عنایات و کرامات مرحوم قاضی

عنایات و کرامات مرحوم قاضی

از شاگردان مرحوم آیت الله قاضی طباطبایی حکایتهایی نقل شده است که گویای روح لطیف، دیده آینده نگر و قدرت نفسانی ایشان است. در بخشهای قبلی نمونه هایی از این قبیل بیان شد و اکنون نیز خاطرات دیگری را نقل می نماییم:
1. حضرت آیت الله علامه، سید محمد حسین طباطبایی می فرمایند:
من و همسرم از خویشاوندان نزدیک مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی بودیم. او در نجف برای صله رحم و تفقد از حال ما به منزل ما می آمد. ما کرارا صاحب فرزند شده بودیم، ولی همگی در همان دوران کوچکی فوت کرده بودند. روزی مرحوم قاضی به منزل ما آمد در حالی که همسرم حامله بود و من از وضع او آگاه نبودم. موقع خداحافظی به همسرم گفت: دختر عمو! این بار این فرزند تو می ماند و او پسر است و آسیبی به او نمی رسد و نام او عبدالباقی است. من از سخن مرحوم قاضی خوشحال شدم و خدا به ما پسری لطف کرد و بر خلاف کودکان قبلی ماند و آسیبی به او نرسید و نام او را عبدالباقی گذاردیم.
2. جناب حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمود قوچانی، فرزند آیت الله قوچانی (وصی مرحوم قاضی) می فرمایند:
مرحوم آیت الله قوچانی روحیه شان طوری بود که به آسانی به کسی گرایش و اعتقاد پیدا نمی کردند و علاقه شدید ایشان به آقای قاضی حاکی از مقام بسیار والای مرحوم آقای قاضی بود. می فرمودند: آقای قاضی از کملین هستند. جریان دیگری را در رابطه با حضرت امام خمینی نقل می کردند و می فرمودند: یک روز در نجف در جلسه ای که آقای قاضی و حضرت امام هم تشریف داشتند، مرحوم قاضی با امام یک برخورد غیر مترقبه ای داشتند. آقای قاضی در برخوردها بسیار مؤدب به آداب بودند و تناسب مجلس را رعایت می کردند. ولی در آن جلسه سخنانی را به امام گفتند که کاملا نامناسب بود، به طوری که ما را متعجب کرد و هم چیزی از سخنانشان نفهمیدیم. (مرحوم ابوی می فرمودند:) من حالا می فهمم که آن صحبتها راجع به نهضت حضرت امام (قدس سره) بود.
در سال 1343 که ما به قم آمده بودیم و مراجع به دیدار مرحوم والد می آمدند، حضرت امام هم تشریف آورده بودند. مرحوم والد خدمت ایشان عرض کردند که: به خاطر دارید که یک روز در نجف به منزل آقای قاضی تشریف آوردید؟ فرمودند: بله. مجدداً سؤال کردند که: آیا از سخنان قاضی هم چیزی به خاطر دارید؟ فرمودند: نه، از مطالب چیزی به خاطرم نیست. آنگاه مرحوم والد فرمودند: آن سخنان آقای قاضی ناظر به نهضت و وضع امروز حضرت عالی بود.
3. این خاطره نیز پیشگویی دیگری از آن مرحوم است. آقای سید محمد حسن قاضی، فرزند مرحوم آیت الله قاضی می فرمایند:
من خیلی جوان بودم. در نجف برق به تازگی در دسترس مردم قرار گرفته بود. با ورود برق، رادیو هم آمد، ولی چنین نبود که هر کس برق داشته باشد و بتواند از رادیو استفاده بکند. از زمانی که اسم برق و روشنایی را شنیدم، برای من بسیار جالب و دیدنی بود؛ همچنین رادیو و کیفیت صحبت کردن آن که اصلا باورمان نمی شد که چنین چیزی ممکن است. یکی از افراد فامیل به ما وعده داد که اگر برویم به منزلشان، به ما هم جریان برق را نشان بدهد و هم رادیو و سر آن را برای ما کشف نماید. ما هم شاید مخفیانه رفتیم منزل آن فامیل و دیدیم آنچه ندیده بودیم و آن دستگاه شگفت آور انتقال صوت را، یعنی رادیو را هم دیدیم و برخی آهنگهایی را که پخش می کرد شنیدیم. در این میان، نمی دانم به چه مناسبت بحث و صحبت از خدا و پیامبران خدا به میان آمد و این شخص صاحبخانه چنان وانمود کرد که منکر هم شده است، حتی حقانیت خدا و معاد را. خیلی شگفت زده شدم و قدری بحث و مناقشه کردم؛ ولی فایده ای نداشت. قرار بر این شد که روز بعد با مهیا شدن بیشتر، به بحث و مناقشه بپردازیم.
روز بعد، در صحن مطهر حضرت علی علیه السلام که میعادگاه همگان بود، در زاویه ای نشسته بودم و منتظر فامیل که بیاید و با هم برویم منزلشان. در این اثنا و به طور غیره منتظره پدرم رسید و پرسید: منتظر کسی هستی؟ من که می دانستم پدرم از این فرد فامیل و پدرش خوشش نمی آید، نخواستم بگویم که منتظر چه کسی هستم. و ایشان فرمودند: بیا با من! و من همراه ایشان به راه افتادم. در صحن مطهر دری هست به سوی بازار عبادوزها. وارد بازار شدیم و رفتیم نشستیم در مغازه یکی از دوستان قدیمی ایشان و با هم مشغول صحبت شدیم. من گاهی دلم شور می زد که نکند فلانی سر وعده بیاید و من خلاف وعده کردم باشم. ایشان در فرصتی که صاحب مغازه مشغول صحبت با مشتری بود، به من رو کرد و گفت: او را فراموش کن، او نخواهد آمد و حتی اگر بیاید، بحثهای شما نتیجه ای ندارد جز ضیاع وقت. او با متانت از آن عبادوز خواست که عبای زیبا و مد آن روز را برای من بدوزد و من هم خیلی خوشحال شدم و روز بعد رفتم و عبا را گرفتم و ایشان هم دید و از من پرسید: از این عبا خوشت آمد؟ گفتم: آری گفت: به اندازه خوشحالی ای که از غلبه بر فلان حاصل می شد، یا کمتر یا بیشتر؟ یک مرتبه من متوجه شدم که گویا پدر از تمام مسائل روز قبل آگاه است و غرض از رفتن به خانه فامیل و دیدن برق و شنیدن رادیو را برای ما نقل می کند، بدون کم و کاست! پرسیدم: چه کسی این مطلب را برای شما بازگو کرده است؟ سکوت حاکم شد و چیزی نگفت.
4. مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب معادشناسی می نویسند:
چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما از یکی از بزرگان علمی و مدرسین نجف اشرف نقل کردند که او می گفت: من درباره مرحوم استاد العلماء العاملین و قدوه اهل الحق و الیقین و السید الاعظم و السند الافخم و طوء اسرار رب العالمین، آقای حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی – رضوان الله علیه – و مطالبی که از ایشان احیاناً نقل می شد و احوالاتی که به گوش می رسید در شک بودم. با خود می گفتم: آیا این مطالبی که اینها دارند درست است یا نه؟ این شاگردانی که تربیت می کنند و دارای چنین و چنان از حالات و ملکات و کمالاتی می گردند، راست است یا تخیل؟ مدتها با خود در این موضوع حدیث نفس می کردم و کسی هم از نیت من خبر نداشت تا یک روز رفتم برای مسجد کوفه برای نماز و عبادت و به جا آوردن بعضی از اعمالی که برای آن مسجد وارد شده است.
مرحوم قاضی قدس سره به مسجد کوفه زیاد می رفتند و برای عبادت در آنجا حجره خاصی داشتند و زیاد به این مسجد و مسجد سهله علاقمند بودند و بسیاری از شبها را به عبادت و بیداری در آنها به روز می آوردند. در بیرون مسجد به مرحوم قاضی برخورد کرده و سلام کردیم و احوال پرسی از یکدیگر نمودیم و به قدری با یکدیگر سخن گفتیم تا رسیدیم پشت مسجد. در این حال در پای آن دیوارهای بلندی که دیوارهای مسجد را تشکیل می دهد، در طرف قبله در خارج مسجد، در بیابان هر دو با هم روی زمین نشستیم تا قدری رفع خستگی کرده و سپس به مسجد برویم. با هم گرم صحبت شدیم و مرحوم قاضی قدس سره از اسرار و آیات الهیه برای ما داستانها بیان می فرمود و از مقام جلال و عظمت توحید و قدم گذاردن در این راه و در اینکه یگانه هدف خلقت، انسان است، مطالبی را بیان می نمود و شواهدی اقامه می نمود من در دل با خود حدیث نفس کرده و گفتم که واقعا ما در شک و شبهه هستیم و نمی دانیم چه خبر است. اگر عمر ما بدین منوال بگذرد وای بر ما! اگر حقیقتی باشد و به ما نرسد وای بر ما! و از طرفی هم نمی دانم که واقعا راست است تا دنبال کنم.
در این حال مار بزرگی از سوراخ بزرگی بیرون آمد و در جلوی ما خزیده، به موازات دیوار مسجد حرکت کرد. چون در آن نواحی مار بسیار است و غالبا مردم آنها را می بینند، ولی تا به حال شنیده نشده است که کسی را گزیده باشد. همین که مار به مقابل ما رسید و من فی الجمله وحشتی کردم. مرحوم قاضی اشاره ای به مار کرد و فرمود: مت باذن الله؛ بمیر به اذن خدا مار فورا در جای خود خشک شد. مرحوم قاضی بدون اینکه اعتنایی کند، شروع کرد به دنباله صحبتی که با هم داشتیم و سپس برخاستیم و به داخل مسجد رفتیم.
مرحوم قاضی اول دو رکعت نماز در میان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند و من هم مقداری از اعمال مسجد را به جای آوردم و در نظر داشتم که بعد از به جا آوردن آن اعمال، به نجف اشرف مراجعت کنم. در بین اعمال ناگاه به خاطرم گذشت که آیا این کاری که این مرد کرد، واقعیت داشت یا چشم بندی بود مانند سحری که ساحران می کنند؟ خوب است بروم ببینم مار مرده است یا زنده شده و فرار کرده است. این خاطره به سخت به من فشار می آورد تا اعمالی که در نظر داشتم به اتمام رسانیدم و فورا آمدم بیرون مسجد در همان محلی که با مرحوم قاضی نشسته بودیم. دیدم مار خشک شده و بر زمین افتاده است. پا زدم به آن؛ دیدم ابدا حرکتی ندارد. بسیار منقلب و شرمنده شدم. برگشتم به مسجد که چند رکعتی نماز گذارم، نتوانستم و این فکر مرا گرفته بود که واقعا اگر این مسائل حق است، پس چرا ما ابدا به آنها توجهی نداریم. مرحوم قاضی در حجره خود بود و به عبادت مشغول بود که بیرون آمد و از مسجد خارج شد برای نجف و من نیز خارج شدم. در مسجد کوفه باز هم به هم برخورد کردیم آن مرحوم لبخندی به من زد و فرمود:
خوب است آقاجان؛ امتحان هم کردی، امتحان هم کردی!
5. شواهد و دلایلی وجود دارد مبنی بر اینکه آن عالم ربانی طی الارض می نمودند. یکی از این دلایل داستانی است که ما پیش از این در بیان چگونگی آغاز نخستین مرحله درس اخلاق و عرفان آن بزرگوار بیان نمودیم. در این مورد، علامه طباطبایی و نیز آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی، وصی مرحوم قاضی نقل فرموده اند که عادت مرحوم قاضی این بود که در دو دهه اول ماههای مبارک رمضان، چهار ساعت پس از شب، دوستان را در منزل می پذیرفتند و مجلس درس اخلاق ایشان تا شش ساعت پس از شب طول می کشید، اما در دهه سوم درس را تعطیل می فرمود و تا آخر ماه مبارک رمضان کسی ایشان را پیدا نمی کرد. ایشان چهار همسر داشتند و در این دهه، در منزل هیچ یک از آنها نبودند و حتی در مسجد کوفه و سهله نیز که بسیاری از شبها را در آن مسجد بیتوته می نمود مشاهده نمی شدند. این حادثه که هر سال رخ می داد و حوادثی دیگر، احتمال طی الارض داشتن آن مرحوم را تقویت می کرد.
حکایت دیگری که علامه طباطبایی در این مورد نقل فرموده اند، این احتمال را تقویت می نماید. مرحوم آیت الله سید محمد حسین تهرانی از قول ایشان چنین نقل می کنند:
برادر ما، مرحوم آقا سید محمد حسن الهی قاضی یک روز به وسیله شاگردی که داشت و او احضار ارواح می نمود نه با آینه و نه با میز سه گوش، بلکه دستی به چشم خود می کشید و فورا احضار می کرد، از روح مرحوم حاجی میرزا علی آقای قاضی راجع به طی الارض سؤال کرده بود. مرحوم قاضی جواب داده بودند که طی الارض، شش آیه از اول سوره طه است.
مرحوم آیت الله تهرانی می افزایند:
من از علامه طباطبایی پرسیدم: مراد از این آیات چیست؟ آیا مرحوم قاضی خواسته اند به طور رمز صحبت کنند و مثلا بگویند طی الارض با اتصاف به صفات الهیه حاصل می شود؟
علامه طباطبایی فرمودند: نه؛ برادر ما مردی باهوش و چیزفهم بود و طوری مطلب را بیان می کرد مثل آنکه دستور العمل برای طی الارض را خودش از این آیات فهمیده است و این آیات بسیار عجیب است، به خصوص آیه الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی؛ خداوند هیچ معبودی جز او نیست؛ تمام نامهای نیکو تنها برای او است، چون این آیه تمام اسماء را در وجود مقدس حضرت مقدس حضرت حق جمع می کند و مانند جامعیت این آیه در قرآن کریم نداریم.
و نیز علامه طباطبایی می فرمودند:
معمولا ایشان (مرحوم قاضی) در حال عادی یک ده، بیست روزی در دسترس بودند و مثلا رفقا می آمدند و می رفتند و مذاکراتی داشتند و صحبتهایی می شد و آن وقت، دفعه ایشان غیب می شدند و یک چند روزی از چشم مردم دور بودند، نه در خانه و نه در مدرسه و نه در مسجد و نه در کوفه و نه در سهله، ابدا از ایشان خبری نبود و عیالاتشان هم نمی دانستند کجا می رفتند چه می کردند. هیچ کس خبر نداشت. رفقا در این روزها به هر جا که احتمال می دادند، مرحوم قاضی را می جستند؛ ولی نمی یافتند. بعد از چند روزی باز پیدا می شد و درس و جلسه های خصوصی را در منزل و مدرسه دایر می کردند.
6. علامه طباطبایی می فرمایند:
برادر ما (مرحوم آیت الله سید حسن الهی) به وسیله شاگردش از حضرت قاضی سؤال کرده بود که قالیچه حضرت سلیمان که آن حضرت روی آن می نشست و به مشرق و مغرب عالم می رفت، آیا روی اسباب ظاهریه، چیز ساخته شده ای بود و یا از مبدعات الهیه بود و هیچ گونه با اسباب ظاهریه ربطی نداشت؟ آن شاگرد چون از مرحوم قاضی سؤال می کند، ایشان فرموده بودند: فعلا چیزی در نظرم نمی آید، ولیکن یکی از موجوداتی که در زمان حضرت سلیمان بودند و در این کار تصدی داشتند، الان زنده اند، می روم از او می پرسم. در این حال مرحوم قاضی روانه شدند و مقداری راه رفتند تا آنکه منظره کوهی نمایان شد چون به دامنه کوه رسیدند، یک شبحی در وسط کوه که شباهت به انسان داشت دیده شد. مرحوم قاضی از آن شبح سؤال و مقداری با هم گفتگو کردند. آن شاگرد از مکالماتشان هیچ نفهمید؛ ولی چون مرحوم قاضی برگشتند، گفتند: می گوید از مبدعات الهیه بود و هیچ گونه اسباب ظاهریه در آن دخالتی نداشته است.
7. علامه طباطبایی می فرمایند:
در روایت است که چون حضرت قائم ظهور کنند، اول دعوت خود را از مکه آغاز می کنند؛ بدین طریق که بین رکن و مقام، پشت به کعبه نموده و اعلان می فرمایند و از خواص آن حضرت، 360 نفر در حضور آن حضرت مجتمع می گردند. مرحوم استاد ما قاضی رحمه الله علیه – می فرمودند که: در این حال، حضرت به آنها مطلبی می گویند که همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشر می گردند و چون همه آنها دارای طی الارض هستند، تمام عالم را تفحص می کنند و می فهمند که غیر از آن حضرت، کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهیه و مامور به ظهور و قیام و حاوی همه گنجینه های اسرار الهی و صاحب الامر نیست. در این حال همه به مکه مراجعت می کنند و به آن حضرت تسلیم می شوند و بیعت می نمایند. مرحوم قاضی (ره) می فرمودند: من می دانم آن کلمه ای را که حضرت به آنها می فرمود و همه از دور آن حضرت متفرق شدند چه بود. و من در روایت دیده ام که حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: من آن کلمه را می دانم.
آری، بنده ای که تمام لحظات عمر خویش را در اندیشه دوست سپری کرده و به مقام قرب او نایل شده باشد، محل ظهور و بروز امور خارق عادتی خواهد شد که برای همگان عجیب و شگفت آور است. اما چه عجب! این خداوند است که چشم و گوش و زبان و دست و پای بنده مقرب خویش شده است، چنان که در روایتی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
ما تحبب الی عبد بشی ء احب الی مما افترضت علیه و انه لیتحبب الی بالنافله حتی احبه؛ فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها؛ اذا دعانی اجبته و اذا سألنی اعطیته؛ بنده من با چیزی محبوبتر از آنچه بر او واجب کرده ام نسبت به من اظهار دوستی نمی کند و همانا او با انجام نوافل آن قدر اظهار محبت می کند تا آنکه او را دوست بدارم و چون او را دوست بدارم، گوش او که با آن می شنود و چشم او که با آن می بیند و زبان او که با آن سخن می گوید و دست او که با آن می گیرد و پای او که با آن راه می رود خواهم بود؛ هرگاه مرا بخواند، جوابش می دهم و اگر درخواستی کند، به او عطا می کنم…

دریای عرفان (زندگی نامه و شرح احوال آیت الله سید علی قاضی)
نویسنده : هادی هاشمیان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید