مبنی بر مسیح الوهی که در بدن انسان جای گرفته و مسیح باطنیِ در تجربه مسیحی جایگزین کرده است. به این شکل، تفکر او نسبت به تفکر فیلون و رواقیان، در نسل های بعدی پرنفوذتر بوده است.

پی نوشت ها :

* مشخصات کتاب شناختی این اثر چنین است:
S.Vemon McCasland, “The Image of God According to Paul”, Journal of Biblical Literature, Vol.69, No. 2, pp.58-100
** دانشیار دانشگاه قم.
*** کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث.
1. البته ذکر بخش دوم یعنی «صورت مسیح» به عنوان اختلاف نظر پولس با فیلون موّجه نیست، چرا که فیلون یک یهودی است و اعتقادی به مسیح ندارد، چه رسد به اینکه معتقد باشد که انسان به صورت مسیح خلق شده است. م
کتابنامه:
Against Praxeas.
-Charles, R. H. (1913), The Apocrypha and Pseudepigrapha, 2 vols., Oxford: The Clarendon Press.
– Closen, F. H. and C. H. Whittaker (1929, 1930, 1932), Philo, vol. I, III, IV, New York: G. P. Putnam’s Sons, in the Loeb Classical Library.
Epictetus, Discourses
– Goodspeed, Edgar J. (1939), The Apocrypha, an American Translation, Chicago: The University of Chicago Press.
Herman L. Strack (1930), E inleitung in Talmud und Midrash: C. H. Beck.
Irenaeus, Against Heresites.
– Philo, Concerning Noah’s Work as a Planter.
___, On the Creation.
___, Who is the Heir of Divine Thingsه
– Roberts, Alxeander and James Donaldson (1887), KommentarzumNeuen Testament aus Talmud und Midrash, 4 vols., Muenchen: C. H. Beck, Lv. Robba 34 (130d).
منبع: نشریه هفت آسمان، شماره 46.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید