امانات الهی

امانات الهی

نویسنده: سیده طاهره آقامیری

ولایت و خلافت الهی

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
(انّا عَرَضنَا الأَمانَهَ عَلَی السَّمواتِ وَ الأرضِ وَ الجِبالِ فَأَبَینَ أن یَحمِلنَهَا وَ أشفَقنَ مِنهَا وَ حَمَلَهَا الإنسانُ إنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً)؛ (1) ما امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم. آن ها از حمل آن ابا کردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آن را بر دوش کشید! او بسیار ظلم و جاهل بود. (قدر این عظمت را نشناخت و بر خود ستم کرد).
این چه امانتی بود که آسمان ها و زمین با همه ی وسعت و کوه ها با همه ی قدرت که دارند، از حمل آن خودداری کردند، اما انسان ضعیف و حقیر آن را بر دوش کشید؟
مفسران پیرامون این آیه، نظریات مختلفی را بیان کرده اند. ایشان امانت را به واجبات و تکالیف دینی چون نماز و روزه، عقل، اعضا و جوارح انسانی، آزادی و اختیار، امانت هایی که مردم از یکدیگر می گیرند و یا به هم می سپارند و به ولایت و خلافت الهی یا به عبارتی، استعداد انسان برای رسیدن به حقایق دین از راه علم و عمل تفسیر نموده اند.
با دقت در هر یک از تعابیر فوق، می توان دریافت که بین هیچ یک از این تفاسیر، تضاد و تناقضی وجود ندارد؛ زیرا انسان موجودی است که می تواند در سایه ی عقل و اراده و با کسب معرفت به وسیله ی پیروی از دستورات الهی، به مقام خلافت و ولایت الهی صعود کند.
خدا به انسان امتیازاتی داده که به موجودات دیگر نداده است و این امتیازات برای انسان مسئولیت آور است؛ به همین دلیل، انسان با داشتن استعدادهای والای خدادادی، امانت الهی، یعنی مقام خلافت را پذیرفت؛ زیرا برتر از آسمان ها و زمین است و امین خدا در هستی است.
آسمان ها و زمین و کوه ها با همه ی عظمتی که دارند، چون استعداد لازم را برای پذیرش نداشتند؛ با زبان حال، عدم آمادگی خود را اعلام کردند. بی شک آنچه انسان پذیرفت، چیزی غیر از تسبیح و ستایش و سجده بود؛ زیرا این تکلیف را آسمان ها و زمین به راحتی پذیرفته اند:
(وَإن مِن شَیءٍ إلّا یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لکِن لاتَفقَهُونَ تَسبیحَهُم). (2)
از آن جا که هستی شعور دارد، هر پدیده ای در عالم هستی به حمد و ستایش پروردگار مشغول است. تسبیح آنان نیز ویژه ی دنیای خودشان است، ولی انسان آن را نمی فهمد.
ملائکه نیز تسبیح پروردگار را می گویند:
(نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدکَ وَ نُقَدّسُ لَکَ). (3)
بنابراین، انسان عهده دار امانتی شد که پذیرش آن نشانه ی عقل و سبب افتخار او است و اگر خداوند متعال انسان را به «ظلوم» و «جهول» توصیف می کند، آیا به دلیل پذیرش امانت الهی، یعنی خلافت الهی است؟
مسلماً پاسخ این سوال منفی است؛ زیرا پذیرش بر اساس آگاهی بوده و ظلوم و جهول بودنش به دلیل عدم حفظ این امانت و خیانت در آن بوده است؛ لذا می توان نتیجه گرفت که خیانت در امانت، ناشی از ظلم و جهل است. همواره در طول تاریخ و از ابتدای آفرینش، آدمی ارزش های بزرگ را به فراموشی سپرده است و امانتی که حفظ آن می تواند آدمی را به بالاترین مقام برساند، خیانت در آن، انسان را به جایی می رساند که مصداق این تعبیر قرآنی (بَل هُم أضَلُّ) (4) می شود و بزرگترین ظلم را به خویشتن روا می دارد. حتی حضرت آدم که از مقام عصمت برخوردار بود، پس از ترک اَولی – که همان خوردن از شجره ی ممنوعه بود – اعتراف می کند که بر خویشتن ستم کرده و امانت الهی را فراموش کرده است:
(رَبَّنَا ظَلَمنَا أنفُسَنَا وَإن لَم تَغفِر لَنَا وَتَرَحَمنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الخَاسِرینَ). (5)
در اندیشه ی حضرت امام نیز خلافت الهی از بزرگترین شئون الهی است و از این خلافت است که جریان خلافت در عوالم هستی آغازمی گردد، لذا ایشان می فرمایند:
این خلافت نه تنها روح، ریشه و سر آغاز خلافت محمدی است، بلکه اساس خلافت در همه ی عوالم هستی و اصل جریان خلافت، خلیفه و استخلاف از همین خلافت سرچشمه می گیرد. (6)
از دیدگاه اهل معرفت، خلیفه ی الهی باید به همه ی صفات «مستخلف عنه» متصف باشد؛ یعنی خداوند را به اندازه ی وسعت وجودی خود در خویشتن فراهم نموده و مظهر صفات جمال و جلال الهی گردد. (7)
وقتی خداوند می فرماید: (انّی جاعِلٌ فِی الأرضِ خَلیفَهً)، (8) پس خلیفه ی وی که مظهر او است، باید چون او شود و کمالات و جلوات ذاتی محبوب خود را ظهور بخشد؛ زیرا محبودب گنج پنهانی است که باید محبّ وی، آن را آشکار کند؛ چنان که خداوند در حدیث قدسی می فرماید:
«کنت کنزاً مخفیّاً أن اُعرف، فخلقت الخلق لکی اُعرف»؛ (9)
من گنج پنهانی بودم، دوست داشتم تا شناخته شوم؛ پس آفریدم تا شناخته شوم.
مولانا در این باره، چنین می سراید:
کنت کنزاً کنت مخفیاً شنو
گوهر خود گم مکن اظهار شو
بهر اظهار است این خلق جهان
تا نماند گنج حکمتها نهان
حضرت امام (ره) می فرمایند:
غایت آمال و نهایت حرکات و منتهای اشتیاقات و مرجع موجودات و معشوق کائنات و محبوب عشّاق و مطلوب مجذوبین، ذات مقدس است. (10)
اما همه ی انسان ها توان درک این حقیقت و شناخت محبوب ساری در هستی یا هستی به جلوه درآمده را ندارند و امام این ناآگاهی را در فطرت محجوبه جستجو می کنند. از این رو، طالب حقیقت را فرا می خوانند که با قدم معرفت به خرق حجب بپردازد تا بدین طریق محبوب فطرت که مطلق و تام است، شناخته شود … و انسان طالب، با خود آگاهی می تواند حقیقت گمشده و پنهان آشکار خود را ببیند … و الا معشوق همواره در دیده و دل عاشق است. (11)
چنان که امام حسین (ع) در نیایش روز عرفه به این معنا اشاره می کنند و می فرمایند:
«عمیت عین لا تراک علیها رقیباً»؛ کور باد چشمی که تو را نبیند که بر او نگهبان هستی.
از دیده ی عاشقان نهان کی بودی
فرزانه ی من جدا ز جان کی بودی (12)

نفس و جان

انسان مسافری است که از دیار خدا آمده است: (وَ نَفَختُ فیه مِن روحی). (13)
جان انسان ودیعه ای است از خداوند به انسان خاکی؛ پس باید در حفظ این امانت کوشید و از خود غفلت نکرد تا به لقاء الله رسید.
هر انسانی به تناسب توانایی و ظرفیت روحی خود باید حجاب های ظاهر و باطن را پاره کند و در این راه نباید مغرور به رحمت باشد؛ زیرا موجب غفلت از دوست می شود و از طرفی یأس از رحمت الهی نیز موجب خسران دنیا و آخرت می شود. (14)
نباید لحظه ای از خود غافل شوی، بلکه هر دم باید به خویشتن بنگری که سرمایه ی بزرگ و گنج پنهانی داری که باید عیانش کنی. چنان که در دیوان منسوب به علی (ع) این گونه آمده است:
أتزعم أنّک جرم صغیر
و فیک انطوی العالم الأکبر
باید با محاسبه ی نفس و تصفیه ی باطن و رفع ظلمت ها و زدودن زنگار غفلت، نفاق، کفر و … از آینه ی دل، به نور فطرت که به صورت امانت در دل انسان تعبیه شده است، باز گردی. چنان که امام (ره) می فرماید:
ای عزیز! بیدار شو و غفلت و مستی را از خود دور کن، و در میزان عقل بسنج اعمال خود را، قبل از آنکه در آن عالم میزان کنند. و حساب خود را بکش، قبل از آنکه از تو حساب کشند. و آینه ی دل را از شرک و نفاق و دورویی پاک کن و مگذار زنگار شرک و کفر، او را طوری بگیرد که به آتش های آن عالم پاک نگردد. نگذار نور فطرت مبدل به ظلمت کفر شود. نگذار (فِطرَتَ اللهِ الّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیهَا) (15) ضایع گردد. این قدر
خیانت مکن بر این امانت الهی. پاک کن آینه ی قلب را تا نور جمال حق در او جلوه کند. (16)
اگر چه در ظاهر امر و در لسان عامه ی مردم، قلب، همان گوشت صنوبری شکلی است که عهده دار خون رسانی به اعضا و جوارح آدمی است، اما چهره ی باطنی دل، حقیقت لطیفی است که انسانیت انسان در پرتو آن شکل می گیرد و میزان ارزش آدمی در رشد و شکوفایی آن نهفته است.
در کاربرد قرآن، همین جنبه از «دل» مدّ نظر می باشد و در مواردی، از مهر نهاده شدن بر قلب ها و سخت شدن و پرده به خود گرفتن آن، سخن گفته است.
(ثُمَّ قَسَت قُلُوبُکُم مِن بَعدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالحِجارَهِ أَو أشَدُّ قَسوَهً). (17)
در آیه ی فوق از سخت شدن دل های افرادی از بنی اسرائیل سخن می گوید که نه چشمه ی عواطف و علم از آن می جوشد و نه قطرات محبتی از آن تراوش می کند و نه از خوف خدا تکانی می خورد.
(وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلفٌ بَل لَعَنَهُمُ اللهُ بِکُفرِهِم)؛ (18) آن ها (از روی استهزا) گفتند: دل های ما در غلاف است. (از گفته ی تو چیزی نمی فهمیم). آری، خداوند به جهت کفرشان آن ها را از رحمت خود دور کرده است.
در این آیه از برخی یهودیانی که در برابر تبلیغات پیامبر ایستادگی می کردند، سخن می گوید. به واسطه ی کفر و نفاق دل های آن ها در حجاب هایی از ظلمت گناه و کفر قرار گرفته است و خود را از رحمت خدا محروم کرده اند. در روایات متعددی نیز به عظمت قلب اشاره شده است؛ تا آنجا که در حدیث قدسی قلب مؤمن، حرم الهی معرفی می شود.
«لا یسعی أرضی و لا سمائی ولکن یسعنی قلب عندی المؤمن»؛ (19)
زمین و آسمان گنجایش مرا ندارد، ولی قلب بنده ی مؤمن من، گنجایش مرا دارد.
منظور از این گنجایش، داشتن قابلیت برای اسما و صفات الهی است.
در حدیث دیگر چنین آمده است:
«القلب حرم الله و لا تسکن فی حرم الله غیر الله»؛ (20) قلب حرم خدا است، در حرم خدا، غیر خدا را جای مده.
پس قلب امانتی است از خدا نزد ما که غیر او را نباید در خانه ی او ساکن کرد. چنان که امام نیز می نویسد:
دل مؤمن عرش و سریر سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدس و صاحب دل، ذات مقدس است. توجه به غیر حق تعالی، خیانت به حق است و حبّ به غیر ذات مقدس و خاصان او، که حبّ او است، خیانت است در مشرب عرفان. (21)

دل، امانت خدا

گر نداری سر عشّاق و ندانی ره عشق
سر خود گیر و ره عشق به رهوار سپار
پاک و پیراسته ساختن قلب از غیر حق و تسلیم نمودن آن به محبوب مطلق، ابتدای راه بندگی است و بریدن از دنیا و نفی تعلقات، لازم و ضروری است؛ اما از آنجا که از فردیت خود رها می شود؛ نگاهی مهربانانه به همه ی مخلوقات دارد و همه ی عالم محبوب او می شود. دنیا و آنچه در او است معبری است که باید از آن عبور کند و محل استقرار نیست.
امام راحل محبّ حقیقی را کسی می داند که ندای (فَاخلَع نَعلَیکَ إنَّکَ بِالوَادِ المُقَدَّسِ طُویً) (22) حضرت محبوب را پیوسته در گوش دارد و می داند که وادی عشق، وادی مخلصان و مقدسان است و با دلبستگی به غیر ناسازگار می باشد و این محبت «عشق» نام دارد.
ابن عربی در تعریف عشق می گوید:
عشق، فراگیری محبت بر عاشق است، آنچنان که تمام اجزای وجود او را در برمی گیرد. او با همه ی وجود، عاشق می شود. این فراگیری از نوع شمول و درآمیختگی است که سخت دردمندانه است و همچون پیچکی (23) است که به جان درخت می افتد و حیاتش را می ستاند. دردی است که در حین فریاد گنگ است و گوش شنوایی ندارد. (24)
معشوق حقیقی و محبوب اول و غایه الغایات خدا است و مسلمان و کافر به سوی او می روند اگر چه این بندگان توجهی ندارند و گاه به اشتباه به دنبال معشوق های مجازی می روند.
آدمی زاده ی طرفه معجونی است کز فرشته سرشته وز حیوان
گر رود سوی این، شود پس از آن ور کند میل آن، شود به از آن
گاه سوی پروردگار و گاه سوی معشوق مجازی می روند و ثبات قدم ندارند؛ در نتیجه قلب آن ها را منکوس می سازد. (25) کنایه از آنکه قلوب آن ها واژگونه و حرکت و سیر معنوی آن ها بر غیر صراط مستقیم است. (26)
به عبارتی، همچون کاسه ای است که دهانش به سوی زمین است؛ لذا هر چه باران بیاید قطره ای عاید او نمی شود. برای آنکه دهانش رو به زمین است و از شدت این افتادگی آنقدر به تنگی می افتد که می خواهد خود را برهاند آنگونه که می خواهد سر بلند کند رو به آسمان کند تا نصیبی از نم الهی ببرد.
چه بسا معشوق مجازی رهزن دلش شود و قلبی نباشد که ادراکی کند، جز حسرت و ندامت و ملامت و غیره؛ زیرا که در این دلدادگی مجازی، همه چیز از آدم گرفته می شود.
پس نباید گوهر دل را ارزان بفروشیم، بلکه باید معشوق حقیقی را برگزینیم و با تحمل هر مشقّتی، به سوی او رهسپار شویم.
چون سرو و سنبله بالاروش باش
بنفشه وار سوی پست منگر (27)
با دو قبله در ره معبود نتوان زد قدم
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
آنچه بینی جز هوا، آن دین بود بر دل نشان
آنچه بینی جز خدا، آن بت بود در هم شکن
آری، دل مؤمن حرم الهی است و امانتی است در دست ایشان. بیگانه را به این خانه نباید راه داد. اگر بیگانه صاحب خانه شود، غاصبی است که به خاطر خیانت امانتدار جرأت این غصب را یافته است. پس باید به واردات و صادرات قلب توجه کرد و اغیار را به خانه ی صاحب دل – یعنی خدا – راه نداد و باید از هر چه غیر او است دل را پاک کرد؛ زیرا توجه نمودن قلب به غیر حق از جمله ی خیانت ها است. (28)
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
هان! اگر خیال ورود در وادی عشق و محبت – که وادی مقدسین و مخلصین است – داری، با محبت دیگران نتوان در آن قدم نهاد. (29)
متأسفانه، دل برخی از انسان های رشد نیافته به جای آنکه سریر محبت خدا و اولیای الهی باشد، در بی ثباتی و اضطراب؛ مانند برگی است که ازدرختی آویزان و اسیر بادهای گوناگون طبیعی است. و آنکه رقیب دل است و در کمین او است «نفس» نام دارد که همواره در صدد است با وسوسه های نفسانی سرمایه ی دل؛ یعنی صدق، صفا، کشف و شهود را از وی بگیرد؛ چنان که عطار می گوید:
دل سوار مملکت آمد مقیم
روز و شب این نفس سگ او را ندیم
هر که دل از حضرت جانان گرفت
نفس از دل نیز هم چندان گرفت (30)
بنابراین، برای رسیدن به مقامات معنوی باید با آگاهی از دل، آن را از دام نفس رها ساخت. عطار در کتاب اسرارنامه، دل را آیینه ی جهان نما معرفی کرده و آن را در مقابل عشق نهاده است. البته لفظ عشق در برخی روایات اسلامی چندان مورد عنایت نبوده و به جای آن از لفظ حبّ و ودّ استفاده شده است. ابو علی سینا عشق را سبب وجود دانسته است و خیر مطلق؛ یعنی خدا را معشوق واقعی می داند که همه چیز عاشق او است و دل آدمی منزلگاه این معشوق است. (31)
عشق پاک و حقیقی، بهجت و انبساطی است که از درک عظمت و شکوه خیر مطلق هستی – یعنی خدا – حاصل می شود. انسان عاقل، معشوق حقیقی خود را در اجسام و ابدان مادی جستجو نمی کند. هرچند که عده ای به دلیل اقبال به زخارف دنیوی، عشق به ملکوت عالم و ماورای طبیعت برای آنان غریب است و خودباختگی در مقابل زن و فرزند وچهره ی زیبا و امثال آن را عشق می دانند.
آنان که دار و ندار خویش را در گرو تار مویی و خط و خالی می گذارند و با یک نگاه همه ی وجودشان را وقف معشوق های کذایی می کنند، باید بدانند که به جایی نمی رسند. باید توجه داشت که عشق سالم منافاتی با عشق های دیگر ندارد. عشق ورزیدن نیز آداب مخصوص به خود را دارد. از آداب عشق ورزیدن آن است که به مجموعه ی زندگی عشق بورزی.
هرچه عشق در همه ی مجموعه های زندگی جریان یابد سرشارتر می شود و هر چه در یک پدیده ی مادی منحصر شود آسان تر از دست می رود و وقتی از دست رفت، زندگی فرد مختل می شود. این اختلال گاهی به تعطیلی زندگی و احساس شکست و پوچی در زندگی می انجامد و منشأ بیماری های روحی و روانی فراوانی می گردد.
حضرت امام درباره ی تناسب فطرت انسان با معشوق حقیقی می فرمایند:
ای سرگشتگان وادی حیرت! و ای گمشدگان بیابان ضلالت! نه بلکه ای پروانه های شمع جمال جمیل مطلق و ای عاشقان محبوب بی عیب بی زوال! قدری به کتاب فطرت رجوع کنید و صحیفه ی کتاب ذات خود را ورق زنید. ببینید با قلم قدرت فطرت الهی در آن مرقوم است: (وَجَّهتُ وَجهِیَ لَلَّذِی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرضَ). (32) آیا (فِطرَتَ الله الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیهَا) (33) فطرت توجه به محبوب مطلق است؟ آیا آن فطرت غیرمتبدّله (لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللهِ) (62) فطرت معرفت است؟ تا کی به خیالات باطله، این عشق خداداد فطری و این ودیعه ی الهیه را صرف این و آن می کنید؟ اگر محبوب شما این جمال های ناقص و این کمال های محدود بود، چرا به وصول به آن ها آتش اشتیاق شما فرو ننشست و شعله ی شوق شما افزون گردید؟
هان! از خواب غفلت برخیزید و مژده دهید و سرور کنید که محبوبی دارید که زوال ندارد؛ معشوقی دارید که نقصی ندارد؛ مطلوبی دارید بی عیب؛ منظوری دارید که نور طلعتش (الله نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرضِ) (34) است.
محبوبی دارید که سعه ی احاطه اش «لو دُلّیتم بحبل الی الأرضین السفلی لهبطتم علی الله) (35) است.
پس این عشق فعلی شما معشوق فعلی خواهد و نتواند این موهوم و متخیّل باشد؛ زیرا که هر موهوم، ناقص است و فطرت متوجه به کامل است. پس عاشق فعلی و عشق فعلی بی معشوق نشود و جز ذات کامل، معشوقی نیست که متوجّه الیهِ فطرت باشد. پس لازمه ی عشق به کامل مطلق، وجود کامل مطلق است. (36)

عقل

عقل به عنوان نیروی تمییز و تشخیص است که از ناحیه ی خداوند به رسم امانت در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است و بهره ی انسان از عقل، همان
توانایی انسان بر درک علم و ادراک حقایق است. بنابراین، برای سیر در مسیر کمال، عقل شرطی لازم است که البته به ملازمت قلب و ایمان نیازمند است. امام در بیان عدم کفایت عقل صرف در تشخیص حقیقت می فرماید:
انسان باید در مقابل فرموده ی انبیا و اولیا (ع) تسلیم باشد. هیچ چیز برای استکمال انسانی بهتر از تسلیم پیش اولیای حق نیست. خصوصاً در اموری که عقل برای کشف آن ها راهی ندارد و جز از طریق وحی و رسالت، برای فهم آن ها راهی نیست. اگر انسان بخواهد عقل کوچک و اوهام و ظنون خود را دخالت دهد در امور غیبیه ی اخرویه و تعبدیه ی شرعیه، کارش منتهی می شود به انکار مسلمات و ضروریات و کم کم به زیاد و از پایین به بالا منجر می شود. (37)
بنابراین، وقتی «قلب کسی مورد تجلّیات نور ایمان و معرفت گردد و گردن کسی بسته ی حبل متین و عروه ی وثیق ایمان و گروگان حقایق و معارف است که پایبند قواعد دینیه و ذمه ی او رهین قوانین عقلیه باشد و متحرک به تحریک عقل و شرع گردد و هیچ یک از عادات و اخلاق و مأنوسات، وجود او را نلرزاند». (38) پس «اول شرط مجاهده با نفس و حرکت به جانب حق تعالی، تفکر است». (39)
امام خمینی (ره) در مقام تبیین معنای تفکر می فرمایند:
تفکر در این مقام عبارت است از آن که: انسان لااقل در هر شب و روزی مقداری – ولو کم هم باشد – فکر کند در این که آیا مولای او که او را در دین دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم کرده و بدن سالم و قوای صحیحه که هر یک دارای منافعی است که عقل هر کس را حیران می کند، به او عنایت کرده و این همه بسط بساط نعمت و رحمت کرده و از طرفی هم این همه انبیا فرستاده و کتاب ها نازل کرده و راهنمایی ها نموده و دعوت ها کرده، آیا وظیفه ی ما با این مولای مالک الملوک چیست؟ … انسان عاقل باید در فکر خودش باشد و به حال بیچارگی خودش رحم کند. (40)
حضرت امام با توجه به ناتوانی عقل در هدایت و نیاز عقل به مساعدت وحی و شریعت، می فرمایند:
انبیا (ع) آمدند قانون ها آوردند و کتاب های آسمانی بر آن ها نازل شد که جلوگیری از اطلاق و زیاده روی طبیعت کنند. و نفس انسانی را در تحت قانون عقل و شرع درآورند و آن را مرتاض و مؤدب کنند که خارج از میزان عقل و شرع رفتار نکند. پس هر نفسی که با قوانین الهیه و موازین عقلیه، ملکات خود را تطبیق کرد، سعید است و از اهل نجات می باشد. (41)
در اندیشه ی امام، اشخاصی که ضعیف العقل هستند، به مقدار ضعف عقل و ادراک خود، از بلایای روحی و ناملایمات عقلی در امانند و کسانی که عقلشان کامل و ادراکات قوی دارند بلیّات روحانی آن ها زیادتر است و
معتقدند این سخن پیامبر (ص) که فرمودند: «ما اُوذی نبیُّ مثل ما اُوذیتُ؛ (71) یعنی اذیت نشد هیچ پیامبری، مثل اذیتی که من شدم». ناظر به معنای فوق می باشد؛ زیرا کسی که عظمت پروردگار خود را بیشتر ادراک کند، از عصیان بندگان و معصیت آن ها بیشتر متأثر می شود. و هر کسی که لطفش به بندگان خدا بیشتر باشد، از شقاوت آن ها بیشتر اذیت می شود؛ لذا پیامبر (ص) که انسان کامل بود، هم اذیتش بیش تر بود هم تأثرش. (72)

اعضا و جوارح انسانی

تمامی قوا و اعضای ظاهری و باطنی انسان، جلوه ای از بسط بساط نعمت و رحمت در مملکت وجود آدمی است و قدرت تسخیر آن ها را به آدمی بخشیده است تا انسان در راه کمال خود از آن ها بهره گیرد. و آنچه بخشیده، به رسم امانت مرحمت نموده است و از آنجا که از خیر مطلق و منزه، جز خیر و پاکی صادر نمی شود؛ پس آنچه خداوند بر ما نازل کرده است نیز پاک و بی آلایش می باشد. بنابراین، بر ما فرض و واجب است که آن امانات را بی‌آلایش به او بازگردانیم تا در زمره ی خیانتکاران قرار نگیریم. (73)
وظیفه ی هر بنده ای شکرگزاری در مقابل هر نعمتی است. شکرگزاری واقعی نیز استعمال هر نعمت در جهت صحیح و در مسیری است که مورد رضایت خدا می باشد؛ زیرا انسان موجودی به خود رها شده نیست، بلکه مسئول اعضا و جوارح خود و اعمالی که از آن ها سر می زند، می باشد؛ زیرا همه ی آن ها امانتی از ناحیه ی خدا است؛ (74) چنانچه قرآن می فرماید:
(إنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولاً)؛ (75) همانا گوش و چشم و دل هر یک از آن ها مسئول و مورد سؤال واقع می شوند و چون اعضا و جوارح در خدمت ما هستند، ما مسئول آن ها خواهیم بود.
قرآن در سوره ی بلد که بیان مواهب ظاهری و باطنی است، می فرماید:
(أَلَم نَجعَل لَهُ عَینَینِ* وَلِساناً وَشَفَتَینِ* وَ هَدَیناهُ النَّجدَینِ)؛ (76) آیا برای او (انسان) دو چشم و یک زبان و دو لب قرار ندادیم و او را به خیر و شر هدایت نکردیم.
در آیه ی فوق به سه عضو مهم اشاره شده است که خیانت در هر یک از آن ها موجب دخول در دوزخ خواهد بود. قرآن سه صفت بارز اهل جهنم را چنین بیان می کند:
(وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الجِنِّ وَ الإِنسِ لَهم قُلوبٌ لَا یَفقَهُونَ بِها وَ لَهُم أَعیُنَ لَا یُبصِروُنَ بِها وَ لَهُم آذانٌ لا یَسمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالأنعامِ بَل هُم أضَلُّ أولئکَ هُمُ الغافِلُونَ)؛ (77) به تحقیق، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم. آن ها دل هایی دارند که با آن درک نمی کنند و نمی فهمند. و چشمانی دارند که با آن نمی بینند و گوش هایی دارند که با آن نمی شنوند. و آن ها همچون چهارپایانند، بلکه گمراه تر. اینان غافلنند.
این گروه از انسان ها با آن که از عقل، چشم بینا و گوش شنوا – که از اجزای جسم مادی می باشند – برخوردارند، اما به دلیل غرق شدن در نفسانیات از این استعدادهای الهی برای تکامل خود بهره نمی گیرند و هدفشان چون حیوانات چیزی جز خور و خواب و شهوت نیست. و چشم دل آنان کور می باشد و حقیقی را دریافت نمی کنند. به تعبیر امام علی (ع):
«کالبهیمه المربوطه همّها علفها أو المرسله شغلها تقمّمها»؛ (78) مانند حیواناتی بسته شده اند که تنها به علف می اندیشند و یا چون حیواناتی رها شده اند که به این طرف و آن طرف می روند که تا علفی برگیرند.
اما آنان که اسیر هواهای نفسانی نشده و از قید و بند شهوات رهایی جسته اند، به رسم امانت داری و از سر احساس مسئولیت، حق هر یک از اعضا و جوارح خود را رعایت می کنند؛ چنان که علی (ع) در وصف متقین می فرماید:
«غَضّوا أبصارهم عمّا حرّم الله علیهم و وقفوا أسماعهم علی العلم النافع لهم»؛ (79) چشمان خود را از آنچه خداوند بر آن ها حرام کرده، فرو می بندند و گوش های خود را وقف دانش سودمند به حالشان می سازند.
این فرو بستن نظر، از جهت رعایت دستور الهی است که می فرماید:
(قُل لِلمؤمنینَ یَغُضُّوا مِن أَبصارِهِم)؛ (80) (ای پیامبر) به مؤمنین بگو، چشمان خود را از محرمات نگاه دارند.
با چشم حق بین، جلوه های جمال الهی را مشاهده کنند و به صحنه های عبرت آموز بنگرند و از این طریق، به آگاهی و بینش خود بیفزایند تا بتوانند مسیر کمال را آسان تر طی کنند. مؤمنان گوش خود را از استماع امور بیهوده باز می دارند؛ زیرا گوش دریچه ای به جانب دل است که مطالب نیک و بد را به دل می رساند. پس این نعمت بزرگ خداوندی را بیهوده در اختیار مطالب بی فایده قرار نمی دهند:
(لا یَسمَعُونَ فیهَا لَغواً وَ لَا تَأثیماً)؛ (81) در آن جا نه بیهوده ای می شنوند و نه (سخنی) گناه آلود.
از دیگر اعضا و جوارح که به عنوان یک امانت، رعایت حق آن ضروری است، زبان است که منشأ بسیاری از گناهان؛ مثل دروغ، غیبت، عیب جویی، ایذاء، افتراء، ناسزاگویی می باشد. امام سجاد (ع) درباره ی رعایت حق زبان می فرماید:
حق زبان آن است که زبان را ارزشمندتر از آن بدانی که به ناسزا آلوده گردانی. و او را بر سخن نیکو عادت ده و آن را به روش ادب و متانت وادار کن و جز در موارد ضرورت و جایی که منفعت دنیایی و آخرتی باشد، زبان به سخن نگشا و از پرگویی و بیهوده گویی که از ضرر و زیان آن در امان نیستی، پرهیز کن. همانا زبان گواه و دلیل بر خردمندی است و آراستگی انسان خردمند به زیور عقل و خرد و به زبان آوردن حسن نیت و یا خوش زبانی او است. (82)
بنابراین، راز سلامت در پنهان کردن زبان است. به هر میزانی که عقل انسان کامل تر شود، کلام نیز کم می شود؛ چنان که علی (ع) می فرماید:
«إذا تمّ العقل نقص الکلام» (83)
پس بین عقل و مقدار کلام، نسبت عکس برقرار است. رابطه ی آن ها چون رابطه ی دو کفه ی ترازو است که با بالا رفتن کفه ی عقل، کفه ی کلام پایین می آید.
البته در جایی که وظیفه، سخن گفتن است، نباید سکوت کرد، بلکه با تفکر و اندیشه ی قبل از گفتار، می توان از آفات سخن گفتن در امان ماند. انسان مؤمن هر سخنی را قبل از به زبان آوردن، از صافی قلب می گذراند تا از سخنش به ندامت نیفتد؛ چنان که علی (ع) می فرماید:
«لسان المؤمن وراء قلب و قلب المنافق وراء لسانه»؛ (84) زبان مؤمن پشت قلب او و قلب منافق پشت زبان او است.
اهل تقوا به جهت آگاهی از ثمرات دنیوی سکوت و آگاهی از آفات بیش از مقدار لازم سخن گفتن، قبل از تفکر آغاز به سخن نمی کنند.
پیامبر (ص) می فرماید:
«طوبی لمَن امسک الفضل من لسانه و أنفق الفضل من ماله»؛ (85) خوشا به حال کسی که زیاده گویی را از زبانش گرفت و زیادی مال خود را انفاق کرد.
در اندیشه ی بزرگان، آنچه شایسته ی زندان است، زبان است؛ گرچه جِرمش کم است، جُرمش بزرگ است. حضرت امام در نامه ای خطاب به خانم فاطمه طباطبائی می نویسد:
دخترم! آفات زیاد بر سر راه است. هر عضو ظاهر و باطن ما، آفت ها دارد که هر یک حجابی است که اگر از آن ها نگذریم، به اول قدم سلوک الی الله نرسیدیم. من که خود مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه ی شیطان است، به بعض آفات این عضو کوچک و این زبان سرخ که سر سبز را به باد دهد و آن گاه که ملعبه ی شیطان است و آلت دست او، جان و روح و فؤاد را تباه کند، اشاره می کنم:
از این دشمن بزرگ انسانیت و معنویت غافل مشو، گاهی که در جلسات انس با دوستان هستی خطاهای بزرگ این عضو کوچک را آن قدر که می توانی شمارش کن و ببین با یک ساعت عمر تو که باید صرف جلب رضای دوست شود، چه می کند و چه مصیبت ها به بار می آورد که یکی از آن ها غیبت برادران و خواهران است. ببین با آبروی چه اشخاصی بازی می کنی و چه اسراری را از مسلمانان روی دایره می ریزی و چه حیثیاتی را خدشه دار می کنی و چه شخصیت هایی را می شکنی؟ آن گاه این جلسه ی شیطانی را مقیاس بگیر و ملاحظه کن در یک سال، در همین امر پیش پا افتاده چه کردی و در پنجاه شصت سال دیگر چه خواهی کرد و چه مصیبت ها برای خود به بار خواهی آورد در عین حال، آن را کوچک می شماری! و این کوچک شمردن، از حیله های ابلیس است که خداوند به لطف خود ما را همگی از‌ آن مصون دارد.
دخترم! نگاهی کوتاه به آنچه درباره ی غیبت و آزار مؤمنین و عیب جویی وکشف سرّ آنان و تهمت آنان وارد شده، دل هایی را که مهر شیطان بر آن ها نخورده، می لرزاند و زندگی را بر انسان تلخ می کند. اینک برای علاقه ای که به تو و احمد دارم توصیه می کنم از آفات شیطانی، خصوصاً آفت های بسیار زبان خودداری کنید و همت به نگهداری آن کنید. البته در آغاز قدری مشکل است، لکن با عزم و اراده و تفکر در پیامدهای آن آسان می شود. (86)
از دیگر اعضای انسان دست و پاها می باشند که خلقت آن ها برای انسان در سامان بخشیدن به امور زندگی دنیوی و اخروی بر طبق رضای خدا است و اگر از این دو نعمت در غیر این مسیر استفاده شود، دچار کفران شده و حق آن ها را به جا نیاورده است.
امام سجاد (ع) حقوق هر یک از آن ها را چنین بیان می کند:
حق پاهای تو این است که به وسیله ی آن ها به محلی که شایسته ی تو نیست، قدم نگذاری و به راهی که موجب خفیف و سبک شدن رونده ی آن می گردد، روانه نشوی؛ زیرا پاها تو را حمل می کنند و بواسطه ی آن ها راه دین را طی می کنی … و حق دست تو این است که آن را به غیر حلال دراز نکنی و مراقب باشی دست خود را از انجام واجبات کوتاه نکنی، بلکه دست خود را محترم شماری و از ارتکاب محرمات آن را بازداری و در امور مباح به کار گیری. پس اگر دست انسان بر اساس عقل و خرد و شرافت انسانی در دنیا عمل کند، ثواب آخرت نصیب او خواهد شد. (87)
قوه ی شهوی نیز از قوایی است که خداوند آن را برای حفظ و بقای شخص و نوع آن در عالم طبیعت قرار داده است. تا وقتی که این قوه از حد اعتدال تخطی و تجاوز نکند و از تحت موازین عقلی و الهی خارج نشود، متکفل سعادت شخص بشر و نوع او می باشد؛ زیرا با خروج آن از حد خود و هر نوع افراط و تفریطی در آن، علاوه بر ‌آن که مانع تحصیل سعادت انسان می شود، شقاوت آدمی را نیز موجب می شود؛ چه بسا با شهوت رانی یک روز یا چند ساعت، نظام گروهی از هم گسسته شده و طرح شقاوت ابدی آن ها ریخته شود. انسان آگاه اگر اندیشه کند، به خوبی در می یابد که با جنایت خود پرده ی عفت و قوه ای را که خداوند برای حفظ نوع او و سعادت دنیا و آخرت عطا کرده است، هتک نموده و آن قوه را بر خلاف مقصود الهی به کار گرفته است. چنان که امروزه پزشکان، بسیاری از امراض رایج را ناشی از جنایت و خیانت در حق قوه ی شهوی می دانند و این امراض یکی از هزاران مفاسد دنیوی این قوه ی عنان گسیخته است. (88)
گسترش بیماری هایی همچون ایدز، ایجاد مراکز فساد و تشکل های همجنس گرایان در بسیاری از جوامع امروزی نتیجه ی خیانت در قوه ی شهوی است. تأکید دین بر امر ازدواج شرعی، به دلیل هدایت و صیانت این قوه ی خدادادی است. از طرفی پرهیز از نگاه به نامحرم و صحنه های حرام و تهدید نفس به عذاب الهی و به یاد مرگ بودن، از جمله عواملی است که پاکدامنی انسان را حفظ می کند. حق تعالی پاسداری از عفت را
از ویژگی های مؤمنان بیان می کند:
(وَالَّذینَ هُم لِفُرُوجِهِم حافِظُونَ). (89)
مؤمنان از هرگونه آلودگی جنسی پاک هستند و بطور مستمر در مقابل غرایز خود خویشتن داری می کنند و خود را از حرام و نامحرم حفظ می کنند و دامن عفتشان هرگز آلوده نمی شود: (و َلا یَزنُونَ). (90) اصل پرواپیشگی همیشه بر انسان حاکم بوده است؛ هم غارنشینان نخستین که با برگ درختان و پوست حیوانات خود را می پوشاندند و هم برج نشینان امروزی. در این جا به شکل و اندازه و کیفیت بروز این خصلت کاری نیست، بلکه سخن در این است که به عنوان یک خصلت انسانی، همیشه بروز داشته است.
عفاف، روح پوشش است و پوشش کالبد‌ آن، عفاف، فلسفه ی پوشش است و پوشش، تضمین کننده ی آن. گاندی خطاب به زنان گفته است:
زیور راستین زن، شخصیت او است، صفای او است. سنگ و فلز زیور حقیقی نیست. زیور حقیقی در صفای دل و زیبا ساختن روح است، نه در بارکردن تن از سنگ ها و فلزات.
اگر در دنیای کنونی نوع و اندازه ی پوشش آزاد است، اما بی حیایی و بی عفتی را کسی آزاد نکرده است. هنوز قوانین منطقه ای و جهانی بر لزوم جلوگیری از کارهای خلاف عفت به قوت خود باقی است. و هنوز آمارها نشان می دهد که مردمان در نهاد خود از بی عفتی انزجار دارند. (91)
بی شک، عفت آن چیز غیر قابل دسترسی و غیر قابل تأثیر پذیری و آن صخره ی آسیب ناپذیر در انسان نیست؛ مثل همه ی خلقیات و خصلت های انسانی، در معرض تهاجم قرار می گیرد. یکی از چیزهایی که می تواند آن را از تهاجم دور بدارد و عفاف زن، طهارت، تقوا و حالت پرهیز و عصمت را در او نگه دارد، نداشتن معاشرت نامناسب در محیط زندگی و جامعه است. معاشرت نامناسب، یعنی معاشرتی که در او جهات فرهنگی و اخلاقی خاص رعایت نشده باشد. آن چیزی که می تواند به این نگهداری و مصون سازی و جداسازی کمک کند، حجاب است. (92)
در جوانی کن نثار دوست جان
رو «عوانٌ بین ذلک» را بخوان
پیر چون گشتی گران جانی مکن
گوسفند پیر قربانی مکن (93)

سرمایه ی جوانی و عمر

نعمت جوانی از جمله امانات الهی است که باید آن را غنیمت شمرد و از ضایع شدن دوران پر نشاط جوانی جلوگیری کرد و در صدد حفظ و صیانت این دوره برآمد و از این دوره برای اندوختن ثروت های معنوی بهره جست و مراقب بود تا لحظه ای از فرصت های جوانی در مسیر غیر الهی به هدر نرود.
حتی در اندیشه ی دینی، اگر وضع و کیفیت دو روز فردی یکسان باشد، دچار خسران شده است؛ زیرا فرصت گرانبهای عمر و نیروی جوانی را ازدست داده است. لذا ضرورت دارد برای بهره گیری از عمر و ساختن فردایی بهتر با استفاده از قوای جوانی سختی ها و مشقت های امروز را تحمل نمود. و نیز امروز را نباید به فردا موکول کرد؛ زیرا امید به آینده بستن و فردا فردا کردن در محیط فکری، خطرناکترین عامل در تخریب روح فعالیت و کوشش انسان است. اغتنام فرصت جوانی، به منظور تهذیب نفس مهم ترین وظیفه است. چنان که امام راحل می فرمایند:
در جوانی تهذیب نفس بسیار سهل است از ایام پیری و ضعف که قدرت از دست می رود و ریشه ی اخلاق فاسده که اصلش از حب دنیا و نفس است، استحکام پیدا می کند و تصفیه و تهذیب بسیار مشکل می شود. (94)
از جمله مکاید شیطانی این است که: در دوران پیری، گناهان را ترمیم کن. آیا انسان عاقل اصلاح نقد را به آینده ی مجهول واگذار می کند؟ آیا اطمینانی برای آدمی هست که در آینده زنده خواهد بود؟ چگونه ما برای اصلاح خود مطمئن به فردایی باشیم؟ مهم تر آن که آیا شیطان را تسلطی بر پیران کهنسال نخواهد بود؟! امام راحل در نامه ای خطاب به فرزندشان می نویسد:
باید توجه کنی که برای جوانان، توبه آسان تر و اصلاح نفس و تربیت باطن سریع تر می تواند باشد. در پیران هواهای نفسانی و جاه طلبی و مال دوستی و خودبزرگ بینی بسیار افزون تر از جوانان است. روح جوانان لطیف است و انعطاف پذیر و آن قدر که در پیران حبّ نفس و حبّ دنیا است، در جوانان نیست. جوان می تواند با آسانی نسبی خود را از شرّنفس امّاره رها سازد و به معنویات گرایش پیدا کند. در جلسات موعظه و اخلاق آن قدر که جوانان تحت تأثیر واقع می شوند، پیران نمی شوند. جوانان متوجه باشند و گول وسوسه های نفسانی و شیطانی را نخورند. مرگ به جوانان و پیران به یک گونه نزدیک است. کدام جوان می تواند اطمینان حاصل کند که به پیری می رسد و کدام انسان از حوادث دهر مصون است؟ حوادث روزانه به جوانان نزدیک تر است. (95)
قرآن کریم با ترسیم مراحل حیات انسان، رهزنانی را نیز معرفی می کند که همواره حیات معنوی انسان را تهدید می کنند:
(اعلَمُوا أَنَّمَا الحَیَوهُ الدُّنیَا لَعِبٌ وَلَهوٌ وَزینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُم وَتَکاثُرٌ فِی الأَموالِ وَ الأَولادِ). (96)
در دوران خردسالی و نوجوانی، بازی، لهو و لعب؛ در دوران جوانی، زینت و تفاخر و در پایان جوانی و آغاز میانسالی، تفاخر بر مال و مقام و منصب و در دوره ی پیری، کثرت طلبی در مال و اولاد، رهزنان طریق معرفت انسان هستند که اصلاح نفس را مشکل می کنند. لذا انسان مسئول است تا فضایل را با اراده ی خود کسب نماید. حضرت امام در این باره می فرمایند:
مگذار خدای نخواسته فرصت از دستت برود و در اصلاح اخلاق و کردار خود بکوش. (97)
باید هر خطای احتمالی را به آب توبه شست؛ زیرا تسویف و سوف سوف، از وسوسه های شیطانی است و روزی می رسد که همه ی قوا و نیروها و استعدادهای جوانی از دست می رود. آری، تا قوای جوانی هست، باید در مزرعه ی جان کشت کرد و علف های هرز غرور، نخوت، شهرت، شهوت و ثروت و … را از مزرعه ی دل وجین کرد.
در زمین دیگران خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه نکن
کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
وقتی هنگام مرگ فرا می رسد، نفس دیگر توجهی به این سو و آن سو ندارد و همچون غریقی به دنبال نجات خود می گردد. امام راحل به منظور اهمیت و ارج نهادن بر نعمت عمر و جوانی، برای فرزند خویش می نویسد:
از وصیت ها[ی] من … به تو که از نعمت جوانی برخورداری، آن است که معاشران خود و دوستان خویش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجه به معنویات و آنان که به حبّ دنیا و زخارف آن گرایش ندارند و از مال و منال به اندازه ی کفایت و حد متعارف پا بیرون نمی گذارند و مجالس و محافلشان آلوده به گناه نیست و از اخلاق کریمه برخوردارند، انتخاب کن که تأثیر معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتناب ناپذیر است و سعی کن از مجالسی که انسان را از یاد خدا غافل می کند پرهیز نمایی که با خو گرفتن به این مجالس، ممکن است از انسان سلب توفیق شود که خود مصیبتی است جبران ناپذیر. (98)

آگاهی های علمی

پیامبر اکرم (ص) می فرمایند:
«تناصحوا فی العلم فإن خیانه أحدکم فی علمه اشدّ من خیانته فی ماله». (99)
آگاهی های علمی امانتی است نزد دارندگان آن، که می بایست خیرخواهانه از آن استفاده کنند و آن را در اختیار دیگران قرار دهند؛ چه این که فساد خیانت در علم، به مراتب از خیانت در مال بیشتر است.
بی شک، هر موفقیتی برای انسان، توفیقی از سوی خدا است. کسی که اصطلاحات و مفاهیم علوم مختلف را فرا گیرد، نباید این تصور برایش ایجاد شود که به مقامی رسیده است، بلکه به هر میزانی که علم انسان اضافه شود، به تعبیر قرآن خشیت و خوف انسان نیز افزون می شود:
(إِنَّمَا یَخشَی اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَمَاءُ). (100)
بنابراین، اگر رشد علمی باشد، اما خوف از خدا نباشد، چنین فردی نه تنها عالم نیست، بلکه علم او حجاب ظلمانی است. امام خمینی می فرماید:
در نفسی که مهذّب نشده [باشد]، علم حجاب ظلمانی است: «العلم هو الحجاب الأکبر». لذا شرّ عالم فاسد برای اسلام از همه ی شرور خطرناک تر و بیش تر است. علم نور است، ولی در دل سیاه و قلب فاسد، دامنه ی ظلمات و سیاهی را گسترده تر می سازد. علمی که انسان را به خدا نزدیک می کند، در نفس دنیا طلب باعث دوری بیش تر از درگاه ذی الجلال می گردد. [و] علم توحید هم اگر برای غیر خدا باشد، از حجب ظلمانی است؛ چون اشتغال به ما سوی الله است. (101)
بنابراین، تحصیل علم می تواند مقدمه ی تهذیب نفس و تخلق به اخلاق کریمه باشد، اما بعضی از افراد که از این امر غافلند، حتی علم را وسیله ی فخرفروشی بر دیگران می دانند. معارفی که کدورت قلب را بیفزاید، معارف نیست. معارفی که در نهایت، صاحبش را وارث شیطان کند؛ زیرا کبر از اخلاق خاصه ی شیطان است و آنچه باعث شد شیطان پس از شش هزار سال عبادت، از درگاه خدا طرد شود، کبر او بود. فردی هم که به همنوع خود تکبِّر می ورزد، بی شک مطرود است، لذا در وهله ی اول، تحصیل علم باید با تهذیب نفس توأم باشد؛ سپس آنچه از حقایق را که انسان تحصیل کرده است، باید خیرخواهانه در خدمت بشریت قرار دهد، حتی اگر در بیان این حقایق متحمّل رنج و زحمت فراوان گردد. تاریخ زندگی بسیاری از علما و دانشمندان، گویای این حقیقت است که آن ها در کشاکش حوادث روزگار، توانسته اند معارفی را که با خون جگر تحصیل کرده اند، از خود به یادگار گذراند.
تصویر رنج ها و طعنه ها و سختی هایی که امام راحل متحمّل گشته اند نیز در آثارشان نهفته است؛ چنان که فرمودند:
در مدرسه ی فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی، از کوزه های آب نوشید؛ کوزه را آب کشیدند؛ چرا که من فلسفه می گفتم! (102)
یکی از نکات مهم در ادای این امانت الهی که ذکر آن ضروری است، به کارگیری درست آموخته های علمی است که باید با احساس مسئولیت همراه باشد. برای مثال، عدم احساس مسئولیت مهندس ناظر در مورد استحکام بناها، می تواند موجب تخریب خانه ها و مرگ و میر انسان های بی گناه در حوادث غیر مترقبه ای، مثل سیل یا زلزله باشد.
از آن جا که تأثیر کلام علما و دانشمندان بیش تر از سایر افراد است، تکلیف و مسئولیت سنگین تری را بر عهده دارند؛ به همین دلیل پیامبر (ص) فرمودند:
آن گاه که بدعت ها و مرام های بی سابقه و باطل در میان امت و پیروان من پدید آید، لازم است عالم و دانشمند، علم و آگاهی خود را اعلام کند. (تا مردم گمراه نشوند) پس اگر عالم آگاهی ها و اطلاعات علمی خود را اظهار نکند، مورد لعن الهی است. (103)
بنابراین، ریشه ی اکثر بی خبری ها و کردارهای ناشایست و سهل انگاری و عدم تقیّد بعضی از افراد به وظایف شرعی و تکالیف الهی را می توان در تقصیر و مضایقه ی بعضی از صاحبان علم جست و جو کرد. همچنان که قرآن کریم گروهی از علمای بنی اسرائیل را که علم و آگاهی خویش را بخاطر حفظ جان خود کتمان می کردند، سرزنش کرده است.
دانشمندان امین و باصداقت، با دقت و درایت، تحقیقات و نتایج فعالیت علمی خود را، به منظور پیشرفت علم و دانش، در اختیار سایرین قرار می دهند؛ زیرا رعایت اصل امانت در تحقیقات علمی، باعث زیان های جبران ناپذیری می شود؛ لذا امام صادق (ع) می فرماید:
«کلّ ذی صناعه مضطرّ الی ثلاث خلال یجتلب بها المکسب: و هو أن یکون حاذقاً بعمله، مؤدّیاً للأمانه فیه، مستمیلاً لمن استعمله»؛ (104) هر صاحب صنعتی لازم است سه صفت را داشته باشد تا به وسیله ی آن ها کار خود را رونق دهد: در کارش ماهر باشد، امانت را در آن ادا کند و نسبت به کسانی که آن را به کار می گیرند، مهربان باشد.
باید توجه داشت که وقتی یاد گرفتن صنایع مورد نیاز مسلمانان واجب کفایی است و یادگیری علوم و تکنیک هایی که مقدمه ی حفظ نظام است، واجب می باشد، به طور قطع به کارگیری آن در مسیر صحیح و در اختیار نیازمندان قرار دادن و به طور کلی حفظ و نشر آن نیز واجب می باشد.

پی‌نوشت‌ها:

30. اسراء (17): 44.
31. بقره (2): 30.
32. اعراف (7): 179.
33. اعراف (7): 23.
34. ر.ک: مصباح الهدایه، ص 27.
35. همان، ص 18.
36. بقره (2): 30.
37. بحارالانوار، ج 84، ص 199.
38. سرّ الصلوه، ص 91.
39. سخن عشق، 125-126.
40. دیوان امام، ص 241.
41. حجر (15): 29.
42. ر.ک: باده ی عشق، ص 10-12.
43. روم (30): 30.
44. شرح چهل حدیث، ص 41-42.
45. بقره (2): 74.
46. بقره (2): 88.
47. بحارالانوار، ج 55، ص 39، باب 4، ح 61.
48. همان، ج 25، باب 43، ح 27.
49. شرح چهل حدیث، ص 480.
50. «پاپوش خود را بیرون آور که تو به وادی مقدس «طوی» قدم گذاشته ای». طه(20): 12.
51. «عشقه» در زبان عربی گیاهی است که به درخت می پیچد و ما در فارسی‌ به آن «پیچک» می گوییم. در کتاب کافی: عاشق حالت تعانق دارد؛ آن را بغل می کند و به آن می پیچد.
52. فتوحات مکیه، ج 2، به نقل از: سخن عشق، ص 141.
53. الکافی، ج 2، ص 422.
54. ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 526.
55. دیوان شمس، شماره ی 1044.
56. ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 480.
57. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 255.
58. منطق الطیر، ص 70-72.
59. همان، ص 129؛ الرسائل، ص 375.
60. انعام (6): 79.
61. روم (30): 30.
62. روم (30): 30.
63. نور (24): 35.
64. علم الیقین، ج 1، ص 54؛ به نقل از شرح چهل حدیث.
65. شرح چهل حدیث، ص 184.
66. همان، ص 485.
67. همان، ص 147.
68. همان، ص 6.
69. همان، ص 6-7.
70. همان، ص 17.
71. مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 286.
72. ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 246-247.
73. همان، ص 479.
74. ر.ک: صحیفه ی امام، ج 13، ص 289-290.
75. اسراء (17): 36.
76. بلد (90): 8-10.
77. اعراف (7): 179.
78. نهج البلاغه، ص 554، نامه ی 45.
79. همان، ص 402، خطبه ی 193.
80. نور (24): 30.
81. واقعه (56): 25.
82. رساله ی حقوق، ص 44-45.
83. نهج البلاغه، ص 638، حکمت 71.
84. بحارالانوار، ج 71، ص 292.
85. رساله ی حقوق، ص 48-49.
86. ره عشق، ص 38-39.
87. رساله ی حقوق، ص 47-48.
88. ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 279-281.
89. مؤمنون (23): 5.
90. فرقان (25): 68.
91. زن، ص 135، 136 و 141.
92. آیینه ی زن، ص 225-226.
93. نان و حلوا، مثنوی شیخ بهایی.
94. صحیفه ی امام، ج 2، ص 101.
95. همان، ج 16، ص 222.
96. حدید (57): 20.
97. صحیفه ی امام، ج 16، ص 224.
98. همان، ص 211-212.
99. میزان الحکمه، ج 3، ص 198.
100. فاطر (35): 28.
101. جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، ص 18.
102. صحیفه ی امام، ج 21، ص 279.
103. منیه المرید، ص 65.
104. بحارالانوار، ج 75، ص 236.

منبع: امام خمینی (س) و مفاهیم اخلاقی/ 10، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) -دفتر قم 1387: چاپ و نشر عروج

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید