الغیبۀ نعمانی و مقوله‌ی غیبت (2)

الغیبۀ نعمانی و مقوله‌ی غیبت (2)

نویسندگان: حجت الاسلام دکتر کاظم قاضی‌زاده/ استادیار دانشگاه تربیت مدرّس تهران
دکتر علی‌رضا مختاری/ عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی فسا

دوران حیرت
شکی نیست که عدّه‌ی زیادی از شیعیان بعد از وفات نایب چهارم، در سردرگمی و حیرتی فراگیر به سر می‌بردند؛ زیرا مرجع معیّنی از طرف امام مهدی عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه نداشتند تا امورات آنان را به انجام برساند، علاوه بر آن که زیدیه و معتزله و غیر آنان، شبهات فراوانی برانگیخته بودند. در این میان دانشمندان پاسدار حریم ولایت در برابر آنان صف‌آرایی کرده و به مقابله پرداختند. اما افرادی مانند احمد الکاتب اصرار دارند مبنای آموزه‌ی غیبت را غیر از این قرار دهند (احمد الکاتب تطور الفکر السیاسی الشیعی/121):
مرگ امام حسن عسکری (ع) در سامراء در سال 260 هجری بدون این که اعلام کند فرزندی از او به جای مانده است، و نیز وصیت به مادرش حدیث، سبب بحرانی سخت در جامعه‌ی شیعیان موسوی که معتقد به ضرورت استمرار امامت الاهی بودند گردید. این به نوبه‌ی خود سبب به وجود آمدن شک وحیرت ونگـرانی در باره‌ی سرنوشت امامت بعد از عسکری شد.
آیا دانشمندان شیعه مانند نعمانی و شیخ صدوق، احمد الکاتب را تصدیق می‌کنند؟ آیا اینان حیرت را نتیجه‌ی نبود فرزند برای امام عسکری علیه‌السلام می‌دانند؟ و آیا سرگردانی شیعه به خاطر وصیّت حضرت عسکری علیه‌السلام به مادر ارجمندشان می‌باشد؟
نعمانی با این که حیرت و سرگردانی را تصدیق می‌کند، امّا بر خلاف ادّعای احمد الکاتب، وقوع این حیرت را در نتیجه‌ی عدم توجّه به روایاتی می‌داند که از تک‌تک ائمّه‌ی اطهار علیهم‌السلام در باره‌ی غیبت و امتحان سخت آن وارد شده است. او مدّعی است تمام این سردرگمی‌ها نتیجه‌ی دنبال نکردن احادیث مربوط به غیبت است (النعمانی: الغیبۀ/20-22):
به همین جهت است که نعمانی وظیفه‌ی خود می‌داند که بر اساس حدیث منقول از ائمه‌ی صادق علیهم‌السلام، به عنوان کسی که خداوند عزّوجلّ بهره‌ای از علم به او موهبت کرده، و او را به جایی رسانده که دیگران را نرسانده است، آنچه را که بر برادران دینی‌اش مشتبه گشته تبیین کند و آنان را از حیرت به راه درست رهنمون سازد و از منزل شک به نور یقین برساند (النعمانی: الغیبۀ/23). نعمانی کتاب خود را می‌نویسد تا شیعیان را به این احادیثی که ذکرشان کرده است توجّه دهد. البته وی اقرار می‌کند تمام احادیث غیبت را که فرا گرفته، به خاطر بعد مسافت در دسترسش نبوده است و فقط احادیثی را که در زمان تألیف در اختیارش قرار داشته را در الغیبۀ آورده است. علاوه بر این نعمانی اذعان می‌کند (النعمانی: الغیبۀ/29) که آنچه مردم در این باره روایت می‌کنند، بیش‌تر و بزرگ‌تر از آن چیزی است که نقل کرده‌ام.
شیخ صدوق (-381) ضمن تصدیق وجود این حیرت، بر این نکته تأکید دارد که عدم مراجعه به سخنان الاهی ائمّه‌‌ی اطهار علیهم‌السلام موجب این حیرت شده است. او هر شیعه‌ی حیران و سرگردانی را که می‌دید، با ذکر روایات غیبت که توسط پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام بیان شده بود، معالجه می‌کرد. این امر به خوبی نشاندهنده‌ی عدم توجّه شیعیان حیران به میراث روایی تشیع بوده است. (الشیخ الصدوق: کمال الدین 1/4-6)
پس هیچ کدام از بزرگان شیعه بر خلاف آنچه احمد الکاتب ادّعا کرده است، علّت این حیرانی و سرگردانی را نبودِ فرزند برای امام حسن عسکری علیه‌السلام و وصیّتشان به مادر ارجمندشان ندانسته‌ و به چنین چیزی نیز معتقد نیستند. از دنیا رفتن نسلی که امام را دیده و وجودشان را حس کرده بودند و احادیثشان را بین شیعه رواج داده بودند، و نیز رواج شبهات و سؤالات مخالفان، از دیگر علل حیرت شیعیان محسوب شده است. (سید سامی البدری: پاسخ به شبهات احمد الکاتب/385):

آغاز طرح مباحث مهدویّت در اسلام
این که نکات مربوط به مهدویّت و منجی آخرالزمان از چه زمانی در اسلام مطرح شده است، از مباحث جذاب تاریخ اسلام است. مدرّسی طباطبایی در این باره می‌نویسد (مدرّسی طباطبایی: مکتب در فرایند تکامل /9):
چنین به نظر می‌رسد که از اواخر قرن اوّل هجری، انتظار و اعتقاد به ظهور یک منجی و رهائی‌بخش انقلابی از دودمان پیامبر (ص) که در آینده ظهور کرده و نظام فاسد ظلم و ستم را در هم ریخته و حکومت عدل و قسط را پی‌ریزی خواهد نمود، در همه‌ قشرهای جامعه اسلامی وجود داشته است. این منجی رهایی‌بخش را شیعیان با نام قائم می‌شناختند.
اما شواهدی در دست است که نشان می‌دهد مردم سال‌ها قبل‌تر با مفهوم مهدی اسلام آشنا بوده‌اند. امام سجّاد علیه‌السلام در خطبه‌ی مسجد اموی شام، ضمن برشمردن مفاخر خود می‌فرمایند:
رسول الله … و جعفر طیّار در بهشت، و دو سبط این امّت و مهدی که دجال را بکشد از ماست.
وقتی شخص در مقابل دیگران صحبت از افتخارات خود می‌کند، طبیعی آن است مطالبی را بیان کند که مورد قبول طرف مقابل باشد. بنابراین مطالبی که به عنوان افتخارات در سخنرانی مقابل مردم و سران حزب مخالف بیان می‌شود، به یقین برای آنان شناخته شده می‌باشد. پس همان طور که یزید و اطرافیانش و نیز مردم شام با نام و مقام جعفر طیّار و حسنین آشنایی داشته‌اند، اصل مهدویّت نیز در ذهن آنان انعکاس داشته است. لذا وقتی حضرت سجّاد علیه‌السلام روی منبر از مهدی نام می‌برد، کسی در مقام انکار ایشان بر نمی‌آید. (سید حسن افتخارزاده: گفتارهایی پیرامون امام زمان علیه‌السلام/40) هم‌چنین فضای شام در چنین جدل‌هایی اقتضا می‌کرد اگر مخالف، سخنان رقیب را دروغ می‌شمارد، فوراً و بدون ملاحظه به تکذیب او بپردازد، اما تاریخ درباره‌ی این افتخارات، کوچک‌ترین تکذیبی از جانب طرف اموی گزارش نداده است.
مؤلّف مذهب در فرایند تکامل نیز می‌پذیرد که این اعتقاد به اواسط قرن اول بر می‌گردد (مدرّسی طباطبایی: مکتب در فرایند تکامل/126):
مسأله‌ی مهدویّت واعتقاد به ظهور شخصی از خاندان پیامبر در آینده جهان که حکومت قسط و عدل را مستقر ساخته و ظلم و بیداد را از جهان ریشه‌کن خواهد فرمود از اعتقادات بسیار قدیم اسلامی است که سابقه‌ی تاریخی آن تا اواسط قرن اول هجری قابل پیگیری است.
اما شواهد موجود، باز ما را به تاریخی قدیمی‌تر ارجاع می‌دهند. امام حسین علیه‌السلام در موارد متعدّدی به اصل مهدویّت اشاره می‌کنند. امام حسن علیه‌السلام نیز وقتی از طرف شیعیان درباره‌ی صلح مورد اعتراض قرار می‌گیرند می‌فرمایند (الشیخ الصدوق: کمال الدین1/315؛ و الخزاز القمی: کفایۀ الاثر /224؛ و اربلی: کشف الغمّۀ 2/521؛ و ابوعلی الطبرسی: اعلام الوری/426؛ و ابومنصور الطبرسی: الاحتجاج 2/289):
آیا نمی‌دانید که امامی از ما نیست مگر آن که بیعت طاغوت زمانش بر گردنش می‌باشد، جز امام قائم؛ آن که روح الله عیسی بن مریم علیه‌السلام در نماز به او اقتدا می‌کند.
این روایت، از جمله مواردی است که آغاز طرح اصل مهدویّت و مباحث آن را به سال‌های قبل از 50، و به احتمال زیاد به سال‌های 40-42 که قرارداد صلح توسط امام حسن مجتبی علیه‌السلام بسته شد می‌کشاند.
سخنان امیرالمؤمنین علیه‌السلام درباره‌ی مهدویّت و مباحث آن نیز فراوان است که در دنباله‌ی بحث به برخی از آن‌ها اشاره خواهیم کرد.
مباحث مهدویّت از آغاز دعوت اسلام، یعنی از زمان خود حضرت رسول صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم و توسط ایشان در میان مسلمانان منتشر شده است. دکتر جاسم حسین پس از آن که احادیث نبوی متعدّدی از کتب اهل سنّت درباره‌ی مهدی ارائه می‌دهد، نظریّه‌ی اُسمَن را مبنی بر این که تمام این احادیث ضعیف و متناقضند و انتساب آن‌ها به پیامبر اسلام مورد تردید می‌باشد، تندروی می‌شمارد و در ردّ آن می‌نویسد:
زیرا استفاده از کنیه‌ی مهدی توسط گروه‌های متعدّد اسلامی، به‌ویژه زیدیه در تلاش خود برای دستیابی به قدرت در دوران بنی‌امیه نشان می‌دهد که این احادیث در میان مسلمین آن زمان متداول بوده است. علاوه بر آن، بسیاری از فرق اسلامی، این احادیث را حتّی قبل از سقوط امویان در سال 132/749 نقل کرده‌اند، و سپس در کتب حدیث جمع‌آوری شده‌اند. قدیم‌ترین این کتب، کتاب سلیم بن قیس، منسوب به سلیم بن قیس هلالی بوده که بین سال‌های 80-90/699-708 درگذشته است. وی بسیاری از احادیث نبوی مربوط به مهدی، غیبت و ظهور او را نقل می‌کند. با عنایت به این دو نکته به نظر می‌رسد قضاوت اسمن تا حدود زیادی عجولانه باشد، به‌ویژه اگر این اصل را در نظر گیریم که احادیث نبوی در رابطه با مهدی توسط بیست و شش نفر از صحابی پیامبر (ص) نقل شده است. سی و هشت نفر از محدّثین به نقل از آنان، این احادیث را در کتب حدیث خود جمع‌آوری کرده‌اند.
دلایل و شهود کافی وجود دارد که از صدر اسلام تا کنون این اعتقاد وجود داشته که پیامبر اکرم (ص) به پیروان خود مردی را از نسل امام حسین (ع) وعده فرموده، که در آینده قیام مسلحانه خواهد کرد و اسلام را از بدعت‌ها پاک خواهد کرد. ولی رقابت سیاسی موجود در میان مسلمین، افرادی را تشجیع می‌کرد تا از این امید بزرگ سوء استفاده نموده و احادیث نبوی را به نفع خود در تلاش خویش برای کسب قدرت منحرف سازند.
احادیث فوق فقط این نکته را خاطر نشان می‌کند که قائم مهدی از نسل پیامبر است؛ اما احادیث دیگری منسوب به پیامبر (ص) وجود دارد که بیان می‌کند مهدی، در واقع امام دوازدهم می‌باشد.
جاسم حسین سخن مونتگمری وات را که مدّعی است نظریه‌ی دوازده‌امامی بعد از سال 874 میلادی به وجود آمده است را نیز رد می‌کند:
دلایل متقنی وجود دارد که احادیثی که مدّعی هستند قائم (ع) دوازدهمین اعقاب پیامبر (ص) باشد، قبل از 874 میلادی نشر یافته است.
وی سپس دلایل خود را از احادیث زیدیه، اهل سنّت و امامیه نقل می کند. (جاسم حسین: تاریخ سیاسی امام دوازدهم عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه/40-41)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید