درمان حسد

درمان حسد

نویسنده: دکتر محمد تقی سهرابی فر

معالجه عملی حسد

بعد ازآن که ایمان و اعتقاد خود را به عدالت و حکمت خداوند عمق بخشیدیم و گفته ها را به باورهای قلبی تبدیل کردیم و حکیمانه بودن کارهای خداوند را با تمام وجود پذیرفتیم، آن گاه نوبت به درمان عملی حسد می رسد.
دراین مرحله، باید برخلاف قضاوت ها و خواسته های نفس سرکش عمل کنی. نفس دشمنی کردن، بدگویی و بزرگ نمایی و عیب های رقیب محسود را می خواهد، تو با محبت کردن و خوش رویی با او و مطرح کردن نکات مثبت شخصیت او، ازطغیان نفست جلوگیری کن. این کاراول سخت است، ولی در ادامه، روز به روز آسان تر خواهد شد و خدا نیز یاری خواهد کرد.
نفس تو را دعوت می کند که او را اذیت کن، توهین کن، دشمن داشته باش مفاسد او و مساوی (بدی های ) او را به تو عرضه می دارد. توبه
خلاف میل نفس به او ترحم کن و تجلیل و توقیر نما.زبان را به ذکرخیراو وادارکن. نیکویی های او را برخود و بر دیگران عرضه دار. (1)
شایان ذکراست که اگر حسد به شدت خود برسد، اصلاً قابل علاج نیست و درمانش فقط مرگ حسود است.برخی احادیث هم این حقیقت را تأیید و به آن تصریح می کند.
امیرالمومنین (ع) فرمود:
«الحسود لا شفاء له»(2) حسود شفا نمی یابد.
همچنین آن بزرگ وار فرمود:
«الحسد داء عیاء لا یزول الّا بهلک الحاسد أو بموت المحسود» ؛(2) حسد بیماری غیرقابل علاجی است که از بین نمی رود، مگر با هلاکت حسود یا مردن محسود.
در این مورد، یکی از وقایع عجیب را که علامه مجلسی نقل می کند چنین است که: چون کارپیامبر (ص) در مدینه بالا گرفت، عبدالله ابن ابی-که از بزرگان یهود بود- آتش حسدش درباره پیامبرشعله ور گردید و درصدد قتل ایشان برآمد.
برای ولیمه عروسی دخترش، پیامبر(ص) و سایر اصحاب را دعوت نمود.درمیان خانه خود چاله ای حفر کرد و روی آن را با فرش پوشاند.میان آن گودال را پر از تیر و شمشیر و نیزه نمود.همچنین غذا را به زهر آلوده نمود و جماعتی از یهودیان را در مکانی با شمشیرهای زهرآلود پنهان کرد تا آن حضرت و اصحابش پا بر گودال گذاشته در آن فرو روند و یهودیان با شمشیرهای برهنه بیرون آیند و پیامبررا به قتل برسانند. و بعد تصور کرد که اگر این توطئه نقش برآب شد، غذای زهرآلود را بخوراند تا ازدنیا بروند.جبرئیل از طرف خدای متعال این دو نقشه شوم یهود حسود را به پیامبراطلاع داد و گفت:
خدایت می فرماید:خانه عبدالله برو و هرجا گفت بنشین، قبول کن و هر غذایی آورد، تناول کن که من شما را از شرّ و کید او حفظ و کفایت می کنم. پیامبر و امیرالمومنین (ع) و اصحاب، وارد منزل عبدالله شدند، تکلیف به نشستن در صحن خانه نمود، همگی روی همان گودال نشستند و اتفاقی نیفتاد. عبدالله تعجب نمود. دستور آوردن غذای مسموم را داد؛ پس طعام را آوردند. پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: این دعا را بر غذا قرائت نماید:
«بسم الله الشافی، بسم الله الکافی، بسم الله المعافی، بسم الله الذی لا یضرّ مع اسمه شیء فی الارض و لافی السماء و هو السمیع العلیم».
پس همگی غذا را میل کردند و از مجلس به سلامت بیرون آمدند. عبدالله بیش از پیش دچار حیرت و تعجب شد، گمان کرد زهر در غذا نریخته اند، دستور داد یهودیانی که شمشیر به دست بودند، از زیادتی غذا میل کنند. پس خوردند و مردند.
دخترش که عروس بود، فرش روی گودال را کنار زد، دید زمین سخت و محکمی شده است؛ پس روی فرش نشست و در گودال فرو رفت و
صدای ناله اش بلند شد و به هلاکت رسید.
عبدالله گفت:علت فوت را اظهارنکنند. چون این خبر به پیامبر (ص) رسید از عبدالله حسود علت را پرسید؟
گفت: دخترم از پشت بام افتاد و آن جماعت دیگر به اسهال مبتلا شدند. (4)

حکم فقهی حسد و تذکری مهم

کمی واقع بینی کافی است تا به این نتیجه برسیم که حسد یک بیماری شایع و رایج است. خیلی ها به جای این که خود را به نعمت برسانند، نعمت های دیگران را هدف قرار می دهند. غافل از این که مخازن و ثروت های بی پایان الهی، می تواند همه را برخوردار نماید و داشتن یکی عرصه را بر دیگری تنگ نمی کند.به عبارت دیگر، تو برای دارا شدن، لازم نیست به فکر ربودن نعمت از کف دیگران باشی.
در این قسمت از بحث، به دنبال پاسخ به یک پرسش هستیم.آیا هرکس که حسادت را در دلش جای داد و به امید نابودی داشته های دیگران نشست، گناهکاراست؟ آیا او معصیت کرده است و مجازات خواهد شد؟ در این باره، حدیثی از پیامبر گرامی، حضرت رسول (ص) نقل شده است که طبق آن:
تا وقتی که اعمال و گفتار ما از آن آرزوی درونی تبعیت نکرده است، گناه و معصیت محسوب نمی شود.
اگر تو به دنبال آن آرزو، توطئه چینی کنی و دست و زبانت بر ضد آن رقیب محسود به کاربیفتد، آن گاه گناه کاری و آتش حسد دامنت را فرا گرفته است. اما اگرخودت را کنترل کنی و آن هیولای درون، فعالیت های تو را مدیریت نکند و حسادت همچون آتش زیرخاکستر، در درون وجود بماند، دراین صورت گناهی ثبت نمی شود.
در این جا یادآوری نکته ای مهم ضروری است و آن این که: نباید ریشه فساد را درون خود نگه داریم و خوش خیالانه توجیه کنیم که ما اقدامی عملی برطبق حسادت درونمان انجام نمی دهیم و گناه کار نمی شویم.درصورتی که از قدیم گفته اند: «از کوزه همان تراود که در اوست»؛یعنی آنچه در درونت نگه داشتی، بالاخره روزی به شکلی خود را نشان می دهد. انسان در طول زندگی اش لحظه ها و ساعات مختلفی دارد و ممکن است بعضی از آن ها را به غفلت از اعمال خود سپری کند. وجود انگیزه ها و ریشه های آلودگی و پلیدی، کافی است تا در لحظات غفلت و بی توجهی، درگفتار و کردار ظاهر شود و تو را در باتلاق گناه گرفتار سازد.
انسان عاقل دشمن را از خانه می راند، نه این که به امید جلوگیری از فتنه انگیزش هایش او را در خانه نگه دارد.حضرت امام پس از نقل حدیث رسول اکرم (ص) می فرماید:
البته امثال این حدیث شریف، نباید مانع شود از جدیت در قلع این شجره خبیثه از نفس…؛ زیرا که کم اتفاق می افتد که این ماده فساد قدم به نفس بگذارد و در نفس تولید فسادهای گوناگون نکند و به هیچ نحو از او اثری ظاهر نگردد و ایمان انسان محفوظ بماند. (5)

سخنی با محسودان

وقتی صحبت از بیماری حسادت می شود، معمولاً روی سخن با حسود است.همه سعی می کنند که از راه های مختلف، شخص حسود را مورد خطاب قرار دهند و به نوعی او را از این صفت ناروا برحذر دارند، لکن دراین قسمت از کتاب، سخنی کوتاه با کسانی داریم که در معرض حسادت دیگران هستند.
آیا برای این گروه عملکرد خاصی در برابر حسودان توصیه می شود؟ با مراجعه به متون دینی، توصیه هایی چند برای محسودان می توان یافت.
درحدیثی ازپیامبراکرم (ص) آمده است:
در برآوردن نیازهای خود از کتمان و پنهان نمودن، کمک بگیرید؛زیرا هر صاحب نعمتی حسود واقع می شود. (6)
از ظاهرحدیث چنین استفاده می شود که وقتی برای رسیدن به هدفی و برآوردن حاجتی برنامه ریزی و تلاش می کنید، هرکسی را ازآن آگاه نکنید؛چرا که ممکن است حسودی با اطلاع یافتن از هدف و تلاش شما، با اقدامات مختلف مانع تراشی کند و شما را ازرسیدن به مقصودتان باز دارد.
نکته دیگراین که دراین حدیث، حضرت آشکارا بیان می دارد که هر صاحب نعمتی مورد حسادت دیگران واقع می شود، ازاین رو به نظر می رسد که صاحبان نعمت در اظهار و نمایان کردن داشته های خود دقت
کنند. دراین رابطه نگاه می کنیم به داستانی که برای امام محمد تقی (ع) اتفاق افتاد:
ماجرا از این قرار بود که در مجلس خلیفه معتصم عباسی، مسأله قطع دست دزدان مطرح شد. دانشمندان حاضر در مجلس درباره مفهوم دست به گفت و گو نشستند؛ آیا منظوراز«ید» همان دست یا تنها انگشتان و یا چیز دیگری، هرکس نظری دارد. بعضی ها گفتند: باید دست را از مچ قطع کرده و بعضی ها گفتند از بازو باید قطع کرد. خلیفه رو به ابن ابی داود کرد و پرسید نظر تو چیست؟ او که دارای موقعیت خاص در دربار خلیفه بود، گفت: دست باید ازمچ قطع شود.
آن گاه معتصم رو به امام محمد تقی (ع) کرد- که جوانی 25 ساله و به دعوت معتصم در مجلس حاضر بودند-و پرسید: نظر شما چیست؟
امام (ع) فرمود: این جماعت دراین باره نظرشان را گفتند، دیگر چه نیازی به ابراز نظر من هست؟
معتصم گفت: با سخن ایشان کاری نداشته باش، نظر تو چیست؟
امام (ع) که می دانست اگر با استفاده از علم امامت حکم واقعی را بیان کند، حسد و کینه دیگران را برخواهد انگیخت، فرمود: مرا از این موضوع معذور دار ای خلیفه! معتصم گفت: نه، تورا به خدا قسم می دهم که نظرت را دراین باره اظهار نمایی.
امام (ع) فرمود: حالا که من را به خدا قسم دادی، ناچارم بگویم که این فقها دراظهار نظر خود در موضوع قطع دست سارق، اشتباه کردند و بر خلاف سنت پیامبر نظر دادند!قطع دست سارق باید از بن انگشتان باشد؛یعنی فقط انگشتان قطع می شود و کف دست باقی می ماند.
خلیفه پرسید:دلیل شما چیست؟
امام (ع) فرمود: رسول خدا (ص) می فرماید: «هنگام سجده هفت عضو بدن باید روی زمین باشد». (7) اگر دست سارق را ازمچ قطع کنید، هنگام سجده چه بکند؟ خداوند هم در قرآن می فرماید: «سجده گاه ها:(هفت عضو) از آن خدا است». (8) بنابراین، آنچه مال خدا است قطع نمی شود. معتصم از این جواب قاطع و علمی تعجب کرد و قانع شد و در همان حال دستور داد، دست سارقی که حاضر کرده بودند، از انگشتان قطع کنند و کف دست را قطع نکردند.ابن ابی داوود چنان ناراحت و خشمگین شدکه آرزو نمود، ای کاش می مرد و چنین تحقیر نمی شد!
این بود که سه روز بعد پیش خلیفه رفت وگفت:چیزی را می گویم که به واسطه گفتن آن، حتماً به جهنم می رود.با این حال، نصیحت معتصم خلیفه برمن واجب است. وقتی شما ما فقهای خود را در مجلس حاضر کرده اید و اهل حرم و درباریان و وزراء، همه نگاه می کنند و شما ما را پیش همه ضایع می کنی و حرف دشمن خود را باور می کنی؛درحالی که اباجعفر، شما و حکومت و خلافت شما را غاصب می داند و خود را بر
خلافت، ازهمه برتر می شمارد.آن وقت شما حرف او را به حرف ما مقدم می داری و ما را که وفادارشما هستیم خوار و ذلیل می کنی.
رنگ معتصم ازشنیدن این حرف تغییر کرد و گفت: فهمیدم چه گفتی.خدا خیرت دهد. (9)
دراین حادثه دیدم که امام تا مجبور نشد، خود را در معرض حسادت دیگران قرار نداد. تا این که خلیفه او را به اظهار نظر مجبور کرد.و این درسی بزرگ برای همه است که در مواردی که ضروری نیست و احتمال حسادت حسودان می رود، در اظهار نعمت ها و داشته هایمان تلاش نکنیم.
آخرین نکته درباره محسود این است که: در سوره فلق، خداوند به پیامبرش دستور می دهد که از شرّ حسدورز هنگامی که حسادت می کند، به خدا پناه برد.این دستورالهی نشانگر آن است که نمی توانیم خود را از شرّ حاسدان درامان بدانیم. پس حسود می تواند موجب ضرر و زیان شود و ما باید هشیار باشیم و از شرّ او به خدا پناه بریم.

حسد و درمان آن از دیدگاه روان شناسی

برخی روان شناسان، صفاتی نظیر حسد را به شکلی خاص و کمی متفاوت نگاه می کنند.آنها حسد، ترس و خشم و مانند این ها را جزء غرایز می شمارند و بر این باورند که این غرایزدرجایگاه خود، می تواند مطلوب باشد و در عین حال، برای تکامل آن، می توان راهکارهایی را بیان کرد. در این باره به آنچه که هدفیلد(10) بیان کرده است، مراجعه می کنیم. ابتدا نگاه ایشان را به صفات و غرایز انسان مرور می کنیم:
اصل روان شناسی جدید به علت ارزش هیجانات غریزی، با هرگونه پس زدگی آن مخالف است. (11)از نظر روان شناسی، به هیچ وجه عیبی در طبیعت بشر موجود نیست، بلکه غرایز منحرف، عیب خوانده می شود.البته باید ارزش وجود آن غرایز را نیز در نظر گرفت. (12) خوب است پندی درباره ارزش حسادت و تکبر و خشم بشنویم.
شرّ مثل کثافت، عبارت است از چیزی که به جای خود قرارنگرفته است و یا در حقیقت عملی که به راه ناصواب رفته است، در اصل خود ارزش دارد و فقط در غیرجای خود مضرّ است.محرکات غریزی، اگر پس از دوران خود به جا بماند، نابجا افتاده اند و اگر به سوی هدف های غلط رهسپارشوند و یا به منظورهای ناصواب ارتباط پیدا کنند نیز راه خطا رفته اند.
پرخاش جویی به همین ترتیب برای یک مرد چهل ساله عیب و نقص است؛ درصورتی که در یک بچه دوازده ساله یک هیجان واقعی و لازم و با ارزش است.غریزه پرخاش جویی به منظور رشد جسمی و روانی افراد به کار رفته است، چه در دوران رشد نژادها به تدریج تبدیل به جرأت و
شهامت شده است که خود یکی از خصال پسندیده و مفید است.البته اگر پرخاش جویی به جنگ بین الملل منتهی شود، درست مورد استفاده واقع نشده و در راه خلاف رشد کرده است. پرخاشجویی در افراد، به تدریج باید جای خود را به اعتماد به نفس و آرامش و وقار بدهد که در هرحال از تصادفات و برخوردها موثرتراست. (13)
در عبارت فوق، صفاتی همچون: حسادت، تکبر و خشم، جزو غرایز شمرده شده است و سپس آن ها در جایگاه خود، مطلوب قلمداد شده اند.آنچه که مشکل زا است، این است که غرایز با ارزش، منحرف شوند؛ آنگاه باید به دنبال درمان و چاره بود.آنچه در پی می آید، خلاصه راه کاری است که نویسنده مزبور ارائه می دهد:تصعید عملی، چیزی است که بدان وسیله می توان احساسات هیجان انگیز غریزی را از حالت اولیه خود به سوی هدف های عالی تر و بهتر، طوری سوق داد که هم رضایت خاطر آن فرد حاصل شود و هم به نفع اجتماع بوده باشد.هنگامی که توانستیم عقده ها را به کمک اشتراک مجدد به سوی هدف های جدید سوق دهیم، می توان گفت آنها را تصعید کرده ایم. (14)
این نویسنده معتقد است که برای هر غریزه سه راه را می توان در نظرگرفت:راه اصلی، راه انحرافی و راه تصعید.
سپس وی این سه راه را درغرایزی مانند: ترس، کنجکاوی، تظاهر و خودنمایی، تشریح می کند. در جای دیگری موضوع بحث ما-حسادت را مطرح می کند و سه حالت مذکور را در حسادت نشان می دهد.لازم به توضیح است که آنچه نویسنده به عنوان حسد درنظردارد، با تعریفی که ما از حسد کردیم، تا حدودی متفاوت است.وی حساسیت یک زن را نسبت به ورود زنی دیگر به زندگی اش، مثالی برای حسادت می زند و اصل این حسّ را برای بقای خانواده لازم و مثبت می داند و افراط این حسّ را انحراف حسادت دانسته و موجب به هم ریختن زندگی قلمداد کرده است.آنگاه جهت تصعید این حسّ می گوید: البته حسادت بهترین قانون مورد قبول نیست؛زیرا پس از آن باید به تدریج به صورت والاتری به نام:حسّ اعتماد، رشد کند.
نویسنده درجای دیگر از کتابش، منظور خود را به طورکلی و کوتاه، این گونه بیان می کند. اخلاق جدید، آن طور که تصور می کنند، نه دستور آزادی کامل غرایز را برای اقناع کامل روان آدمی می دهد و نه آن ها را پس می زند.اخلاق جدید عبارت است از : قبول غرایزو هدایت و سوق آن ها به سوی هیجانات، برای بهبود وضع اجتماعی و روانی مردم دنیا و بالا بردن سطح فکری آنان و این امری است که هرچه در آن کوشش کنیم، ارزش دارد. (15)
درباره سخنان هدفیلد، یادآوری این نکته لازم است که آنچه او درباره مفید بودن غرایز گفت و تأکید کرد که در طبیعت بشر هیچ عیبی نیست و نیز گوشزد کرد که پس زدن غرایز کار درستی نیست، همه این ها با آموزه های دین اسلام تطابق دارد.تنها تفاوتی که هست این است که ما حسد را جزو غرایز مطلوب و با ارزش نمی دانیم، بلکه حسد را غریزه منحرف شده ای می دانیم که از مسیراصلی خود خارج شده است.
ویلیام مکدوگال، روان شناس سرشناس، در کتاب خود بحثی با عنوان: «دراصلاح طبع و میل های بی تناسب» مطرح کرده و راه کارهایی جهت اصلاح انگیزه های نامناسب ارائه کرده است که دو مورد از آن را بیان می کنیم:
1-انسان باید همیشه خواسته های خود را زیر نظر داشته باشد و هر وقت که میل شدیدی را نسبت به کاری در خود دریافت کرد، همان ابتدا آن میل را تضعیف کند. او در این باره می گوید:تضعیف هرمیل شدید، خواه در وهله پیدایش و یا پرورش آن، جنبه باریک و غامض دارد.راز این کار پیشگیری و یا محدود ساختن انگیزش هر میلی از نخستین لحظه است که در می یابی فلان حسّ و حالت دارد درباطن ما برانگیخته می شود. اگرچه بعید می نماید، ولی می توان این توانایی را کاملاً به دست آورد و آن اهمیت فراوان دارد. قدرت جلوگیری، ذاتاً در همه ما هست و هرکس از راه تمرین-هرچند به درجات متفاوت-امکان پرورش دادن این استعداد را دارد. (16)
جالب این که این راهکار در کلام معصومان (ع) نیز وجود دارد. امیرمومنان (ع) می فرماید:
ای مردم، خودتان، نفس هایتان را اصلاح کنید و نفس را از جرأت و دلیری بر عادت ها و خوی های ناشایست بازگردانید. (17)
این راه حل دقیقاً بر آنچه حضرت امام در معالجه عملی حسد فرمودند، نیز تطبیق می کند.
2. روان شناس فوق، تقویت انگیزه های ضعیف را باعث کنترل شدن انگیزه های شدید انحرافی می داند، ایشان می نویسد:
با تمهید وسایل و پیش آوردن فرصت برای استعمال و تحریک امیال بسیار ضعیف نتایج عمده به دست خواهد آمد.می توان حسّ کنجکاوی را برانگیخت و علاقه جمعیت دوستی را افزایش داد و برحسّّ جاه طلبی افزود و از حسّ افتادگی و حقارت اشخاص کاست و حسّ مهربانی و شفقت را از گفتار و رفتار تحریک نمود.خلاصه این که با تعدیل کردن انگیزه های ضعیف و پایین تر از حد متوسط، می توان انگیزه های افراطی و از حد گذشته را کنترل نمود.

روان کاوی و درمان احساس حقارت

علاوه برمطالبی که ذیل عنوان: «درمان حسد ازدیدگاه روان شناسی» مطرح شد، لازم است احساس حقارت نیز از زاویه نگاه این علم بررسی شود؛چرا که حضرت امام ریشه اصلی حسادت را در همین احساس حقارت دانسته اند. قبل ازهرچیز، باید به این نکته توجه داشته باشیم که احساس حقارت، صرف نظر از شکل ها و انگیزه های گوناگون آن، نمی تواند منحصر به فرد یا گروه خاص و معینی باشد.افراد بسیار معدودی را می توان یافت که به طورکلی از هر نوع احساس حقارتی خالی و عاری هستند؛زیرا در تحلیل نهایی، هرکس در برخوردها و رویدادهای زندگی خود، به نحوی احساس حقارت را درک و تجربه کرده است.
شاید دانستن این حقیقت جالب و آرامش بخش باشد که بسیاری از شخصیت های مشهور تاریخ، دچار نقص ها و ناتوانی هایی بوده اند. اگرآن ها با نیروی اراده و شجاعت خویش برآن کمبودها غلبه نمی کردند، ازصحنه پیکار زندگی، به ژرفنای شکست و گمنامی سرنگون می شدند.
مثلاً ژولیوس سزار –امپراتور مقتدر روم در سال های 100 تا 44 قبل از میلاد مسیح- در اوان زندگی، انسان ضعیف و علیلی بود که از حملات صرع رنج فراوان می برد، لیکن او هیچ گاه اجازه نداد که ضعف و بیماری بر اراده آهنینش چیره شود و او را از غلبه برمشکلات و تعقیب هدف های بزرگ زندگی اش باز دارد. بتهوون-موسیقی دان معروف آلمان در سال های 1770 تا 1827 م. با به وجود آوردن شاه کارهای درخشانی در موسیقی، در ردیف بزرگ ترین هنرمندان جهان قرار گرفته است.با ظهوراین هنرمند بسیار توانا، چنان شکاف آشکاری با موسیقی گذشته ایجاد شد که درتاریخ هنر، فقط در موارد معدودی می توان نظیرآن را یافت.
نکته جالبی که از زندگی بتهوون مورد نظر است، این است که در حدود سال 1789، یعنی زمانی که غنچه نبوغ و هنر او می رفت که شکوفا شود، بتهوون به عارضه ای در حسّ شنوایی دچار شد. این گونه که ابتدا همهمه ای در گوش خود حسّ می کرد و سپس به تدریج گوش هایش سنگین شدند و این عارضه تا ناشنوایی کامل در سال های بعد ادامه یافت.رویدادی این چنین که در حقیقت می تواند بزرگ ترین شکست و مصیبت برای یک موسیقی دان باشد، در بتهوون انگیزه پیکار و تلاش سرسختانه ای در برابر احساس دردناک نقص شنوایی گردید و به او درخلق آثار زیبا و جاویدان موسیقی استعداد و قدرتی شگرف بخشید.
روزولت-رئیس جمهور آمریکا در سال های جنگ دوم جهانی در اوان زندگی پسری ضعیف و علیل بود و در سی و نه سالگی به بیماری فلج اطفال مبتلا و پاهای او فلج شد، لیکن او که دارای اعتماد به نفس فراوان بود، واقعیت را آنچنان که بود، پذیرفت و از آن در طریق اعتلای شخصیت و غلبه بر مشکلات، بهره فراوانی گرفت. ماجرای پیکار دلیرانه و پیروزی روزولت بر ضعف و نقص جسمانی خویش و اراده پولادینی که در طرح حقارت روانی از خود ظاهر ساخت، ارزش و استحقاق او را در طی مدارج ترقّی و دستیابی به مقام ریاست جمهوری به خوبی نشان می دهد.
در حقیقت، مشکل اصلی این نیست که چه نقاط ضعف یا نقصی در ما وجود دارد و یا در چه زمینه هایی احساس حقارت می کنیم، بلکه آنچه اهمیت دارد، تلقی شخصیت ما از این مسائل و واکنشی است که در قبال آن ها از خود نشان می دهیم. اگر از موضع رفیع قدرت و شجاعت، به آنچه که باعث ضعف و حقارت درون می گردد، بنگریم و به نیروی خرد و ارده، آن ها را از وجود خود برانیم، به زودی افق زندگی ما به نور نیکبختی و سلامت نفس روشن خواهد شد.اما اگر احساس خواری و حقارت را به درون خویش راه دهیم و بر استیلای آن گردن نهیم، درزمانی کوتاه شخصیت ما را به فساد و تباهی می کشاند و جسم و روانمان را بیمار می سازد.
همان طور که اشاره کردیم، هر انسانی در درون خود ضعف هایی دارد و معمولاً خود نیز بر بسیاری از این ضعف ها آگاهی دارد؛اما درعین حال این ضعف ها باعث خودخوری افراد با اراده و موفق نمی شود؛ زیرا آن ها می دانند که همه از این نوع ضعف ها دارند.
نکته دیگر در درمان احساس حقارت، توجه به این واقعیت است که هر انسانی با هر ضعفی که داشته باشد، توانایی های بسیاری نیز در خود دارد. زدودن احساس حقارت از راه به دست آوردن موفقیت و پیروزی حاصل می شود.و درصد احتمال موفقیت و پیروزی در کارها، در صورتی بالا خواهد بود که فرد توانایی های خود را شناخته و در آن زمینه ها وارد عمل شود و با هر موفقیت، گامی درعقب راندن احساس حقارت بردارد. درست نیست که انسان در مقایسه خود با دیگران از مواردی شروع کند که برای آن ها نقطه قوّت و برای خود نقطه ضعف است. در حدیثی از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «مومن را نشاید که خود را خوار کند».
پرسیدند:چگونه خود را خوار می سازد؟ حضرت فرمود: «به کاری دست می زند که توانش را ندارد و بدین وسیله خود را خوار و سرافکنده می کند». (18)
خلاصه این که استعدادها و توانایی های خود را بشناس و از آن، جهت رسیدن به پیروزی استفاده کن تا ارزش و برتری خود را باور کنی.
در بحث درمان احساس حقارت، وظیفه سنگینی متوجه پدران و مادران و معلمان و مدیران جامعه است. گفتیم که ناکامی های شدید، منجر به احساس حقارت می شود؛ ازاین رو نتیجه می گیریم که جهت جلوگیری از احساس حقارت، نباید بیش از توان انسان ها مسؤولیتی بر دوش آن ها گذاشت. در کتاب زمینه روان شناسی آمده است که: پدران و مادران و معلمان باید حدود توانایی و امکانات فرزندان و شاگردان خود را بدانند و تکلیف های شاق و هدف های دوردست و دشوار را برایشان تعیین نکنند تا احساس حقارت در آنان به وجود نیاید. (19)
دراین میان، مدیران فکری و فرهنگی جامعه نیز باید بدانند که آلودگی فضای جامعه به حرص و ولع و آرزوهای طولانی و گاه دست نیافتنی و چشم و هم چشمیها، هرانسانی را با احساس ناکامی مواجه می سازد؛ چرا که با تمام تلاش و فعالیت هم نمی توان به آرزوهای تمام نشدنی دست یافت. ندای «هل من مزید» نفس انسان با دستاورد کلان نیز به خاموشی نمی گراید و این جا است که احساس ناکامی، مولودهای نامشروع خود، ازجمله حسادت را عرضه خواهد کرد. ازاین رو است که حضرت امام داشتن مال و منال بیش تر را که بدون غنای نفسانی باشد، منجر به نیازمندی بیش تر می داند:
ثروت مندی و مالداری موجب غنای (بی نیازی) نفسانی نیست، بلکه توان گفت کسانی که غنای نفسانی ندارند، به داشتن مال و منال و ثروت، حرص و آزشان افزون گردد و نیازمندتر گردند و چون در غیرپیشگاه مقدس حق جلّ جلاله که غنی بالذات می باشد.غنای حقیقی پیدا نمی شود و سایر موجودات از بسیط خاک تا ذروه افلاک و از هیولای اولی تا جبروت اعلی، فقرا و نیازمندانند؛ از این جهت هرچه وجهه قلب به غیر حق باشد و هرچه توجه باطن به تعمیر ملک و عمارت دنیا باشد، افتقار و احتیاج روز افزون شود.. ارباب ثروت، درظاهر گرچه بی نیاز قلمداد شوند، ولی با نظر دقیق معلوم شود که به مقدار ازدیاد ثروت، احتیاجشان افزون گردد و نیازمندی زیادت شود.پس ثروتمندان فقرایی هستند در صورت اغنیا و نیازمندانی هستند در لباس بی نیازان. (20)

داستان هایی از یک روان شناس

سخن از درمان احساس حقارت به عنوان ریشه اصلی حسادت است، این مسأله را از دیدگاه روان شناسی نیز بررسی کردیم. حال داستان هایی از یک روان شناس را نقل می کنیم که هرکدام به نوعی در درمان احساس حقارت کمک می کند. یکی از داستان ها مربوط به پسربچّه دردانه ای است که مادر و پدرش او را از چشمان خویش هم عزیز تر می داشتند. او تنها فرزند خانواده بود. در سه سالگی به ناخوشی سختی مبتلا شد.. پدر و مادرش هر لحظه در وحشت این بودند که مبادا وی را از دست بدهند. بالاخره مراقبت و پرستاری شبانه روزی ایشان، او را از مرگ نجات داد و حالش بهبود یافت، لیکن این رویداد سبب شد که بیش از بیش مورد توجه و ملاطفت قرار گیرد.
درسال هایی که کودک معمولاً به علت تمایل به جوشش و معاشرت با دیگران خود را فراموش می کند و خلق و خوی اجتماعی در نهاد او شکل می گیرد، بازهم مادر و پدر این کودک را رها نکردند و همه جا و به هر مناسبت از تحسین و ستایش او و یادآوری زیبایی و برازندگی و قدرتش دریغ نورزیدند.
ادامه این روش در طول دوران رشد و تکامل این طفل سبب شد که او خود را تنها مرکز و محور دنیای واقعی زندگی اش بشناسد؛درحالی که هنوز خواست های او از تمایلات نامعقول گرفته تا هوس های آنی و زودگذر برای مادر و پدرش درحکم دستوراتی بودند که باید اجرا می کردند. وقتی به دبیرستان رفت، پس از مدتی احساس کرد که درخشش او چشم دیگران را خیره نساخته و آنچنان که باید مورد توجه و احترام
همدرسان و شاگردان مدرسه نیست. این واقعیتی بود که با غرور و خودخواهی او سازگار نبود، ولی با این وجود او هنوز خود را نمونه و سرمشق اخلاق و رفتار پسندیده و خصلت های استثنایی می پنداشت و عقیده داشت که این دیگران هستند که شایسته دوستی و معاشرت با وی نمی باشند.
او بالاخره پس از مدتی از این شاخه به آن شاخه پریدن و تغییر رشته های مختلف درسی، در حالی که هنوز خود را مرکز و محور کائنات می پنداشت، توانست از دانشکده فارغ التحصیل شود. پس از مدتی دوندگی توانست به صورت روزمزد، در پست شیمیست یک کارخانه تولیدی استخدام شود. جایی که همیشه انسان را به خاطر اشتباه و سهل انگاری مورد توبیخ و سرزنش قرار می دهند، لیکن هیچ گاه در مقابل انجام وظیفه ای که برعهده او است، نباید انتظارتشویق و قدردانی را داشته باشد. انتظار او این بود که در محیط کار به زودی سرشناس و مشهور گردد و احیاناً دفتر مستقل و پست مهم تری به او داده شود؛زیرا ارزش کار و معلومات خود را بسیاربیش از شغل و میزان دستمزد فعلی اش می دانست و چقدر مایه یأس و دلسردی بود، هنگامی که می دید در محیط کار نه تنها توجه خاصی به او نمی شود، بلکه همه وی را با نگاه های غریب می نگرند و بدان سان که عادت داشت، او را دم به دم مورد ستایش و خوشامدگویی قرار نمی دهند.
پس ازچند هفته، وقتی دید کسی از مدیران برای تشویق و ارتقای مقام به سراغش نمی آید، تحمّلش پایان یافت و در مشاجره تندی با رئیس کارخانه، به او گفت که اگر توجه بیش تری به ارزش های او نشود، ترجیح می دهد که کار خود را ترک کند. رئیس در جواب گفت: هر وقت احساس کند که او ارزش بیش تری دارد، البته دستمزدش را زیاد خواهد کرد، اما نه در حال حاضر. او شغل خود را رها کرد، ولی کار در هیچ محیط دیگری نیز نتوانست توقعات او را برآورده کند و به روح ناسازگار او آرامش و رضایت بخشد.
امروز او جوانی بیکار و افسرده است که اوقات خود را در خانه می گذراند؛ زیرا تنها در آن جا است که احساس درخشش می کند؛همه شایستگی های او را ارج می نهند و تحسین و ستایش خویش را بی دریغ نثار او می سازند. چیزی را که در این دنیای بی احساس، دیگران از او دریغ داشته اند، دنیایی که خوبی ها و شایستگی های راستین را نمی شناسد و فقط ستایشگر پیروزها است. (21)
کودک ناسازگارهنگامی که به دروه بلوغ و جوانی رسید، باید هرطوری شده، این موضوع را درک کند و بپذیرد که او آدمی نظیر همه آدم ها است و به هیچ عنوان تافته ای جدا بافته نیست و بهترین نمی باشد.باید این را به درستی بفهمد که افراد جامعه در هیچ شرایطی ملزم نیستند که مثل مادر و پدرش در برابرخواست های او تمکین کنند؛خودکامگی اش را بپذیرند،
خطاهایش را به آسانی ببخشایند و در همه حال به تحسین و ستایش او زبان بگشایند. او باید بیاموزد که با شجاعت و استقامت و بردباری، واقعیات زندگی را پذیرا گردد و با تفاهم، دوستی و همکاری به نیک بختی واقعی دست یابد.
این تنها راه درمانی است که می تواند او را از یأس و حقارت و تضادهای درونی رها سازد و جسم و روان او را از بیماری نجات بخشد و در چنین صورت است که می تواند خود را از کینه ورزی و حسادت برهاند.
داستانی را که در بالا نقل کردیم، تنها نمونه ای از هزاران مورد است که متأسفانه در دوره معاصر و در جامعه ما بیش تر دیده می شود. دوره ای که گاه از آن به فرزند سالاری تعبیر می شود. بسا می بینیم که والدین، تمام تلاش خود را جهت برآورده کردن خواسته های فرزندان به کار می برند و بدون رعایت نظام تربیتی، خواسته ها را برآورده می سازند و اگر در کنار آن، ستایش ها و تمجیدهای توخالی و بی حساب نیز قرار گیرد، نتیجه اش فرزندی بی خاصیت و پرتوقع است که یا باید به دور از اجتماع زندگی کند و یا در صحنه اجتماع با مشکلاتی مانند بدبینی، احساس حقارت و رشک ورزی مواجه شود.
داستان فوق عیناً در مورد جوانانی که در دوره طفولیت گرفتار بیزاری و نفرت اطرافیان بوده اند نیز صادق است. رفتار ظالمانه محیط، ازاین کودکان معصوم، شخصیت هایی بدبین و حسود و کینه توز و عاری از عشق و خصایل نیک انسانی می سازد و رابطه آن ها را با جامعه در بن بستی خطرناک قرار می دهد.
اکثرافراد جامعه، خصوصاً آن هایی که با دیدی منطقی به مسائل اجتماعی می نگرند، هیچ گاه در قضاوت نسبت به یک فرد، فقط به این که او در کجا زاده شده یا پدر و مادرش چه کسانی هستند، فکر نمی کنند، بلکه آنچه در نظر ایشان موثر است، این است که بدانند چه کاری از او ساخته است و تا چه اندازه به تعهدات و مسؤولیت های اجتماعی خویش آگاه است. در بیانی واضح تر، اگر شخص با روحیه تفاهم و همکاری و خدمت گزاری با مردم مواجه شود، خیلی زود در خواهد یافت که آنان نیز به روی او لبخند دوستی می زنند و دنیا و سرنوشت بر مدار لطف و مدارا می گردند.هرچند این نصحیت پرمغز و گران بها است، لیکن بسیارند کسانی که به سبب محیط نامساعد و تجارب تلخ دوران کودکی، آمادگی پذیرش و عمل کردن به آن را ندارند؛زیرا قادر نیستند خود را از چنگال بدبینی و احساس حقارتی که در اعماق ضمیرشان خانه ساخته رها سازند.
در این جا بی مناسبت نیست، برای مثال، داستان مردی را ذکرکنیم که تا چهل سالگی موفق به یافتن شغل مناسب و دلخواه خود نشده بود. در روان کاوی ای که از وی به عمل آمد، ملعوم شد که مشکل اساسی او از نگرانی و ترس درونی سرچشمه می گیرد؛ به طوری که بنا به اظهار خودش در ملاقات های خصوصی و جلسات مصاحبه با مدیران موسسات، همیشه دچار لکنت زبان می شود، کنترل خود را از دست می دهد و ربط بین مطالب و پاسخ سوالات را از یاد می برد.
وی قادر نبود درباره علت بروز این حالت ها هیچ گونه توضیحی بدهد، لیکن با کاوش و تحلیل دقیق سوابق زندگی او، همه مسائل روشن گردید و معلوم شد که این ضعف و تزلزل، ناشی از احساس حقارت شدیدی است که از سال های نخستین کودکی وی مایه گرفته است.
او آخرین طفلی بوده که در یک خانواده بزرگ و پرفرزند، دیده به دنیا گشوده است. تولد او بر خلاف میل قلبی مادر و پدرش بوده است. بارها از والدینش شنیده بود که پیدایش او صرفاً معلول یک خبط یا تصادف پیش بینی نشده بود و او درحقیقت، میهمانی است که ناخوانده و خودسرانه بر آن ها وارد شده است.
در محیط خانه، کسی به تعلیم و تربیت وی علاقه نشان نمی داد. خواهران و برادرانش بارها در حضور او مورد تمجید و تشویق قرار می گرفتند، لیکن او هیچ گاه لذت تحسین را نچشید.خشونت ها و سرزنش ها بر لوح ضمیرش نقش بسته بودند و جملاتی را که در این زمینه بارها از مادر و پدر و دیگران شنیده بود، خوب به خاطر می آورد. جملاتی از این قبیل:«تو هیچ کاری از دستت ساخته نیست. معلوم نیست بالاخره می خواهی در زندگی چه کاره شوی. فکر می کنی کدام بخت برگشته حاضر شود به تو کاری بدهد».
او خیلی زود با احساس کودکانه خود دریافت که کسی او را دوست ندارد و همه از وی بیزار و متنفرند. وقتی یقین کرد که دیگران به شایستگی اش اعتقاد ندارند، او نیز یکباره وجودش از ایمان و اعتماد به خویش تهی شد و درورطه یأس و حقارت سرنگون گردید.
این داستان غم انگیز تمام کودکانی است که بدین سان قربانی نفرت و بیزاری خانواده می شوند.اینان از آغاز با تلقین ظالمانه محیط، پذیرفته اند که موجودی بی حاصل و سربارند و در زندگی حقی برای آنان نیست.
احساس ناامنی و حقارتی که از اوان زندگی در ضمیر طفل ناخوانده و مطرود ایجاد می شود، در دوره رشد شدت می یابد؛تا جایی که امیدواری، اعتماد به نفس و روح تفاهم و دوستی را در او زایل ساخته، سد راه پیشرفت و موفقیت وی می گردد. (22)
بازگشت چنین فردی به زندگی سالم و ثمربخش، درگرو بازآفرینی شخصیت و صفات کاملی است که بتواند دوستی و احترام دیگران را به سوی او جلب کند و متقابلاً اعتقاد و اعتماد وی را به شایستگی خویش افزایش و استحکام بخشد.او باید به این واقعیت ایمان آورد که اگر در کودکی از عشق و ملاطفت بی نصیب مانده است، می تواند با گذشت و خویشتن داری، شجاعت، کوشش و استقامت، در بزرگی چنان گردد که همه در وی به دیده تحسین و ستایش بنگرند و دست دوستی به جانبش دراز کنند.
هیچ وقت برای جبران کینه و نفرت دیر نیست.پاداش عشق ورزی و خدمت گزاری به انسان ها خیلی زود عاید شخص می شود و آن درک لذت دوستی دیگران است، لذا وجود او برای دیگران سودمند و ضروری می گردد.به گفته یکی از خردمندان:ازقید من رها شو تا خود را در وجود دیگران بازیابی. برای آن که بتوانیم با احساس حقارت خود به سازشی منطقی برسیم یا آن را از وجود خویش برانیم، لازم است درباره آن شناخت کافی پیدا کنیم. بدین منظور، باید به خود بیندیشیم و اهداف و آمال زندگی خویش را با صداقت تحلیل و ارزیابی نماییم.هرگاه چگونگی و ماهیت هدفی را که افکار و عواطف ما درجهت وصول به آن نظام یافته اند، به درستی تشخیص دهیم، ازاین راه خواهیم توانست به شناسایی نقاط ضعف و حقارت های درونی خویش موفق گردیم؛ چرا که هدف های زندگی ما نشانه ای از انعکاسات ذهنی و آرزوهای درونی ما می باشند. هدفی که در زندگی به آن چشم دوخته ایم چگونه است؟ آیا وصول به آن غیرممکن است؟ آیا هوسی گذرا و بی فایده است یا هدفی مثبت و سازنده؟ آیا نتیجه آن، برای جامعه نیز سودی دارد یا تنها کامیابی فردی محرک آن بوده است؟ و بالاخره، آیا می توانیم هدفی برتر از آن در خور استعداد وظرفیت خویش بیابیم؟
وقتی انسان در گزینش هدف های زندگی خود اندیشه های خام و بی حاصل می پذیرد یا سعی می کند با محال در آویزد و یا تنها تمایلات و
منافع شخصی را وجهه همت و کوشش خویش قرار می دهد، مفهومش این است که راه گریز خود را درشکست و نومیدی می جوید؛ چرا که احساس حقارت و ترس از قبول تعهد و مسؤولیت است که ما را از انتخاب هدف هایی که مستلزم ایجاد رابطه منطقی با جامعه و تلاش مشترک و دسته جمعی است، برحذر می دارد.
پس آن جا که هدف ها بی سرانجام می مانند و تلاش ها در بیهودگی پایان می گیرند، ضعف و حقارت پیروز می شوند. ما احساس می کنیم یا به مفهوم درست تر، دوست داریم احساس کنیم که شکست سرنوشت مقدّر ما است و ستیزه با آنچه مقدّر شده، بی فایده است. این اندیشه ما را در پذیرش شکست و تسلیم در برابر انحطاط و حقارت، جرأت و تسلی می بخشد.
اما به عکس، تلاش و پیکار به خاطر تحقق هدف های عالی انسانی، هرگز شکست و دلسردی در پی نخواهد داشت؛ زیرا در این رهگذر شرط موفقیت، تنها وصول به هدف نیست، بلکه درک و احراز آن فضایل و ارزش های معنوی است که فرد را به جد و جهد بر می انگیزاند.و تعالی شخصیت فرد، خود بالاترین پاداش و توفیقی است که بر این کوشش مترتب می گردد.
در تلاشی که به دنبال هدف های بی حاصل و خواست های فردی صورت می گیرد، احساس بیهودگی و خلأ در نقطه پایان، ما را به ورطه یأس و بدبینی و تباهی می کشاند؛تا جایی که سلامت جسم و روان ما را دچارمخاطره حتمی می سازد. در حقیقت، وجود ما آن گاه از بند احساس حقارت رها خواهد شد که با درون نگری و شناسایی احوال خویش، بتوانیم ضمیرخود را از شائبه خودخواهی ها و عقده ها پاک سازیم و در پرورش عواطف، از آزاداندیشی و اعتقاد به عشق متقابل و همکاری مشترک انسان ها یاری جوییم.
دو عامل زیان بخش در کمین سلامت روان ما هستند؛یکی خودخواهی و دیگری جهل و نادانی.راه مبارزه با عامل اول این است که سعی کنیم همه را دوست بداریم و بیش تر به دیگران بیندیشیم.در مورد عامل دوم، باید بکوشیم تا هرچه بیش تر بیاموزیم و بر ظرفیت فکر و آگاهی و دانش خویش بیفزاییم.
شک نیست که هرکس از صفات مثبت و استعدادهای فطری خاصی برخوردار است که او را در بسیاری جهات نسبت به دیگران امتیاز و برتری می بخشد و فردی که اسیر حقارت های درونی خویش است، تنها با تکیه براین صفات و استعدادها موفق خواهد شد که شخصیت نوین خود را بر پایه ای صحیح بازسازی کند.
بکوشیم تا استعداد فطری و قدرت و ظرفیت خویش را در هر پایه و مقیاس که باشند، بیدار سازیم و آن ها را در محو و سرکوبی ناتوانی ها و حقارت های درونی خویش بپا داریم و بسیج کنیم.هرکس فقط یک بار کار مثبت و مفیدی انجام داده باشد و یا تنها یک مرتبه در زندگانی خویش به موفقیتی چشم گیر دست یافته باشد، شاید به این حقیقت ایمان آورد که می تواند بارها و بارهای دیگر هم بدرخشد و با پیروزی های خود تحسین ها را برانگیزد و چشم ها را خیره سازد.
پس نیازی نیست که نقاط قوت دیگران را یادآور شویم و با بی توجهی به ارزش ها و استعدادهای خود، حسّ حقارت را در خود بپروریم و این گونه زمینه رذائلی همچون حسد را دروجود خود فراهم سازیم. (23)

پی‌نوشت‌ها:

1. -شرح چهل حدیث، ص 113.
2. -تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص 300، ح6817.
3. -همان. ح 6819.
4. -بحارالانوار، ج17، ص328-329.
5. -شرح چهل حدیث، ص114.
6. -شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص316.
7. -پیشانی، دو دست، دو زانو، و نوک انگشتان بزرگ پا.
8. -«و انّ المساجد لله»؛جن (72): 18.
9. -ر. ک: بحارالانوار، ج 50، ح5؛ وسائل الشیعه، ج18، ص490، ح5.
10. – ژ. آ.هدفیلد، یکی از اساتید روان شناسی دانشگاه لندن است.
11. – روان شناسی و اخلاق، ص273.
12. – همان، ص275.
13. -همان، ص330.
14. -همان، ص272.
15. – روان شناسی علی برای همگان، ص51.
16. -نهج البلاغه، ص 424، حکمت359.
17. -منتخب میزان الحکمه، ص219.
18. -زمینه روان شناسی، ص 237-238.
19. -شرح چهل حدیث، ص444.
20. -عقده حقارت، ص18.
21. -همان، ص85.
22. – در بررسی روان شناسانه احساس حقارت، از کتاب: عقده حقارت، ترجمه و بازپردازی پرویز منوچهریان، استفاده شده است.

منبع:
سهرابی فر، محمدتقی، (1387) امام خمینی (ره) و مفاهیم اخلاقی: حسد، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، موسسه چاپ و نشر عروج، چاپ دوم

مطالب مشابه

یک دیدگاه

  1. رضا
    1396-11-17 در 16:13 - پاسخ

    حسد : شعله ای از آتش دوزخ

    سرنوشت ھر کسی معلول نگاھی است که به دیگران دارد . حسد معلول بدخواھی است . بشریت به
    تجربه درک کرده که بخل و حسد براستی از جنس یک آتش نامرئی است که روح را بلاوقفه می گدازد و
    سیاه می کند و لذا یک عذاب عظیم در وادی کفر و گناه می باشد . حسد در یک کلمه یعنی میل به
    بدبختی دیگران.
    آنانکه رحمت خدا و نعماتش را قدر نمی دانند و حقوقش را که ھمان اطاعت از احکام اوست رعایت نمی
    کنند بناگاه دچار قحطی عاطفه و عزّّت و آرامش می شوند و سپس نسبت به کسانی که این نعمات را
    دارا ھستند به عداوتی جنون آمیز می رسند و در صدد بر می آیند که این نعمات را در دیگران ھم نابود
    سازند. و این جنگ تن به تن با خداست . کسی که عاشق بدبختی دیگران است طبعاً به آن بدبختی ھا
    دچار می شود . ھمانطور کسی که عاشق سعادت دیگران است سعادتمند می شود .
    علی (ع) ھمه امراض روانی بشر را حاصل حسد می داند . حسد دل را سیاه می کند و وجدان را می
    میراند و عقل را زائل می کند و لذا صاحبش را به جنون و خود – براندازی می کشاند . و اینست که قرآن
    می فرماید:« کافران نسبت بخودشان بخیل ھستند »در واقع بخل به دیگران منجر به عداوت با خود می
    شود و عذابی بزرگتر از این نیست . چنین کسانی بتدریج پا به ھمه امکانات و شرایط باعزّت زندگی خود
    می زنند و خود را به غایت خفّت و ذلّت می اندازند و نسبت بکل مردم به کینه ای حیرت آور می رسند و
    چشم دیدن ھیچکس را که دارای عزّت و آرامش باشد ندارند . آدمی ھر چه را که برای دیگران بخواھد
    برای خودش خواسته است . برای حسد بعنوان یک بیماری روانی ، علاجی نیست چرا که عذاب الھی
    چون فرود آید شفاعتی ندارد و باید دورانش بسر آید و خود حسد در مرحله خود براندازی فرد موجب
    ھلاکت نفس اماره و کافرش می شود . در واقع آتش حسد ، درمان کفر بشر است .

    از کتاب ” دایره المعارف عرفانی ” استاد علی اکبر خانجانی – جلد دوم ص 231

دیدگاهتان را ثبت کنید