تشرف سیدی از علمای زاهد نجف اشرف

تشرف سیدی از علمای زاهد نجف اشرف

نویسنده: محمد یوسفی

عالم زاهد، آقا سید محمد خلخالی فرمودند:
سیدی جلیل، که صاحب ورع و تقوی و از پیر مردهای نجف اشرف بود با من رفاقتی داشت. ایشان منزوی بود و زیاد با دیگران مخلوط نمی شد. شبی او را به منزل خود دعوت کردم تا با هم مأنوس باشیم. ایشان هم تشریف آوردند. فردای آن شب را هم نگذشتم بروند و تا غروب که یک شبانه روز می شد در منزل ما تشریف داشتند.
فصل تابستان بود و هوای گرم که قهراً انسان تشنه می شود، ما هم تشنه می شدیم و از مایعات خنک برای رفع عطش می نوشیدیم؛ اما آن سید جلیل برخلاف ما هیچ اظهار عطش نمی کرد و هرچه را به ایشان تعارف می کردیم مقداری از روی تفنّن می نوشید، به همین جهت من عرض کردم: آقا شما در این یک شبانه روز چرا اظهار عطش و تشنگی نمی کنید؟
فرمودند: من تشنه نشدم.
متحیر ماندم. تا این که ده دوازده روز بعد با ایشان به کوفه رفتیم، دیدم آن سید جلیل هیچ تشنه نمی شود.
روز آخر که خیال برگشتن به نجف اشرف را داشتیم اصرار زیادی کردم که چرا شما تشنه نمی شوید؟ باید بدانم که اگر دارویی برای رفع عطش پیدا نموده اید و استعمال می کنید به من هم یاد بدهید تا کمتر آب بخورم.
و خلاصه اصرار زیادی کردم؛ اما ایشان از گفتن سرباز می زدند. پس از آن همه اصرار فرمودند: بیا کنار شط برویم و قدم بزنیم.
با هم کنار شط رفتیم، ایشان در حین قدم زدن فرمودند: چهل شب چهارشنبه، همان طوری که برنامه ی معمول علما و صلحا و عباد نجف اشرف است به نیت تشرف به حضور ولی عصر علیه السلام به مسجد سهله می رفتم. یک اربعین تمام شد و اثری ندیدم؛ لذا مأیوس شدم و بعد از آن با کمال نومیدی متفرقه می رفتم.
شبی از شب های چهارشنبه که مشرف شدم، هنگام برگشتن مقداری از شب گذشته بود و آبی که خادم مسجد برای زوّار تهیه می کرد تمام شده بود. خیلی تشنه شدم شب هم تاریک بود، با همه ی اینها رو به مسجد کوفه گذاشتم و چون مرکبی هم پیدا نمی شد، تاریکی شب و وحشت از دزد و راهزن از یک طرف و زحمت پیاده روی و پیری از طرف دیگر، این دو دست به دست هم دادند و با تشنگی و عطش مرا از پا در آوردند لذا بین راه نشستم و به آن عین الحیاه (چشمه آب حیات) متوسل شدم و عرض داشتم: یا حجه بن الحسن ادرکنی.
ناگاه دیدم عربی مقابل من ایستاده و سلام کرد و به زبان عربی متداول در نجف اشرف فرمود: من مسجد السهله تجی سیدنا، ترید ترویج بالمسجد کوفه؟ از مسجد سهله آمده ای و می خواهی به مسجد کوفه بروی؟
با کمال بی حالی و ضعف عرض کردم: بلی.
فرمود: قم (برخیز) و دست مرا گرفت و از جایم بلند کرد.
عرض کردم: أنا عطشان ما اقدر امشی؛ من تشنه هستم و نمی توانم راه بروم.
فرمود: خُذ هذه التمرات؛ ‌این خرماها را بگیر.
سه دانه خرما به من داد و فرمود: اینها را بخور.
من تعجب کردم و با خود گفتم: خرما خوردن با عطش چه مناسبتی دارد؟
ایشان به اصرار فرمود: خُذ أکل؛ بگیر و بخور.
من ترسیدم که تمرد کنم، با خود گفتم: هرچه امشب به سرم بیاید خیر است. یکی از آن خرماها را به دهان گذاشتم دیدم بسیار معطر است و چون از گلویم پایین رفت انبساط و انشراحی قلبی به من دست داد که گفتنی نیست و فوراً عطش و التهابم کم شد.
دومی را خوردم، دیدم عطرش از اولی زیادتر و انشراح قلب و خنکی آن بیشتر است. تا این که سه دانه خرما را خوردم، دیدم عطشم کاملاً رفع شد. عجیب تر آن که خرماها هسته نداشتند و تا آن وقت چنان خرمایی ندیده و نخورده بودم. بعد هم با او به راه افتادم و چند قدمی برداشتیم. فرمود: هذا المسجد این مسجد کوفه است.
من متوجه در مسجد شدم، دیدم مسجد شریف کوفه است و از طرفی ملتفت پهلویم شدم با کمال تعجب دیدم آن مرد عرب نیست.
و از آن وقتی تاکنون تشنه نشده ام. معلوم می شود مرد عرب خود آن سرور و یا یکی از ملازمین درگاه حضرتش بوده است. (1)

پی نوشت :

1. کمال الدین، ج 2، ص 200، س 5 و عبقری الحسان، ج 1، ص 192.
منبع مقاله :
یوسفی، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، قم، خورشید هدایت، چاپ دوم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید