نویسنده:احمد عابدینى
مدارا کردن
ویژگى دیگر پیامبر اکرم(ص)با همسران, مدارا کردن او در برابر اشتباهات آنان و عفو و گذشت بود. گاهى اشتباه و خطاهاى همسران, تـجاوز بـه حقوق پـیامبـر(ص)بـود. در این صورت حضرت حتـى بـدون یادآورى به آنان, از کنار این قضیه مى گذشت و آنان متوجه اشتباه خود مى شدند و سرافکنده مى گشتند; ولى گاه خطاها و اشتباهات آنان در امور مربوط به دیگران بود, که پیامبـر(ص)بـا گفتار و کردارى مناسب, آنان را متوجه مى کرد و اگر اشتـبـاه آنان ناشى از جهالت بود, با بیانى خوش این نقیصه را برطرف مى کرد, زیرا تبلیغ احکام و هدایت انسانها یکى از وظایف انبیاست.
رجوع به اکثر نمونه هاى مطرح شده مى تواند دلیل خوبـى بـراى این ویژگى بـاشد; مثلا وقتى عایشه بـه ایشان گفت: دهانت بـوى مغافیر مى دهد, آیا مغافیر خورده اى؟ حـضرت فرمود: خـیر. نزد زینب شربـت عسل خورده ام. پیامبـر(ص)هیچ تحقیقى نکرد آیا وى راست مى گوید یا نقشه اى کشیده است, بلکه بـا سخت گیرى بـر خود و محروم ساختن خود از خوردن عسل, مشکل را حـل کرد و سوگند یاد کرد دیگر از آن عسل ننوشد. و یا مثـلا بـه همسرانش نگفت: تـو چـنین حقى ندارى, زیرا خودت در آن روزى که من طبـق فرمان خداوند تو و سایر همسرانم را بـین ماندن و بـا زندگى سـاده سـاخـتـن و یا طلاق گرفـتـن مخـیر ساختم(24); اولى را اختیار کردى! و باز نفرمود: آیه قرآن به من اختیار داده که نوبـت هر کدام از زنان را خواستـم, بـه تـاءخیر بیندازم و هر کدام را خواستم, مقدم بدارم(25). پیامبـر(ص)بـدون هیچ گونه استفاده از حق قانونى خود و یا اشاره به ناسازگاریهاى برخى همسران و امثال آن, از تمامى این امور بـا کمال بـزرگوارى صرف نظر مى کرد.
نکتـه اى که در بـحث ما حایز اهمیت است, این است که: پـیامبـر اکرم(ص)پـرده از روى تمامى بـرنامه ها و نقشه هاى زنان بـرنداشت. گفته اند: ما استقصى کریم قط; هیچ گاه انسان کریم استقصا نمى کند و لغزشها را پیگیرى نمى کند, و یا گفتـه اند: ما زال التـغافل من فعل الکرام; از افعال انسانهاى بـاکرامت, تغافل و چشم پوشى است.
وقتى انسانى بـه این مرحله از کرامت و بـزرگوارى بـرسد که حتـى نسبـت بـه توطئه قتل خویش تغافل کند و هیچ سخنى از آن بـه میان نیاورد, خصوصا وقتى که انسان متوجه شود توطئه از سوى کسانى است که او بـیشتـرین لطف و عنایت را بـه آنان داشتـه اسـت, بـیشتـر بزرگوارى و کرامت او جلوه گر مى شود.
به هر حال این عمل پیامبر اکرم(ص)چونان سایر اعمال او الگویى براى همگان است. مردى که در خانه مى خواهد نسبت به خانواده خویش مدیریت داشتـه بـاشد و معلمى که مى خـواهد کلاسـى را اداره کند و حاکمى که خواهان اداره جامعه است, باید بـیش از هر چیز بـه اصل تغافل و چشم پوشى فکر کند. مگر نه این است که پیامبر(ص)با توطئه قتل خود, بـا گذشت و چشم پوشى بـرخورد کرد و همه را شرمنده خویش ساخت؟! لااقل مرد خانه بـاید از پیامبـر(ص)بـیاموزد که در موارد بى اعتناییها و سخنان نسنجیده و نظایر آن با تغافل بـرخورد کند.
در مورد بـرخـوردهایى که همسران بـا یکدیگر داشتـند و نزاع و درگیریهایى که بـین آنان بـه وجـود مىآمد, نیز رفتـار و گفتـار پیامبر اکرم(ص)بسیار راهگشاست.
موارد زیادى از مداراى پیامبـر(ص)بـا عایشه در بـحثهاى گذشته مطرح شد. جاهایى که عایشه نسبت به حضرت خدیجه بى احترامى مى کرد; مزاحم ملاقاتهاى خصوصى پیامبر(ص) با حضرت على(ع)مى گشت; در هنگام نماز شب خواندن پـیامبـر(ص)بـه توهم اینکه حضرت نزد سایر زنانش رفته, به تفحص مى پرداخت و حتى یک مرتبه پیامبـر(ص)را که در حال مناجات بود, لگد کرد و … موارد زیادى است که حضرت, بـا مدارا مساءله را حل کرده اند. نظیر این موارد و حتى بـیشتـر از این را حفصه مرتکب مى شد و پیامبـر اکرم(ص)مدارا مى کرد. حال چه شده است که مردان روزگار ما کوچـکتـرین ناراحـتـى و مشکل از زنان ما را تحمل نمى کنند و بـه ضرب و شتم, تهدید و ارعاب مى پـردازند؟! چرا به جاى برخورد عاطفى و محبتآمیز مى خواهند با زور بـر همسر خویش پیروز شوند. چرا مرد و زن به جاى اینکه بـا محبـت و عشق همدیگر را جـذب کنند, بـه راههایى نظیر مهریه سـنگین و شـروط ضـمن عقد متوسل مى شوند؟! و چرا مسوولان امر به جاى آموزش درس عشق و محبـت و تربیت انسانهاى بـافرهنگ و مهرپرور, بـه فکر دادگاه حمایت از خانواده و قوانین خشک و بى روح افتاده اند؟! اگر چه تشکیل دادگاه و تصویب قوانین حمایت از خانواده خوب است, ولى درس عشق و محبت, کاربرد بیشترى دارد و بهتر است.
یکى دیگر از ویژگیهاى پیامبر اکرم(ص)زبـان اعتذار داشتن است. ایشان در مواردى از کار خویش عذرخواهى مى کرد که هر شخص منطقى و باانصـافى, حـکم بـه بـرائت آن حـضرت مى داد. صـرف نظر از اینکه پیامبـر(ص)معصوم است و گناهى انجام نمى دهد و گذشته از اینکه او از فکرى سرشار و قدرت تـصمیم گیرى بـرخوردار است و آنچـه انجـام مى دهد, نه تنها صلاح امت اسلامى, بلکه صلاح جامعه بـشریت است, ولى با این حال از کارهاى خـود که ضررى متـوجـه شخـص خـاصى مى نمود, عذرخواهى مى کرد; مثـلا در جنگ خیبـر, پـدر و عمو و شوهر و بـرخى خویشان دیگر ((صفیه)) کشتـه شدند و مقصر اصلى خود آنان بـودند. کارشکنیهاى آنان و آزار و اذیتـهایشان امر پـوشیده اى نیست, ولى پیامبر اکرم(ص)در مورد کشته شدن آنان از ((صفیه)) عذرخواهى کرد و فرمود: از تـو عذرى مى خواهم که خویشانت کشتـه شدند, ولى آنان بودند که علیه من توطئه کردند.
بـه هر حال این عذرخواهى یکى از ویژگیهایى است که اثر بـسیار مثبتى در زندگى زناشویى و در رفع اختلافات دارد.
از ویژگیهاى دیگر پـیامبـر(ص)عـذرپـذیرى ایشـان بـود. آن قدر پیامبـر اکرم(ص)عذرها را قبـول مى کرد که حتى منافقان سخن را از حد گذراندند و گفتند: او زودباور است و هر چیزى که بـه او گفته شود, قبول مى کند. آیه قرآن در صدد دفاع از پیامبر اکرم(ص)برآمد و فـرمود: ((و منهم الذین یوذون النبـى و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یومن بالـلـه و یومن لـلـمومنین و رحـمه لـلـذین آمنوا منکم(26); و از ایشان[ منافقان] کسانى هستـند که پـیامبـر(ص)را آزار مى دهند و مى گویند: او زودباور است. بگو: زودباوریش به نفع شماست. او به خدا ایمان دارد و در جهت نفع شما[ خبرها را] باور مى کند و بـراى کسـانى از شما که ایمان آورده اند, رحـمت اسـت.)) به هر حال پیامبر(ص)در زندگى خانوادگى همین طور بود و در صدد تحقیق برنمىآمد که آیا عذرى که طرف مقابـل آورده, واقعى است یا ظاهرى.
سوده, همسر حضرت, نقل مى کند: ((بعد از جنگ بدر وقتى به اتاقم بـرگشتـم, ((سـهیل بـن عمرو)) را دیدم که در گوشه اى از حـجـره ام دستهایش را با طناب بـه گردنش بـسته است. گفتم: بـا دست خودتان ذلت را پـذیرفتـید! چـرا بـا بـزرگوارى مرگ را پـذیرا نشـدید؟! ناگهان کلام رسول خدا(ص)مرا متـنبـه ساخـت که فرمود: اى سوده! آیا بر خدا و رسول او تحریک و ترغیب مى کنى؟!
گفتم: اى رسول خدا! سوگند بـه آن که تـو را بـحق مبـعوث کرد! هنگامى که ((سهیل بن عمرو)) را به این حالت دیدم, اختیار از کفم بیرون رفت و آنچه را که گفتم, گفتم.)) (27
روشن است که بـه مجـرد عذر آوردن, پـیامبـر اکرم(ص)راضى شد و دیگر دنبـال قضیه را نگرفت که آیا واقعا بـى اختـیار این سخن از دهان ((سوده)) خارج شده یا قصد تحریک داشته است.
اگر قبول عذر در خانواده ها وجود داشت, دیگر نیازى بـه اینهمه پرونده در دادگسترى نبود.
مناسب است که عنان سخن را به ملاى رومى بـسپاریم تا نظر او را جـویا شـویم و سـپـس بـا کمک آیات و روایت آن را تـوضـیح دهیم:
زین للناس حق آراسته است
ز آنچه حق آراست, چون دانند جست؟
چون پى ((یسکن الیها)) ش آفرید
کى تواند آدم از حوا برید؟
رستم زال ار بود وز حمزه بیش
هست در فرمان, اسیر زال خویش
آن که عالم مست گفتش, آمدى
((کلمینى یا حمیرا)) مى زدى
آب غالب شد بر آتش از نهیب
ز آتش او جوشد, جو باشد در حجاب
چون که دیگى حایل آمد هر دو را
نیست کرد آن آب را, کردش هوا
ظاهرا بر زن چو آب ار غالبى
باطنا مغلوب و زن را طالبى
این چنین خاصیتى در آدمى است
مهر, حیوان را کم است, آن از کمى است
گفت پیغامبر که زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحب دلان
باز بر زن جاهلان چیره شوند
زان که ایشان تند و بس خیره روند
کم بودشان رقت و لطف و وداد
زان که حیوانى است غالب بر نهاد
مهر و رقت وصف انسانى بود
خشم و شهوت وصف حیوانى بود
پرتو حق است, آن معشوق نیست
خالق است آن گوییا مخلوق نیست(28)
مولوى در اولین بـیت علت تمایل مرد بـه زن را بـا استفاده از آیه قرآن بیان مى کند. خداوند مى فرماید: ((زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه(29); دوسـت داشتـن خـواسـتـنیها[ ى گوناگون اعم] از زنان, فرزندان و اموال فراوان[ اعم] از طلا, نقره و … بـراى مردم آراسـتـه شده است.))
روشن است وقتى خداوند حس زیبایى را در سرشت انسان نهاده است, و از طرف دیگر این امور نیز تزیین شده و زیبا در بـرابـر انسان نمودار مى شوند, انسان طبـعا بـه سوى آنها متـمایل مى شود. اساسا اگر این حب و آرایش نبود, هیچ گاه خانواده اى بـه وجود نمىآمد و نسلى تولید نمى شد و هیچ گاه پـدر و مادر این همه سعى و کوشش را در راه بـه هدف رسیدن فرزندان خـود بـه کار نمى گرفتـند و علم و صنعت به پیش نمى رفت و بنایى بر پا نمى شد و مالى به دست نمىآمد.
بنابـراین فطرت و سـرشت آدمى بـه سـوى خـوبـى متـمایل اسـت و نیروهایى الهى یا غیر الهى, این امور مادى را بـراى انسان زینت مى دهند و نتیجه کشش درونى است که از آن گریزى نیست.
مولوى در بیت بعدى بـه آیه دیگرى از قرآن اشاره مى کند که هدف از آفرینش زنان را بـیان مى کند. خدا مى فرماید: ((و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتـسکنوا الیها و جـعل بـینکم موده و رحـمه ان فى ذلک لا یات لقوم یتـفکرون(30); از نشـانه هاى او این است که از[ نوع] خودتـان همسرانى بـراى شما آفرید, تـا بـدانها آرام گیرید و میانتـان دوستـى و رحـمت نهاد. آرى در این[ نعمت] براى مردمى که مى اندیشند, قطعا نشانه هایى است.))
این آیه نشان مى دهد زن و مرد همجنسند و زن آفریده شد تـا مرد در کنار او آرامش یابـد. در این جهت که مردان نیاز بـه آرامش و همسر دارند, فرقى بـین پـیامبـران و دیگران نیسـت و همه در راه تحقق هدف الهى و تـشکیل خانواده کوشا هستـند. وقتـى انسانى بـه دیگرى نیازمند شد, محتاج و نیازمند(مرد)بـاید در نزد بـى نیاز و غنى(زن)بـه گونه اى رفتـار کند که او بـا رضـایت خـاطر نیازش را برآورد. بنابراین تمسک بـه زور و تهدید یا خدعه و نیرنگ کارساز نیسـت و معامله اى اسـت که در آن فروشـنده و غنى زنان هسـتـند و نیازمند و خواهان, مردان. بـه همین جهت حتـى در هنگام عقد نکاح زن یا وکیل او ابتدا باید صیغه عقد را انشا کند و سپس نوبت بـه مرد یا وکیل او مى رسد که عقد را قبول کند; نظیر خرید و فروش که اول فروشنده ((بعت)) یا فروختم را مى گوید و سپس مشترى قبـول یا خریدم را.
و چون نکاح عـقدى نظیر عـقد بـیع و امثـال آن اسـت, عـزم بـر کلاهبردارى و فریب, قصد نپرداختن مهریه و تصمیم بـه زور و ارعاب در هنگام انعقاد عقد, بـه صحت آن ضربـه مى زند و انجام هر یک از این امور پس از عقد, مهر و محبت و صمیمیت را از بین مى بـرد. در چنین میدانى صداقت, محبت و امورى از این قبیل بیشتر کارساز است و به همین جهت مولوى گفته است:
اگر چه شخص رستـم زال و یا حمزه سیدالشهدا بـاشد, در این جـا اسیر و تـحـت فرمان همسر خـویش است. او بـا مثـال دیگرى نیاز و احـتـیاج را بـه بـهتـرین نحـوى پـى مى گیرد و مى گوید: پـیامبـر اکرم(ص)که همه جـهانیان عاشـق گفتـار اویند و گفتـارش همگان را مدهوش مى کند و از زبـانش سخنان وحى ادا مى شود, وقتـى بـا عایشه روبه رو مى شود, به او مى گوید: کلمینى(با من سخن بگو)و به عبـارت صریح تر: تـمامى عالم محتـاج نطق او و او محتـاج سخن گفتـن عایشه است.
البـته اشتبـاه نشود این دو نوع نیاز, کاملا متفاوت است; مردم بـه نطق پیامبـر(ص) نیازمندند تا تکامل یابـند و راهى بـه جهان معنویت بیابند, ولى پیامبر(ص)بـه نطق عایشه نیازمند است, تا از جهان معنویت به جهان مادیت بیاید و با موجودات این جهان همنشین شود.
در اینجا ناگهان شبـهه اى در ذهن ملاى رومى خلجان مى کند: مسلما مرد از قوت بـازو و زور بـیشتـرى بـرخوردار است و امکانات مادى بیشتر در دست اوست; چطور ممکن است او محتاج باشد و زن بى نیاز؟! چگونه ممکن است مرد اسیر زن باشد و او صاحب اختـیار؟ در صورتـى که مرد مى تواند بـا زور او را تـسلیم خود سازد و از وى هر گونه بهره اى ببرد و حتى از او بیگارى بـکشد! ولى فورا بـا مثالى بـه پاسخگویى مى پردازد و مى گوید: آب نیز از لحاظ زور و نهیب زدن بر آتش غلبـه مى کند و آن را خاموش مى سازد, ولى وقتى حجاب و پرده اى بین آنان وجود داشت و آب بـه وسیله ظرفى روى آتش قرار گرفت, نه تنها آتش را خاموش نمى کند, بلکه آتش آن را به جوشش وا مى دارد و حتى آن را بخار و فانى مى کند.
اگر تنها جنبه حیوانى انسان مطرح باشد و سخنى از علم و فرهنگ و معنویت و اخـلاق و … در کار نبـاشـد, مردان بـر زنان غالب و پـیروزند و زنان را بـه سکوت و تسلیم وا مى دارند و حتى آنان را نابود مى کنند و از وجود زنان بهره اى برده نمى شود; همان گونه که آتش بـا آب خاموش مى شود و از وجودش نفعى بـرده نمى شود, ولى اگر صفات انسانیت موجود باشد, مانند حایلى بین مرد و زن واقع مى شود و در این صورت است که چـیرگى از آن زن است و او مرد را بـا عشق خود گرم مى کند و به زندگى معنا مى بخشد.
همین مطالب را مولوى بـه عنوان حدیثى از پـیامبـر اکرم(ص)نقل مى کند و مى گوید: زن بـر عاقلان و صاحب دلان پـیروز است, ولى جاهلان بـر زن پـیروزند, چـون جـاهلان از صفات درونى و ویژگیهاى انسانى بى بهره اند. مولوى با الهام از آیه قرآن که فرمود ((و جعل بینکم موده و رحمه(31 )) مى گوید: مهر و رقت وصف انسـانى اسـت. پـس از دید یک عارف بـه زن نگاه مى کند و مى گوید: او پـرتـوى از پـرتـو خداوند سبـحان است و بـه همین جـهت قدرت خلاقیت دارد و مى تـواند آرامش را ایجاد کند و چونان او خالقیت دارد و به کانون خانواده مهر و محبـت و صفا و صمیمیت مى بـخشد, که ناخودآگاه انسان تـصور مى کند او خالق غیر مخـلوق است, در حـالى که خـالقیت او ناشى از پرتو خالق اوست, نه استقلال داشتنش.
نتیجـه این که: سـازگارى بـا همسـر و در خـانواده, سـنت رسـول اکرم(ص)است و خـواست خـداوند و حـل کننده مشکلات متـعدد در زندگى انسانها. بنابـراین بـرماست که از این الگوى الهى کمال استفاده را بکنیم و بـا اخلاق نیکو همراه بـا تغافل و مدارا, زندگى درون خانه را رضایت بخش و آرامش بخش کنیم و قبل از بهشت برین, همین جا را بهشت پرطراوت و شاداب قرار دهیم, تا زمینه اى بـراى ورود بـه بهشت پرطراوت آخرت باشد.
پی نوشتها:
24ـ اشاره به آیه 28 و 29 از سوره احزاب است.
25ـ اشاره به آیه 51 سوره احزاب است.
26ـ توبه(9), آیه 61.
27ـ سیره ابن هشام, ج1, ص645.
28ـ مثـنوى معنوى, تـصحـیح عبـدالکریم سروش, ج1, ص110 ـ 111.
29ـ آل عمران(3), آیه 14.
30ـ روم(30), آیه 21.
31ـ همان.