نویسنده:عباس عزیزى
فداکارى حضرت زینب (سلام الله علیها)
حمید بن مسلم (که خبرنگار کربلا بود) مى گوید:
((رایت امراءه القت نفسها على النار فجائت بجسد کانّه میّت و رجلاه تجرّان على الارض ))(1) دیدم زنى خود را به آتش زد و بدنى را بیرون کشید که مثل مرده بود و پاهایش بر زمین کشیده مى شد.
پیش رفتم و پرسیدم : این زن کیست ؟ گفتند: زینب ، خواهر حسین است . گفتم : بیمار کیست ؟ گفتند: على بن الحسین است (2)
خبر به آتش کشیدن خیمه ها به امام سجاد(علیه السلام)
در بعضى مقاتل آمده : هنگامى که خیام را آتش زدند، زینب (سلام الله علیها) نزد امام سجاد (علیه السلام) آمد و عرض کرد: اى یادگار گذشتگان و پناه باقیماندگان ، خیمه ها را آتش زدند، چه کنیم ؟ امام فرمود: ((علیکن بالفرار)) بر شما باد که فرار کنید.
همه بانوان و کودکان در حالى که گریان بودند و فریاد مى زدند، فرار کردند و سر به بیابانها نهادند، ولى زینب (سلام الله علیها) باقى ماند و کنار بستر امام سجاد (علیه السلام) به آن حضرت مى نگریست و امام بر اثر شدت بیمارى قادر به فرار نبود.(3)
بى تابى زینب (سلام الله علیها) کنار خیمه امام سجاد (علیه السلام)
یکى از سربازان دشمن مى گوید: بانوى بلند قامتى را کنار خیمه اى دیدم ، در حالى که آتش اطراف آن خیمه شعله مى کشید، آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مى کرد و دستهایش را بر اثر شدت ناراحتى به هم مى زد، و گاهى وارد آن خیمه مى شد، و بیرون مى آمد، با سرعت نزد او رفتم و گفتم : اى بانو مگر شعله آتش را نمى بینى چرا مانند سایر بانوان فرار نمى کنى ؟
زینب (سلام الله علیها) گریه کرد و فرمود: اى آقا! ما شخص بیمارى در میان این خیمه داریم که قدرت بر نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اینکه آتش از هر سو به طرف او شعله مى کشد؟(4)
زینب (سلام الله علیها) کنار بدن پاره پاره
حمید بن مسلم (از سربازان دشمن ) مى گوید: به خدا سوگند زینب دختر على (علیه السلام) را فراموش نمى کنم که در کنار بدنهاى پاره پاره ، ناله و گریه مى کرد و با صداى جانسوز و قلب غمبار مى گفت :
((وا محمداه صلى علیک ملائکه السّماء هذا حسین مرمل بالدماء، مقطّع الاعضاء و بناتک سبایا…))؛ فریاد اى محمد! درود فرشتگان آسمان بر تو باد، این حسین تو است که در خون غوطور است ، اعضایش قطع شده ، و دختران تو به عنوان اسیر، عبور داده مى شوند…
و در روایت دیگر آمده : سخنان دیگرى فرمود، از جمله گفت :
((…هذا حسین مجزور الرّاس من القفا، مسلوب العمامه و الرّداء…بابى المهموم حتى قضى ، بابى العطشان حتى مضى ، بابى من شیبته تقطر بالدماء…))؛ اى جد بزرگوار، این حسین تو است که سرش را از قفا بریده اند، لباس و عمامه اش را به یغما برده اند، پدرم به فداى آن کسى که با غمها و داغهاى فراوان شهید شد، پدرم به فداى آن تشنه کامى که با لب تشنه جان داد، پدرم به فداى آن کسى که قطرات خون از محاسن شریفش مى ریزد…
در بعضى از روایات آمده : اهل بیت (علیه السلام) عمر سعد را سوگند دادند آنها را از کنار قتلگاه عبور دهند، تا تجدید عهد با شهدا بنمایند.
راوى مى گوید: زینب کبرى (سلام الله علیها) به گونه اى روضه خواند و گریه مى کرد که ((فابکت و الله کل عدو و صدیق ))؛ سوگند به خدا هر دوست و دشمن از گریه و گفتار زینب (سلام الله علیها) گریه کرد.(5)
کنار جسد برادر
نقل شده : زینب (سلام الله علیها) وقتى کنار جسد برادر آمد، توقف کرد و با خلوصى خاص متوجه خدا گردید و عرض کرض کرد:
((اللهم تقبّل منا قلیل القربان ))؛ خدایا این اندک قربانى را از ما قبول فرما.
وقتى زینب (سلام الله علیها) با گفتار جانسوز ، کنار آن پیکرهاى پاره پاره سخن گفت ، منظره آن چنان جانسوز بود که : ((فابکت و الله کل عدو و صدیق ))؛ سوگند به خدا دوست و دشمن به گریه افتادند و طبق روایت دیگر.
((حتى راینا دموع الخیل تتقاطر على حوافرها)) تا آنجا که دیدم قطرات اشکهاى اسبهاى مخالفان بر روى سم هایشان مى ریخت .(6)
بوسیدن گلوى برادر
در بعضى از مقاتل آمده : زینب (سلام الله علیها) خم شد و بدن پاره پاره برادر را در آغوش گرفت و دهانش را روى حلقوم بریده برادر نهاد و مى بوسید و مى گفت :
((اخى ! لو خیرت بین الرحیل و المقام عندک لاخترت المقام عندک و لو ان السباع تاءکل من لحمى ))؛ اى برادرم ! اگر مرا بین سکونت در کنار تو (در کربلا) و بین رفتن به سوى مدینه ، مخیر مى نمودند، سکونت همراه تو را بر مى گزیدم ، گرچه درندگان بیابان گوشت بدنم را بخورند.(7)
چون چاره نیست ، مى روم و مى گذارمت
اى پاره پاره تن به خدا مى سپارمت
سپس گفت : ((یابن امى لقد کللت عن المدافعه لهؤ لاء و الاطفال و هذا متنى قد اسود من الضرب ))؛ اى پسر مادرم ، از نگهدارى این کودکان و بانوان ، در برابر دشمن ، کوفته و درمانده شده ام و این کمر (یا چهره ) من است که بر اثر ضربه دشمن ، سیاه شده است .
این قربانى را قبول کن
علامه مقرم مى گوید: ((…زنان گفتند: شما را به خداوند سوگند مى دهیم که ما را از کنار اجساد کشتگان عبور دهید. هنگامى که چشمشان بر پیکرهاى پاره پاره شده افتاد، در حالى که نیزه ها بر بدنهایشان میخکوب و شمشیرها از خونشان رنگین و اسبها لگد کوبشان کرده و آنان را درهم کوبیده بودند، شیون و ناله سر داده بر سر و صورت زدند. زینب (سلام الله علیها) فریاد بر آورد: وا محمدا، اى رسول خدا! این حسین است که بدین سان برهنه افتاده ، به خاک و خون آغشته گردیده و رگ و پیوندش از هم گسیخته است و اینان دختران تو هستند که به اسارت مى روند و فرزندان تو که کشته شده اند. در این حال هر دوست و دشمنى بر حالشان گریست ، به گونه اى که حتى از دیدگان اسبها اشک سرازیر شده بر دست و پایشان فرو ریخت بعد دستها را زیر بدن برادر برده به سوى آسمان بلند کرده گفت : خداى من ! این قربانى را از ما بپذیر!))(8)
دلدراى به امام سجاد(علیه السلام)
على بن الحسین (علیه السلام) هنگامى که چشمش بر بدنهاى بى سر آنان افتاد و در بین آنان جگر گوشه حضرت زهرا را به گونه اى دید که به واسطه عمق فاجعه و شدت آن آسمانها شکافته ، زمین از هم گسیخته مى شود و کوها فرو مى ریزد، بر آن حضرت خیلى دشوار آمده و ناراحتى اش فزونى یافته و آثار این حالات در چهره اش نمایان شد. زینب (سلام الله علیها) بر این حالت ترسیده شروع به دلدارى و تسلاى آن حضرت نمود با اینکه صبر خود حضرت به پایه اى بود که کوهها همتاى صبر و بردبارى اش نبودند. از جمله مطالبى که به آن حضرت گفت ، این عبارات بود:
((اى یادگار جد و پدر و برادرم ! به خدا سوگند آنچه که پیش آمده ، تعهدى بوده که خداوند از جد و پدرت گرفته و خداوند متعال از مردمانى میثاق و عهد گرفته است که فراعنه این زمین آنان را نمى شناسند ولى آنان در بین ساکنان آسمانها معروفند، آنان این پیکرهاى پاره پاره و این بدنهاى به خون آغشته را جمع آورى و دفن خواهند کرد و در این سرزمین براى پدرت که سالار شهیدان است ، پرچمى خواهند افراشت که در گستره زمان و گذشت شب و روز آثارش محو نشده و فرسوده نخواهد گشت . پیشوایان کفر و رهبران گمراهى در محور نابودى اش خواهند کوشید و جز ترقى و رشد و اعتلا براى آن علم و پرچم اثرى نخواهد داشت .))(9)
زینب (سلام الله علیها) و نعش برادر
راوى گوید: به خدا قسم هرگز فراموش نمى کنم زینب دختر على (علیه السلام) را که بر برادرش حسین (علیه السلام) ندبه و ناله مى کرد و با صداى اندوهناک و دلى پر غم فریاد مى زد:
((یا محمداه ! اى جد بزرگوار که درود فرشتگان بر تو باد! این حسین توست که در خون خود غلطان است و اعضایش از یکدیگر جدا شده است و اینان دختران تو هستند که اسیر شده اند. از این ستمها به خداوند و به محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) و به على مرتضى و به فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهداء شکایت مى کنم .
یا محمداه ! این حسین توست که در زمین کربلا برهنه و عریان افتاده است
و باد صبا خاکها را بر بدن او مى پاشد. این حسین توست که از ستم زنازادگان کشته شده است . آه و افسوس ! امروز روزى است که جدم رسول خدا علیهم السلام از دنیا رفت . اى یاران محمد! اینان فرزندان پیغمبر شمایند که آنان را مانند اسیران به اسیرى مى برند))
در روایت دیگرى وارد شده است که زینب (سلام الله علیها) عرض کرد:
((یا محمداه ! دخترانت اسیر و فرزندانت کشته شدند و باد صبا خاکها را بر آن بدنها مى پاشد. این حسین توست که سرش را از قفا بریدند و عمامه و رداى او را به غارت بردند.
پدرم فداى آن کسى باد که ظهر دوشنبه لشکرش را قتل و غارت کردند.
پدرم فداى آن کسى باد که خیمه هاى او را گسیختند.
پدرم فداى آن کسى باد که دیگر کسى ندارد که اسیر گرفته شود.
پدرم فداى آن کسى باد که زخم بدنش طورى نیست که مرهم پذیر باشد.
پدرم فداى آن کسى باد که دوست بداشتم جانم فداى او شود.
پدرم فداى آن کسى باد که دل پر از غم و غصه بود تا از دنیا رفت .
پدرم فداى آن کسى باد که لب تشنه بود و با لب عطشان شهیدش کردند.
پدرم فداى آن کسى باد که جدش محمد مصطفى علیهم السلام پیغمبر خداست .
جانم فداى کسى باد که او فرزند کسى است که خورشید به خاطر نماز او برگردانده شد.)) راوى گوید: به خدا قسم زینب (سلام الله علیها) از گریه خود، هر دوست و دشمنى را به گریه انداخت .(10)
دیدن مادر در خواب در شام غریبان
در کتاب ((مبکى العینون )) آمده : در شب شام غریبان ، حضرت زینب (سلام الله علیها) در زیر خیمه نیم سوخته ، اندکى خوابید، در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دید. عرض کرد: مادرجان ، آیا از حال ما خبر دارى ؟!
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: تاب شنیدن ندارم . حضرت زینب (سلام الله علیها) عرض کرد: پس شکوه ام را به چه کسى بگویم ؟
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: ((من خود هنگامى که سر از بدن فرزندم حسین (علیه السلام) جدا مى کردند، حاضر بودم . اکنون برخیز و حضرت رقیه (سلام الله علیها) را پیدا کن .))
حضرت زینب (سلام الله علیها) از جا بر خاست . هر چه صدا زد، حضرت رقیه (سلام الله علیها) را نیافت . با خواهرش ام کلثوم (علیه السلام)، در حالى که گریه مى کردند و ناله سر مى دادند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند؛ تا اینکه نزدیک قتلگاه صداى او را شنیدند. آمدند کنار بدنهاى پاره پاره ؛ رقیه (سلام الله علیها) خود را روى پیکر مطهر پدر افکنده و در حالى که دستهایش را به سینه پدر چسبانیده ، است درد دل مى کند.
حضرت زینب (سلام الله علیها) او را نوازش داد. در این وقت سکینه (علیه السلام) نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند.
در مسیر راه ، سکینه (سلام الله علیها) از رقیه (علیه السلام) پرسید: چگونه پیکر پدر را جستى ؟ او پاسخ داد: ((آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صداى پدرم را شنیدم که فرمود: بیا اینجا، من در اینجا هستم ))(11)
غارت اهل حرم
سپاه عمربن سعد به سرکردگى شمر بن ذى الجوشن ،خیمه گاه را محاصره کردند. شمر ملعون دستور داد: وارد خیمه ها شوید و زینت و زیور زنان را غارت کنید! جمعیت وارد خیام و حرم رسول خدا (ص ) شدند و هرچه بود، به غارت بردند. حتى گوشواره حضرت ام کلثوم ، دختر امیرالمؤ منین (علیه السلام) را از گوشش کشیدند و گوشهاى آن مخدره را پاره کردند اراذل کوفه جامه زنان را از پشت سر مى کشیدند تا از بدنشان بیرون آورند.(12)
سکینه نعش پدر را در آغوش گرفت
سکینه ، دختر امام حسین (علیه السلام) نعش پدر را در آغوش گرفت ، هر چه کردند پدر را رها کند، ممکن نشد؛ تا آن که عده اى اعراب آمدند و به عنف و جبر او را از بدن بابایش جدا کردند.
از سکینه خاتون نقل شده است که در همین حال شنیدم پدرم مى فرمود:
شیعتى ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونى
او سمعتم بشهید او غریب فانذبونى
لیتکم فى یوم عاشورا جمعیا تنظرونى
کیف استسقى لطفلى فابوا ان یرحمونى
شیعیانم ! هر گاه آب گوارا مى نوشید، مرا یاد کنید؛ یا اگر غریب و شهیدى را دیدید، بر من بگریید. اى کاش در روز عاشورا بودید و مى دیدید چگونه براى طفل شیر خوارم آب طلب مى کردم و بر من رحم نکردند.(13)
مصایب حضرت زینب در زمان اسارت
کاروان اسیران از کربلا تا شام
گریه امام زمان (علیه السلام) بر اسیرى زینب
حاج ملا سلطانعلى ، که از جمله عابدان و زاهدان بود، مى گوید:
((در خواب به محضر مبارک امام زمان (علیه السلام) مشرف شدم ، عرض کردم : مولاى من ! آنچه در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است که ((فلاندبنک صباحا و مساء و لابکین عینک بدل الدموع دماء)) صحیح است ؟ فرمود: آرى !
گفتم : آن مصیبتى که در سوگ آن ، به جاى اشک خون گریه مى کنید ، کدام است ؟ آن مصیبت على اکبر است ؟ فرمود: نه ! اگر على اکبر زنده بود ، او هم در این مصیبت ، خون گریه مى کرد!
گفتم : آیا مقصود مصیبت حضرت عباس (علیه السلام) است ؟ فرمود: نه ! بلکه آن حضرت عباس هم در حیات بود، او نیز در این مصیبت خون گریه مى کرد!
عرض کردم : آیا مصیبت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) است ؟ فرمود: نه ! اگر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) هم بود، در این مصیبت خون گریه مى کرد!
پرسیدم : پس این کدام مصیبت است ؟ فرمود: مصیبت اسیر عمه ام زینب (سلام الله علیها) است .))(14)
خبر اسارت زینب از زبان على (علیه السلام)
حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: زمانى که ابن ملجم – لعنه الله علیه – پدرم را ضربت زد و من اثر مرگ را در آن حضرت مشاهده کردم ، به محضرش عرضه داشتم :اى پدرم ، ام ایمن برایم حدیثى چنین و چنان نقل نمود، دوست دارم حدیث را از شما بشنوم .
پدرم فرمود: دخترم ، حدیث همان طور است که ام ایمن نقل کرده ، گویا مى بینم که تو و دختران اهل تو در این شهر به صورت اسیران در آمده ، خوار و منکوب مى گردید. هر لحظه هراس دارید که شما را مردم بربایند. بر شما باد به صبر و شکیبایى . سوگند به کسى که حبه را شکافته و انسان را آفریده روى زمین کسى غیر از شما و غیر از دوستان و پیروانتان نیست که ولى خدا باشد.
هنگامى که رسول خدا (صلی الله علیه واله) این خبر را براى ما نقل مى نمودند، فرمودند: ابلیس – لعنه الله علیه – در آن روز از خوشحالى به پرواز در مى آید، پس در تمام نقاط دستیاران و عفریتهایش را فرا خوانده به آنها مى گوید: اى جماعت شیاطین ! طلب و تقاص خود را از فرزند آدم گرفته و در هلاکت ایشان به نهایت آرزوى خود رسیده و آتش دوزخ را نصیب ایشان نمودیم ، مگر کسانى که به این جماعت – مقصود اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه واله) بپیوندند. از این رو سعى کنید نسبت به ایشان در مردم تشکیک ایجاد کرده و آنها را بر دشمنى ایشان وا دارید تا بدین وسیله گمراهى مردم و کفرشان مسلم و محقق شده و نجات دهنده اى بر ایشان به هم نرسد، ابلیس با اینکه بسیار دروغ گو و کاذب است این کلام را به ایشان راست گفت ، وى به آنها اطلاع داد.
اگر کسى با این جماعت – اهل بیت (صلی الله علیه واله) – عدوات داشته باشد، هیچ عمل صالحى برایش نافع نیست ، چنانچه اگر با ایشان محبت داشته باشد هیچ گناهى غیر از معاصى کبیره ضررى به او نمى رساند.
زائده گوید: حضرت على بن الحسین (علیه السلام) پس از نقل این حدیث برایم فرمودند: این حدیث را بگیر ضبط کن . اگر در طلب آن یک سال شتر مى دواندى و در کوه و کمر به دنبال آن تفحص مى کردید، محققا کم و اندک بود. (15)
دلدارى و پرستارى از امام سجاد(علیه السلام)
امام سجاد (علیه السلام) مى فرماید: در روز عاشورا، وقتى پدرم را کشته و به خون آغشته دیدم و مشاهده کردم که فرزندان آن حضرت با برادران و عموهاى خود به شهادت رسیده اند و از سوى دیگر زنان و خواهران را مانند اسیران روم و ترک مشاهده کردم ، فوق العاده نگران و ناراحت شدم و سینه ام تنگى کرد و نزدیک بود که روح از بدنم جدا شود.
همین که عمه ام زینب مرا بدین حال دید، گفت : ((ما لى اراک تجود بنفسک یا بقیه جدى و ابى و اخوتى ))؛اى یادگار جد و پدر و برادرانم ! تو را چه شده است ؟ مى بینم که نزدیک است قالب تهى کنى ! از مشاهده انى منظره دلخراش بى تابى مکن . به خدا قسم این (شهادت ) عهدى است که خدا با جد و پدرت کرده است . خدا از مردمى که ستمکاران آنان ران نمى شناسد، ولى در آسمانها معروف هستند، تعهد گرفته است که ایشان این اعضاى پاره پاره و جسدهاى غرقه به خون را به خاک بسپارند. ((لهذا الطف علما لقبر ابیک سید الشهداء لایدرس اثره و…))؛ در این سرزمین براى قبر پدرت بیرقى برافرازند که اثر آن از بین نخواهد رفت و به آمد و رفت و شب و روزها محو نخواهد شد. پیشوایان و رهبران کفر و پیروان گمراه آنان ، براى از بین بردن آن قبر فعالیت ها مى کنند، ولى تلاش آنها جز بر عظمت آن قبر نخواهد افزود.))(16)
مصایب اسارت از کلام حبیب بن مظاهر
برخى از فاضلان و دانایان روایت کرده اند که : چون حسین به کربلا فرود آمد، پرچم را در زمین فرو برده و آن را به کسى از اصحاب و یارانش نداد، پس (سبب آن را) از حضرت پرسیدند؟ فرمود: به زودى صاحب و دارنده آن مى آید، پس آنان منتظر و چشم به راه بوده ناگاه دیدند غبار و گرد بلند شد، امام حسین به اصحابش فرمود: صاحب و دارنده پرچم این است که روى آورده است ، ناگاه دیدند حبیب بن مظاهر (یا مظهر) است . پس به پا خاسته ، فریاد کردند: حبیب آمد. پس (فریاد ایشان را) زینب دختر امیرالمؤ منین (علیه السلام) شنیده فرمود: این مردى که روى آورده است کیست ؟ به او گفته شد: حبیب بن مظاهر است فرمود: سلام و درود مرا به او برسانید پس تحیت و درودش را به او رساندند، و چون روز دهم محرم شد حبیب آمد و برابر خیمه و خرگاه زنان نشست ، در حالى که سرش را در دامانش گرفته گریه مى کرد. سپس سرش را بلند کرد و گفت : آه آه ! اى زینب (مى بینم ) روزى یافته مى شوى که تو را بر شتر کج رفتار (که معتدل و میانه رو نیست ) سوار کرده و به شهرها مى گردانند، و سر برادرت حسین رو به رویت باشد، و گویى این سر من (بریده شده ) به سینه اسب آویخته گردیده که آن را به و دو زانوى خود مى زند، پس زینب سرش را به ستون خیمه و خرگاه زده فرمود: دیشب برادرم مرا به این (پیشامد) خبر داده و آگاهم ساخت .
ناگفته نماند: از این سخنان حبیب بن ظاهر دانسته مى شود که آن جناب علم منایا و بلایا (مرگها و پیشامده مصایب و اندوه ها) را مى دانسته .(17)
هنگام سوار شدن بر محمل
آن ایام خوش ، هر گاه زینب مى خواست سوار بر محمل گردد، قمر بنى هاشم و على اکبر و سیدالشهداء او را کمک مى کردند تا به راحتى بر محمل سوار شود. عباس کمک او مى کرد تا سوار گردد. على اکبر طناب شتر را گرفته و سیدالشهداء کمر خواهر و دستهاى او را مى گرفت تا سوار محمل شود.
اما وقتى اسراء را خواستند از کربلا به کوفه انتقال دهند، زینب تمام زنان و طفلان را سوار نمود و فقط خود ماند که سوار گردد. یادش به دوران خوش وصل تلاقى نمود. برگشت و رو به مقتل شهدا صدا زد: ((برادرم عباس !على اکبر! برخیزید که وقت سوارى آمده ، مرا سوار بر محمل نمایید. برخیزید که که وقت اسیرى رسیده است . حسینم برخیز!…))(18)
تازیانه به زینب (سلام الله علیها)
از بعضى مقاتل عامه نقل شده است : زمانى که اهل بیت (علیه السلام) را وارد شام نمودند علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) به شمر ملعون فرمود: ما را از راه خلوتى عبور دهید. آن لعین اعتنا نکرد و چند تازیانه به بى بى زد. علیا مخدره ناراحت شد و به زمین امر فرمود: فرو ببر او را، و زمین تا کمر او را فرو برد. صداى نازنین امام حسن (علیه السلام) بلند شد: خواهر، براى رضاى خدا صبر کن . بى بى زینب به زمین امر فرمود: رهایش کن ، و زمین رهایش کرد.(19)
دیدن صحنه دلخراش
زینب (سلام الله علیها) از کجاوه روى آورده سر برادرش را دید و به سختى پیشانى خود را به چوب جلو کجاوه زد، تا اینکه دیدم خون از زیر مقنعه و روسرى او بیرون مى شد، و تکه پارچه اى را به آن خون اشاره نمود، یعنى تکه پارچه اى روى آن زخم نهاد.
ناگفته نماند: علیا حضرت زینب (سلام الله علیها) با آن همه صبر و شکیبایى که داشت چگونه و چرا با دیدن سر و مطهر برادر پیشانى اش را به چوب کجاوه زد، طورى که از آن خون جارى و روان گشت ؟ مى توان گفت : از بسیارى مصایب و اندوه ها و صبر و شکیبایى و خوددارى نمودن خون در قلب و همه جاى بدن او فشار آورد که حتما بایستى حجامت (بادکش کردن و خون گرفتن از بدن به وسیله مکیدن با شاخ و جز آن و تیغ زدن به پوست بدن ) یا فصد (رگ زدن ) نمود، تا خون از فشار باز ایستد و پیشامدى روى ندهد، و چون وسیله حجامت و فصد نبود، به اشاره سر بریده امام (علیه السلام) سرش را به سختى به چوب کجاوه زده تا خون گرفته شده از فشار باز ایستد، و مى توان ((فنطحت جبینها)) به صیغه مجهول خواند، یعنى علیا حضرت زینب (سلام الله علیها) چون روى آورد و سرش را از کجاوه بیرون نمود و سر برادرش را دید پیشانى به چوب جلو کجاوه زده شد، و اینکه به جاى ((نطح ))، ((نطحت )) گفته ، براى آن است که جبین براى مذکر و مؤ نث استعمال شده و و به کار رفته مگر اینکه گفته شود: این سخن درست نیست براى اینکه جبین که براى مذکر و مؤ نث استعمال مى شود به معنى جبان و ترسو است نه به معنى پیشانى ، ((والله العالم )).
خلاصه علیا حضرت زینب (سلام الله علیها) در آن هنگام آغاز نموده و فرمود:
1-اى هلال و ماه نو (ماه شب اول ماه قمرى ) که چون به حد و پایان کمال و آراستگى رسید (ماه شب چهارده شد)، پس خسوف و ماه گرفتن آن فرا گرفت و غروب و ناپدید شدن را آشکار ساخت . (اینکه علیا حضرت زینب (سلام الله علیها) سر برادر را تشبیه به هلال و ماه نو نموده ، شاید براى آن بوده که اهل کوفه با دست هاشان به یکدیگر اشاره به سر مقدس اباعبدالله الحسین (علیه السلام) مى کرده و مى گفتند: این است سر امام حسین (علیه السلام) چنان که مردم هنگام استهلال و جست و جوى ماه نو کردن ، به ویژه در شب اول ماه رمضان و شب اول ماه شوال و ذى الحجه ، با دست هاشان به یکدیگر هلال و ماه نو را که به شکل کمان دیده مى شود، اشاره نموده ، نشان مى دهند).
2- اى پاره دل من ! (این پیشامدها) گمان نمى بردم ، این کار تقدیر و نوشته شده بود (خداى تعالى حکم نموده و فرمان داده و خواسته است ).
3- اى برادر! با فاطمه خردسال سخن بگو که محققا نزدیک است دل او (از فراق و جدایى ) گداخته شود.
4- اى برادر! دل تو بر ما مهربان بود، چه شده است آن را که سخت و استوار گردیده (چرا به ما التفات نداشته و روى نمى آورى )؟
5- اى برادر! کاش (زین العابدین ) على (بن الحسین ) را هنگام اسیرى و دستگیرى و یتیمى و بى پدرى مى دیدى که به جا آوردن واجبات را به نحو کامل طاقت و توانایى ندارد و(و در برخى از نسخ و نوشته ((لا یطیق جوابا)) نوشته شده ، یعنى جواب و پاسخ دادن را طاقت ندارد و این انسب و شایسته تر است ).
6- هر گاه او را به زدن (با تازیانه و جز آن ) به درد آورند با ذلت و خوارى تو را صدا زند، در حالى که اشک ریزان (از چشمانش ) جارى و روان سازد.
7- اى برادر! او را به خود بچسبان و نزدیک گردان و دل ترسانش را تسکین داده و آرام نما.
9- چه بسیار یتیم و پدر مرده ذلیل و خواست است ، هنگامى که پدرش را فریاد نموده و بخواند و پاسخ دهنده اى او را نبیند.(20)
توجه به سر برادر
حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) توجه به سر برادر نمود، حضرت به او فرمود: ((یا اختاه اصبرى فان الله معنا))؛ خواهر جان ، صبر کن که خدا با ماست .
در سرالاسرار (ص 306)، و نیز منهاج الدموع (ص 385) و کتاب عوالم (ص 169) آمده که منهال گفت : سوگند به خدا، دیدم سر امام حسین (علیه السلام) در شهر شام بالاى نیزه مکرر مى فرمود: ((لا حول و لاقوه الا بالله )).(21)
گشودن چشم به چهره مبارک امام حسین (علیه السلام)
حضرت آیت الله مرعشى (ره ) فرمودند: وقتى که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) قنداقه حضرت زینب (سلام الله علیها) را به محضر رسول الله (ص ) برد؛ این نوزاد عزیز فاطمه (سلام الله علیها) چشم مبارک را براى هیچ کدام از اهل بیت باز نکرد و تنها وقتى قنداقه در بغل امام حسین (علیه السلام) قرار گرفت ، چشم مبارکش را گشود!
و افزودند: در مجلس یزید – علیه اللعنه و العذاب – نیز سر مبارک آقا از فراز نیزه به تمام اسرا نگاه کرد، ولى وقتى که مقابل حضرت زینب کبرى (علیه السلام) رسید، چشمها را روى هم گذاشت و از گوشه هاى چشم مبارکش اشک جارى شد. گویى مى خواست فرموده باشد که : خواهر عزیز، از اینکه این همه محبت به یتیمانم کرده اید، ممنون شما هستم ، و بیش از این مرا خجل مکن .(22)
مسیر اهل بیت از کوفه تا شام
بارى ، خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله) را به سوى شام حرکت دادند. مسیرى که براى بردن آنها از کوفه تا شام انتخاب کرده بودند، دوازده شهر یا قصبه و قریه بود که برخى نام آنها را به این شرح نوشته اند: تکریت ، لینا، جهینه ، موصل ، سینور، حماه ، معره نعمان ، کفر طاب ، حمص ، بعلبک ، دیر راهب و حران .
برخى دیگر از این مناطق نیز نام برده اند: قادسیه ، حرار، عروه ، ارض صلینا، وادى نخله ، ارمینا، کحیل ، تل عفه ، جبل سنجار، عین الورد، دعوات ، قنسرین و حلب ، که جمعا بیست و پنج منزل و جایگاه مى شود و برخى هم تا چهل مکن نام برده اند که در بیشتر این شهرها یا قصبات وقتى ماءموران پسر زیاد و همراهان وارد مى شدند و مردم با آگاهى از ماجرا و وضع اسیران همراهشان ، و آنها را مى شناختند، با عکس العمل شدید و تنفر و انزجار اهالى و ساکنان رو به رو مى شدند و بر یزید و کشندگان امام (علیه السلام) نفرین و لعنت مى فرستادند حتى در برخى از جاها برخوردهایى هم میان آنان و ماءموران رخ مى داد، در چند جا نیز آنها را به شهرها و قصبه ها راه ندادند. در کتابهاى معتبر تاریخى از بانوى بزرگوار ما حضرت زینب (سلام الله علیها) در طول این راه سخنى و یا خطبه اى نقل نشده است . البته در پاره اى از نقلهاى غیر معتبر آمده است که آن مکرمه در قادسیه چند شعر به صورت مرثیه خوانده است مانند:
ماتت رجالى و افنى الدهر ساداتى
و زادنى حسرات بعد لو عاتى
یسیرونا على الاقتاب عاریه
کاءننا بینهم بعض الغنیمات
عزّ علیک رسول الله ما صنعوا
باهل بیتک یا نور البریات
یزید سرمست و مغرور و دار و دسته او که شهادت امام (علیه السلام) و یاران او را پیروزى بزرگى براى خود مى پنداشتند براى ورود خاندان آن حضرت به صورت اسیران جنگى جشن و چراغانى مفصلى ترتیب داده بودند و هر گوشه شهر را به نحوى آذین بسته و دسته هاى خواننده و نوازنده را در نقاط مختلف شهر مستقر ساخته و به شادى و پایکوبى واداشته بودند.
از سهل بن ساعدى نقل شده است که مى گوید:
آن روز من از شام مى گذشتم و مى خواستم به بیت المقدس بروم . با مشاهده آن منظره متحیر شدم و هر چه فکر کردم که این چه عیدى است که مردم این گونه شادى مى کنند و من از آن بى اطلاعم متوجه نشدم تا آنکه با جمعى روبه رو شدم که با هم گفت و گو مى کردند. از آنها پرسیدم : آیا شما عیدى دارید که من نمى دانم ؟!
گفتند:اى پیرمرد! مثل اینکه در این شهر غریب هستى ؟
گفتم : من سهل بن سعد هستم که افتخار درک محضر رسول خدا (صلی الله علیه واله) را داشته و آن حضرت را دیده ام .
گفتند: اى سهل ! عجب این است که از آسمان خون نمى بارد و زمین اهل خود را فرو نمى برد!
پرسیدم : براى چه ؟ مگر چه شده است ؟
گفتند: این سر حسین بن على (علیه السلام) است که براى یزید مى آورند… تا آخر حدیث .
از کامل بهایى نقل شده است که : خاندان پیغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زینت کنند. در این سه روز شام را به نحوى بى سابقه تزیین کردند. آن گاه گروه بسیارى حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براى تماشا به استقبال کاروان اسیران از شهر خارج شدند و سرکردگان و امیران نیز دف زنان و رقص کنان و پایکوبان حرکت کردند…
این راوى پس از تشریح وضع مردم و جشن و سرور آنها مى نویسد: در آن روز که چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول بود، جمعیت در بیرون شهر به قدرى زیاد بود که روز محضر را در یادها زنده مى کرد. براى یزید بن معاویه سراپرده وسیع و تختى نصب و حاشیه آن را به انواع جوهر مرصع کرده و در اطراف آن کرسیهاى زرین و سیمین نهاده بودند…
به هر صورت از مجموع این نقل ها معلوم مى شود چه تدارک عظیمى براى این جشن شوم دیده و چه مراسمى بر پا کرده بودند معلوم است که در چنین شرایطى بر خاندان مظلوم و داغدیده اهل بیت پیغمبر، با دیدن آن مناظره و احوال چه گذشته است !
از بانوى قهرمان ما در این مراسم و اوضاع و احوال سخنى نقل نشده ، مگر پس از ورود به مجلس یزید، که آن جا چنان غرور و نخوت او را درهم شکست و او را چنان با چند جمله کوبنده و یک سخنرانى پر مغز و فصیح رسوا مى کرد که مجال هر گونه عوام فریبى و عذر خواهى واداشت ، و چنان حساب شده و دقیق و با قدرت قلب ، او را به محاکمه کشید که عموم محدثان و مورخان شجاعت آن حضرت را در این محاکمه کشیدن و گفت و گو ستوده اند.(23)
خطابه زینب (سلام الله علیها) در کوفه
پس از شهادت امام حسین (علیه السلام)، بلافاصله امانت بزرگ پى گیرى راهش ، به دوش زینب کبرى (سلام الله علیها) گذارده شد و او با سخنان آتشین خود، خفتگان را بیدار و یاغیان و سرکشان را رسوا مى کرد.
هنگامى که کاروان اسیران ، در آن جو پر از ظلم و خفقان به کوفه رسید، زنان و مردان و کودکان کوفه در دو طرف مسیر صف کشیده بودند و نظاره مى کردند. برخى ناراحت و برخى بهت زده و گروهى نیز از شدت تاءثر اشک مى ریختند. حضرت زینب نگاهى به مردم افکند و با اشاره خواست همه سکوت کنند. آن گاه با شجاعتى بى نظیر و على وار به سخنرانى ایستاد:
((هان ، اى مردم کوفه ! اى اهل نیرنگ و فریب ! گریه مى کنید؟!اى کاش هیچ گاه اشک چشم هایتان تمام نشود و هرگز ناله هایتان خاموش نگردد. همانا مثل شما مثل زنى است که رشته خویش را پس از خوب بافتن ،
پنبه نماید. شما سوگندهاى خود را دست آویز فساد، در میان خویش قرار دادید.
((هان ! آگاه باشید! چه بد است آن بار گناهى که بر دوش گرفته اید.
و عار شدید ننگى که هیچ گاه لکه آن از دامن خود نتوانید شست و چگونه مى توانید این ننگ را بشویید که نواده خاتم پیامبران و معدن رسالت را کشتید، در حالى که او مرجع رفع اختلافها و راهنماى زندگى تان بود و سرور و سالار جوانان اهل بهشت . گناهى بس بزرگ و کارى بسیار شوم مرتکب شده اید.
((آیا تعجب مى کنید اگر آسمان خون ببارد؟ آگاه باشید که چه بد و زشت بود آنچه نفستان به شما فرمان داد که هم خدا را بر شما خشمگین نمود و هم در عذاب جاودانه خواهید بود.
((آیا مى دانید که کدام جگرى را شکافتید؟ و چه خونى را ریختید؟ و کدام پرده نشینانى را از پرده بیرون کشیدید؟ کارى بس زشت و منکر مرتکب شدید که نزدیک است آسمان ها از هول آن فرو ریزند و زمین بشکافد و کوه ها از هم متلاشى گردند.))(24)
خطابه زینب (سلام الله علیها) در دار الاماره ابن زیاد
زینب کبرى (سلام الله علیها) نه تنها با مردم کوفه سخن گفت و آنان را بر کار زشتى که مرتکب شده بودند ملامت و عتاب کرد، که در دارالاماره ((ابن زیاد)) نیز چنان نیرومندانه ایستاد و سخن پرخاشگرانه گفت و آن پلید را که سرمست پیروزى (پندارى ) بود، حقیر و کوچک شمرد که توان سخن گفتن را از او گرفت .
ابن زیاد براى اینکه زینب کبرى (سلام الله علیها) را کوچک بشمارد، رو به آن حضرت کرده و گفت : خداى را شکر، که شما را رسوا نمود و مردان شما را کشت و وحى و اخبارتان را دروغ گردانید!!
زینب (سلام الله علیها)، این مرد آفرین روزگار، بى آنکه هیبت مجلس در روح بلندش کوچک ترین تاءثیرى گذارد، با نگاهى تحقیرآمیز، در پاسخ فرمود:
((الحمد لله الذى کرمنا بنبیه و طهرنا من الرجس تطهیرا. انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا. ثکلتک امک یا ابن مرجانه ))؛ حمد و سپاس خدا را که ما را به وسیله پیامبرش گرامى داشت و از هر پلیدى و آلودگى پاک و مبرا ساخت و همانا شخص تبه کار رسوا مى شود و بدکار دروغ مى گوید و او غیر از ماست مادرت به عزایت بنشیند، اى فرزند مرجانه !))
عبیدالله در حالى که از خشم ، رگ هاى گردنش پر از خون شده بود، با مسخره گفت : چگونه دیدى کار خدا را درباره برادرت و خاندانت ؟
زینب (سلام الله علیها) با همان بى اعتنایى فرمود:
((ما راءیت الا جمیلا اولئک قوم کتب الله علیهم القتل فبرزو و الى مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتختصمون عنده فانظر لمن الفلج یابن مرجانه ))؛ هر چه دیدم (چون در راه خدا بود) زیبایى و خیر بوده است .
آنان گروهى بودند که خداوند کشته شدن را بر آنها نوشته بود و از این روى (مردانه ) به قتلگاه خویش شتافتند و زود است که خداوند تو و آنها را در یک جا جمع کند و در پیشگاه او محاکمه شوید، تا معلوم شود حق با کیست اى پسر مرجانه !))(25)
دفاع از امام سجاد (علیه السلام) در مجلس ابن زیاد
امام سجاد(علیه السلام) را در برابر ابن زیاد آوردند. پرسید: تو کیستى ؟ فرمود: من على بن الحسینم . گفت : على بن الحسین که در پیکار با ما کشته شد و خدا او را از پاى در آورد. فرمود: آن شیر بیشه شجاعت که شربت شهادت نوشید برادر من على (علیه السلام) بود که او را بر خلاف انتظار تو مردم شهید کردند نه خدا. پسر زیاد گفت : چنان نیست که مى گویى ، بلکه خدا او را کشت . امام سجاد (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود که مردمان را در هنگام فرا رسیدن مرگشان مى میراند. پسر زیاد خشمگین شده و گفت : شگفتا هنوز آن جراءت و توانایى در تو باقى مانده که پاسخ مرا بدهى و گفته مرا زیر پا اندازى . اینک بیایید او را برده و گردن بزنید.
زینب (سلام الله علیها) بى تاب شده خود را به دامن سید سجاد انداخته ، پسر مرجانه را مخاطب قرار داد و فرمود: آن همه خونها که از نما ریختى ، هنوز کاسه انتقام تو را لبریز نکرده و آرام نگرفته که باز هم مى خواهى گرگ وار خون ما را بیاشامى ؟
آن گاه دست به گردن سید سجاد درآورده فرمود: سوگند به خدا دست از یادگار برادر بر نمى دارم و از او جدا نمى شوم و اگر مى خواهى او را به قتل آورى مرا هم با او بکش .
مرا با او بکش تا هر دو باهم
شویم آسوده از این محنت و غم
پسر زیاد، نگاه عجیبى به عمه و برادرزاده نموده و گفت : شگفت از خویشاوندى و مهر پیوندى ! سوگند به خدا خیال مى کنم زینب دوست مى دارد هر گاه قرار شود برادرزاده او را بکشم ، او را هم با وى به قتل برسانم . آن گاه دستور داد دست از او بردارید و بیمارى و ناتوانى براى بیچارگى او کافى است .(26)
آیینه عفاف در مجلس ابن زیاد
اسیران آل پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) را به مجلس پسر زیاد وارد کردند. در میان اسیران ، زینب کبرى یا آیینه عفت و پاکدامنى و فصاحت على (علیه السلام) که سخت اندوهناک بود و کهنه ترین جامه ها را پوشیده بود، به طور ناشناس در یک طرف مجلس قرار گرفت و کنیزان اطرافش را احاطه کردند.
ابن زیاد پرسید: این زدن که از برابر ما گذشت بو در یک طرف مجلس قرار گرفت و زنان اطراف او را گرفتند کیست ؟ زینب (سلام الله علیها) پاسخ او را نداد.
پسر زیاد بار دیگر همان سؤال را مکرر کرد. یکى از کنیزان او را معرفى کرده و گفت : این زن ، یادگار زهرا دختر رسول خداست .
ابن زاد که او را شناخته ، مخاطب ساخته و گفت : ستایش خدا را که شما را رسوا کرد و از دم تیغ گذرانید و دروغ شما را آشکار نمود.
زینب (سلام الله علیها)، در این جا طاقت نیاورده و فرمود: ستایش خدا را که ما را به برکت پیمبر بزرگوارش گرامى داشته و از پلیدى پاک و پاکیزه نموده و همانا آدم بدکار رسوا مى شد و دروغ مى گوید و او هم غیر از ماست .
پسر زیاد پرسید: چگونه یافتى کارى که خدا با خاندان تو به انجام آورد؟
زینب (سلام الله علیها) فرمود: خداى متعال کشتن در راه خودش را براى آنان مقدر فرموده بود و آنها به طورى که او اراده کرده بود کشته شدند و به آرامگاههاى همیشگى خود رهسپار شدند و به زودى خدا میان تو و ایشان گرد خواهد آورد و در پیشگاه داد او حجت خواهند کرد و با شما دشمنى خواهند نمود.
از این سخنان که بر خلاف انتظار پسر زیاد بود و نمى خواست در چنان محفلى با این گونه سخنان رو به رو شود، آتش خشمش شعله ور شد و خواست او را سیاست کند.
عمروبن حرث به شفاعت برخاسته ، اظهار داشت : اى پسر زیاد، گوینده این سخنان زن است و زن را نمى توان در برابر گفته هایش مؤ اخذه کرد و از او خرده گیرى نمود.
نمى شاید زنان را سخت گفتن
به بد گفتن جزاى بد شنفتن
پسر زیاد که پاسخ صحیحى نداشت ، دهان نحس خود را گشوده و گفت : خداى متعال دل مرا از کشتن سرکشان و عاصیان خاندان تو شفا داد.
زینب (سلام الله علیها) از شنیدن این گفته سخت ناراحت شد، چنان که سراپاى او را آتش زد و شروع کرد به گریستن و فرمود:
اى بى حیا! به جان خودم سوگند، بزرگ مرا شهید کردى و پرده عزت و آرزوى مرا دریدى و شاخه بارور مرا جدا نمودى و اصل مرا از بن برانداختى و هر گاه از چنین امر خیرى که اساس آسمان و زمین را به لرزه در آورد شفا پیدا کردى ، چنان است که مى گویى شفا یافته .
پسر زیاد که این بار هم با سخنان درشت و در عین حال اندوه آور رو به رو شد، گفت : این زن سخن پرداز است و پدر او هم سراینده سخن پردازى بود.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: زن را با سخن پردازى چه مناسبت ! من علاوه بر این ماءموریت ، کار دیگرى دارم که باید به انجام آن بپردازم :
زنان با با سخن سنجى چه کار است
مرا این سان سخن گفتن شعار است
لیکن بى حیایى و خونریزى تو کار مرا به جایى رسانید که باید آتش درونى خود را بدین وسیله خاموش بسازم .(27)
خطابه زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید
زینب (سلام الله علیها) پس از ورود به شام و حضور در مجلس یزید، با سخنان على گونه اش چنان یزید را رسوا کرد و او را به گریه واداشت که توان پاسخ گویى از او سلب شد.
زینب در مجلس شام خطاب به یزید کرده و فرمود:
((افسوس که ناچار به گفت و گو با تو هستم ، و گرنه من تو را کوچک تر و حقیرتر از این مى دانم که با تو سخن گویم …قسم به خدا که جز از خدا ترسى ندارم و جز به او نزد کسى شکایت نمى برم …هر مکر و خدعه اى دارى به کارگیر و هر تلاشى دارى بکن و هر چه مى توانى با ما دشمنى نما؛ ولى بدان ، به خدا سوگند نمى توانى یاد ما را محو کنى و ذکر اهل بیت را از بین ببرى .))
آن گاه سخنانى کوتاه رد و بدل مى شود و پس از این که تمام حاضران با شگفتى و تعجب ، این همه شجاعت را ملاحظه مى کنند، حضرت زینب (سلام الله علیها) خطبه اش را شروع مى کند که بخش هایى از آن را نقل مى کنیم :
((اى یزید! آیا پنداشتى که چون بر ماس سخت گرفتى و اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما تنگ نمودى و ما را مانند اسیران به این طرف و آن طرف کشاندى ، اکنون ما در نزد خدا خوار گشته ایم و یا تو را در نزد او قرب و منزلتى است ؟!…
بدان که اگر خدا به تو مهلتى داده است ، براى این است که مى فرماید: ((و لا یحسبن الّذین کفروا انّما نملى لهم خیر الانفسهم ، انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین ))(28) کافران هرگز نپندارند که اگر به آنها مهلتى دادیم به سود آنان است ، چرا که ما به آنها مهلت مى دهیم تا بیشتر گناه کنند و آن پس عذابى خوار کننده بر ایشان خواهد بود.
((آیا این از عدالت است ، اى فرزند آزاد شدگان ! که دختران و کنیزانت را در پس پرده نگه دارى و دختران رسول خدا را مانند اسیران به هرسو بگردانى ؟!
((آیا باز آرزو مى کنى که اى کاش پیرمردان ، که در بدر کشته شدند، امروز را شاهد بودند؟! بى آنکه خود را گنه کار بشمارى یا گناهت را سنگین بدانى …
((اى یزید! به خدا قسم تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت بدن خود قطع نکردى و خواه ناخواه به زودى نزد رسول خدا (صلی الله علیه واله) باز خواهى گشت و اهل بیت (علیه السلام) و پاره هاى تنش را نزد او در ((حظیره القدس )) خواهى یافت ؛ همان روز که خداوند پراکندگى آنان را به اجتماع مبدل گرداند. ((و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند رهم یرزقون ))(29)؛ هرگز نپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند مردگانند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى یابند.
((و به زودى تو، و آن کس که تو را به این مقام رسانید و بر گردن مؤ منان مسلط کرد، خواهید دانست کدام یک از ما بدکارتر و از نظر نیرو، ضعیف تریم ؛ در آن روزى که داور خداست و دشمن طرف مقابل تو، جد ماست و اعضاى بدنت علیه تو گواهى خواهند داد…در آن هنگام که تو جز به اعمالى که از پیش فرستاده اى دسترسى نخواهى داشت ، به پسر مرجانه پناه مى برى و او نیز به تو پناه مى برد، در حالى که ناتوانى و پریشانى خود و همکاران و یارانت را در برابر میزان عدل الهى خواهى دید. آن گاه در مى یابى که بهترین توشه اى که براى خود اندوخته اى ، کشتن ذریه محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى باشد!!))
یزید از شنیدن این سخنان ، که چون نیزه اى بر قلبش وارد شده بود، از وحشت و تاءثر بر خود مى لرزید و توانایى پاسخ گفتن نداشت . ناچار روى را از زینب (سلام الله علیها) بگردانید.
پس از چندى که حضرت سجاد (علیه السلام) نیز سخنانى به او فرمود، شروع کرد به ناسزا و لعنت بر ابن مرجانه فرستادن ، تا اینکه شاید خودش را از آن مهلکه نجات دهد! سپس دستور داد تا اهل بیت را با کمال احترام !
به مدینه برگردانند.(30)
ادامه دارد….
پى نوشت:
1- طراز المذهب ، ج 1 ص 253.
2- سیماى حضرت زینب ص 119.
3-سوگنامه آل محمد، 381.
4- معالى السبطین ، ج 2 ص 8
5-بحار الانوار، ج 45، ص 58 و 59
6-سوگنامه آل محمد، ص 391.
7- معالى السبطین ، ج 2، ص 55
8-فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر، ص 62
9-فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر، ص 866
10-لهوف ، ص 153
11-سرگذشت جانسوز حضرت رقیه (سلام الله علیها) ص 27.
12-حیاه الامام الحسین (علیه السلام) ج 3 ص 300
13-بحارالانوار، جلد 45، ص 58؛ نفس المهموم ، ص 386.
14-شیفتگان حضرت مهدى (عج ) ج 1 ص 145.
15-کامل الزیارات ص 807و 808
16-ره توشه راهیان نور، ص 263.
17-زینب کبرى ص 210 و 211.
18- عقیله بنى هاشم ، ص 38 و 39.
19-خصائص زینبیه جزایرى ص 120
20-زینب کبرى ، ص 159 و 160.
21-سخن گفتن امام حسین (علیه السلام) در یکصد و بیست محل ، ص 52.
22-چهره درخشان قمر بنى هاشم ص 87و88
23-زینب عقیله بنى هاشم ، ص 91- 93
24-ره توشه راهیان نور، ص 265 – 266.
25-ره توشه راهیان نور، ص 266 و 267.
26-کتاب الارشاد ص 473.
27- کتاب الارشاد، ص 472.
28-سوره آل عمران ، آیه 187
29-سوره آل عمران آیه 169
30-ره توشه راهیان نور، ص 267 – 269.
منبع:200 داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (علیه السلام)