چرا حضرت علی ـ علیه السلام ـ در استدلالش با معاویه می گوید: مردم مرا انتخاب کرده اند، و نمی گوید، از جانب خدا و پیامبر منصوبم؟

چرا حضرت علی ـ علیه السلام ـ در استدلالش با معاویه می گوید: مردم مرا انتخاب کرده اند، و نمی گوید، از جانب خدا و پیامبر منصوبم؟

اولا استدلال امام ـ علیه السلام ـ با معاویه «جدال احسن» بوده، یعنی از مقدماتی استفاده شده که مورد قبول خصم می باشد، زیرا معاویه حاکمیت ابوبکر، عمر و عثمان را از راه انتخاب مردم قبول داشت.
ثانیا اینکه در حاکمیت دو بحث مطرح است «مشروعیت» که از جانب خداست و «مقبولیت» که از طرف مردم است. و سخن امام ـ علیه السلام ـ اشاره به مقبولیت و مشروعیت امری مسلم فرض شده.
توضیح این که مسأله بیعت مردم در نامه ششم حضرت در نهج البلاغه که حضرت آن را به معاویه نوشته است مطرح شده است و فرموده:
(انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه…)
«کسانی که با ابابکر، عمر و عثمان بیعت کردند، همان افراد (مهاجر و انصار) با من بیعت نمودند آنان که حاضر بودند (طلحه و زبیر) حق ندارند فردی به جز من را انتخاب کنند و آنان که به هنگام بیعت مردم با من غایب بودند (مانند معاویه و دیگران) حق ندارند ولایت و خلافت مرا نپذیرند (بیعت مهاجر و انصار با من الزام آور است هم نسبت به کسانی که در مدینه حضور داشته اند و شاهد بیعت آنها با من بوده اند و هم برای کسانی که غایب بوده اند). و شورای خلافت مخصوص مهاجرین و انصار است. (تنها آنها هستند که حق تعیین خلیفه را دارند)…»
امام علی ـ علیه السلام ـ با زبان مخاطب خود سخن گفته است معاویه و هفکرانش اعتقادی به «وصایت» امام نداشتند، تا حضرت برای او استدلال کند، که: من امام منصوب هستم، معاویه نه تنها انتصابی بودن امام را از طرف خدا منکر بود، بلکه می گفت: علی خلیفه مسلمانان نیز نیست، زیرا یا در قتل عثمان شرکت داشته و یا قاتلان او را پناه داده است!!
امام به خوبی می داند معاویه زبان نصیحت و زبان استدلال و برهان را نمی فهمد، تنها زبان «جدل» است که او را ساکت می کند، چون او خود با این زبان هم آشناست و هم برای کنار زدن رقیب از آن استفاده کرده است.
امام می خواهد به معاویه بفهماند، مگر شما خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را قبول ندارید؟ همان افرادی که آن سه خلیفه را انتخاب کرده بودند، پس از آنها مرا انتخاب کرده اند، چگونه شما اطاعت آن سه خلیفه را واجب می دانستید، پس اطاعت من نیز بر شما واجب است و شما به عقیده خودتان حق تخلف ندارید.
به طور قطع و یقین باید بگوییم: معاویه آن سه خلیفه را هم قبول نداشت، اما نمی توانست در جواب نامه امام بنویسد که من آنها را و یا انتخاب مهاجر و انصار را قبول ندارم، چه اینکه در این صورت کسانی که از او حمایت می کردند با او مخالفت میورزیدند و این با اهداف پلید معاویه که کسب قدرت و حکومت بود سازگاری نداشت.
بنابراین امام ـ علیه السلام ـ مطابق عقیده معاویه سخن گفته است، لذا هیچ اشکالی بر این گفتار وارد نیست.
گذشته از این فضای سیاسی، دینی و اخلاقی در آن روزها آن اندازه آماده نبود که امام خود را امام منصوب از طرف خدا بخواند.
در پایان برای تکمیل جواب می گوئیم: حاکمیت در اسلام دارای دو جنبه است، جنبه «حق» و جنبه «تکلیف» جنبه حق مربوط به خدا است که حق حکومت و حاکمیت از آن اوست و جنبه تکلیف مربوط به مردم است که باید آن را انجام دهند.
به بیان دیگر حاکمیت دارای «مشروعیت» و «مقبولیت» است. «مشروعیت» را خدا وضع می کند که حق «قانونگذاری» از آن اوست، ولی «مقبولیت» بر عهده مردم است.
امام ـ علیه السلام ـ در دوران 25 ساله سکوت خود دارای «مشروعیت» بود، یعنی مقام امامت را دارا بود چون که این مقام را خدا به او اعطا کرده بود، اما امام علی ـ علیه السلام ـ فاقد «مقبولیت» بود «مقبولیت» امام و حاکم اسلامی از طریق «بیعت» و «رأی مردم» به دست می آید. این که امام ـ علیه السلام ـ در نامه خود به معاویه می نویسد: «همان کسانی که ابابکر، عمر و عثمان را انتخاب کردند، مرا انتخاب نموده اند». می خواهد به او بگوید: تو نه مشروعیت داری و نه مقبولیت، یعنی نه از طرف خدا به مقام حکومت منصوب شده ای و نه مردم تو را انتخاب کرده اند. اگر ابابکرو عمر و عثمان از طرف خدا انتخاب نشده بودند، حداقل مردم آنها را قبول داشتند (مقصودم از مردم مهاجر و انصار است) امتیاز مهم علی ـ علیه السلام ـ این بود که هم دارای «مشروعیت» بود و هم دارای «مقبولیت».
بنابراین امام علی ـ علیه السلام ـ بر اساس عقیده مخالف خود سخن گفته و هم برای خلع سلاح او فرموده است که من منتخب مردم هستم پس مقبولیت دارم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید