هشدار شهید مطهرى به مدافعان حقوق زن

هشدار شهید مطهرى به مدافعان حقوق زن

مدخل
نهضت دفاع از حقوق زنان به عنوان شاخه‌اى از نهضت حقوق بشر در دهه‌هاى اخیر صبغه‌اى غربى یافته و ضمن آنکه توانسته در عرصه‌هایى به دفاع از حقوق زنان بپردازد، در عرصه‌هایى نیز محرومیت‌ها و مشکلات فراوانى براى آنها و براى جامعه پدید آورده است. این ناکامى و مشکل‌زایى ناشى از نقص بزرگى است که در این نهضت وجود دارد و شهید آیت‌اللّه‌ مطهرى ـ قدس سره ـ به آن نقص بزرگ هشدار داده است. متأسفانه امروز در جامعه اسلامى ما نیز مدافعان بسیارى در عرصه دفاع از حقوق زنان همان راهى را مى‌روند که غربیان رفته‌اند؛ بدون اینکه به پیامدهاى دردآور آن توجه داشته باشند. در گرامى‌داشت یاد آن شهید والامقام، بازگویى گزیده‌اى از هشدار ایشان را مناسب دیدیم. بدان امید که چراغى روشن فرا راه مدافعان حقوق زنان باشد.
در دنیاى غرب، از قرن هفدهم به بعد، پا به پاى نهضت‌هاى علمى و فلسفى، نهضتى در زمینه مسائل اجتماعى و به نام «حقوق بشر» صورت گرفت. نویسندگان و متفکران قرن هفدهم و هجدهم افکار خویش را در باره حقوق طبیعى و فطرى و غیر قابل سلب بشر با پشتکار قابل تحسینى در میان مردم پخش کردند. «ژان ژاک روسو»، «ولتر» و «منتسکیو» از این گروه نویسندگان و متفکرانند. این گروه حق عظیمى بر جامعه بشریت دارند. شاید بتوان ادعا کرد که حق اینها بر جامعه بشریت از حق مکتشفان و مخترعان بزرگ کمتر نیست.
نویسندگان و متفکران قرن هفدهم و هجدهم افکار خویش را در باره حقوق طبیعى و فطرى
و غیر قابل سلب بشر با پشتکار قابل تحسینى در میان مردم پخش کردند.
این گروه حق عظیمى بر جامعه بشریت دارند.
اصل اساسى مورد توجه این گروه این نکته بود که انسان بالفطره و به فرمان خلقت و طبیعت، واجد یک سلسله حقوق و آزادى‌هاست. این حقوق و آزادى‌ها را هیچ فرد یا گروه به هیچ عنوان و با هیچ نام نمى‌توانند از فرد یا قومى سلب کنند؛ حتى خودِ صاحب حق نیز نمى‌تواند به میل و اراده خود، آنها را به غیر منتقل نماید و خود را از اینها عریان و منسلخ سازد؛ و همه مردم اعم از حاکم و محکوم، سفید و سیاه، ثروتمند و مستمند در این حقوق و آزادى‌ها با یکدیگر «متساوى» و برابرند.
این نهضت فکرى و اجتماعى ثمرات خود را ظاهر ساخت. اولین بار در انگلستان و سپس در آمریکا و بعد در فرانسه به صورت انقلاب‌ها و تغییر نظام‌ها و امضاى اعلامیه‌ها بروز و ظهور نمود و به تدریج به نفاط دیگر سرایت کرد.
در قرن نوزدهم افکار تازه‌اى در زمینه حقوق انسان‌ها در مسائل اقتصادى و اجتماعى و سیاسى پیدا شد و تحولات دیگرى رخ داد که منتهى به ظهور سوسیالیزم و لزوم تخصیص منافع به طبقات زحمتکش و انتقال حکومت از طبقه سرمایه‌دار به مدافعان طبقه کارگر گردید.
تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، آنچه در باره حقوق انسان‌ها گفتگو شده و یا عملاً اقدامى صورت گرفته، مربوط است به حقوق ملت‌ها در برابر دولت‌ها و یا حقوق طبقه کارگر و زحمتکش در برابر طبقه کارفرما و ارباب. در قرن بیستم مسئله «حقوق زن» در برابر «حقوق مرد» مطرح شد و براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر ـ که پس از جنگ جهانى دوم در سال 1948 میلادى از طرف سازمان ملل متحد منتشر گشت ـ تساوى حقوق زن و مرد صریحا اعلام شد.
در همه نهضت‌هاى اجتماعى غرب از قرن هفدهم تا قرن حاضر، محور اصلى دو چیز بود: «آزادى» و «تساوى»، و نظر به اینکه نهضت حقوق زن در غرب دنباله سایر نهضت‌ها بود و به علاوه تاریخ حقوق زن در اروپا از نظر آزادى‌ها و برابرى‌ها فوق‌العاده مرارت‌بار بود، در این مورد نیز جز در باره «آزادى» و «تساوى» سخن نرفت.
پیشگامان این نهضت، آزادى زن و تساوى حقوق او را با مرد مکمل و متمم نهضت حقوق بشر ـ که از قرن هفدهم عنوان شده بود ـ دانستند و مدعى شدند که بدون تأمین آزادى زن و تساوى حقوق او با مرد سخن از آزادى و حقوق بشر بى‌معنى است، و به علاوه همه مشکلات خانوادگى ناشى از عدم آزادى زن و عدم تساوى حقوق او با مرد است و با تأمین این جهت، مشکلات خانوادگى یکجا حل مى‌شود.
در این نهضت، آنچه ما آن را «مسئله اساسى در نظام حقوق خانوادگى» خواندیم، یعنى اینکه آیا این نظام بالطبع نظام مستقلى است و منطق و معیارى دارد جدا از منطق و معیار سایر مؤسسات اجتماعى یا نه، به فراموشى سپرده شد. آنچه اذهان را به خود معطوف ساخته بود همان تعمیم اصل آزادى و اصل تساوى در مورد زنان نسبت به مردان بود. به عبارت دیگر، در مورد حقوق زن نیز تنها موضوع بحث، «حقوق طبیعى و فطرى و غیر قابل سلب بشر» بود و بس. همه سختى‌ها در اطراف این یک مطلب دور زد که زن با مرد در انسانیت شریک است و یک انسان تمام‌عیار است، پس باید از حقوق فطرى و غیر قابل سلب بشر مانند مرد و برابر با او برخوردار باشد.
در برخى از فصول این کتاب [نظام حقوق زن در اسلام]در باره «منابع حقوق طبیعى» بحث نسبتا کافى شده است. در آنجا ثابت کرده‌ایم که اساس و مبناى حقوق طبیعى و فطرى، خود طبیعت است؛ یعنى اگر انسان از حقوق خاصى برخوردار است که اسب و گوسفند و مرغ و ماهى از آنها بى‌بهره‌اند، ریشه‌اش طبیعت و خلقت و آفرینش است، و اگر انسان‌ها همه در حقوق طبیعى مساوى هستند و همه باید «آزاد» زیست کنند فرمانى است که در متن خلقت صادر شده است، دلیلى غیر از آن ندارد؛ دانشمندان طرفدار تساوى و آزادى به عنوان حقوق فطرى انسان‌ها نیز دلیلى جز این نداشتند. طبعا در مسئله اساسى نظام خانوادگى نیز مرجع و مأخذى جز طبیعت نیست.
پیشگامان این نهضت، آزادى زن و تساوى حقوق او را با مرد مکمل
و متمم نهضت حقوق بشر دانستند و مدعى شدند که بدون تأمین آزادى زن و تساوى حقوق او
با مرد سخن از آزادى و حقوق بشر بى‌معنى است.
اکنون باید ببینیم چرا مسئله‌اى که ما آن را مسئله اساسى در نظام حقوق خانوادگى نامیدیم، مورد توجه واقع نشد. آیا در پرتو علوم امروز معلوم شد که تفاوت و اختلاف زن و مرد یک تفاوت ساده عضوى است و در اساس ساختمان جسمى و روحى آنها و حقوقى که به آنها تعلق مى‌گیرد و مسئولیت‌هایى که باید بر عهده بگیرند تأثیرى ندارد، و بدین جهت در فلسفه‌هاى اجتماعى امروز حسابى جداگانه براى آن باز نشد؟
اتفاقا قضیه بر عکس است؛ در پرتو اکتشافات و پیشرفت‌هاى علمى زیستى و روانى، تفاوت‌هاى دو جنس روشن‌تر و مستدل‌تر گشت و ما در برخى از فصول این کتاب با استناد به تحقیقات زیست‌شناسان و فیزیولوژیست‌ها و روانشناسان در این باره بحث کرده‌ایم. با همه اینها مسئله اساسى به فراموشى سپرده شد و این مایه شگفتى است.
منشأ این بى‌توجهى شاید این است که این نهضت خیلى عجولانه صورت گرفت. لذا این نهضت در عین اینکه یک سلسله بدبختى‌ها را از زن گرفت، بدبختى‌ها و بیچارگى‌هاى دیگرى براى او و براى جامعه بشریت به ارمغان آورد. بعدا در فصول این کتاب خواهیم دید که زن غربى تا اوایل قرن بیستم از ساده‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین حقوق محروم بوده است و تنها در اوایل قرن بیستم بود که مردم مغرب‌زمین به فکر جبران مافات افتادند و چون این نهضت دنباله نهضت‌هاى دیگر در زمینه «تساوى» و «آزادى» بود همه معجزه‌ها را از معنى این دو کلمه خواستند غافل از اینکه تساوى و آزادى مربوط است به رابطه بشرها با یکدیگر از آن جهت که بشرند و به قول طلاب «تساوى و آزادى حق انسان بِما هُوَ انسانٌ است»؛ زن از آن جهت که انسان است مانند هر انسان دیگر آزاد آفریده شده است و از حقوقى مساوى بهره‌مند است، ولى زن انسانى است با چگونگى‌هاى خاص و مرد انسانى است با چگونگى‌هاى دیگر. زن و مرد در انسانیت «برابرند» ولى دو گونه انسانند با دو گونه خصلت‌ها و دو گونه روانشناسى، و این اختلاف ناشى از عوامل جغرافیایى و یا تاریخى و اجتماعى نیست بلکه طرح آن در متن آفرینش ریخته شده. طبیعت از این دو گونگى‌ها هدف داشته است و هر گونه عملى بر ضد طبیعت و فطرت عوارض نامطلوبى به بار مى‌آورد. ما همان طور که آزادى و برابرى انسان‌ها ـ و از آن جمله زن و مرد ـ را از طبیعت الهام گرفته‌ایم، درس «یک گونگى» یا «دو گونگى» حقوق زن و مرد را و همچنین اینکه اجتماع خانوادگى یک اجتماع لااقل نیمه طبیعى است یا نه، باید از طبیعت الهام بگیریم. این مسئله لااقل قابل طرح هست که آیا دوجنسى شدن حیوانات ـ و از آن جمله انسان ـ یک امر تصادفى و اتفاقى است یا جزء طرح خلقت است؟ و آیا تفاوت دو جنس صرفا یک تفاوت سطحى ساده عضوى است و یا به قول «آلکسیس کارل» در هر سلول از سلول‌هاى انسان نشانى از جنسیت او هست؟ آیا در منطق و زبان فطرت، هر یک از زن و مرد رسالتى مخصوص به خود دارند یا نه؟ آیا حقوق، یک‌جنسى است یا دوجنسى؟ آیا اخلاق و تربیت دوجنسى است یا یک‌جنسى؟ مجازات‌ها چطور؟ و همچنین مسئولیت‌ها و رسالت‌ها؟
در این نهضت به این نکته توجه نشد که مسائل دیگرى هم غیر از تساوى و آزادى هست. تساوى و آزادى شرط لازمند نه شرط کافى. تساوى حقوق یک مطلب است و تشابه حقوق مطلب دیگر؛ برابرى حقوق زن و مرد از نظر ارزش‌هاى مادى و معنوى یک چیز است و همانندى و همشکلى و همسانى چیز دیگر. در این نهضت عمدا یا سهوا «تساوى» به جاى «تشابه» به کار رفت و «برابرى» با «همانندى» یکى شمرده شد، «کیفیت» تحت‌الشعاع «کمیت» قرار گرفت، «انسان» بودن زن موجب فراموشى «زن» بودن وى گردید … .
شک نیست که قرن ما یک سلسله بدبختى‌ها از زن گرفت، ولى سخن در این است که یک سلسله بدبختى‌هاى دیگر براى او ارمغان آورد. چرا؟ آیا زن محکوم است به یکى از این دو سختى و جبرا باید یکى را انتخاب کند؟ یا هیچ مانعى ندارد که هم بدبختى‌هاى قدیم خود را طرد کند و هم بدبختى‌هاى جدید را؟
حقیقت این است که هیچ جبرى وجود ندارد. بدبختى‌هاى قدیم غالبا معلول این جهت بود که انسان بودنِ زن به فراموشى سپرده شده بود و بدبختى‌هاى جدید از آن است که عمدا یا سهوا زن بودن زن و موقع طبیعى و فطرى‌اش، رسالتش، مدارش، تقاضاهاى غریزى‌اش، استعدادهاى ویژه‌اش به فراموشى سپرده شده است.
زن و مرد در انسانیت «برابرند» ولى دو گونه انسانند با دو گونه خصلت‌ها و دو گونه روانشناسى،
و این اختلاف ناشى از عوامل جغرافیایى و یا تاریخى و اجتماعى نیست
بلکه طرح آن در متن آفرینش ریخته شده.
عجب این است که هنگامى که از اختلافات فطرى و طبیعى زن و مرد سخن مى‌رود، گروهى آن را به عنوان نقص زن و کمال مرد و بالاخره چیزى که موجب یک سلسله برخوردارى‌ها براى مرد و یک سلسله محرومیت‌ها براى زن است تلقى مى‌کنند، غافل از اینکه نقص و کمال مطرح نیست؛ دستگاه آفرینش نخواسته یکى را کامل و دیگرى را ناقص، یکى را برخوردار و دیگرى را محروم و مغبون بیافریند.
این گروه پس از این تلقى منطقى و حکیمانه! مى‌گویند بسیار خوب، حالا که در طبیعت چنین ظلمى بر زن شده و ضعیف و ناقص آفریده شده، آیا ما هم باید مزید بر علت شویم و ظلمى بر ظلم بیفزاییم؟ آیا اگر وضع طبیعى زن را به فراموشى بسپاریم انسانى‌تر عمل نکرده‌ایم؟
اتفاقا قضیه بر عکس است؛ عدم توجه به وضع طبیعى و فطرى زن بیشتر موجب پایمال شدن حقوق او مى‌گردد. اگر مرد در برابر زن جبهه ببندد و بگوید تو یکى و من یکى، کارها، مسئولیت‌ها، بهره‌ها، پاداش‌ها، کیفرها همه باید متشابه و همشکل باشد، در کارهاى سخت و سنگین باید با من شریک باشى، به فراخور نیروى کارت مزد بگیرى، توقع احترام و حمایت از من نداشته باشى، تمام هزینه زندگى‌ات را خودت بر عهده بگیرى، در هزینه فرزندان با من شرکت کنى، در مقابل خطرها خودت از خودت دفاع کنى، به همان اندازه که من براى تو خرج مى‌کنم تو باید براى من خرج کنى و … در این وقت است که کلاه زن سخت پسِ معرکه است زیرا زن بالطبع نیروى کار و تولیدش از مرد کمتر است و استهلاک ثروتش بیشتر. به علاوه بیمارى ماهانه، ناراحتى ایام باردارى، سختى‌هاى وضع حمل و حضانت کودک شیرخوار، زن را در وضعى قرار مى‌دهد که به حمایت مرد و تعهداتى کمتر و حقوقى بیشتر نیازمند است. اختصاص به انسان ندارد؛ همه جاندارانى که به صورت «زوج» زندگى مى‌کنند چنین‌اند؛ در همه این نوع جانداران، جنس نر به حکم غریزه به حمایت جنس ماده برمى‌خیزد.
در نظر گرفتن وضع طبیعى و فطرى هر یک از زن و مرد با توجه به تساوى آنها در انسان بودن و حقوق مشترک انسان‌ها، زن را در وضع بسیار مناسبى قرار مى‌دهد که نه شخصش کوبیده شود و نه شخصیتش … .
زن و مرد دو ستاره‌اند در دو مدار مختلف؛ هر کدام باید در مدار خود و فلک خود حرکت نماید «لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغى لَها اَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ و لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فى فَلَکٍ یَسْبَحونَ». شرط اصلى سعادت هر یک از زن و مرد و در حقیقت جامعه بشرى این است که دو جنس هر یک در مدار خویش به حرکت خود ادامه دهند. آزادى و برابرى آنگاه سود مى‌بخشد که هیچ کدام از مدار و مسیر طبیعى و فطرى خویش خارج نگردند. آنچه در آن جامعه ناراحتى آفریده است قیام بر ضد فرمان فطرت و طبیعت است نه چیز دیگر.
اینکه ما مدعى هستیم مسئله «نظام حقوقى زن در خانه و اجتماع» از مسائلى است که مجددا باید مورد ارزیابى قرار گیرد و به ارزیابى‌هاى گذشته بسنده نشود به معنى این است که اولاً طبیعت را راهنماى خود قرار دهیم، ثانیا از مجموع تجربیات تلخ و شیرین (چه در گذشته و چه در قرن حاضر) حداکثر بهره‌بردارى نماییم و تنها در این وقت است که نهضت حقوق زن به معنى واقعى تحقق مى‌یابد.(مجموعه آثار، ج19، ص 26 ـ 37).

پى‌نوشتها:

در این نهضت به این نکته توجه نشد که مسائل دیگرى هم غیر از تساوى و آزادى هست.
تساوى و آزادى شرط لازمند نه شرط کافى.
زن و مرد دو ستاره‌اند در دو مدار مختلف؛
هر کدام باید در مدار خود و فلک خود حرکت نماید.
منبع: ماهنامه پیام زن

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید