مسیحیت و معناى زندگى (2)

مسیحیت و معناى زندگى (2)

نویسنده:فیلیپ ال. کویین ، محمدرضا بیات

بنابراین، از دیدگاه مسیحیان اهداف خداوند براى زندگى انسان شامل چیزهایى مانند لذت از رؤیت سعیده خداوند در زندگى پس از مرگ و اطاعت در برابر اوامر محبت آمیز خداوند در این زندگى است. از مسیحیان خواسته شده است تا اهداف خداوند بریا زندگى انسان را هدف اساسى در زندگى خود قرار دهند و در جهت تحقق آنها عمل کنند. از آن جا که خداوند خیر کامل است، اهداف او براى زندگى انسان بى گمان از ارزش مثبت برخوردار خواهد بود. بدین سان، مسیحیانى که اهداف الاهى براى زندگى انسان را اهداف خویش قرار مى دهند و با شور و علاقه براى رسیدن به آنها کار مى کنند سه شرط ضرورى براى معناى مثبت در یک زندگى انسانى را برآورده مى سازند. بى تردید، اگر خدا یا زندگى پس از مرگ وجود نداشته باشد برخى از این اهداف مانند رؤیت سعیده خداوند، برخلاف آنچه مسیحیان باور دارند، دست یافتنى نیست. اما از آن جا که مسیحیان چنین اهدافى را دست یافتنى مى دانند، مى توانند آن اهداف را از خویش بدانند و بدین طریق شروط ضرورىِ معناى مثبت در یک زندگى انسانى را برآورده سازند.
شاید تذکرى درباره این که از چه حیث پاسخ ساده کتاب تعالیم دینى بالتیمور درباره اهداف خداوند براى زندگى انسان گمراه کننده است، لازم باشد. مسیحیان نباید گمان کنند که خداوند در آفرینش عالم صرفاً اهدافى براى انسان ها در این عالم و نجات آنها داشته است. برنامه مقدر الاهى، کُل آفرینش را دربرمى گیرد و بى تردید مشتمل بر اهدافى براى بسیارى از بخش هاى غیرانسانى عالم است. در داستان آفرینشِ کتاب مقدس، خداوند به انسان ها «تسلط بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهایم و بر تمامى زمین و همه حشراتى که بر زمین مى خزند، مى دهد» (پیدایش 26:1). اما من تصور نمى کنم که مسیحیان و دیگر خداگروان عطیه تسلط بر ماهیان دریا و… را جوازى از سوى خداوند بر سوءاستفاده از طبیعت بدانند. بهتر است از منظر الاهى به تدبیر طبیعت بنگریم. بنابراین، مسیحیان باید آماده باشند تا، به عنوان بخشى از خدمت خود به خداوند در زندگى این جهان، خود و عمل خویش را بر طبق اهداف الاهى براى بخش هاى غیرانسانى طبیعت قرار دهند تا آن جا که بتوانند به چنین اهدافى پى ببرند یا حدس و گمان هاى معقولى را درباره آنها فراهم آورند.
این بحث تاکنون برخى شروط لازم برخوردارى زندگى انسان از معناى مثبت را ارائه کرده است. برخى از این شروط بر اساس ارزش ها و برخى دیگر بر اساس اهداف مشخص شده اند. طبیعى است که از خود بپرسیم که چگونه نگاه هاى ارزش گروانه و غایت گروانه درباره معناى زندگى انسان مى توانند با هم هماهنگ شوند. یک پیشنهاد جالب و باارزش این است که شروط ارزش گروانه و غایت گروانه براى برخوردارى زندگى انسان از معناى مثبت به طور جداگانه ضرورى و به طور مشترک کافى است. اما من از رویکردى نسبتاً متفاوت درباره مشکل هماهنگ کردن نگاه هاى ارزش گروانه و غایت گروانه حمایت مى کنم. اگرچه من نمى دانم چگونه این مطلب را اثبات کنم ولى گمان مى کنم که شروط ارزش گروانه و غایت گروانه از نظر مفهوم دو نوع معناى متمایزند، و لذا من معتقدم که زندگى انسان مى تواند داراى بیش از یک نوع معنا باشد. به نظر من ممکن است که زندگى انسان قبل از مرگ قطعاً برخوردار از معناى مثبت ارزش گروانه و فاقد معناى مثبت غایت گروانه باشد و نیز ممکن است که زندگى انسان قبل از مرگ قطعاً فاقد معناى مثبت ارزش گروانه و واجد معناى مثبت غایت گروانه باشد. بنابراین، حس و شهود من درباره این مطالب مرا در طبقه بندى معناى زندگى انسان نسبت به وجود یک معیار تمایزدهنده و نه یکى کننده آنها ترغیب مى کند. لذا من طرح زیر را درباره هماهنگ ساختن دو نگاه متفاوت درباره معناى زندگى پیشنهاد مى کنم.
(م ـ الف)[29] زندگى انسان برخوردار از معناى مثبت ارزش گروانه است اگر و تنها اگر: آن زندگى داراى ارزش واقعى مثبت باشد و آن زندگى روى هم رفته براى شخصى که آن را مى گذراند خوب باشد;
(م ـ غ)[30] زندگى انسان برخوردار از معناى غایت گروانه مثبت است اگر و تنها اگر: آن زندگى داراى برخى اهداف باشد که صاحبِ آن زندگى، آنها را غیرپیش پاافتاده و قابل دسترسى بشمارد; این اهداف داراى ارزش مثبت باشند; آن زندگى همچنین برخوردار از اعمالى باشد که به سمت دست یابى به این اهداف قرار داده شده باشند و با شور و اشتیاقى به جا آورده شوند;
(م ـ ک)[31] زندگى انسان معناى کامل مثبتى دارد اگر و تنها اگر آن زندگى برخوردار از هم معناى ارزش گروانه مثبت باشد و هم برخوردار از معناى غایت گروانه مثبت.
تااینجا استدلال من این بود که مسیحیان و خداگروان دیگر با پویاسازى آموزه هاى سنتى یا اصلاح شده آفرینش و نجات مى توانند ادعا کنند که زندگى انسان ها هم برخوردار از معناى ارزش گروانه مثبت است و هم داراى معناى غایت گروانه مثبت. بنابراین، خداگروى جهان بینى خوشبینانه اى را ارائه مى کند که زندگى انسان ها در آن مى تواند داراى معناى کامل و مثبتى باشد. امّا من تصور مى کنم که خداگروى مسیحى این مطلب را دست کم با ارائه دو داستانِ مثل هم به شیوه اى خاصّ عرضه کرده است. وظیفه نهایى من این است که چیزى درباره یکنواختى روایت مسیحى از معانى زندگى انسان بگویم.

یکنواختى در داستان: دو حکایت مسیحى

در اوج رونق پوزیتیویسم منطقى، بحث فلسفى درباره معناى زندگى در معرض شک و تردید قرار گرفت. هنگامى که جوان بودم بیش از یک بار این دلیل را به سود شک و تردید درباره معناى زندگى شنیدم که بدین نحو بیان مى شد. حاملان معنا مانند متون یا گفتارها سرشتى زبانى دارند. امّا زندگى انسان سرشتى زبانى ندارد. بنابراین، نسبت دادن معنا به زندگى انسان به «خلط مقولى»[32] دچار شده است. از این رو، پرسش از چیستى معناى زندگى انسان یک شبه پرسش است.
در زمان خود ما در دوران پس از پوزیتیویسم، احتمالا این استدلال بسیار شتاب آلود و آشفته بنظر مى رسد و لذا نتیجه متقاعدکننده اى در پى نخواهد داشت. مطمئناً زندگى انسان به خودى خود یک متن یا یک گفتار نیست، امّا از حوادثى که زندگى انسان را شکل مى دهند مى توان حکایت کرد و حکایت هاى زندگى انسان ها سرشت زبانى معنادارى دارند. به علاوه، تاریخ انسان مى تواند موضوع یک فراداستانِ زبانى معنادار باشد. البته چنین نیست که تمام داستان هاى زندگى انسان ها حاکى از برخوردارى آنها از معناى مثبت به یکى از معانى اى که در بالا بیان شد، باشند. مثلا یک حکایت ممکن است زندگى انسان را بر اساس «قصه اى به تصویر کشد که حاکى از هیچ چیز نیست و آن را یک احمق گفته و مملو از سر و صدا و هیجان است. یا ممکن است یک حکایت زندگى انسانى را توصیف کند که فاقد معناى مثبت به معناى سه گانه اى که در فصل قبل بیان شد، باشد. با وجود این، برخى داستان ها زندگى انسان هایى را مطرح مى کنند که از این معانى سه گانه برخوردارند. داستان هاى انجیل از زندگى عیسى شرح زندگى انسانى است که براى مسیحیان اهمیت خاصّى دارد.
اگر سخن اخیر نیکولاس ولترسترف[41] همین مطلب را بر اساس تفاوت فاحشى که میان ستایش کردن از مسیح و تشبه به مسیح مى نهد، توضیح مى دهد.
بر طبق سخن آنتى کلیماکوس،[44] وى به همدلى رسیده باشند.
نکته اى که از این مطلب استفاده مى شود این است که پیروان مسیح آمادگى تحمل درد و رنج را داشته باشند، همانطور که مسیح درد و رنج را تحمل کرد. آنتى کلیماکوس مى گوید که مسیح آزادانه خواست تا انسانى بى آلایش باشد; زیرا او «خواست تا بیان کند که حقیقتِ مسیح باید از چه چیز رنج ببرد و باید در هر نسلى از چه چیز رنج ببرد. بنابراین، پیروان مسیح باید تحمل درد و رنجى شبیه درد و رنج مسیح را بخواهند. آنتى کلیماکوس لوازم این سخن را توضیح مى دهد: «رنج بردنى که تا حدّى شبیه به رنج بردن مسیح است به این نیست که از سَرِ شکیبایى امور اجتناب ناپذیر را تحمل کنیم، بلکه به این است که از شرارت و پلیدى مردم رنج ببریم; زیرا انسان به عنوان یک مسیحى یا از آن رو که مسیحى است مى خواهد و تلاش مى کند تا کارهاى خوب انجام دهد. بنابراین انسان مى تواند با بى توجّهى به تمایل خویش به خوبى ها، از این درد و رنج دورى بجوید.» امّا از آن جا که مسیحیان بى توجّهى به خوبى ها را بر نمى تابند، باید دقیقاً به خاطر سعى و تلاش براى انجام خوبیها با طیب خاطر از شرارت و پلیدى مردم رنج ببرند.
آنتى کلایمکوس به طرز ملیحى شرح مى دهد که اگر طیف هاى مختلفى از مردم فرهیخته هم عصر مسیح بودند، چگونه ممکن بود از او برنجند. یک انسان خردمند و فهمیده مى تواند بگوید: مسیح درباره آینده خویش چه کرد؟ هیچ. آیا او شغل ثابتى[47] شمرده شوند; آن هم از سوى کسانى که تصمیم گرفته اند تا به اهانت بیشتر از ایمان توجه کنند.
بنابراین، پیروان مسیح باید به خاطر تلاش براى انجام کارهاى خوب انتظار مصائب رنج آور داشته باشند و امیدوار باشند تا آزاردهنده به حساب آیند. اگر کسى مى خواهد به عنوان یک پیرو به مسیح بپیوندد، باید آگاهى واقع بینانه از شرایطى داشته باشد که آیین مریدى بر اساس آن شرایط، تعیین شده است. بر طبق سخن آنتى کلماکوس، آن شرایط به قرار زیر است: «درست هم چون یک انسان فقیر، خوار، اهانت شده، مسخره شده شویم و حتى اگر ممکن باشد اندکى بیش از اینها. به علاوه، توجه کنیم که پیرو انسانِ خوارى هستیم که هر انسان فهمیده اى از او مى گریزد.» اگر هیچ یک از پیروان مسیح در معرض چنین رفتارهایى قرار نگیرند حتماً نتیجه اقبال خوشى است که آنها نمى توانستند روى آن حساب کنند یا انتظار آن را داشته باشند. هیچ یک از کسانى که صرفاً دوستدار مسیح اند، نمى خواهند بر اساس شرایط فوق به مسیح بپیوندند.
میان یک پیرو[51] تفسیر درباره سرِّ این دعوت است، مى توان از آن درباره معانى زندگى بخصوص مسیحى درس گرفت. اگر فرض کنیم که زندگى یک پیرو موفق مسیح، بنابر روایت کرکه گارد از یک پیرو موفق، به رغم رنجى که احتمالا در زندگى او وجود دارد، برخوردار از معناى غایت گروانه مثبت خواهد بود، ظاهراً هیچ مشکلى وجود نخواهد داشت. از نظر کرکه گارد، پیرو موفق مسیح کسى است که علاقه و سعى خود را صرف انجام امور نیک کند. امّا اگر فرض کنیم که چنین زندگى هایى برخوردار از معناى ارزش گروانه مثبت نیز خواهد بود، با مشکل مواجه مى شویم البته اگر زندگى با مرگ جسم متوقف گردد; زیرا براى صاحبان برخى از این زندگى ها روشن مى شود که روى هم رفته زندگى شان خوب نیست. امّا، البته زندگى این جهانى مسیح، که با رنج وحشتناک و مرگ خفت آورى پایان یافت، درست به همین مشکل دامن مى زند. امّا این بخشى از ایمان مسیحى سنتى است که زندگى مسیح با مرگ جسم او پایان نیافته است بلکه بعد از رستاخیز وى استمرار یافته و تا بازگشت او به بهشت استمرار خواهد یافت و بدین جهت زندگى او روى هم رفته خوب است. شبیه زندگى خود مسیح، زندگى حداقل پیروان موفق مسیح، بنابه روایت کرکه گارد از پیرو موفق، روى هم رفته براى آنها نیز خوب است. تنها اگر آنها در وراى مرگ به نوعى زندگى پس از مرگ قائل باشند به نظر مى رسد براى کسب معناى ارزش گروانه مثبت و در نتیجه کسب معناى کامل و مثبت براى زندگى تمام یکسانى که داستان هاى زندگى شان، تا آن جا که در توان انسان است، با الگو و سرمشق مطرح در داستان هاى انجیل از زندگى مسیح هماهنگ است. بنابر روایت کرکه گارد از مفاد چنین هماهنگى، بقاى پس از مرگ ضرورى است.
همچنین مسیحیت قصّه سرنوشت آدمى را از دریچه فرا داستان عظیم تاریخ نجات انسان باز مى گوید. قصه سرنوشت آدمى با آفرینش او به صورت خدا و شبیه او آغاز مى شود. تجسد، که خداى پسر در آن کاملا انسان مى شود و انسان گناهکار را آزاد مى سازد، واقعه اى سرنوشت ساز است. این قصّه با وعده آمدن ملکوت خدا به او خود مى رسد. بر سر برخى پرسش ها درباره جزئیات تاریخ نجات در مسیحیان انشعاب پیدا شده است. آیا در نهایت تمام انسان ها نجات خواهند یافت؟ اگر برخى انسان ها نجات نیابند، خدا چنین وضعیتى را براى آنها رقم نزده است؟ امّا چارچوب کلى حکایت، عشق خدا به بشریت و تألمات او را آشکار مى سازد; تألماتى که خواسته الاهى بوده و در ضمن آنها عشق خدا اظهار شده است. تأکید داستان بر آنچه خدا براى انسان ها انجام داده، نیز این نکته را روشن مى سازد که از نگاه خدا انسان ها مهم اند.
حکایت تاریخ نجات، برخى از اهداف خدا براى تک تک انسان ها و کلا بشریت را آشکار مى سازد. مسیحیان امیدوارند تا خویش را با این اهداف هم سو سازند و تا آن جا که شرایط آنها اجازه مى دهد، براى پیشبرد آن اهداف اقدام کنند. بنابراین چنین اهدافى مى تواند از زمره اهدافى باشند که به زندگى مسیحى معناى ارزش گروانه مثبت مى دهد و در نتیجه کمک مى کنند تا به زندگى مسیحى معناى کامل و مثبت دهند. به یقین، ما مى توانیم بگوییم که هر مسیحى و در واقع، هر انسانى نقش معنادارى، در اجراى نمایش بزرگ تاریخ نجات دارد; البته اگر دیدگاه مسیحیت درباره ترکیب این نمایش بزرگ حتى تا حدودى درست باشد.
امّا درباره آن کسانى که هم سویى خویش با اهداف خدا را رد مى کنند، چه باید بگوییم؟ مرقس 21: 14 به نقل از عیسى مى گوید: «به درستى که پسر انسان به طورى که درباره او مکتوب است، رحلت مى کند. لیکن واى بر آن کسى که پسر انسان به واسطه او تسلیم شود، او را بهتر مى بود که تولد نیافتى.» اگر براى یهوداى اسخریوطى[52] بهتر آن بود که زاده نمى شد، پس زندگى، روى هم رفته براى او خوى نیست، و در نتیجه فاقد معناى ارزش گروانه مثبت است. اگر این نگاه سنتى را بپذیریم که یهوداى اسخریوطى در حالى از جهان رخت بربست که در مخالفت با اهداف خدا ثابت و محکم بود و لذا تا ابد در جهنم رنج خواهد بُرد، این نتیجه گیرى درست خواهد بود که زندگى او فاقد معناى ارزش گروانه مثبت است. امّا اگر نظریه رستگارى فراگیر آدمیان را بپذیریم، حتى یهوداى اسخریوطى سرانجام به سوى خدا برخواهد گشت و خویش را با اهداف خدا هم سو خواهد کرد و نجات خواهد یافت. اگر چنین شود، حتى زندگى یهوداى اسخریوطى در نهایت داراى معناى ارزش گروانه مثبت و معناى غایت گروانه مثبت خواهد بود. به هرحال، این سخن درست نیست که براى یهوداى اسخریوطى بهتر آن بود که زاده نمى شد.
تامس نیکل[55] است. او مى گوید: هر گاه از افقى بالا و فارغ از التزام به این زندگى، بدان دلیل که زندگى توست، و شاید حتى مى توان گفت فارغ از احساس یگانگى است با انسان ها، به سعى و تلاش هایت نظر کنى، نوعى همدلى با فقراى بیچاره را در خود احساس مى کنى و کم و بیش از کامیابى آنها مسرور و از ناکامى هاى آنها دل نگران مى شوى.» امّا نیکل در ادامه مى گوید: «اگر فقراء بیچاره در زندگى دچار ناکامى شوند، چندان اهمیتى ندارد و شاید اگر اصلا پا به عرصه وجود نمى گذاشتند هم اهمیتى نداشت.» من گمان مى کنم که مسیحیان به درستى بر جذابیت این بُعد از دیدگاه آفاقى تأکید مى کنند. از دیدگاه آنها، دیدگاه آفاقى دیدگاه خداى عالمِ مطلق و خیرخواه مطلق است. ایمان مسیحیان به آنها مى گوید که انسانیت براى چنین جزایى آن قدر مهمّ است که او آزادانه تجسد در قالب انسان را بر مى گزیند و رنج مى برد و براى وظیفه اش جان مى دهد.
دامى که مسیحیان باید از افتادن در آن دورى کنند، پذیرش این نکته است که انسانیت مهم ترین چیز یا تنها چیز مهمّ از منظر خدا است. چنین مفروضاتى حاکى از یک انسان گرایى[56] جهانى غرورآمیز است. نیکل ادعا مى کند که عام ترین تأثیر دیدگاه افاقى باید نوعى تواضع باشد; اذعان به این که تو اهمیتى بیش از این که هستى ندارى یا اذعان به این واقعیت که چیزى براى تو از اهیمت برخوردار است یا اگر تو کارى انجام دادى یا از چیزى رنج بُردى، آن چیز یا کار خوب یا بد خواهد بود، حاکى از اهمیت صرفاً موضعى این واقعیت است.» مسیحیان بر این باورند که انواعى از واقعیت هایى را که نیکل یادآور شد، بیش از اهمیتى صرفاً موضعى دارند و دلایلى بر این باور خویش دارند.
آنها باید از تواضع برخوردار باشند تا اذعان کنند که چنین واقعیت هایى ممکن است به درستى اهمیت جهانى کمترى از واقعیت هاى دیگرى داشته باشد که خدا از آنها آگاه است. به عبارت دیگر، در نگاه معتدل مسیحى، درباره این که براى انسان ها چه چیز خوب یا بد است که انجام دهند یا رنج آن را تحمل کنند، واقعیت ها اهمیت جهانى دارند; زیرا خدا به آنها اهمیت مى دهد ولى اگر مسیحیان گمان کنند که خدابه چنین واقعیت هایى بیش از چیزهاى دیگرى که در جهان آفرینش وجود دارد، اهمیت مى دهد، به دلیل و شاهد[57]خواهند بود. زندگى هاى انسان و حیات انسانى عموماً از لحاظ آفاقى مهمّ اند. اما در اهمیت آنها نباید مبالغه شود.
و نباید مسیحیان هم در وثوق به منشأ داستان هایشان درباره معانى زندگى مبالغه کنند. داستان هاى انجیل به تفاسیر مجال مى دهند و از نظر تاریخى تفاسیرى مقبول، متنوع و غالباً متعارض دارند. هرگاه تفاسیر معقول رو در روى هم قرار مى گیرند، باید از وثوق به صحت انحصارى هر یک از آنها کاست. علاوه بر این، ادیان دیگر داستان هاى قابل قبولى دارند تا درباره معانى زندگى سخن بگویند، همانطور که برخى نگرش هاى غیردینى درباره معانى زندگى حرف دارند. با توجه به چالش میان کثرت گرایى معقول در درون مسیحیت و کثرت گرایى معقول در میان ادیان، مسیحیان باید به هنگام طرح ادعاهایى درباره معانى زندگى، تواضع معرفتى را پیشه خود سازند. من تصور مى کنم که مسیحیان مى توانند در این باور که داستان هاى مسیحى بهترین داستان درباره معانى زندگى را فراهم مى کنند، بر حق باشند، امّا به باور من، در ادعاى فراهم ساختن داستان کامل معناى زندگى باید با ترس و لرز قدم برداریم. با این که مسیحیت معانى زندگى مسیحیان را برمى آورد، ولى این مطلب نباید به مسیحیان چنان تضمینى بدهد که در آنها گرایش مبتکرانه اى پیدا شود و داستان خویش را از دیگر سرچشمه هاى بصیرت در معانى زندگى جدا و برتر بدانند.[58]

پی نوشت :

[29]. مخفف معناى ارزش گروانه.
[30]. مخفف معناى غایت گروانه.
[31]. مخفف معناى کامل.
ekatsim yrogetaC .[32] ffrotsretloW salohciN .[33] stiartroP .[34] amahcS nomiS .[35] seibniabrec daeD .[36] efloW semaJ .[37] sipmek¨a samohT .[38] .[39]tsirhC fo noitatimI
draagekreiK neroS .[40] .[41]ytinaitsirhC ni ecitcarP
sucamilC-tinA .[42] sseniL woL .[43] tnemesaba .[44] tnenamreP .[45] tnenamreP .[46] evisneffo .[47] rotatimi .[48] rerimda .[49] lained-fles .[50] ynidnamed .[51]

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید