عصر غیبت (11) وضعیت اجتماعی شیعه

عصر غیبت (11) وضعیت اجتماعی شیعه

نویسندگان : پور سید آقایی ، جباری ، عاشوری ، حکیم

ج : وضعیت اجتماعى
در این قسمت به بررسى وضعیت اجتماعى شیعیان ، و پایگاه اجتماعى و نفوذ رهبرى شیعه مى پردازیم .

1 – وضعیت شیعیان
وضعیت اجتماعى شیعه را در این دوره على رغم این که بسیارى از شهرها از مراکز شیعه نشین است (357) ، مى توان در فقر و فشار و اخراج از پست ها و از همه مهم تر محرومیت از موهبت همنشینى و انس و مجالست با امام و در حقیقت به حداقل رساندن ارتباط با امام علیه السلام دانست .

ارتباط حداقل با امام علیه السلام
امام ، گرچه در این دوره به صورت هاى مختلف با شیعیان خود تماس ‍ مى گرفت ، اما کنترل شدید امام علیه السلام از یک طرف و شکنجه و آزار کسانى که با ایشان تماس مى گرفتند از طرف دیگر، باعث مى شد که ارتباط امام علیه السلام با پیروان خود به حداقل برسد و همین امر سبب پى آمدهایى در میان شیعه مى شد؛ گرچه با تدبیر امام این آفات به حداقل خود مى رسید، اما به هر حال خالى از پى آمدها و مشکلات خاص خود نبود.

فشار
در این دوره ، “شیعیان “از جانب “خلفاى عباسى “به شدت تحت فشار و اختناق بودند قبلا به برخى از جنایات “متوکل “ در مورد “شیعیان “و “علویان “ ، از تشکیل سپاه “شاکریه “گرفته ، تا خراب نمودن قبر امام حسین علیه السلام و… اشاره کردیم . او براى فشار هرچه بیشتر بر شیعیان ، به حاکم “مصر”دستور داد تا “طالبیون “را به “عراق “تبعید کند. حاکم “مصر”نیز چنین کرد. آنگاه “متوکل “ در سال (336 ه‍) آنان را به “مدینه “که محل تبعید “علویان “بود راند(358) .
وى همچنین به ساکنین “حجاز”هشدار داد تا هیچ گونه ارتباطى با “علویان “برقرار نسازند و آنها را از نظر مالى حمایت نکنند. بسیارى از افراد بدین خاطر به شدت مجازات شدند. بنا به نوشته “اصفهانى “ ، “متوکل “در نتیجه اعمال این شیوه ها، “علویان “را با رفتارهاى خشونت آمیزى در “مدینه “مواجه کرد. “مدینه “جایى بود که “علویان “از دیگر مردم کلا جدا شده بودند و از حداقل احتیاجات زندگى نیز محروم ماندند.(359)

اخراج از پست ها
“مسعودى “مى نویسد: “متوکل “ ، “اسحاق بن ابراهیم “حاکم “سامرا”و “سیروان “در استان “جبل “را به خاطر شیعه بودن از سمت خود برکنار شد(360) . بسیارى دیگر از مردم نیز موقعیت هاى خود را به همان دلیل از دست دادند(361) ؛ بعضى از آنها تصریح مى کردند که علت اخراج و محرومیت آنان ارتباط با امام است (362) .

گرفتن امکانات اقتصادى
“متوکل “سرزمین “فدک “را که دارایى “حسینیان “بود مصادره کرد. درآمد ملک “فدک “بنا به نوشته “سید ابن طاووس “در آن زمان بالغ بر 000/24 دینار بود. “متوکل “ ، “فدک “را به “عبدالله بن عمر بزیار”از هواداران خود اعطا کرد،(363) و همان گونه که در بالا اشاره کردیم به ساکنین “حجاز”هشدار داد تا هیچ گونه ارتباطى با “علویان “برقرار نسازند و آنها را از نظر مالى حمایت نکنند.
“ابوالفرج اصفهانى “مى نویسد: “متوکل “ ، “علویان “را در تنگناى اقتصادى قرار داد و رسما هرگونه کمک و نیکى در حق آنان را ممنوع کرد و متخلفان را مجازاتى سخت و کیفرى سنگین مى داد.(364)

2 – پایگاه اجتماعى و نفوذ رهبرى شیعه
نفوذ معنوى امامان شیعه علیهم السلام على رغم همه موانعى که از جانب حکومت براى آنها پیش مى آوردند، روز به روز فزونى مى یافت تا آنجا که قصر خلفا را هم در برگرفته بود، بسیارى از مردم شیفته آنان بودند و حتى برخى از وزرا و امرا، در دل به حقانیت آنان معترف و خلافت را تنها شایسته آنها مى دانستند، گرچه در ظاهر آن را پنهان مى داشتند. در اینجا مرورى خواهیم داشت . به نمونه هایى از پایگاه اجتماعى امام هادى و امام عسکرى علیهم السلام .

الف – نفوذ امام هادى علیه السلام
در این بخش اشاره خواهیم داشت به نفوذ حضرت در “دربار” ، در میان “علویان “ ، “اهل کتاب “ ، “مردم مدینه “و “شیعیان “آن حضرت .

در دربار
“متوکل “به واسطه “دمل “بسیار بزرگى که در آورده بود سخت بیمار شد، به طورى که از شدت درد رو به مرگ بود و هیچ کس را جرئت “نیشتر”زدن نبود. مادر “متوکل “(شجاع ) نذر کرد چنانچه پسرش از این بیمارى بهبود یابد، مال زیادى را از اموال خود براى امام هادى علیه السلام بفرستد. “فتح بن خاقان “یکى از بزرگان و مقرب ترین افراد نزد خلیفه (365) – به “متوکل “گفت : خوب است کسى را به نزد “ابوالحسن هادى “بفرستى و از او در مورد علاج این بیمارى پرسش ‍ کنى ؛ زیرا چه بسا او دستورى دهد و معالجه اى براى این بیمارى بداند، “متوکل “گفت : کسى را نزدش بفرستید، پس فرستاده “متوکل “ رفت و به همراه دستورالعملى براى معالجه برگشت که در اثر آن ، “متوکل “ معالجه شد(366) ….
“متوکل “در پى سعادت هایى که از امام هادى علیه السلام در “مدینه “مى شد، حضرت را به وسیله “یحیى بن هرثمه “به “سامرا”فرا خواند. امام همراه افراد خانواده خود به طرف “سامرا” به راه افتادند. “یحیى “خود خدمتگزارى امام را به عهده گرفت و از تقواى حضرت شگفت زده شده بود. کاروان صحرا را درنوردید تا آن که به “بغداد”رسید.
“یعقوبى “نقل مى کند همین که امام به “یاسریه “رسید، “اسحاق بن ابراهیم “ ، حاکم “بغداد”به دیدار امام علیه السلام آمد و چون علاقه و شیفتگى مردم را به ایشان دید از حضرت خواست شب را در “بغداد”به سر برد(367) .
“یحیى “ ، حاکم “بغداد”را در جریان امر گذاشت ، حاکم “بغداد”گفت : “این مرد (امام هادى علیه السلام ) زاده رسول خدا صلى اللّه علیه و آله است و تو، انحراف “متوکل “را از اهل بیت مى دانى ! پس اگر به او کلمه اى علیه امام بگویى او را خواهد کشت و روز قیامت ، پیامبر صلى اللّه علیه و آله خصم تو خواهد بود…” . “یحیى “ پاسخ داد: “به خدا سوگند! جز نیکى از او ندیدم و چیزى که نپسندم از او نیافتم …” . سپس “بغداد”را ترک کرده و راه “سامرا”را در پیش ‍ گرفتند، همین که به مقصد رسیدند، “یحیى “خود را شتابان به “وصیف ترکى “که از سران حکومت به شمار مى رفت رساند و او را از رسیدن حضرت آگاه ساخت ، “وصیف “نیز او را از نقل سخنانى که موجب رسیدن گزندى به امام علیه السلام گردد برحذر داشت و گفت : “اى یحیى ! به خدا سوگند اگر سر مویى از امام علیه السلام کم شود، تنها تو مسئول آن خواهى بود…” .
و “یحیى “از یکى بودن سخنان “اسحاق “و “وصیف “درباره محافظت از امام علیه السلام و سلامتى او متحیر شد(368) .
نفوذ امام تا آنجا بود که هنگام آمدن آن حضرت به نزد “متوکل “ ، تمامى درباریان و نگهبانان قصر بى اختیار به احترام ایشان قیام مى کردند و بدون کم ترین بهانه جویى و به انتظار گذاشتن ، بى درنگ درها را مى گشودند و پرده ها را کنار مى زدند(369) .

در میان “بزرگان “
در مجلس ولیمه اى که براى فرزند یکى از خلفا برگزار شده بود، امام علیه السلام نیز دعوت شد. وقتى حضرت وارد شد همه حاضران به احترام او ساکت شدند(370) … .

در میان “علویان “و…
“محمد بن حسن اشتر”علوى مى گوید: همراه پدرم با جمعى از عباسیان ، طالبیان و تعدادى از لشکریان و دیگر افراد بر درگاه “متوکل “ عباسى بودیم که ناگهان لبوالحسن امام هادى علیه السلام – وارد شد و آهنگ قصر خلیفه را نمود، تمامى حاضران بدون استثنا از مرکب هایشان فرود آمده و به حضرت احترام نمودند تا حضرت وارد قصر شد. مردى از آن جمع ، از این تجلیل و گرامى داشت به خشم آمد و لب به اعتراض گشود و گفت : این همه تشریفات و احترام براى کیست ؟! چرا براى این جوان این همه احترام بگذاریم ؟ او نه از ما بالاتر است و نه بزرگسال تر، به خدا قسم هنگام خارج شدن دیگر براى او به پا نخواهیم خواست و از اسب فرود نخواهیم آمد… .
“ابوهاشم جعفرى “به او چنین پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و کوچکى به او احترام خواهى گذاشت … . لحظاتى بعد امام علیه السلام از قصر خارج شد، بانگ تکبیر برخاست و همه مردم به احترام امام به پا خاستند، “ابوهاشم “مردم را مخاطب ساخته ، گفت : مگر شما نبودید که تصمیم داشتید به حضرت احترام نگذارید؟
گفتند: به خدا قسم نتوانستیم خود را کنترل کنیم و بى اختیار از اسب فرود آمده ، به ایشان احترام گذاشتیم (371) .
سادات و بزرگان ، در احترام و بزرگداشت امام علیه السلام همصدا بودند و همگى رهبرى و فضل او را پذیرفته بودند. از جمله این علویان “زید بن موسى بن جعفر”- معروف به زیدالنار – بود که عموى پدر حضرت به شمار مى رفت و در آن وقت مردى معمر و کهنسال بود. روزى “زید”به قصد دیدار امام علیه السلام بر خانه آمد و از “عمر بن فرج “که نگهبان در بود خواست تا برایش از امام اجازه ورود بگیرد، امام علیه السلام اجازه داد. “زید”وارد شد و در مقابل امام علیه السلام که در صدر مجلس بود با ادب تمام و احترام ، دو زانو نشست و بدین گونه به امامت حضرت اعتراف کرد.
روز دیگر که “زید”به حضور امام علیه السلام شرفیاب شد، حضرت در مجلس حاضر نبود و “زید”در صدر مجلس نشست ، اندکى بعد امام علیه السلام وارد شد، همین که “زید” ، حضرت را دید به سرعت از جاى خود برخاسته ، امام علیه السلام را در مکان خویش جاى داد و خود مؤ دبانه در مقابل ایشان نشست ؛ در این زمان امام علیه السلام بسیار جوان و “زید”مردى مسن بود، لیکن حرکت “زید”به عنوان اعتراف به امامت حضرت و فضیلت ایشان بود و تمامى قائلین به امامت ایشان چنین مى کردند(372) .

در میان “مردم مدینه “
وقتى که مردم مدینه از مأموریت “یحیى بن هرثمه “فرستاده “متوکل “براى بردن امام هادى علیه السلام به “سامرا”اطلاع پیدا کردند از شدت علاقه به امام علیه السلام آن چنان ناله و شیون سردادند که “یحیى “مى گوید: من همانند آن را ندیده و نشنیده بودم به طورى که مجبور شدم آنها را تسکین داده و تا سوگند نخوردم که هیچ آزار و اذیتى به امام علیه السلام نخواهد رسید، آرام نگرفتند(373) .

در میان “اهل کتاب “
نفوذ امام علیه السلام منحصر به مسلمانان و شیعیان نبود که اهل کتاب را هم شامل مى شد. آنها به حضرت بسیار احترام مى گذاشتند و در گرفتارى ها و دشوارى ها به ایشان متوسل مى شدند و حتى به آن حضرت هدایائى نیز تقدیم مى کردند.
“هبه الله بن ابى منصور موصلى “چنین نقل مى کند: “یوسف بن یعقوب مسیحى از دوستان پدرم بود، او روزى به عنوان میهمان به خانه ما در “بغداد”آمد، پدرم از او انگیزه آمدنش را پرسید.
“یوسف “جواب داد “متوکل عباسى “مرا احضار کرده است ، ولى علتش را نمى دانم ، من نیز خودم را به یکصد دینار بیمه کرده ام که آنها را با خود آورده ام تا براى على بن محمد بن على الرضا علیه السلام هدیه ببرم .” .(374)

نزد “شیعیان سامرا”
“متوکل “در “سامرا”همواره مانع دیدار مردم با امام هادى علیه السلام مى شد، یک روز حضرت در قصر “متوکل “بود و جماعت زیادى از شیعیان در پشت در اجتماع کرده بودند، راوى مى گوید: از آنها پرسیدم براى چه اجتماع نموده اید، گفتند: منتظر بازگشت مولایمان هستیم تا او را ببینیم و بر او سلام کنیم و آنگاه برویم ، پرسیدم : آیا او را مى شناسید؟ گفتند: بلى همه او را مى شناسیم .(375)

ب – نفوذ امام عسکرى علیه السلام
در این فراز نیز مرورى خلاصه خواهیم داشت به پایگاه اجتماعى حضرت عسکرى علیه السلام در دربار خلفا و وزرا گرفته ، تا اهل کتاب ، علما، شیعیان و…

نزد “خلفا”
برخى از خلفاى آن دوره ، همچون “معتمد” ، در حوائج مهم خود به آن حضرت متوسل مى شدند و از حضرت درخواست دعا مى کردند(376) و یا در شرایط بحرانى و حساس ، آنها را به کمک مى طلبیدند؛ چنان که “معتمد”یک بار که حضرت در زندان بود، دستور داد: حضرت را آزاد کنند تا در مقابل انحراف منحرفین ایستاده و شک و تزلزلى که به وسیله آنها در میان مردم ایجاد شده ، بزداید، “معتمد”خطاب به حضرت گفت : دین جدت را دریاب (377) .
همو در کلام دیگرش خطاب به جعفر، برادر امام عسکرى علیه السلام – هنگامى که از او درخواست اعطاى مقام برادرش را داشت – گفت : مقام برادرت به دست ما نبود که از جانب خداوند بود و على رغم تلاش فراوان ما در پایین آوردن منزلت برادرت ، وى به خاطر علم و عبادتش مدام بر نفوذش افزوده مى شد(378) ….

نزد “وزرا”
“عبید بن خاقان “از وزیران خلفاى عباسى که همدوره امام عسکرى علیه السلام است مى گوید:
“اگر خلافت از میان خلفاى بنى عباس جدا شود، کسى از “هاشمیان “ به غیر از او (امام حسن عسکرى ) سزاوار آن نخواهد بود، تنها این مرد است که با علم ، عفت ، هدایت ، خویشتن دارى ، زهد، عبادت ، اخلاق زیبا و صلاح نفس ، شایسته خلافت مى باشد؛ پدرش نیز همچون مردى بزرگ و بخشنده ، دانشمند و خیر خواه بود.(379)
“احمد بن عبید الله بن خاقان “که مردى ناصبى و از منحرفان و مخالفان اهل بیت علیهم السلام بود، پایگاه اجتماعى و نفوذ امام عسکرى علیه السلام را این گونه توضیح مى دهد: “در سامرا در بین علویان مردى را مانند “حسن بن على بن محمد الرضا”در رفتار، عفت ، بزرگوارى ، بخشش و مورد احترام نزد فامیل و خلیفه و همه بنى هاشم ندیدم ؛ نه تنها آنها، بلکه تمام وزرا، منشیان و فرماندهان لشکر و دیگر مردمان ، حضرت را بر همه بزرگان مقدم مى داشتند(380) .”
همو باز مى گوید: “من از هیچ یک از بنى هاشم و فرماندهان و منشیان و قضات و فقها و سایر مردم در مورد او (امام حسن عسکرى علیه السلام ) نپرسیدم ، مگر این که دیدم او در نزد آنان در نهایت بزرگى و عظمت و منزلت جاى داشت و او را بر تمامى خاندان و بزرگان و همگان مقدم مى داشتند و همه بالاتفاق مى گفتند: او امام رافضیان است . و از آنجا که همه در مورد او سخن به نیکویى مى گفتند و او را بزرگ مى داشتند در نزد من نیز مقام و منزلش بسیار بالا بود(381) .

نزد امرا
یکى از فرماندهان و امرا، همین که امام عسکرى علیه السلام را دید بلافاصله به احترام حضرت از مرکب پیاده شد و اداى احترام نمود. حضرت به او فرمود: به جاى خود بازگرد، وى در حالى که به حضرت احترام مى گذاشت بازگشت (382) .

نزد “طبیب متوکل “
“بختیشوع “پزشک مخصوص “متوکل “و از برجسته ترین طبیبان دوران امام علیه السلام بود. او به یکى از شاگردان خود که عازم فصد کردن حضرت بود، گفت : “ابن الرضا از من خواسته است تا کسى را براى فصد تو بفرستم . پس تو براى این کار روانه شو و بدان که او داناترین کسى است که در زیر آسمان زندگى مى کند. پس مبادا درباره دستورات او اهمال کنى یا بر او اعتراض نمایى .” (383) .

نزد “علماى “ آن عصر
امام علیه السلام مقامى بس بلند و رفیع در نزد علماى عصرش داشت . “جاحظ”از نویسندگان بزرگ آن عصر با این که در “بصره “زندگى مى کرد و امام علیه السلام را در سنین جوانى – حدود 22 سالگى – درک کرده و 5 سال قبل از شهادت حضرت درگذشته بود، درباره حضرتش ‍ مى گوید: “براى هیچ یک از خاندان هاى عرب و غیر عرب ، به جز “طالبیان “ اتفاق نیفتاده که همگى آنان دانشمند، پارسا، پرهیزگار، دلیر، بخشنده ، پاک و پاک نهاد، برخى از آنان جانشین پیامبر صلى اللّه علیه و آله و برخى دیگر نامزد جانشینى او باشند، اینها پدر به پدر عبارتند از: حسن بن على ، بن محمد، بن على ، بن موسى ، بن جعفر، بن محمد، بن على ، بن حسین ، بن على “ (384) .

در نزد “اهل کتاب “
برخى از بزرگان و علماى اهل کتاب ، معترف به مقام و منزلت حضرت بودند به طورى که حضرت در مورد بعضى از آنها مى فرماید: حمد خداى را، که نصارى را نسبت به بعضى از مسلمین به حق ما آگاه تر قرار داد.(385)
از همان کسانى به امام علیه السلام ایمان آورده و به دست آن حضرت مسلمان شدند از جمله مى توان از “انوش نصرانى “و “راهب دیر عاقول “نام برد(386) .

نزد “مردم “
مردم از هر نقطه به زیارت حضرت مى شتافتند و در آن روزى که بنا بود آن حضرت براى معرفى خود به دربار مراجعه کند، جمعیت زیادى از مشتاقان حضرت با چشمانى اشکبار به امید دیدار ایشان در مسیر امام اجتماع مى کردند، آنچنان که راه بند مى آمد و کسى را توان گذشتن نبود. صداى شیون و ضجه مردم از همه جا به گوش مى رسید، اما همین که امام علیه السلام از خارج مى شد سکوت همه جا را فرا مى گرفت و همه محو تماشاى هیبت باشکوه امام علیه السلام مى شدند و براى او راه را مى گشودند و تا هنگام بازگشت ایشان ، مردم همان طور در انتظارش ‍ مى ایستادند(387) .
“شیخ صدوق “از قول “احمد بن عبیدالله بن خاقان “عامل خلیفه در “قم “که از ناصبى ها و دشمنان اهل بیت علیهم السلام تمام بازار تعطیل شد و بنى هاشم ، لشکریان ، منشیان و سایر مردمان به همراه پدرم (عبیدالله بن خاقان ، وزیر معتمد عباسى ) به تشییع حضرت شتافتند. آن روز “سامرا”از کثرت ازدحام و جمعیت و شیون ، همچون صحنه قیامت بود(388) .”

در نزد “شیعیان “
اشعار “ابو هاشم جعفرى “از بزرگان اصحاب امام هادى و عسکرى علیهماالسلام در وصف امام عسکرى علیه السلام به خوبى گویاى مقام شامخ امامت شیعه نزد شیعیان آن حضرت است . ترجمه برخى از اشعار او چنین است :
“خداوند تمام معجزات امامت را به او (امام حسن عسکرى ) بخشید، همان گونه که به موسى علیه السلام معجزات شکافتن دریا و ید بیضا و عصا بخشیده بود.
پروردگار حجت و معجزى به پیامبران عطا نکرد مگر آن که مانند آن را به اوصیا بخشید. و اگر در این مورد تردید دارى ، پى جویى دلیل و برهان بر تو است .” (389)

خلاصه
وضعیت فکرى و سیاسى – اجتماعى شیعه و رهبرى آن در این دوره داراى ویژگى هاى خاصى است .
به لحاظ “فکرى “ ، اصول و احادیث شیعه ، ضبط و نگهدارى شده و شیوخ و رجالى تربیت یافته اند تا در بحران ها و حوادث رهگشاى مسائل و مشکلات باشند. حفظ اسلام از دستبرد منحرفان و روشنگرى ها و موضع گیرى ها به جا و پاسخگویى به مشکلات فکرى و فقهى ، و ایجاد توان و آمادگى در شیعیان براى پذیرش غیبت امام دوازدهم (عجل الله تعالى فرجه الشریف )، از جمله اقدامات ائمه علیهم السلام در این دوران است .
به لحاظ “سیاسى “ ، رهبرى شیعه به اجبار از “مدینه “به “سامرا”آورده شده و تحت نظارت و کنترل شدید به سر مى برد. عسکرین علیهماالسلام با پیش گرفتن سیاست “تقیه “به تقویت و گسترش سازمان وکلا مى پردازد.
از دیگر اقدامات آنان ، حمایت از برخى قیام هاى علویان و حفظ سرپرستى شیعیان و نفوذ دادن تعدادى از آنها در پست ها و مراکز حساس است .
از نظر “اجتماعى “ ، شیعیان در فقر و فشار و اختناق و محرومیت به سر مى برند و رهبرى شیعه على رغم محصور بودن و ممانعت از تماس مردم و شیعیان با آنان از نفوذ زیادى در میان همه اقشار جامعه ، از شیعیان و توده مردم گرفته تا علما و بزرگان و اهل کتاب و امرا و وزرا برخوردار است .
… ادامه دارد.

پی نوشت:

357- ر. ک : حیاه الامام العسکرى علیه السلام ، محمد جواد طبسى ، ص 223-232، الفصل الثانى ، الشیعه و مراکز هم فى عصره علیه السلام . از جمله این شهرها مى توان کوفه ، بغداد، نیشابور، قم ، آبه ، مداین ، خراسان ، یمن ، رى ، آذربایجان ، سامرا، جرجان ، بصره و ده ها شهر دیگر را نام برد. (همان ).
358- ولاه مصر، کندى ، ص 177. (به نقل از: تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم علیه السلام ، ص ‍ 83-84).
359- مقاتل الطالبیین ، ص 396. (به نقل از: همان ، ص 84).
360- مروج الذهب ج 4، ص 106؛ الکافى ، ج 1، ص 500.
361- ر. ک : اصول الکافى ، ج 1، ص 500، ح 5.
362- مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 411؛ بحار الانوار، ج 50، ص 127. (الفخام عن المنصورى ، عن عم ابیه ، قال : قصدت الامام (الهادى ) علیه السلام یوما فقلت : یا سیدى ان هذا الرجل (المتوکل ) قد اطرحنى و قطع رزقى و مللنى و ما اتهم فى ذلک الا علمه بمازمتى لک …)
363- کشف المحجه ، سید بن طاووس ، ص 124.
364- مقاتل الطالبیین ، ص 599، (به نقل از: زندگانى امام على الهادى علیه السلام ، باقر شریف قرشى ، ترجمه سید حسن اسلامى ، ص 326).
365- مروج الذهب ، ج 4، ص 86. (وکان الفتح بن خاقان الترکى مولاه اغلب الناس علیه و اقربهم منه و اکثرهم تقدما عنده … و کان له نصیب من العلم ، منزله من الادب و الف کتابا فى انواع من الادب ترجمه بکتاب “البستان “ .)، ابن ندیم نیز مى گوید: اما الفتح بن خاقان ، فکان من کبار رجال دار الخلافه و کان یحضر لمجالسه المتوکل … (الفهرست ، ص 116-117).
366- الکافى ، ج 1، ص 499؛ الارشاد، مفید، ج 2، ص 302.
367- تاریخ یعقوبى ، ج 3، ص 209، (به نقل از: زندگانى امام على الهادى علیه السلام ، باقر شریف قرشى ، ترجمه سید حسن اسلامى ، ص 263).
368- مرآه الزمان ، ج 9، ص 553؛ تذکره الخواص ، ص 359، (به نقل از: زندگانى امام على الهادى علیه السلام ، باقر شریف قرشى ، ترجمه سید حسن اسلامى ، ص 263)؛ بحار الانوار، ج 50، ص ‍ 207-208.
369- مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 406؛ بحار الانوار، ج 50، ص 203.
370- اعلام الورى ، ص 346؛ مناقب ، ج 4، ص 407؛ بحار الانوار، ج 5، ص 182.
371- مناقب ، ج 4، ص 407؛ العام الورى ، ص 343؛ بحار الانوار، ج 50، ص 137.
372- مآثر الکبراء، ج 3، ص 94، (به نقل از: زندگانى امام على الهادى علیه السلام ، باقر شریف قرشى ، ترجمه سید حسن اسلامى ، ص 25-26).
373- بحار الانوار، ج 50، ص 207؛ تذکره الخواص ، ابن جوزى ، ص 22، (به نقل از: بحار الانوار، ج 50، ص 201).
374- بحار الانوار، ج 50، ص 144-145. ادمه داستان چنین است :
“پدرم او را تشویق کرد و او چندى بعد، بغداد را ترک کرده متوجه سامرا گشت ، چند روز بعد یوسف با خوشحالى فراوان وارد خانه ما شد، پدرم از آنچه بر او گذشته بود پرسید. او گفت : براى اولین بارى بود که سامرا را مى دیدم و قبلا به آن شهر نرفته بودم ، دوست داشتم قبل از رفتن نزد متوکل ، صد دینار هدیه را بن الرضا (امام هادى علیه السلام ) برسانم ، اما فهمیدم که متوکل مانع خروج حضرت از خانه است و ایشان همیشه در خانه است ، با خود گفتم چه کنم ؟ اگر از خانه حضرت سراغ بگیرم چه بسا موجب دردسر بیشترى براى خود بشوم ، مدتى به دنبال راه حلى مى گشتم ، ناگهان به قلبم خطور کرد که بر مرکب خود نشسته و او را رها کنم تا در شهر گشتى بزند، شاید بدون پرسش منزل حضرت را بیابم . پس بر مرکب خود نشسته و او را رها کردم تا کوى ها و بازارها را یکى یکى پشت سر گذاشت تا رسیدم به در خانه اى که مرکبم از حرکت ایستاد و هر چه کردم نرفت ، حس کردم منزل امام است . لذا به غلام خود گفتم : بپرس این خانه کیست ؟ غلام پس از سؤ ال برایم پاسخ آورد: خانه “ابن الرضا” است . با خود گفتم : الله اکبر به خدا قسم چه دلیل آشکارى ! ناگهان غلامى سیاه از خانه خارج شد و رو به من کرده و گفت : یوسف بن یعقوب تو هستى ؟ گفتم : آرى .
گفت : پیاده شو، من هم از مرکب پیاده شدم ، او مرا وارد راهرو خانه کرد و خود داخل شد، با خود گفتم : او مرا به نام صدا زد، در حالى که در این شهر کسى مرا نمى شناسد، این هم نشانه اى دیگر، آن قدرى نگذشت که غلام بیرون آمد و گفت : آن یکصد دینار که در آستینت پنهان کرده اى بده ، آنرا دادم و با خود گفتم : این هم سومین نشانه . او آنها را به امام رساند و برگشت و به من اجازه ورود داد، داخل شدم و امام را دیدم که تنها نشسته است . با مهر و محبت ، نگاهى به من کرد و گفت : آیا وقت آن نرسیده است که به راه راست بیایى و هدایت شوى ؟ گفتم : مولاى من به اندازه کافى براهین و دلایل روشن براى این که هدایت شوم دیده ام ، اما امام فرمود: افسوس ! تو اسلام نخواهى آورد، ولى فرزندت به زودى مسلمان شده و یکى از شیعیان ما خواهد شد. اى یوسف ! اقوامى گمان دارند محبت و ولاى ما سودى به حال کسانى مانند تو ندارد، به خدا قسم دروغ مى گویند. به دیدار متوکل برو که مرادت برآورده خواهد شد.
هبه الله مى افزاید: پس از مرگ یوسف فرزندش را ملاقات کردم ، او مسلمان و شیعه اى کاملا معتقد بود. به من گفت : پدرش بر کیش مسیحیت مرد، و او پس از مرگ پدرش مسلمان شد و از دوستان حقیقى اهل بیت گشت . وى همیشه مى گفت : من بشارت مولایم – على الهعادى علیه السلام – هستم “ .
375- بحار الانوار، ج 5، ص 148.
376- مناقب ، ج 4، ص 430؛ بحار الانوار، ج 50، ص 309؛ الارشاد، ص 324.
377- الفصول المهمه ، ص 269.
378- کمال الدین ، صدوق ، ص 479.
379- همان ، ص 41؛ بحار الانوار 50، ص 327، (به نقل از: کمال الدین ). براى اطلاع بیشتر از سخن همو با جعفر برادر حضرت عسکرى علیه السلام در بزرگداشت امام علیه السلام ر. ک : کمال الدین ، ص ‍ 44، بحار الانوار، ج 50، ص 329.
380- کمال الدین ص 42؛ بحار الانوار، ج 50، ص 327.
381- همان .
382- مدینه المعاجز، ص 570، (به نقل از: حیاه الامام العسکرى علیه السلام ، محمد جواد طبسى ، ص ‍ 97).
383- بحار الانوار، ج 5، ص 261، (به نقل از: الخرایج ، ج 1، ص 422).
384- آثار جاحظ، ص 235، (به نقل از: الحیاه السیاسیه للامام الرضا علیه السلام ، ص 403).
385- سفینه البحار، ج 1، ص 260، از حیله الابرار، ج 2، ص 498، (به نقل از: حیاه الامام العسکرى ، محمد جواد طبسى ، ص 98).
386- بحار الانوار، ج 50، ص 261، (به نقل از: همان ). براى اطلاع بیشتر از این دو واقعه و برخورد امام عسکرى علیه السلام با آنها به همان منابع رجوع کنید.
387- الغبیه ، طوسى ، ص 128، دلائل الامامه ، ص 226.
388- کمال الدین ، ص 43؛ بحار الانوار، ج 50، ص 328.
389- اعلام الورى ، ص 372؛ (به نقل از: زندگانى امام حسن عسکرى علیه السلام ، باقر شریف قرشى ، ترجمه سید حسن اسلامى ، ص 64).
منبع:کتاب تاریخ عصر غیبت

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید