قصیده ابن عرندس در مصائب امام حسین(ع) جهت آمدن امام زمان(عج)

قصیده ابن عرندس در مصائب امام حسین(ع) جهت آمدن امام زمان(عج)

نویسنده:خطیب شهیر استاد سید حسن احمدی اصفهانی
محمد رضا رحمتی شهرضا

علامه امینی(رح)در کتاب ارزنده الغدیر جلد7، صفحه 14 قصیده ابن عرندس(در مصیبت امام حسین(ع))را ذکر نموده است و می فرماید:میان اصحاب مامعروف است که در هر مجلسی این قصیده خوانده شود، موجب تشریف فرمایی امام زمان(ع)می شود:
طوایا نظامی فی الزمان لها نشر
یعطرها من طیب ذکراکم نشر

قصائد ما خابت لهن مقاصد
بواطنها حمد ظواهرها شکر

مطالعها تحکی النجوم طوالعا
فاخلاقها زهر و انوارها زهر

عرائس تحلی حین تجلی قلوبنا
اکالیلها در و تیجانها تبر

حسان لها حسان بالفضل شاهد
علی وجهها تبر یزان بها التبر

انظمها نظم الئالی و اسهر اللیالی
لیحیی لی بها وبکم ذکر

فیا ساکنی ارض الطفوف علکیم
سلام محب ماله عنکم صبر

نشرت دواوین الثنا بعد طیها
وفی کل طرس من مدیحی لکم سطر

فطابق شعری فیکم دمع ناظری
فمبیض ذا نظم و محمر ذا نثر

فلا تتهمونی بالسلو فانما
مواعید سلوانی و حقکم الحشر

فذلی بکم عز وفقری بکم غنی
و عسری بکم یسروکسری بکم جبر

ترق بروق السحب لی من دیارکم
فینهل من دمعی لبارقها القطر

فعینای کالخنساء تحری دموعها
و قلبی شدید فی محبتکم صخر

وقفت علی الدار التی کنتم بها
فمغناکم من بعد معناکم فقر

و قد درست منها الدروس وطالما
بها درس العلم الآلهی والذکر

وسالت علیها من دموعی سحائب
الی ان تروی البان بالدمع و السدر

فراق فراق الروح لی بعد بعدکم
ودار برسم الدار فی خاطری الفکر

وقد اقلعت عنها السحاب و لم یجد
ولا درمن بعد الحسین لها در

امام الهدی سبط النبوه والد الائمه
رب النهی مولی له الامر

امام ابوه المرتضی علم الهدی
وصی رسول الله والصنو و الصهر

امام بکته الانس و الجن و السما
ووحش الفلا و الطیر و البر و البحر

له القبه البیضا لالطف لم تزل
تطوف بها طوعا ملائکه غر

وفیه رسول الله قال وقوله
صحیح صریح لیس فی ذلکم نکر

حبی بثلاث ما احاط بمثلها
ولی فمن زید هناک و من عمرو؟

له تربه فیها الشفاء وقبه
یجاب بها الداعی اذا مسه الضر

وذریه ذریه منه تسعه
أئمه حق لاثمان ولا عشر

ایقتل ظمانا حسین بکربلا
وفی کل عضو من انامله بحر؟

وواده الساقی علی الحوض فی غد
و فاطمه ماء الفرات لها مهر

فوالهف نفسی للحسین و ما جنی
علیه غداه الطف فی حربه الشمر

رماه بجیش کالظلام قسیه الاهله
والخرصان انجمه الزهر

لرایاتهم نصب و اسیافهم جزم
و للنفع رفع و الرماح لها جر

تجمع فیها من طغاه امیه
عصابه غدر لا یقوم لها عذر

وارسلها الطاغی یزید لیملک الد
عراق و ما اغنته شام و لا مصر

وشد لهم ازرا سلیل زیادها
فحل به من شد ازرهم الوزر

وامر فیهم نجل سعد لنحسه
فما طال فی الری اللعین له عمر

فلما التقی الجمعان فی ارض کربلا
تباعد فعل الخیر و اقترب الشر

فحاطوا به فی عشر شهر محرم
وبیض المواضی فی الاکف لها شمر

فقام الفتی لما تشاحرت القنا
وصال وقد اودی بمهجته الحر

وجال بطرف فی المجال کانه
دجی اللیل فی لالاء غرته الفجر

له اربع للریح فیهن اربع
لقد زانه کر و ما شانه الفر

ففرق جمع القوم حتی کانهم
طیور بغاث شبت شملهم الصقر

فاذکرهم لیل الهریر فاحمع الکلاب
علی اللیث الهزبروقد هروا

هناک فدته الصالحون بانفس
یضاعف فی یوم الحساب لها الاجر

وحادوا عن الکفار طوعا لنصره
وجاد له بالنفس من سعده الحر

ومدوا الیه ذبلا سمهریه
لطول حیاه السبط فی مدها جزر

فغادره فی مارق الحرب مارق
بسهم لنحر السبط من وقعه نحر

فمال عن الطرف الجواد اخوالندی
الجواد قتیلا حولا یصهل المهر

سنان سنان خارق منه فی الحشا
وصارم شمر فی الورید له شمر

تجر علیه العاصفات ذیولها
ومن نسج ایدی الصافنات له طمر

فرجت له السبع الطباق و زلزلت
رواسی جبال الارض و التطم البحر

فیا لک مقتولا بکته السما دما
فمغبر وجه الارض بالدم محمر

ملابسه فی الحرب حمر من الدما
وهن غداه الحشر من سندس خضر

ولهفی لزین العابدین و قد سری
اسیرا علیلا لا یفک له اسر

وآل رسول الله تسبی نسائهم
ومن حولهن الستر یهتک و الخدر

سبایا باکوار المطایا حواسرا
یلاحظهن العبد فی الناس و الحمر

ورمله فی ظل القصور مصونه
یناط علی اقراطها الدر والتبر

فویل یزید من عذاب جهنم
اذا اقبلت فی الحشر فاطمه الطهر

ملابسها ثوب من السم اسود
وآخر قان من دم السبط محمر

تنادی و ابصار الانام شواخص
وفی کل قبل من مهابتها ذعر

وتشکو الی الله العلی وصوتها
علی ومولانا علی لها ظهر

فلا ینطق الطاغی یزید بما جنی
وانی له عذر و من شانه الغدر؟

فیوخذ منه بالقصاص فیحرم النعیم
و یخلی فی الجحیم له قصر

ویشدو له الشادی فیطر به الغنا
ویسکب فی الکاس النضار له خمر

فذاک الغنا فی البعث تصحیفه العنا
وتصحیف ذاک الخمر فی قلبه الجمر

ایقرع جهلا ثغر سبط محمد
وصاحب ذاک الثغر یحمی له الثغر؟

فلیس لاخذ الثار الا خلیفه
یکون لکسر الدین من عدله جبر

تحف به الاملاک من کل جانب
ویقدمه الاقبال والعز و النصر

عوامله فی الدار عین شوارع
وحاجبه عیسی و ناظره الخضر

تظلله حقا عمامه جده
اذا ماملوک الصید ظللها الجبر

محیط علی علم النبوه صدره
فطوبی لعلم ضمه ذلک الصدر

هوابن الامام العسکری محمد التقی
النقی الطاهر العلم الحبر

سلیل علی الهادی ونجل محمد الجواد
ومن فی ارض طوس له قبر

علی الرضا وهو ابن موسی الذی قضی
ففاح علی بغداد من نشره عطر

وصادق وعد انه نجل صادق
امام به فی العلم یفتخر الفخر

وبهجه مولانا الامام محمد
وبهجه مولانا الامام محمد

سلاله زین العابدین الذی بکی
فمن دمعه یبس الاعاشیب مخضر

سلیل حسین الفاطمی وحیدر الوصی
فمن طهرنمی ذلک الطهر

له الحسن المسموم عم فحبذا الامام
الذی عم الوری جوده الغمر

سمی رسول الله وارث علمه
امام علی آبائه نزل الذکر

هم النور نورالله جل جلاله
هم التین و الزیتون و الشفع و الوتر

مهابط وحی الله خزان علمه
میامین فی ابیاتهم نزل الذکر

واسمائهم مکتوبه فوق عرشه
ومکنونه من قبل ان یخلق الذر

ولولاهم لم یخلق الله آدما
ولاکان زید فی الانام و لا عمرو

و لا سطحت ارض و لا رفعت سما
ولا طلعت شمس و لا اشرق البدر

ونوح به فی الفلک لما دعا نجا
وغیض به طوفانه وقضی الامر

ولولاهم نارالخلیل لما غدت
سلاما و بردا وانطفی ذلک الجمر

ولولاهم یعقوب مازال خزنه
ولاکان عن ایوب ینکشف الضر

ولان لداود الحدید بسرهم
فقدر فی سرد یحیز به الفکر

ولما سلیمان البساط به سری
اسیلت له عین یفیض له القطر

وسخرت الریح الرخاء بامره
فغدوتها شهر وروحتها شهر

وهم سر موسی و العصا عندما عصی
اوامره فرعون والتقف السحر

ولولاهم ما کان عیسی بن مریم
لعازر من طی اللحود له نشر

سری سرهم فی الکائنات و فضلهم
وکل نبی فیه من سرهم سر

علا بهم قدری و فخری بهم غلا
ولولاهم ما کان فی الناس لی ذکر

مصابکم یا آل طه!مصیبه
ورزء علی الاسلام احدثه الکفر

ساندبکم یا عدتی عند شدتی
وابکیکم حزنا اذا اقبل العشر

عرائس فکر الصالح بن عرندس
قبولکم یا آل طه لها مهر

وکیف یحیط الواصفون بمدحکم
وفی مدح آیات الکتاب لکم ذکر؟

ومولدکم بطحاء مکه و الصفا
وزمزم والبیت المحرم والحجر

جعلتکم یوم المعاد وسیلتی
فطوبی لمن امسی و انتم له ذخر

سیبلی الجدیدان الجدید و حبکم
جدید بقلبی لیس یخلقه الدهر

علیکم سلام الله مالاح بارق
وحلت عقود المزن و انتشر القطر

گزیده ای از ترجمه قصیده ابن عرندس
ای آنان که در کرانه های فرات آرمیده اید دوستداری برشما درود می فرستد که شکیبائی اش نمانده است.
هنگام سخن از شما، نظم من با اشک چشمانم از یک سرچشمه آب می خورد زیرا چکیده های سرشکم را در رشته می کشم و سرود می سازم و خونی را که از دیده ام روان است در چهره نثی و سرخ گلگون همه جا می پراکنم.
مپندارید داغ آرامش یافته که به خودتان سوگند سوز جگرم جز در روز رستاخیز کاهش نمی یابد خواری در راه شما برای من ارجمندی
است وتنگدستی توانگری، ودشواری آسانی، و شکست، پیوند خوردن.
آذرخش های همراه با ابر که از کوی شما برخاست، باران سرشک را از دیدگان من روان گردانید، دو دیده من ـ همچون خنساء ـ اشک هایش سرازیر است و دلم آ در دوستی شما ـ به استواری صخره سنگ می ماند.
درکناره های سرائی که شما در آن می زیستید ایستادم که جای تهی مانده شما پس از رفتن خودتان مستمند است، نشانه خانه هائی مندرس «پوسیده»گردید که درس هائی از دانش خداوندی و یاد او درآن ها برگذار می گشت.
ابرهایی از سرشگ هایم چندان برآن بارید تا درخت های بان وکنار را آبیاری کرد، با دوری از شما جدائی روانم از تن گوارا می نمود و اندیشه در دلم برروی ویرانه هائی از کوی آشنائی در گردش بود.
ابر ـ از فراز آن ـ کناره گرفت و پس از حسین ـ چنانکه باید ـ از باریدن و نیکی کردن دریغ داشت.
پس از همان پیشوای راستین و دختر زاده پیامبر، پدر رهبران ، که باز داشتن مردمان از بدی ها با اوبود و خود سرپرستی است که کار فرمانروائی را به گردن دارد.
پیشوائی که پدرش ـ مرتضی ـ درفش راهنمائی است ـ و جای نشین و برادر وداماد فرستاده خداـ رهبری که آدمیان، پریان، آسمان، درندگان بیابان، پرندگان خشکی و ریا درماتم او گریسته اند.
گنبدی سپید در کربلا دارد که فرشتگان هماره به دلخواه خویش گرداگرد آن چرخ می خورند.
پیامبر درباره او فرمود ـ و چه سخنی بس درست و آشکار که هیچ جایی برای نپذیرفتن نگذاشته:پس از من سه ویژگی ام تنها به او می رسد ـ که هیچ یک از وابستگانم مانند آن را نیابند و چه جای آنکه از زید و عمرو سخن رود؟
«یک»آرامگاهی دارد که خاکش داروی دردمندان است؛
«دو»بارگاهی که هرکس را آسیب رسد پاسخ نیاز خود را از آن تواند گرفت؛
«سه»فرزندانی با چهره های بس درخشان که نه تن ازآنان ـ نه کمتر و بیشترـ پیشوایان راستین هستند.
چگونه است که حسین، تشنه درکربلا کشته می شود با آنکه در هر سرانگشت او دریاهایی از سرافرازی توان یافت؟ و باآنکه پدرش علی ـ در فردادی رستاخیزـ مردم را از آبی گوارا سیراب می کند و آب روان، کابین مادرش فاطمه است؟
جانم بر حسین دریغ می خورد که در آن روز ـ جنگ کربلاـ شمر چه تبهکاری ها درباره او روا داشت.
سپاهی دربرابر وی برانگیخت همچون شبی تاریک که ستاره های درخشان روی نهفته و چهره ماه به تیرگی گرائیده است.
درفش ها را افراشته و تیغ ها را برگردانیده اند، گرد و خاک بر می خیزد و نیزه ها بلند وکشیده می شود، گروهی از گردنکشان اموی در
آن گرد آمده اند که هستی شان سراسر نیرنگ است و هیچ دست آویزی برای درست نمودن کار خویش ندارند، یزید گردنکش آنان را فرستاده تا همه عراق را نیز به زیر فرمان خود درآرد چراکه فرمانروایی بر شام و مصر، او را بی نیاز نساخته است.
فرزند زیاد برای برخاستن به این کارکمر بسته و ـ به این گونه ـ گام خود و هراهانش را در راه گناه استوار کرده است، پسر نحس سعد را به فرماندهی آنان برگماشته و البته آن نفرین زده زندگی اش چندان نخواهد پائید که به آرزوی خودـ فرمانداری ری ـ بتواند رسید.
وچون آن دو گروه:در سرزمین کربلا به یکدیگر برخوردند، نیکوکاری دور و بد کنشی نزدیک شد.
دردهه نخست از ماه محرم گرد او را گرفتند و شمشیرهای آبداده را در دست خویش به تکان در آوردند.
چون نیزه ها با یکدیگر درگیر آمد، آن جوانمرد برخاست و باآن که دل او از سوز گرما درتب و تاب بود به تاختن پرداخت در پهنه نبردگاه، چنان خویشتن را بنمود که گفتی سپیده بامدادی از دل شب برآمده است.
او را سراهایی است فرود آمدن گاه چیرگی و توانائی، راستی را که برانزنده او تاختن است نه گریختن شیرازه سپاه را چنان از هم گسیخت که گفتی شاهین به میان مرغکان کند روافتاده و آنها را پراکنده می سازد بیاد شب زوزه کشان انداختنشان، تا همه سگان پیرامون شیر ژیان را گرفته به زوزه کردن پرداختند، در آنجا شایسته مردان در راه او به
جانفشانی هایی برخاستند که در روز شمار پاداش هایی هرچه افزون تر خواهند گرفت.
به دلخواه خویش ـ برای یاری اوـ با بد کیشان پیکار کردند و آن آزاد مرد «حُر»از خوشبختی که یافت تا پای جان در راه او زد و خورد نمود، نیزه هایی سخت را دراز کردند تا زندگی دختر زاده پیامبر را درازتر سازند و اینجا بود که جزر و مد یکی شد درهمین پیکار یکی شان تیری به سوی او افکند که برگردن دخترزاده پیامبر نشست، کشته نیک مرد از اسب نیکویش جدا شد و جانور زبان بسته در پیرامون او به شهیه کشیدن پرداخت، سنان سنان پیکر او را درید، و شمشیر شمر از رگ گردنش گذشت، بادهای بسیار تند دامن خود را براو افکندند، و اسب هایی که براندام او راندند، با تارو پوددست و پاشان پیراهنی کهنه برآن دوختند هفت گنبد گردون به تکان آمد، کوه های بلند و استوار، لرزیدن گرفت و آشوب بردریاها چیرگی یافت.
هان ای جانباخته ای که آسمان براو خون گریست و چهره خاک آلود زمین با خونش سرخ فام گردید، جامه های رزم او از خون سرخ شد ولی در فردای رستاخیز از ابریشم سبز خواهد بود.
برزین العابدین «زیور پرستندگان»دریغ می خورم که او را گرفتار کردند وهمچنان در بند نگاهش داشتند بانوان خاندان پیامبردستگیرگشتند و پرده و پوشش را از ایشان باز ستاندند، بندیانی ماتمزده که سوار بر ستوران می گشتند و بنده و آزاد مردم آنان را می دیدند،رمله درسایه کاخ ها آرمیده بود و گوهر و زر برگوشواره های او آویخته، وای بر
یزید از کیفر دوزخ و از آن هنگام که فاطمه پاک روی به پهن دشت رستخیز نهد…
چگونه سرود خوانان با خوانندگی «غنا»او را شادمان می داشتند و در پیمانه های سیمین و زرین باده «خمر»برایش می ریختند؟
آن غنا در روز برانگیخته شدن عِنا «رنج»می شود و این خمر نیز جَمر«آتش»که در دل او بر می افروزند.
آیا ثغر«دندان»دختر زاده پیامبر رااز سر نادانی می کوبند؟
مگر این ثغر کسی نیست که خود پشتیبان ثغر«مرز»آئین به شما می رود؟
برای خونخواهی او جانشینی باید تا شکست هائی را که به کیش ما روی نموده ـ بادادگری اش ـ جبران کند.
فرشتگان، از هر سوی پیرامون او را فرا گیرند و خوشبختی و پیروزی و شوکت پیشاپیش او روان باشند رنیزه اش از خفتان ها می گذرد دربان او عیسی(ع)است و نگاهبانش خضر.به راستی دستار نیاز وی سرش را می پوشاند چنان که پادشاهان شکارگر نیز در سایه دستار نیای وی سرش را می پوشاند چنان که پادشاهان شکارگر نیز در سایه بخت بلند و سرنوشت نیکو می آسایند سینه او پیرامون دانش پیامبر را فراگرفته و خوشا دانشی که با آن سینه پیوند بخورد.
او ـ محمد نام و پرهیزگار، پاک و پاک نهاد و دانای برجسته ـ فرزند پیشوای عسکری است و نواده علی هادی «راهنما»و بازمانده محمد جواد «بخشنده»و آن آرمیده در طوس که علی رضا است و پسر موسی که با گام نهادن در بغداد بوی خوش را در آنجا بپراکند.
ای خاندان طه، ناگواری هائی که شما دیدید،تلخی ها و گرفتاری هایی بود که حق کشی ها برای اسلام پدید آورد.
ای آنان که در هنگام دشواری ها پشتیبان منید چون دهه محرم روی آرد از سراندوه بر شما می گریم و زاری می نمایم تا آنگاه که خود زنده ام برشما گریه خواهم کردوپس از مرگم نیز سروده ها و سوگنامه هایم بر شما خواهند گریست.
ای خاندان سه ـ عروسانی که از پرده اندیشه صالح پسر عرندس روی نمود با پذیرفته شدن در پیشگاه شما ـ کابین خود را گرفته اند، گویندگان چگونه توانند منش و ستایش شما را بنمایند، که ستایشگر نام شما فرازهای قرآن است.
زادگاه شما ریگزار مکه است و صفاو زمزم و خانه ارجمند خداوند و سنگ آن ـ برای بازگشت پس از مرگ ـ شما را دست افزار رستگاری گردانیدم و خنک کسی که شما اندوخته و پشتوانه او باشید.
هر تازه ای که بماند کهنه می شود و مهر شمادر دل من آن نو است که روزگار کهنه اش نتواند کرد.
تاآنگاه که آذرخشی می درخشد و گره های ابر باز می شود و دانه های باران را می پراکند و درود خدا برشما باد!
منبع:امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وارث ودایع نبوت و امامت / حسن احمدی اصفهانی ؛ محمد رضا رحمتی شهرضا/قم :تهذیب.1389

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید