تشرف حاج محمد علی نمازیخواه در حرم امام حسین علیه السلام

تشرف حاج محمد علی نمازیخواه در حرم امام حسین علیه السلام

نویسنده: محمد یوسفی

حاج محمد علی نمازیخواه نقل می کند:
پیرو تشرّف دوم شب چهارشنبه در مسجد سهله و نشناختن آقا امام زمان علیه السلام به شرحی که قبلاً به عرض رسانیدم، در کتاب دیگر شب جمعه ی دهه ی دوم محرم سال 1335 شمسی از نجف به کربلا به قصد زیارت آقا در حرم جدش آمدم تا از آن برخورد قبلی عذرخواهی کنم.
وارد حرم شدم، پیش روی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به طرف بالا سر – یعنی مقابل نبش ضریح مطهر – بین پیش رو و بالا سر، نزدیک پایه ی بزرگ که بین امام علیه السلام و «حبیب بن مظاهر» می باشد، باز هم جدای از رفقا بودم که به حال خود باشم.
بعد از نماز مغرب و عشا مشغول زیارت وارث شدم. چهار الی پنج فراز از زیارت را خوانده بودم، دیدم آقایی در سن حدود 35 ساله در زیّ سادات روحانی، بسیار پاکیزه و خوشبو جلو حقیر طوری ایستاده بودند که جلو شانه راست من با پشت شانه ی چپ آقا تماس لباس داشت و چون جلوتر بودند همه ی صورت را نمی دیدم، فقط نیم رخ آقا را می دیدم، ولی همان نیم رخ برابر صدها تمام رخ زیبا جلوه داشت و نورافشانی می کرد.
آقا، با حضرت اباعبدالله علیه السلام صحبت می کردند با تواضع خاص و خاضعانه و عبارتی می فرمودند، با این که من با زیارت و دعا آشنایی دارم هیچ نفهمیدم که چه جملاتی را بر زبان بیان می کنند.
در این حال، جز جمال آقا کسی را نمی دیدم و صدایی به گوشم نمی رسید، در حالی که شب جمعه و دهه ی دوم عاشورا و حرم پر از جمعیت بود.
من به جای زیارت، محو جمال و وقار آقا شدم، به ذهنم رسید: شاید آقا امام زمان علیه السلام باشد، دامنش را بگیرم و معذرت خواهی کنم. باز به یقین خود شک می کردم و می گفتم: نکند امام زمان علیه السلام نباشد و مردم مرا دیوانه بدانند.
خصوصیات را که مد نظر می آوردم با آن قیافه و عمامه سبز و این که هیچ کس مزاحم ایشان نمی شود و صدایی نیست و جمعیت را نمی بینم، می گفتم: حتماً خود آقا است. مخصوصاً وقتی به ذهنم می آمد که: ممکن است آقا نباشد. ایشان یک تبسم کوتاهی فرمودند.
یک قدم عقب آمدم، باز دیدم بدون این که آقا حرکت کند جلوی من به فاصله ی قبلی ایستاده، یقین پیدا کردم که حضرت است، خواستم سلام کنم و معذرت خواهی نمایم، دیدم زبانم بند است و بسته شده، خواستم با دست عبای ایشان را بگیرم متوجه شدم دستم و سایر اعضا، کار نمی کنند، فهمیدم تصرف ولایتی است فقط مغز، قلب، چشم و گوشم کار می کرد، حدود پنج الی هفت دقیقه در این حال بودم ولی امیدوار شدم که با تبسمی که فرمودند عذرم را پذیرفته و عفو کرده اند.
در موقع خداحافظی با عبدالله الحسین علیه السلام آقا سر فرود آوردند و کلمات مخصوصی در خداحافظی با جدّشان گفتند و به طرف بالای سر حرکت فرمودند.
تا نیمه های بالای سر مبارک رفتند، باز کسی جلوی ایشان نبود و دور ضریح خالی بود؛ یک مرتبه دیدم زائرین ازدحام کرده و تحت فشار جمعیت قرار گرفتم و امکان این که بتوانم خودم را به آقا امام زمان علیه السلام برسانم نبود و دیگر حضرت را ندیدم.
با چه حالی بقیه ی زیارت وارث را تمام کردم و خوشحال بودم که آقا به خاطر مادرم که سیده است مرا عفو نمودند.
بعد از زیارت با خوشحالی رفتم پشت ضریح مقدس که دعای کمیل بخوانم، جا نبود و زائرین فشرده نشسته بودند. هوا خیلی گرم بلکه داغ بود ناگاه فردی بلند شد و گفت: می خواهی دعا بخوانی، بیا جای من بنشین.
تشکر کردم و نشستم. چند فرازی از دعا را خواندم احساس کردم خوابم گرفته و تشنه ام شده به طوری که از تشنگی و خواب، حال خواندن دعا ندارم.
گریه ام گرفت و با خود گفتم: حالا که جای خوب برای دعا پیدا شده، این تشنگی و خواب نمی گذارد من دعا بخوانم.
در حال گریه فکر کردم اگر بیرون بروم آب بخورم و به صورتم آب بزنم دیگر جا پیدا نخواهد کرد و اگر نروم، تشنگی و خواب را چه کنم؟
در همین حال بود که دیدم شخص نسبتاً جوانی در حالی که دستمال سبز رنگی مثل عمامه بر سر بسته، مشک بزرگ آبی به دوش دارد و از پشت سر قبر حضرت اباعبدالله علیه السلام به بالای سر وارد شده و به طرف پشت ضریح می آید و یک جام برنجی ظریف که برق می زند در دست دارد، نزدیک جمعیت شد که مشغول دعا بودند و فرمود: سبیل. (1)
حدود 150 الی دویست نفر پشت ضریح وسیع حضرت برای دعا نشسته بودند، با آن هوای داغ و گرم می بایست همه اظهار تشنگی کنند، لکن در بین آنها تقریباً ده الی دوازده نفر برای طلب آب، صدا بلند کردند که یکی از آنها من بودم.
وقتی نوبتم شد و جام آب را گرفتم و نوشیدم و تشکر کردم متوجه شدم که این آب نبود، بلکه شربت معطر سردی بود، به فکر افتادم که در عراق فعلاً یخ پیدا نمی شود و به علاوه شربت را در مشک نمی ریزند.
تعجب کردم، لذا به آن که پهلوی دستم بود گفتم: این آقا که آب می داد کجا رفت؟
گفت: کدام آقا؟ آب کجا بود؟ همه این جمعیت تشنه اند.
حالا متوجه شدم که این هم از اسرار بود و عالم غیب و فقط همین دوازده نفر فهمیدند که آب نوشیده اند و در بین جمعیت نمی توانستم آنها را بشناسم و سؤال نمایم و بعد از آن نه تشنه شدم و نه کسالت در بدنم ماند و تا نیمه های شب به دعا مشغول بودم. (2)

پی نوشت :

1. سبیل: کلمه ای است که معمولاً سقاهای عرب آن را می گویند و به مردم آب رایگان می دهند.
2. شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام: 205/2 و همان، ج 2، ص 64.
منبع مقاله :
یوسفی، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، قم، خورشید هدایت، چاپ دوم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید