مظلومیّت برترین بانو (4): آتش به خانه ی وحی

مظلومیّت برترین بانو (4): آتش به خانه ی وحی

مظلومیّت برترین بانو (4)

سوزاندن خانه ی حضرت زهرا علیها السلام
پیش تر بیان شد که این قوم، از بازگویى حوادث و نقل جزئیّات امور و درج تفصیل وقایع، جلوگیرى کردند. آیا با وجود این شما توقّع دارید که بُخارى برایتان نقل کند: فلانى، فلانى و فلانى با دست خودشان خانه ی زهرا علیها السلام را آتش زدند؟
آیا انتظار مشاهده ی چنین جملاتى را در کتب عامّه دارید؟!
دیدید که بُخارى، مُسلم و دیگران، احادیثى را که یک دهم این مسائل نیز اهمیّت ندارد، چگونه تحریف مى کنند؛ تا چه رسد به این وقایع؟!
سوزاندن خانه ی زهرا علیها السلام از مسائل قطعى در احادیث و کتاب هاى ما است، علما، راویان و نویسندگان ما، بر آن اتّفاق نظر دارند و کسى که آن را انکار کند، یا در آن تردید نماید، یا دیگران را به تردید وادارد، -هر که باشد – از محدوده ی علماى ما، بلکه از جمع شیعیان، خارج است.
در کتب اهل سنّت این مسئله به شکل هاى مختلفى آمده است.
در این نوشتار قضایا، اخبار و روایات این مسئله به گونه اى مرتّب شده که هیچ نکته اى بر خوانندگان و حقیقت جویان مشتبه نگردد و نکات بحث، به هم نیامیزد؛ تا هشیارانه ملاحظه شود که در نقل این ماجرا و حوادث مربوط به آن، چه ها که نکرده اند!
و در همین مقدارى هم که نقل کرده اند، چه دسیسه ها که به کار نبرده اند!؟ و آن چه را که نقل نکرده اند، یا از نقل آن جلوگیرى شده است، و یا از روى عمد، نقل آن را ترک کرده اند؛ خود بحث دیگرى است.
اینک مطالبى را که در این مورد نقل کرده اند؛ تحت چند عنوان بیان مى کنیم.

1- تهدید به سوزاندن
بعضى از اخبار و روایات مى گوید: عمر بن خطّاب به سوزاندن تهدید کرد.
پس نخستین عنوان بحث، «تهدید» است. این مطلبى است که در کتاب المصنّف نوشته ی ابن ابى شِیبه -یکى از اساتید و مشایخ بُخارى (در گذشته ی سال 235 هـ ق) -دیده مى شود.
او ماجرا را به سند خود از زید بن اَسلم و زید هم از پدرش اَسلم، روایت مى کند.
اَسلم ـ که غلام عمر بوده است -مى گوید:
«حین بویع لأبی بکر بعد رسول اللّه، کان علی و الزبیر یدخلان على فاطمه بنت رسول اللّه، فیشاورونها و یرتجعون فی أمرهم.
فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطّاب، خرج حتّى دخل على فاطمه فقال: یا بنت رسول اللّه! واللّه! ما أحد أحبّ إلینا من أبیک، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک، و أیم اللّه ما ذاک بمانعی إنْ اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن یحرّق علیهم البیت»(1)
«هنگامى که پس از رسول خدا، با ابوبکر بیعت شد؛ على و زبیر وارد خانه ی فاطمه، دختر رسول خدا مى شدند و با او درباره ی وضعیّتشان مشورت مى کردند.
«چون این خبر به عمر بن خطّاب رسید، او نزد فاطمه رفت و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصى محبوب تر از پدرت، نزد ما نیست و بعد از پدرت، شخصى محبوب تر از تو، نزد ما نیست؛ به خدا سوگند! اگر این افراد نزد تو جمع شوند، چیزى مانع من نمى شود که فرمان دهم تا خانه را به رویشان بسوزانند».
این مطلب در تاریخ طبرى نیز با سند دیگرى آمده است:
«أتى عمر بن الخطّاب منزل علی، وفیه طلحه و الزبیر و رجال من المهاجرین فقال: و اللّه! لأُحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلى البیعه.
فخرج علیه الزبیر مصلتاً سیفه، فعثر فسقط السیف من یده، فوثبوا علیه فأخذوه»(2)
«عمر بن خطّاب به خانه ی على آمد، طلحه و زبیر (3) و گروهى از مهاجرین، در خانه ی على جمع شده بودند؛ عمر گفت: به خدا سوگند! یا براى بیعت خارج مى شوید، یا خانه را بر شما مى سوزانم.
زبیر با شمشیر آخته بیرون آمد، لیز خورد و شمشیر از دستش افتاد. به سویش حمله کردند و او را گرفتند».
ما در این مبحث، به همین دو مأخذ اکتفا مى کنیم؛ امّا برخى از بزرگان و حُفّاظ حدیث اهل سنّت، تا این حد هم نقل نکرده اند؛ بلکه بیشتر به تحریف و سانسور حقایق اقدام کرده اند.
«ابن عبدالبر» در کتاب الإستیعاب همین خبر را از طریق ابى بکر بزّار، به همان سندى که نزد ابن ابى شِیبه بود؛ از زید بن اَسلم و او هم از اَسلم، بدین صورت روایت مى کند:
«إنّ عمر قال لها: ما أحد أحبّ إلینا بعده منک.
ثمّ قال: و لقد بلغنی إنّ هؤلاء النفر یدخلون علیک ولأن یبلغنی لأفعلنّ لأفعلنّ»(4)
«عمر به فاطمه گفت: بعد از پدرت کسى محبوب تر از تو، نزد ما نیست.
سپس افزود: به من خبر رسیده است که آنان نزد تو مى آیند؛ اگر بیرون نیایند، چنین و چنان مى کنم».
همان خبر، همان سند، همان راوى، و تا این حد تصرّف!
کسانى که تا این حد، روایات را تحریف مى کنند؛ چگونه توقّع دارید که برایتان نقل کنند که: «او خانه را آتش زد»؟!
کدام عاقل مى تواند چنین توقّعى از اینان داشته باشد؟ و اگر کسى چنین توقّعى داشته باشد، یا نادان است یا خود را به نادانى زده است و قصد شوخى دارد.

2- آوردن آتش گیره و فِتیله
در برخى دیگر از روایاتى که به این ماجرا پرداخته اند، عنوان «آتش گیره آورْد» یا «فتیله آورْد» دیده مى شود که برخى از مصادر آن را بیان مى نماییم:
بَلاذرى (در گذشته ی سال 224 هـ ق) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، این گونه روایت مى کند:
«إنّ أبا بکر أرسل إلى علی یرید البیعه، فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیله.
فتلقّته فاطمه على الباب، فقالت فاطمه: یابن الخطّاب! أتراک محرّقاً عَلَیّ بابی؟!
قال: نعم، و ذلک أقوى فیما جاء به أبوک»(5)
«ابوبکر براى على پیام فرستاد و از او خواست که بیعت کند، او بیعت نکرد؛ عمر با فتیله اى آمد.
فاطمه پشت در ایستاد و گفت: اى پسر خطّاب! مى خواهى دَرْ را بر من آتش بزنى؟
عمر گفت: آرى! و این از آن چه پدرت آورده، قوى تر است».
ابن عبدربّه (در گذشته ی سال 328 هـ ق) در العقد الفرید مى نویسد:
«و أمّا علی و العبّاس و الزبیر، فقعدوا فی بیت فاطمه حتّى بعث إلیهم أبوبکر لیخرجوا من بیت فاطمه و قال له: إنْ أبوا فقاتلهم.
فأقبل بقبس من نار على أنْ یضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمه فقالت: یابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟
قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فیه الأُمّه»(6)
«على، عبّاس و زبیر در خانه ی فاطمه نشستند تا این که ابوبکر شخصى را (7) فرستاد و از آن ها خواست تا براى بیعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذیرفتند، آن ها را بکش.
عمر با شعله هایى از آتش آمد تا خانه را بر آن ها آتش زند؛ فاطمه او را دید و گفت: اى پسر خطّاب! آیا آمده اى که خانه ی ما را بسوزانى؟
عمر گفت: آرى! مگر، آن چه را که مردم پذیرفته اند، شما هم بپذیرید».
عبارات نقل شده را با یکدیگر مقابله کنید تا تفاوت هاى آن ها و میزان تحریفات و تصرّفات، مشخّص شود.
تاریخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (در گذشته ی سال 732 هـ ق) نیز در کتاب المختصر فى أخبار البشر این روایت را نقل کرده است و در انتهاى آن این گونه مى نویسد:
«و إنْ أبوا فقاتلهم، ثمّ قال: فأقبل عمر بشیء من نار على أن یضرم الدار»(8)
«… اگر نپذیرفتند، آن ها را بکُش، پس عمر با مقدارى آتش آمد تا خانه را بسوزاند».

3- حاضر کردن هیزم براى سوزاندن خانه
مسعودى در مروج الذهب مى نویسد:
«عُرْوَه بن زبیر» براى توجیه اعمال برادرش «عبداللّه بن زبیر» -که بنى هاشم را در شِعْب محصور ساخته و هیزم جمع کرده بود تا آن ها را بسوزاند، مگر این که با او بیعت کنند؛ -مى گوید: عمر نیز هیزم آماده کرده بود تا خانه را بر کسانى که از بیعت با ابوبکر سر باز زده بودند، بسوزاند (9).
عُرْوَه بن زبیر گوید: «هیزم حاضر کرد»، دیگران مى گویند: «مقدارى آتش آورد». آرى، هیزم آماده بود، آتش نیز آوردند؛ آیا مى خواهید تصریح کنند که آتش را بر هیزم نهادند؟
یعنى اگر تصریح نکنند -که هرگز هم تصریح نمى کنند -در این خبر (آتش زدن در خانه)، شک -یا تشکیک ـ مى کنیم؟ خبرى که امامانِ ما، آن را قطعى مى دانند و علما و طائفه ی شیعه، بر آن اتّفاق نظر دارند؟!

4- آمدن براى سوزاندن
عبارت دیگرى که دیده مى شود، این است: «عمر به خانه ی على آمد تا آن را به آتش بکشاند».
این عبارت در برخى از کتاب ها، از جمله کتاب روضه المناظر فى أخبار الأوائل والأواخر (10) نوشته ی ابن شحنه (در گذشته ی سال 882) وجود دارد؛ او مى گوید:
«إنّ عمر جاء إلى بیت علی لیحرّقه على من فیه، فلقیته فاطمه فقال: أُدخلوا فیما دخلت فیه الأُمّه»
«عمر به خانه ی على آمد تا آن را بر کسانى که داخل آن بودند، بسوزاند؛ فاطمه او را دید، او به فاطمه گفت: شما نیز آن چه را که امّت پذیرفته اند، بپذیرید».
نویسنده ی الغارات، ابراهیم بن محمّد ثقفى، در کتاب خود درباره ی وقایع سقیفه، از احمد بن عمرو بجلى، و او از احمد بن حبیب عامرى و از حمران بن أعین و او از امام جعفر صادق علیه السلام روایت مى کند که حضرتش فرمود:
«و اللّه، ما بایع علیّ حتّى رأى الدخان قد دخل بیته»
«به خدا سوگند، على بیعت نکرد تا این که دید دود خانه اش را فرا گرفته است».
البتّه کتاب این محدّث بزرگ که حاوى این روایت بوده، به دست ما نرسیده است. این عبارات را شریفِ مرتضى قدّس سرّه در کتاب الشافى فى الإمامه از وى نقل نموده است (11).
وقتى به شرح حال ابراهیم بن محمّد ثقفى (در گذشته ی سال 280 یا 283) مراجعه مى کنیم، در تألیفات او دو اثر به نام هاى: السقیفه و المثالب دیده مى شود؛ امّا این دو کتاب به دست ما نرسیده است.
البتّه علماى اهل سنّت نیز براى وى شرح حال نگاشته اند و هیچ گونه جرح و ایرادى بر او وارد نکرده اند؛ مهم ترین چیزى که گفته اند، این است که: «او رافضى است».
آرى، او رافضى است و کتاب هاى السقیفه و المثالب را نگاشته و روایتى از این دست را به صورت مستند، از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.
یکى از دلایل صحّت روایت ثقفى، سخن حافظ، ابن حَجَر عسقلانى است؛ او مى گوید:
«لمّا صنّف کتاب المناقب و المثالب أشار علیه أهل الکوفه أن یخفیه ولا یظهره.
فقال: أیّ البلاد أبعد عن التشیّع؟
فقالوا له: إصفهان.
فحلف أنْ یخفیه ولا یحدّث به إلاّ فی إصفهان ثقهً منه بصحّه ما أخرجه فیه، فتحوّل إلى إصفهان وحدّث به فیها»(12)
«زمانى که ثقفى کتاب المناقب و المثالب را تألیف کرد.
اهل کوفه به او گفتند تا آن ها را مخفى کند و آشکار نسازد.
او گفت: کدام شهر از مبانى تشیّع دورتر است؟
گفتند: اصفهان (13).
او سوگند خورد که کتاب را مخفى سازد و حدیثى از آن را نگوید مگر در اصفهان و تمام آن چه از این کتاب روایت مى کند، از افراد موثّق باشد و روایاتش همه صحیح.
پس به اصفهان رفت و روایات کتابش را در آن جا بازگو کرد».
این ماجرا را ابو نعیم اصفهانى نیز در أخبار اصفهان آورده است.
در روایت اخیر، سخن از «دود» است که حضرتش فرمود:
«و اللّه ما بایع علی حتّى رأى الدخان قد دخل بیته»
«به خدا سوگند! على بیعت نکرد تا دید دود خانه اش را فرا گرفته است».
هر چند ناقلان، در روایات پیشین از این که تا این حد به ماجرا تصریح کنند، خوددارى کرده بودند؛ ولى از «هیزم»، «آتش»، «شعله»، «فتیله» و به صراحت سخن گفته بودند؛ فقط ننوشته بودند: «آتش بر هیزم نهاد».
آیا شما مى خواهید این را هم تصریح کنند؟
آیا راویان این اخبار، عاقل نیستند؟
آیا آن ها نمى خواهند زنده بمانند و زندگى کنند؟
همه مى دانیم که شرایط موجود، به آن ها اجازه نمى داد که به بیش از این، تصریح کنند.
از طرف دیگر، آنان مى دانستند که خوانندگان کتاب هایشان و کسانى که این روایات به دست آن ها مى رسد، عاقل هستند و فهم دارند و از آن چه گفته شده است، مطالب دیگرى را که به میان نیامده است، حدس زده و خواهند فهمید.
آیا مى خواهید بگویند: چنین اتّفاقى رخ داده است و به صراحت به تمام موارد و جزئیّات آن تصریح کنند؟
یعنى اگر تصریح آشکار و نصّ کامل نیافتید، تردید مى کنید و دیگران را به تردید وامى دارید؟ به خدا این رویّه، شگفت انگیز است.

پی‌نوشت‌ها:

1- المصنَّف: 7 / 432.
2- تاریخ طبرى: 3 / 202.
3- به این نکته ی مهمّ و حسّاس دقّت شود که طلحه نیز در این جمع حضور داشته است؛ زبیر [در آن زمان] از نزدیکان اهل بیت علیهم السلام است؛ ولى طلحه، از تیره ی «تیم»، قبیله ی ابوبکر است.
4- الإستیعاب فی معرفه الأصحاب: 3 / 975.
5- أسناب الأشراف: 1 / 586.
6- العقد الفرید: 5 / 13.
7- فردى که ابتدا رفته است، شخصى غیر از عمر بوده است و ابوبکر بعد از او، عمر را فرستاده است.
8- المختصر فى أخبار البشر: 1 / 156.
9- مروج الذهب: 3 / 86 ، این سخن را ابن ابى الحدید نیز از قول مسعودى در شرح نهج البلاغه (2 / 147) آورده است.
10- این کتاب، در حاشیه ی برخى از چاپ هاى الکامل ابن اثیر: 164 -که تاریخ معتبرى است – چاپ شده است.
11- الشافی فی الامامه: 3 / 241.
12- لسان المیزان: 1 / 102.
13- البتّه اصفهان در آن زمان.
منبع مقاله :
حسینی میلانی، آیت الله سیّد علی؛ (1391)، مظلومیّت برترین بانو، هیئت تحریریّه ی انتشارات الحقایق، قم: الحقایق، چاپ دوازدهم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید