شهادت امام صادق (علیه السلام)

شهادت امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: سید جعفر شهیدى
منبع:کتاب«زندگانى امام صادق (ع)»
در اصول کافى، ارشاد شیخ مفید، کشف الغمه و برخى کتابهاى دیگر، از رحلت امام صادق (ع) به لفظ «مضى‌» «مات‌» و «قبض‌» تعبیر شده است. ظاهر این لفظها نشان مى‌دهد امام به مرگ طبیعى جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمه و مصباح کفعمى (به نقل مجلسى در بحار) نیز در کتابهاى دیگرى آمده است: امام را زهر خوراندند. (1)
ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابو جعفر منصور او را زهر خورانید (2) و بایست چنین باشد، زیرا با کینه‌اى که منصور از او داشت و بیمى که از روى آوردن مردم بدو در دل وى راه یافته بود، آسوده نمى‌نشست. آنان که با تاریخ زندگى این مرد آشنایند، مى‌دانند او به کسانى که براى رساندنش به مسند خلافت هر کوشش را به کار بردند، رحم نکرد و از جمله آنان ابو مسلم بود که برپایى دولت عباسیان مرهون رنجهایى است که او در این باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم-چنان که ازاسناد تاریخى بر مى‌آید، این است که هنگام خلافت‌سفاح، به منصور چنان که باید حرمت نمى‌نهاد، پس طبیعى است کسى را که از او مى‌ترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نکند. ولى چنان که خواهیم دید، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دریغ مى‌خورد.
کلینى به اسناد خود از ابو ایوب روایت کند: نیم شبى منصور مرا خواست. چون بر او در آمدم، بر کرسى نشسته بود و شمعى پیش روى داشت و نامه‌اى مى‌خواند و مى‌گریست. بر او سلام کردم. نامه را به سوى من انداخت و گفت: از محمد بن سلیمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر مى‌دهد و سه بار «انا لله و انا الیه راجعون‌» را بر زبان آورد و گفت: کجا مانند جعفر یافت مى‌شود؟ سپس گفت: بنویس! در بالاى نامه نوشتم اگر شخص معینى را وصى قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسید، معلوم شد پنج تن را وصى خود کرده است: منصور، محمد بن سلیمان، عبد الله، موسى و حمیده. و در روایت دیگرى به جاى محمد بن سلیمان، محمد بن جعفر است و به جاى حمیده، مولایى از موالى ابو عبد الله و اضافه دارد: منصور گفت اینان را نمى‌توان کشت. (3)
یعقوبى از اسماعیل بن على بن عبد الله بن عباس روایت کند: بر منصور در آمدم، دیدم ریش او از اشک چشمش نمناک است. سبب پرسیدم، گفت: نمى‌دانى به خاندان تو چه رسیده است.
-امیر مؤمنان چه شده؟ -سید و عالم و باقى مانده گزیدگان آنان درگذشت.
-امیر مؤمنان چه کسى؟
-جعفر بن محمد!
-خدا امیر مؤمنان را مزد دهد و او را براى ما باقى گذارد.
-جعفر از آنان بود که خدا در باره‌شان گفته است: ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا (4) او از کسانى بود که خدایش گزید و از سابقان در خیرات بود. (5)
ابن فضال روایت کند: نزد ام حمیده رفتم تا او را به رحلت امام تعزیت دهم. گریست و من از گریه او به گریه در آمدم. پس گفت: اگر ابو عبد الله را هنگام مرگ مى‌دیدى چیزى شگفت مشاهدت مى‌کردى. چشم خود را گشود و گفت: هر کس را با من خویشاوندى دارد گرد آورید. همه را گرد آوردیم. بدانها نگریست و گفت: شفاعت ما به کسى نمى‌رسد که نماز را سبک بدارد. (6)
کلینى به روایت‌خود از امام موسى بن جعفر روایت کند: من پدرم را در دو جامه شطوى (7) کفن کردم که آن دو، جامه احرام او بود و در جامه‌اى از جامه‌هایش و عمامه‌اى که از على بن الحسین بود براى آنکه آن را به چهل دینار خریده بود. (8)
یکى از اصحاب آن حضرت گفته است: بر او در آمدم موسى بن جعفر پیش روى او نشسته بود و او وى را وصیت مى‌کرد. آنچه از آن وصیت‌به یاد دارم این است: پسرکم وصیت مرا بپذیر و گفتارم را به خاطر سپار. اگر آن را به خاطر سپارى خوشبخت زندگى خواهى کرد و ستوده خواهى مرد.
پسرکم! آنکه بدانچه خدا بدو داده قناعت کند بى‌نیاز بود، و آنکه دیده به مال دیگرى دوزد مستمند مى‌میرد. آنکه بدانچه خداى عز و جل بدو داده خرسند نباشد خدا را در قضاى او متهم کرده است. آنکه گناه خود را خرد داند گناه جز خود را بزرگ شمارد. و آنکه گناه دیگرى را خرد به حساب آرد، گناه خود را بزرگ انگارد. آنکه پرده از عیب دیگرى برگیرد، عیبهاى درون خانه‌اش آشکار شود. آنکه شمشیر ستم کشد، بدان کشته شود. آنکه براى برادر خود چاهى کند، خود در آن بیفتد.
آنکه با سفیهان بیامیزد حقیر شود و آنکه با علما نشیند وقار یابد. آنکه در جاى‌هاى بد در آید متهم شود. پسرکم حق را بگو! به سودت باشد یا به زیانت. از سخن چینى بپرهیز که آن کینه را در دلهاى مردم مى‌کارد. پسرکم! اگر جستجوى بخشش مى‌کنى به معدنهاى آن روى آور. (9)

پى‌نوشتها:

1. ج 47، ص 2-1.
2. مناقب، ج 4، ص 280.
3. اصول کافى، ج 1، ص 310.
4. سپس میراث دادیم کتاب را به کسانى که برگزیدیم از بندگانمان (فاطر: 32) .
5. تاریخ یعقوبى، ج 3، ص 117.
6. ثواب الاعمال، ص 205، بحار، ج 47، ص 2.
7. دهى در مصر که در آن چنان پارچه را مى‌بافتند.
8. اصول کافى، ج 1، ص 476.
9. حلیه الاولیاء، ج 3، ص 195، صفه الصفوه، ج 2، ص 170.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید