امیرمؤمنان علیه‏السلام از منظر نهج‏ البلاغه

امیرمؤمنان علیه‏السلام از منظر نهج‏ البلاغه

نویسنده: على نصیرى

سیماى آفتابگون حضرت على علیه‌السلام چنان پر تشعشع است که هر چشمى را یاراى نگریستن در آن نیست، و ستیغ شخصیت و هویّت الهى او چنان فرازمند است که پاى هر راه‌پیماى سختکوش و بلند همّتى به دامن آن نخواهد رسید، و مرغ بلندپرواز اندیشه‌ها به کرانه آن نزدیک نتواند شد. على بن ابى طالب علیه‌السلام بهترین مصداق این بیت نغز است:
کتاب فضل تو را آب بحر کافى نیست که تر کنم سرانگشت و صفحه بشمارم.
از روزگارى که آن یگانه دهر پا به عرصه وجود گذاشت، تا به امروز هزاران زبان و قلم در مدح و ستایش ایشان به کار افتاده‌اند تا رقص‌کنان جلوه‌اى از جلوه‌هاى آن انسان بى‌همتا را به تصویر بکشند. اما چه سرّى در شخصیت آن امام همام نهفته است که همگان همچنان شیداى نیوشیدن مکارم اویند و سر به جیب تفکر در عظمت او؟!
آنچه در این بین شنیدن دارد ترسیم و تصویرى است که خود امام از شخصیت و مقامات علمى و معنوى خویش در برابر چشم همه حق‌پویان نهاده است، و شاید این بهترین ترسیم باشد؛ زیرا گرچه امام به خاطر ناپسندى تمجید از خویش، از این کار طفره رفته، اما در لابه‌لاى سخنان بر جاى مانده از او در نهج‌البلاغه، اسرارى فروریخته که سخت به کار مى‌آیند و ارائه آن‌ها براى عاشقان آن امام بسیار شیرین و شنیدنى‌اند.

ناخشنودى امام علیه‌السلام از ستایش خویشتن
امیرمؤمنان علیه‌السلام تجسّم انسان کامل و تفسیر مجسّد آیات نورانى کتاب حق است. چنین انسانى قرآنى نیک مى‌داند که آیه «فَلاتُزکّوا انفسَکُم هُو اَعلُم بِمَن اتّقى» (پس خودتان را پاک مشمارید. او به [حال] کسى که پرهیزگار است داناتر است.) (نجم: 32) از آموزه‌هاى بلند اخلاقى قرآن است. از این‌رو، از ستایش خود اظهار ناخشنودى مى‌نماید:
«و قد کرهتُ أن یکونَ جالَ فی ظنّکم إنّى أحبُّ الاطراءَ و استماعَ الثناءِ و لستُ ـ بِحمداللّهِ ـ کذلکَ، و لو کنتُ اُحبُّ اَن یُقالَ ذلکَ لترکتُه إنحطاطا، لِلّهِ سبحانه عن تناوِل ما هو أحقُّ به مِن العظمهِ والکبریاءِ»؛(2) و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم و خواهان شنیدن ستایش. سپاس خداى را که چنین نیستم، و اگر دوست داشتم که درباره‌ام چنین گفته شود، آن را وامى‌نهادم؛ به خاطر فروتنى در پیشگاه خداوند سبحان و عظمت و بزرگى که او بدان سزاوار است.و در جاى دیگر، اذعان مى‌کند که اگر نهى الهى از خودستایى نبود، انبوه فضایل خود را برمى‌شمردم:
«و لولا ما نَهىَ اللّهُ عنه من تَزکیهِ المرءِ نفسَهُ لَذکَر ذاکرٌ فضائلَ جَمّهً تعرفُها قلوبُ المؤمنینَ و لاتَمجُهُّا آذانُ السامعینَ»؛(3) و اگر نبود که خداوند پاک شمردن خویش را نهى کرده است، گوینده فضیلت‌هاى انبوهى را یاد مى‌کرد که دل‌هاى مؤمنان با آن‌ها آشناست و در گوش شنوندگان خوش آواست.
در خطبه 216 با صراحت اعلام مى‌کند که مرا ستایش نکنید: «ولا تُثنّوا علىَّ بجمیلِ ثناءٍ.»
دامن امام از خودستایى و خودپسندى چنان مبرّا و منزّه است که از همراه شدن حرب بن شرحبیل شبامى با خود ممانعت کرد؛ معتقد بود چنین همگامى با زمامدار، باعث به انحراف کشیدن او و خوارى مؤمن مى‌گردد:
«اِرجِع! فانَّ مَشىَ مِثلِک معَ مِثلى فتنهٌ للوالى و مذلّهٌ لِلمؤمِن»؛(4) بازگرد که پیاده رفتنِ چون تویى با چون من موجب فریفته شدن والى و خوارى مؤمن است.
آن‌گاه که در بدو ورود به شهر «انبار» با انبوه مردمى روبه‌رو شد که بنا به عادت خود در استقبال از شاهان، هلهله‌کنان به استقبال ایشان آمدند، مانع این کار شد و به آنان فرمود: چنین برخوردى، هم براى زمامداران زیان‌آور است و هم براى مردم:
«… واللّهِ ما یَنتفعُ بهذا أُمراؤُکم و اِنَّکم لتَشقّونَ به على أنفسِکم فى دُنیاکم و تَشقَونَ به فى آخرتِکم»؛(5) به خدا که امیران شما از این کار سودى نمى‌برند، و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج مى‌افکنید و در آخرتتان بدبخت مى‌گردید.
پرهیز و ناخشنودى از خودستایى ـ هر چند شخص در مرتبه‌اى عالى از کمال انسانى باشد ـ براى انسان‌هاى کمال یافته امرى طبیعى است؛ زیرا آنان به همان اندازه که راه طولانى و دراز کمالات را طى نموده باشند، در برابر خود راهى بس طولانى دیده و مقدار طى شده را در برابر آن بس ناچیز و خرد مى‌انگارند؛ چه آنکه هدف نهایى آنان لقاى خداوندى است که در پهنه ارزش‌هاى والا و صفات جمال و جلال، کرانگى برنمى‌تابد. سرّ اظهار قصور یا تقصیر یا خردى و ناچیزى اولیاى الهى در برابر عظمت خداوند همین نکته است.
علاّمه حدیث‌شناس، مجلسى رحمه‌الله، آورده است: «شاید یکى از آثار استغفار و توبه‌خواهى پیشوایان دینى، آن هم هفتاد بار یا بیشتر در روز، بى‌آنکه گناهى مرتکب شده باشند همین است که هر گامى به سوى عالم قدس مى‌گذارند، درجه پیشین و طاعات و عبادات آن را در برابر درجه پسین ناقص مى‌بینند. از این‌رو، از کاستى کار خود استغفار مى‌کنند و به سوى خدا توبه مى‌آورند و براى دست‌یابى به درجه‌اى بالاتر از درجه خود، به خدا لابه مى‌نمایند.»(6)

دلایل ستایش امام على علیه‌السلام از خویشتن
اگر خودستایى در آموزه‌هاى قرآن نکوهیده شده و طبع ره‌پویى در مسیر تکامل آن را برنمى‌تابد و سیره امیرمؤمنان علیه‌السلام نیز با آن نمى‌سازد، پس چرا احیانا در لابه‌لاى کلمات آن حضرت علیه‌السلام به عباراتى برمى‌خوریم که حکایت از خودستایى دارند؟
به این پرسش، چند پاسخ ارائه شده‌اند:
1. بیان کمالات نفسانى در حقیقت، بیان نعمت‌هایى است که خداوند به شخص داده است، البته در صورتى که او این کمالات را سراسر منتسب به خداوند بداند و صلاى «انّما اوتیتُه على علمٍ عندى» (قصص: 78) سر ندهد، بلکه معتقد باشد که «هذا مِن فضلِ ربّى» (نمل: 40) و بدین خاطر است که خداوند، خود فرمان به بازگویى نعمت خدادادى داده است: «و اَمّا بنعمهِ ربِّک فَحدِّث.»(ضحى: 11) امام علیه‌السلام در فقره‌اى از گفتار خود به این امر اشاره کرده‌اند:
«أنَا الّذى فقأتُ عینَ الشرکِ و ثَللتُ عرشَهُ، غیرُ ممتنٍّ علىَ اللّهِ بجهادىٍ و لا مدلٌ الیه بطاعتىِ، و لکن اُحَدِّثُ بنعمهِ ربّى»؛(7) من کسى هستم که چشم شرک را از کاسه درآوردم و بنیاد آن را درهم شکستم. با این حال، به خاطر جهادم، بر خداوند منّتى ندارم و به خاطر طاعتم نازى بر او نمى‌فروشم، بلکه تنها از نعمت پروردگارم سخن مى‌گویم.
2. امام با این کار، مى‌خواهند پرده از چهره تاریخ کنار بزنند؛ زیرا پس از رحلت پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله، در کنار انحراف مسیر امامت و پیشوایى و انتقال آن به نااهلان، علم و دانش نیز در خدمت همینان براى تثبیت حکومتشان درآمد. در نتیجه، بسیارى از حقایق تاریخى در هاله‌اى از ابهام و حجاب فرو رفتند. چهره تابناک امام علیه‌السلام بیشترین بى‌مهرى را در کتاب تاریخ به خود دیده است، تا بدانجا که لعن و دشنام آن یگانه دهر یک سده در مقدّس‌ترین مکان‌ها و زمان‌ها ورد زبان مردم نادان بود! امام علیه‌السلام با عنایت به این واقعیت تلخ، با پرده‌بردارى از گوشه‌اى از شخصیت والاى خود، به مقابله با آن برخاستند.
3. امام علیه‌السلام با این کلمات درصدد دفاع از حق خود برآمده‌اند؛ زیرا به رغم وجود ده‌ها شاهد قرآنى و روایى، از جمله ماجراى «غدیر خم»، گروهى سست ایمان در «سقیفه» گرد آمدند و سپیدى مو را بر سپیدى دل ترجیح دادند و چنان تدبیر کردند که یکى پس از دیگرى توپ خلافت را به یکدیگر پاس دهند و به قول امام علیه‌السلام، تا توانستند از پستان آن دوشیدند و آن تنها شایسته روزگار را 25 سال خانه‌نشین کردند.(8)
به نظر مى‌رسد محرومیت امّت اسلامى از درک فیوضات علمى، معنوى، سیاسى و اجتماعى امام علیه‌السلام، که ناشى از جهل و ناآگاهى از مقام بلند و شامخ ایشان بوده، مهم‌ترین عامل توصیف امام علیه‌السلام از خود بوده است.
به راستى، چرا امام علیه‌السلام بارها در حضور مردم فرمودند: «سَلونى قبلَ اَن تَفقدونى»؟(9) آیا سرّ این فراخوانى به پرسش همان جمله «قبلَ ان تفقدونى» نیست؟! بنابراین، سخن از شخصیت امیرمؤمنان نیست تا اگر تمجیدى صورت گیرد، به شخص برگردد و حمل بر خودستایى شود، بلکه سخن از علم، معنویت، کمالات اخلاقى و سیاست‌دانى است که به صورت تمام و جامع، در این انسان سترگ گرد آمده‌اند و زود است که عمر او به سر آید و مردم از این کان عظیم بى‌بهره بمانند.
به این سخن بلند امام علیه‌السلام توجه کنید:
«غدا ترونَ ایّامى و یکشف لکم عَن سرائرى و تَعرفوننى بعدَ خُلوّ مکانى و قیامِ غیری مقامی»؛(10) فردا به روزگارم در خواهید نگریست و رازهاى درونم بر شما آشکار خواهند شد و پس از خالى شدن جایگاهم و نشستن دیگرى بر جان من، مرا خواهید شناخت.
آیا این گفتار از سر خودستایى صادر شده یا از دردى جانکاه در درون جان امام علیه‌السلام خبر مى‌دهد که چرا مى‌بایست مردم هم‌عصر ایشان تا آن حد مقام و منزلت آن حضرت را نشناسند و پس از گذشت سالیانى چند، تازه پى ببرند که چه گوهر گران‌بهایى از کف داده‌اند؟! از این‌روست که در یکى از خطبه‌هاى خود، پس از ابلاغ جمله «فاسألونى قبلَ اَن تفقدونی»(11) به فتنه‌هاى بنى‌امیّه اشاره کرده است که پس از ایشان اتفاق خواهند افتاد و از آنان به عنوان «ماده شترى کلان‌سال و بدخوى که دست بر زمین کوبد و به پا لگد زند و به دهان گاز گیرد… و از مردم کسى را بر جاى نگذارد» یاد کرده، آن‌گاه مى‌فرماید:
«… فعندَ ذلکَ تَودُّ قریشُ بالدنیا و ما فیها لو یَروننى مقاما واحدا و لو قَدرِ جَزر جزورٍ لِاَقبلَ مِنهم ما اَطلبُ الیومَ بعضَه فلا یُعطونیه»؛(12) در این هنگام، قریش دوست دارد دنیا را با آنچه در آن است بدهد، تا زمانى کوتاه به اندازه کشتن شترى مرا ببیند، تا آنچه امروز برخى از آن را مى‌خواهم و به من نمى‌دهند یکجا تسلیم نماید.
یعنى: در زمان حیات امام علیه‌السلام، قدر ایشان را نشناختند و بهاى زمام‌دارى عادلانه او را نپرداختند، آن‌گاه که امام علیه‌السلام از میان آنان رخت بربندد، چنان تشنه تیغ عدالت و سرانگشتِ توانمندِ تدبیر او خواهند بود که آرزو کنند کاش تمام دنیا را مى‌دادند و امام علیه‌السلام را تنها لحظاتى هرچند کوتاه در میان خود مى‌داشتند.
بارى، آنجا هم که امام علیه‌السلام با کمیل خلوت کرد و با اشاره به سینه مبارک خود فرمود: «اِنّ هیهنا لَعِلما جَمّا لو اصبتُ له حملهً»،(13) باز دغدغه از دست رفتن آن دانش بیکران را داشت که در درون جانش انباشته شده و بسان سیلاب منتظر جوشش بود؛ فرمود:
«یَنحدُر عنّى السیلُ و لایَرقى الىَّ الطیر»؛(14) سیلاب دانش از من مى‌جوشد و مرغ اندیشه کسى به پاى من پرواز نتواند کرد.

مقام‌ها و فضایل امام على علیه‌السلام

1. مقام علمى
مقام علمى امام علیه‌السلام چنان بلند و والاست که مرغ اندیشه هیچ بشرى بدان پایه راه ندارد (لا یَرقى الىَّ الطیرُ) و جویبار دانش از اقیانوس وجود او سرازیر است (یَنحدُر عنّى السیلُ) و دانشى انبوه و انباشته در جان او نهفته است (انّ هیهنُا لَعِلما جَمّا.)
علم و دانش امام علیه‌السلام نسبت به شریعت شهره آفاق است و به رغم همه بى‌مهرى‌هایى که زمانه نسبت به ایشان روا داشت، قریب به اتفاق صحابه و بزرگان امّت اسلامى ایشان را اعلم مردم و اقضا مى‌شناختند(15) و به قول خلیل بن احمد، او از همگان بى‌نیاز بود، اما همگان به او محتاج، و پى در پى براى گشودن گره‌هاى خود به ایشان مراجعه مى‌کردند.(16) اما آنچه در گفتار امام علیه‌السلام انعکاس یافته دانشى است بس فراتر از شریعت که بدون تردید، براى مردم آن عصر ناشناخته بوده است.
امام از علمى مکنون خبر مى‌داد که اگر آن را فاش سازد، مردم بسان ریسمان بلندى در چاه به خود خواهند لرزید:
«بَلِ انْدَمجتُ على مکنونِ علمٍ لو بُحتُ بهِ لاضطربتُم اضطرابَ الأرشیهِ فِى الطَوىِّ البعیدهِ»؛(17) بلکه دانش نهان سراچه دلم را لبریز کرده است که اگر آن راز را با شما در میان گذارم بسان ریسمان در چاه ژرف، بر خویشتن خواهید لرزید.
و در جاى دیگر فرمود: اگر پرده از اسرار غیبى برگیرم، به بیابان‌ها خواهید رفت و به خاطر کارهایتان خواهید گریست:
«لو تَعلمونَ ما أعلمُ ممّا طُوِىَ عنکم غَیبُه اِذا لَخَرجتُم اِلىَ الصُّعُداتِ تَبکونَ على أعمالِکم و تَلتدمونَ على أنفسِکم»؛(18) اگر آنچه را من مى‌دانم و غیب آن بر شما پوشیده است مى‌دانستید، سر به بیابان‌ها مى‌گذاشتید و بر کرده‌هاى خویش مى‌گریستید و بر سر و سینه مى‌زدید.
چنان‌که در مقامى دیگر، از اینکه مردم نسبت به ایشان دچار غلوّ و گزافه‌گویى شده و امام را برتر از پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله بدانند، اظهار نگرانى کرده و بدین‌روى، اعلام نموده است که این اسرار را با خواص خود در میان مى‌گذارد:
«واللّهِ لو شئتُ أن أُخبِرَ کُلَّ رجلٍ مِنکم بمَخرجِه و مَولجِهِ و جمیعِ شأنه لفعلتُ، و لکن أخافُ أَن تَکفُروا فىّ بِرسولِ اللّهِ صلى‌الله‌علیه‌و‌آله، ألا و اِنّى مُفضیه اِلىَ الخاصَّهِ مِمّنَ یُؤمنُ ذلکَ مِنه»؛(19) سوگند به خدا، اگر بخواهم هر یک از شما را خبر دهم که از کجا آمده است و به کجا مى‌رود و چند و چون تمام امورش چگونه است، مى‌توانم؛ اما مى‌ترسم درباره‌ام به راه جلو روید و مرا به رسول اللّه صلى‌الله‌علیه‌و‌آله برترى دهید. هان! من این رازها را با خواصى که از بیم غلوگویى در امانند، در میان مى‌گذارم. به راستى، این چه دانشى است که بر اساس آن، امام از پرونده کامل هر انسان با خبر است و سوگند یاد مى‌کند که مى‌تواند از تمام شئون و کارهاى او پرده بردارد؟
دامنه دانش حضرت على علیه‌السلام تا این حد متوقف نمى‌شود و اعلام مى‌کند که از رخدادهایى تا پگاه رستاخیز چنان باخبر است که گویا در میان آنان و همزمان با آنان حضور دارد:
«از من بپرسید، پیش از آن‌که مرا نیابید. بدان کس که جانم به دست اوست! نمى‌پرسید از چیزى که میان شما تا روز قیامت است و نه از گروهى که صد تن را به راه راست مى‌خواند و صد را گم‌راه مى‌سازد، جز آنکه شما را از آن آگاه مى‌کنم؛ از آنکه مردم را بدان فرامى‌خواند و آنکه رهبرى‌شان مى‌کند و آنکه آنان را مى‌راند و آنجا که فرود آیند و آنجا که بارگشایند و آنکه کشته شود از آنان و آنکه بمیرد از ایشان.»(20)
در همین راستا، امام از مسلّط‌شدن معاویه و فرمان او نسبت به دشنام و برائت از امام،(21) فتنه‌ها و حوادث تلخ حکومت بنى‌امیّه،(22) انقراض حکومت بنى‌امیّه در فرجام کار آنان و ظهور حکومت عبّاسیان،(23) حکومت کوتاه مروان و زمام‌دارى چهار پسر او،(24) به ویژه به صورتى روشن‌تر، حکومت عبدالملک بن مروان و چگونگى به قدرت رسیدن او،(25) ظهور حجّاج بن یوسف ثقفى،(26) غرق شدن شهر بصره به استثناى گنبد مسجد آن،(27) رخدادهاى شکننده شهر کوفه،(28) طغیان صاحب الزنج از قرامطه،(29) هجوم مغولان،(30) انحراف عقیدتى و اخلاقى در دوران آخرالزمان(31) و ظهور مهدى موعود (عج)(32) خبر داده‌اند.
این اخبار چنان با قاطعیت و یقین همراهند که امام علیه‌السلام از تعابیرى همچون «کَانّى أَنظُر اِلیهم»؛ گویا به آنان مى‌نگرم، یا «أراهم»؛ آن‌ها را مى‌بینم، استفاده کرده‌اند. و گاه بر این نکته پاى مى‌فشرند که پیش از این، از زبان پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله از این رخدادها مطّلع شده‌ام.
ابن ابى الحدید مى‌نویسد: «اینکه على علیه‌السلام مى‌گوید: هر چه از حوادث آینده از من بپرسید خبر خواهم داد، نه ادعاى خدایى است و نه ادعاى نبوّت، بلکه منظور آن حضرت این است که من این آگاهى از غیب را از پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله آموخته‌ام. ما على را در خبرهاى غیبى که از او صادر شده است، امتحان کرده‌ایم و همه خبرهاى او را مطابق با واقع یافته‌ایم.»(33)
چه آزمونى بالاتر از اینکه گزارش آن حضرت درباره هجوم قوم وحشى تاتار در سال 666 ق، یعنى درست در زمانى که ابن ابى الحدید مى‌زیسته ـ شش سده و نیم پس از شهادت امام علیه‌السلام ـ به تحقق پیوست.
ابن ابى الحدید در این‌باره چنین آورده است: «بدان این غیبى که امیرمؤمنان علیه‌السلام از آن خبر داد، ما با چشم خود دیدیم و در زمان ما واقع شد و مردم از اوایل اسلام انتظار آن را مى‌کشیدند، تا اینکه قضا و قدر، این حادثه خونین را به دوران ما کشید، و آنان از قوم «تاتار» بودند که از خاور دور خروج کردند و سپاهیانشان وارد شدند و با سلاطین «خطار»، «قفجاق» و شهرهاى ماوراءالنهر و خراسان و دیگر شهرهاى ایران کارى کردند که از خلقت آدم علیه‌السلام تا عصر ما هیچ تاریخى نظیر آن را ندیده است.»(34)
با همه مدارایى که امام علیه‌السلام در بیان اسرار نهفته در سینه خود داشتند و از اظهار آن جز براى خواص اجتناب مى‌کردند، هنگامى که با بازگویى برخى از رخدادهاى آتى درباره شهر بصره اسرار هویدا ساختند، مردى از میان جمع امام را مخاطب ساخت و شگفتى خود را از دانش امام علیه‌السلام چنین ابراز کرد: «به شما علم غیب عطا شده است، اى امیرمؤمنان؟!» امام علیه‌السلام با لبخندى از سر مهر و شادمانى به او پاسخ دادند که این علم غیب نیست، علم غیب آگاهى از زمان قیامت و چهار امرى است که در آخرین آیه سوره لقمان آمده است؛ این دانشى است غیر از علم غیب که خداوند به پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله آموخته و من آن را از ایشان فراگرفته‌ام.(35)
مراتب دانش امام علیه‌السلام مرزهاى زمینیان را درمى‌نوردند و به آسمان و آسمانیان مى‌رسند. امام علیه‌السلام در فرازى از نهج‌البلاغه در توصیف دانش خود چنین آورده‌اند:
«اَیُّها الناسُ سَلونى قَبلَ اَن تَفقدُونى، فَلاَنا بِطُرقِ السماءِ أعلمُ مِنّى بطُرُقِ الارضِ»؛(36) اى مردم، پیش از آنکه مرا نیابید از من بپرسید که من به راه‌هاى آسمان از راه‌هاى زمین آگاه‌ترم.
آیا با معیارهاى بشرى مى‌توان از عهده تحلیل دانشى برآمد که زمین و زمان را درمى‌نوردد؟!

2. مقام بصیرت و یقین
بصیرتْ بینش است و علمْ دانش. از این‌رو، بین آن‌ها تفاوت است و در آیات و روایات، به صورت جداگانه ذکر شده‌اند و در دعاها به صورت دو خواست جداگانه مورد طلب واقع گردیده‌اند. علم به انسان آگاهى مى‌دهد، اما بصیرتْ نگاه ارزانى مى‌کند. علم مى‌تواند آمیخته با خطا و اشتباه باشد، اما اشتباه و خطا در مرحله بصیرت راه نمى‌یابد؛ چنان‌که براى حفظ از دام دنیا، بالاتر از علم و آگاهى، بصیرت و بینش لازم است. بنابراین، علم و بصیرت دو مقوله جداگانه، اما مرتبط با یکدیگرند.
از سوى دیگر، یقین از مقوله علم است، منتها مرتبه عالى علم که ذرّه‌اى شک و شبهه به آن راه نیابد، هرچند خود یقین به مراتب سه‌گانه علم‌الیقین، عین‌الیقین، و حق‌الیقین منقسم است. بنابراین، یقین در برابر شک است.
مرتبه یقین چنان والاست که پیامبرى عظیم‌القدر همچون حضرت ابراهیم علیه‌السلام از خداوند خواست تا او را در امکان وقوع احیاى مردگان یا کیفیت اجراى آن، به یقین و مرحله اطمینان باطنى برساند: «قال اَولَم تُؤمِن قالَ بلى و لکن لِیطمئِنَّ قَلبى.»(بقره: 260)(37) امیرمؤمنان علیه‌السلام در مواردى از گفتار خود، بر این حقیقت پاى فشرده که داراى مقام بصیرت و یقین است.
در جایى فرمود:
«اِنّ معى لَبصیرتى ما لَبَّستُ على نفسی ولا لُبِّسَ علىَّ»؛(38) حقیقت‌بینى من با من است؛ نه حق را از خود پوشیده داشته‌ام، و نه بر من پوشیده بوده است.
در فرازى دیگر، پس از یاد کرد شجاعت و جنگاورى خود در برخورد با دشمنان، فرمود:
«و اِنّى مِن ضلالهم الّذى هم فیه و الهُدىَ الّذى اَنَا علیه لَعلى بصیرهٍ مِن نفسى و یقینٍ مِن ربّى»؛(39) من بر گم‌راهى که آنان در آن به سر مى‌برند و هدایتى که خود از آن برخوردارم، از جانب خود داراى بصیرت و از جانب خداوند داراى یقین هستم.
یعنى: حضرت على علیه‌السلام نسبت به گم‌راهى مخالفان و هدایت خود، از درون جان داراى بصیرت و بینش و از جانب خداى خود نیز به مرحله یقین و قطع رسیده است.
در جاى دیگر، امام علیه‌السلام از بصیرت خود با عنوان بیّنه و نشانه‌اى آشکار از جانب پروردگار یاد کرده است:
«و اِنّى لَعلى بیّنهٍ مِن ربّى»؛(40) من از جانب پروردگارم داراى دلیل آشکار هستم.
در موردى دیگر، از آن با عنوان یقین یاد نموده است:
«و اِنّى لَعلى یقینٍ مِن ربّى و غیرَ شُبههٍ مِن دینى»؛(41) من از جانب پروردگارم بر یقینم و نسبت به دینم هیچ شبهه‌اى ندارم.
امام علیه‌السلام با آوردن چنین عباراتى و حتى سوگند به نام الهى، از جزم و قطع بى‌چون و چراى خود نسبت به صحّت و درستى راهى که طى کرده خبر داده است.(42) این امر به خوبى نشان مى‌دهد که انحرافات مردم پس از رحلت پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله چنان عمیق و گسترده بودند که چهره تابناک حق و حقیقت در هاله‌اى از ابهام فرو رفته بود و همان‌گونه که پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله پیش‌بینى کرده بودند، فتنه‌هاى گم‌راه‌کننده بسان پاره‌هاى شب به سوى مردم روى کردند. در چنین حال و هوایى، که رو در روى حضرت على علیه‌السلام شخصیت‌هاى نامدار اسلام و صحابه پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله همچون زبیر و طلحه قرار گرفتند یا یاران شب‌زنده‌دار و قرآن‌خوان حضرت على علیه‌السلام در برابرش صف‌آرایى کردند و امر بر بسیارى از بزرگان روزگار مشتبه شد و اعلام داشتند نه به کمک على علیه‌السلام مى‌شتابند و نه به دشمنى با او خواهند پرداخت، پیداست که صرف علم و آگاهى کفایت نمى‌کند، بلکه نوعى بصیرت و بینش لازم است که مه‌شکن و شبهه‌برانداز باشد. و این خصلتى بود که حضرت على علیه‌السلام از آن بهره کامل داشت و هر کدام از یاران ایشان همچون عمّار، که بهره لازمى از آن داشت، توانست در کنار امام باقى بماند.
خصلت دیگرى که امام علیه‌السلام خود را بدان متصف مى‌داند، یقین در برابر شک و تردید است؛ یعنى امام خود را نسبت به همه حقایق آسمانى و معارف الهى و هر آنچه دین پیام‌آور آن بوده، چنان در مرتبه‌اى از یقین و قطع مى‌داند که ذرّه‌اى شک و تردید در آن راه نمى‌یابد:
«ما شَککتُ فِى الحقِّ مُذ أُریتُه»؛(43) از هنگامى که حق بر من نمایانده شده، درباره‌اش تردید نکرده‌ام.
این جمله از نظر زمان، فراگیرى دارد؛ یعنى از نخستین لحظات آشنایى امام علیه‌السلام با اسلام در خانه پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله و در زمانى که تنها ده سال داشت تا لحظه ابراز این کلمات را دربرمى‌گیرد. عدم رهیافت شک و تردید در حق‌شناسى در این گستره از حیات امام علیه‌السلام حکایت از ژرفاى ایمان ایشان دارد. بدون تردید، به خاطر برخوردارى از ایمانى چنین راسخ بود که در همان اوان راه، از سوى پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله به عنوان جانشین و خلیفه ایشان معرفى شد.(44)

3. مقام‌هاى اخلاقى
کراهت و ناخشنودى امام علیه‌السلام در بیان سجایاى اخلاقى و مقامات معنوى خویش نسبت به سایر زمینه‌ها نمود بیشترى دارد، به ویژه در عرصه ارتباط عبودى با خداوند. در این عرصه، کمتر سخنى به چشم مى‌خورد که نشانگر مرتبه عبودیت و مقام بندگى و میزان عبادت‌هاى آشکار و پنهان ایشان باشد. مراتب عبودیت امام علیه‌السلام به‌گونه‌اى بود که امام سجّاد علیه‌السلام، که خود در اثر کثرت عبادت به «سیدالساجدین» و «زین‌العابدین» ملقّب شد، در برابر عبادت على علیه‌السلام اظهار عجز و ناتوانى مى‌کند.(45)
بارى، ناچیز دانستن عبادت در برابر عظمت و نعمت‌هاى خداوند، شعار اولیاى الهى است: «و ما عَبدناکَ حقَّ عبادتِک.»(46)
محورهاى سجایاى معنوى و اخلاقى امام علیه‌السلام عبارتند از:
الف. تقوا و پرهیزگارى: بدون تردید، هر که با نهج‌البلاغه و سایر کلمات امام على علیه‌السلام آشنا باشد، در نخستین نگاه درمى‌یابد که تقوا و پرهیزگارى و ترغیب مردم به آن از عمده‌ترین دغدغه‌هاى فکرى و ذهنى امام علیه‌السلام بوده است، به‌گونه‌اى که در کمتر خطبه یا نامه یا کلمات قصار است که به صراحت یا اشاره به آن توجه نشده باشد. نقطه اوج این امر خطبه «همام» است که امام چنان با عشق و سوز و از اعماق وجود خود، صفات پرهیزگاران را برمى‌شمرند که همام ـ مخاطب این خطبه ـ درجا جان به جان‌آفرین تسلیم مى‌کند.
گذشته از خوى و سیره عملى سراسر آمیخته با تقواى الهى، اهتمام امام علیه‌السلام به تقوا در گفتار ایشان و در توصیف خود نیز منعکس شده است. امام در فرازى از نامه سراسر درد و رنج خود، به عثمان بن حنیف، حاکم بصره، پس از تبیین زهد و دنیاگریزى خود و بسنده‌کردن به کمترین متاع آن چنین آورده‌اند: «خوشا کسى که به آنچه پروردگارش بر عهده وى نهاده، پرداخته است و در سختى‌اش با شکیبایى ساخته، و به شب دیده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده بر زمین خفته و کف دست را بالین قرار داده، در جمعى که از بیم روزِ بازگشت، دیده‌هاشان به شب بیدار است و پهلوهاشان از خوابگاه برکنار و لب‌هاشان به یاد پروردگار تر و گناهانشان زدوده است از آمرزش خواستن بسیار.»(47)
و آن هنگام که سخن برخى به گوش آن حضرت مى‌رسد که مى‌گویند: معاویه از على علیه‌السلام زیرک‌تر و به سیاست آگاه‌تر است، برآشفته شده، مى‌فرماید: «به خدا سوگند! معاویه از من زیرک‌تر نیست، اما شیوه او پیمان‌شکنى و گناه‌کارى است. اگر ناخشنودى از نیرنگ نبود، من از همه مردم زیرک‌تر بودم، اما هر نیرنگ و پیمان‌شکنى گناه است، و هر چه گناه است موجب تاریکى دل. و روز قیامت نیرنگ‌باز پرچمى دارد که به آن شناخته مى‌شود.»(48)
ب. زهد و دنیاگریزى: شاید بالاترین سکّوى دنیاپرستى و دنیازدگى حکومت و زمام‌دارى باشد؛ زیرا قدرت و مال در یک‌جا جمع مى‌شوند؛ اگر شخصى طالب جاه و مقام باشد حکومت بالاترین مقام اجماعى را به همراه مى‌آورد، و اگر طالب مال و ثروت باشد خزانه و بیت‌المال در اختیار والى است، و اگر طالب شهوت و شهوت‌رانى باشد امن‌ترین جا براى او دارالاماره است که نگاه شحنه و شلاق داروغه و داد قاضى و تیغ جلاّد هرگز بدان راه نمى‌یابند. بدین دلیل است که دنیاخواهان هماره حکومت و زمام‌دارى را هرچند در پهنه کوچکى از دنیا باشد، براى خود آرزو داشته‌اند.
اما امیرمؤمنان علیه‌السلام با نشستن بر کرسى خلافت و برخوردارى از همه امتیازات زمام‌دارى بر سرزمین گسترده اسلامى آن روز، خلافت را با صرف نظر از آثار مثبت آن تا فروترین حد متصور، خرد و ناچیز ساخت، تا بدانجا که آن را از نعلین پینه‌زده خود، که به نظر ابن عبّاس فاقد قیمت بود،(49) یا از عطسه‌زدن بز، پست‌تر شمرد،(50) در حالى که مى‌توانست از لذت‌هاى دنیا بهره برگیرد؛ چنان که خود فرمود:
«لوشئتُ لاهتدیتُ الطریقَ الى مُصفّى هذا العسلِ و لُبابِ هذا القمحِ و نسائجِ هذا القَزِّ»؛(51) اگر مى‌خواستم، مى‌توانستم به این عسل مصفّا و مغز گندم و بافته‌هاى ابریشم راه ببرم و از آن‌ها بهره برگیرم.
اما دامن خود را از چنین آلایشى پیراسته نگاه داشت:
«هیهاتَ أن یَغلبنى هواىَ»؛(52) دور است که هواى نفسم بر من چیره گردد.
امام در دوران خلافت، به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرد. تازه با این زهد شگفت‌آورش، که به تصریح خود، دیگران توان انجام آن را ندارند، در ادامه همین نامه آورده است که مى‌خواهد نفس خود را بیش از این با تقوا ریاضت دهد و کار زهد و دنیاگریزى را به جایى برساند که به لقمه‌اى نان با اندکى نمک دمساز باشد: «سوگند به خدا ـ جز آنکه مشیّت الهى را استثنا کنم ـ نفس خود را چنان ریاضت دهم که اگر گرده نانى براى خوردن یافتم شاد شود، و از نان‌خورش به نمک خرسند گردد، و چشم‌خانه را چنان واگذارم تا همانند چشمه‌سارى که از آب تهى شده باشد، همه اشکش روان گردد.»(53)
امام هدف خود را از به دست گرفتن قدرت چنگ زدن به حطام دنیا نمى‌داند، بلکه از باب پیمانى مى‌داند که خداوند از علما گرفته است تا در برابر ستم ستمگران و به غارت رفتن حق ستم‌دیدگان سکوت نکنند و از این راه، بتوانند دین الهى را به پاى دارند و احکام و حدود خداوند را احیا نمایند.(54)
امام علیه‌السلام در فرازى دیگر از نهج‌البلاغه، زهد خود را چنین ترسیم کرده است:
«واللّهِ لَقَد رقعتُ مِدرَعتى هذه حتَّى استحییتُ مِن راقِعها و لَقد قالَ لی قائل ألا تَنبِذُها؟ فقلتُ: أُغرُبْ عنّى فَعِندَ الصباحِ یَحمَدُ القومُ السُّرى»؛(55) به خدا، چنان این جامه پشمین خود را پینه زده‌ام که از پینه‌کننده آن شرم کردم. یکى به من گفت: آن را دور نمى‌افکنى؟ گفتم: از من دور شو که هنگام صبح راه‌سپاران ستایش مى‌شوند.
امام علیه‌السلام در جاى دیگر نیز حکومت را با صرف نظر از جنبه‌هاى الهى و حق‌ستانى آن، از کفش فاقد قیمت خود نیز کم‌بهاتر دانسته است.(56) در فرازى دیگر، دنیا را در خطابى آتشین چنین مخاطب مى‌سازد:
«یا دنیا! یا دنیا! الیکِ عَنّى، أبى تعرّضتِ اَم الىَّ تشوّقتِ لاحانَ حینُک هَیهاتَ غُرّی غَیری، لاحاجهَ لى فیکِ قَد طلَّقتُکِ ثلاثا لارجعهَ فیها»؛(57) اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو. با خودنمایى، فرا راه آمده‌اى؟ یا شیفته‌ام شده‌اى؟ زمان تو فرا نرسیده است. هرگز! غیرمرا بفریب. مرا به تو نیازى نیست. من تو را سه طلاقه کرده‌ام که در آن بازگشتى نیست.
دنیا از نگاه حضرت على علیه‌السلام گاه به مارى سمّى ماند که ظاهرش بس نرم و لطیف است، اما در باطن سم مهلک دارد،(58) و گاه بسان استخوان مردار خوکى در دست شخص جذامى،(59) و گاه بسان برگى خرد در دهان ملخ.(60)
چنین به نظر مى‌رسد که زهد حضرت على علیه‌السلام پس از به دست گرفتن خلافت در مقایسه با قبل، شدت بیشترى گرفت. امام علیه‌السلام خود سرّ این شدت زهد را الگو بودن زندگى پیشوایان براى عامّه مردم مى‌داند؛ چنان‌که وقتى بنا به درخواست یکى از یاران نزدیک خود، به نام صعصعه بن صوحان، برادر او علاء را، که به یکباره و یکسره از دنیا بریده بود، به حضور طلبید، او را دشمن خود خطاب کرد. علاء پرسید: اگر دنیاگریزى ناپسند است، پس چرا شما چنین زهد مى‌ورزید؟ امام علیه‌السلام در پاسخش فرمود:
«وَیحکَ! انّى لستُ کاَنتَ، اِنّ اللّه تعالى فرَضَ على أئمّهِ العدلِ أن یُقدّروا أنفسَهم بِضَعفَهِ الناسِ کَیلا یَتبیَّغَ بالفقیرِ فقرَه»؛(61) واى بر تو! من مانند تو نیستم. خداى تعالى بر امامان عدل واجب فرموده است که نفس خود را با مردم ضعیف قیاس کنند تا رنج فقر، فقیر را به هیجان درنیاورد و هلاک نسازد.
ج. عدالت‌خواهى: حضرت على علیه‌السلام نماد عدالت است. بدون تردید، وقتى نام «عدالت» برده شود نخستین نمونه و الگوى آن، که بلافاصله به ذهن بسیارى از دوست و دشمن تداعى مى‌شود، نام «على علیه‌السلام » است. عدالت على علیه‌السلام چنان در دل‌ها تأثیر مى‌گذارد که جرج جرداق، اندیشه‌ورز مسیحى که به ظاهر همکیش با حضرت على علیه‌السلام نیست، با نگاشتن کتاب شیوایى با عنوان الامام على صوت العداله الانسانیه، از مقام منیع و منش عدالت‌مدارانه امام با تمام اخلاص تمجید مى‌کند.(62)
حضرت على علیه‌السلام نه تنها در دوران حکومت، بلکه در تمام دوران حیات خود، به عدالت عشق ورزید و هماره بر محور آن گام نهاد و عدالت در تمام عرصه‌هاى زندگى فردى و اجتماعى ایشان تجلّى یافته است.
شیدایى امام علیه‌السلام و پاى‌بندى ایشان به عدالت را در این فراز نهج‌البلاغه مى‌توان به نظاره نشست:
«واللّهِ لَأَن اَبیتَ على حَسَکِ السَعدانِ مُسهّدا و اُجَرَّ فِى الاغلالِ مُصَفّدا أحَبُّ اِلَىّ مِنْ أنَ الَقىَ اللّهَ و رسولَهُ یومَ القیامهِ ظالما لِبعضِ العبادِ و غاصِبا لشى‌ءٍ مِن الحُطامِ»؛(63) به خدا سوگند! اگر شب را بر خار سعدان بیدار بگذرانم، یا مرا در غل‌ها و زنجیرهاى بسته بکشانند، بیشتر دوست دارم از اینکه خدا و رسول او را روز قیامت، در حالى که به برخى از بندگان ستمى روا داشته باشم و چیزى از مال دنیا را غصب کرده باشم، ملاقات کنم.
در ادامه همین خطبه مى‌فرماید:
«واللّهِ، لو أُعطیتُ الاقالیمَ السبعهَ بما تحتَ أفلاکِها على أنْ أعصىَ اللّهَ فی نملهٍ أَسلُبُها جُلبَ شعیرهٍ ما فَعلتُ»؛(64) به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با هرچه زیر افلاک آن است به من بدهند تا با نافرمانى خدا، پوست جوى را از دهان مورى بربایم، چنین نخواهم کرد.
امام علیه‌السلام چنان بر عدالت پاى مى‌فشرد که با دیدن صحنه تلخ و دردآلود فقر و فلاکت برادرش عقیل و فرزندان ژولیده او، بر عواطفش غلبه کرد و با داغ کردن و نزدیک ساختن آهن تفتیده و برخاستن ناله عقیل، به او نهیب زد که على علیه‌السلام طاقت آتش سوزان عذاب الهى را ندارد.(65)
همین عدالت‌خواهى امام علیه‌السلام باعث شد تا دوستانى سست‌بنیاد و دنیاخواه از همراهى امام علیه‌السلام فاصله گرفته، رهسپار شام و هم‌نشین سیم و هم‌سفره معاویه شوند،(66) تا بدان‌جا که بعضى از دوستان حضرت به ایشان خرده گرفتند و از او خواستند قدرى در اجراى عدالت کوتاه آید. امام علیه‌السلام برآشفتند و از آنان گله کردند که چرا چنین انتظارى از آینه حق‌خواهى دارند؛ فرمود:
«أتَامرونى اَن أَطلُبَ النَصرَ بالجورِ فیمَنْ وَلّیتُ علیه؟ واللّهِ ما أطورُ به ما سَمَر سمیرٌ و ما أمَّ نجمٌ فِى السّماءِ نجما. لو کان المالُ لی لَسوَّیتُ بینَهم، فکیفَ و اِنّما المالُ مالُ اللّهِ؟»(67) آیا به من فرمان مى‌دهید تا از راه ستم کردن بر کسى که مرا به او ولایت داده‌اند پیروزى به دست آورم؟ به خدا سوگند! تا دهر افسانه بقا سراید و اختران در پى یکدیگر بچرخند، به چنین کارى نزدیک نشوم. اگر مال از آنِ من بود، همانا میان مردم به تساوى تقسیم مى‌کردم؛ تا چه رسد به اینکه این مال، مال خداست!
د. شجاعت: شجاعت از صفات اخلاقى و حدّ اعتدال یکى از چهار قوّه اساسى روان آدمى (یعنى قوّه غضبیه) به حساب مى‌آید. حد افراط آن تهوّر و حد تفریط آن جُبْن است. علماى اخلاق معتقدند: شجاعت بسان پستانى مى‌ماند که جود، کرامت انسانى و خوش‌خُلقى از آن سیراب مى‌شوند.(68) از این‌رو، صفت «عدالت»، که جامع بین صفات معتدل نفسانى است، بدون وجود شجاعت امکان‌پذیر نیست. به عبارت روشن‌تر، بدون برخوردارى از صفت شجاعت، کمال انسانى تحقق نمى‌یابد. و چون ما حضرت على علیه‌السلام را انسان کامل، بلکه کامل‌ترین انسان پس از پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله مى‌شناسیم، برخوردارى ایشان از صفات کمال از جمله شجاعت، بدیهى است.
البته متکلّمان به این صفات کمال از زاویه دیگرى که ضرورت برخوردارى امام از صفات کمال و عارى بودن از صفات نقص است، نگریسته و به اثبات آن پرداخته‌اند.(69)
امام علیه‌السلام در این باره، در فرازى از خطبه «قاصعه» مى‌فرماید:
«اَنَا وضعتُ فِى الصغرِ بکلاکلِ العَربِ و کَسَرْتُ نَواجَم قرونِ ربیعهَ و مُضَر»؛(70) من در خردى، بزرگان عرب را به خاک انداختم و شاخ سرکردگان ربیعه و مُضَر را درهم شکستم.
و در جاى دیگر فرمود: «پیش از آنکه بیست ساله شوم، وارد عرصه جنگ و جنگاورى شدم.» و فرمود:«ما ضَعُفْتُ و ما جَبُنتُ»؛(71) ناتوان نشدم و ترس در من راه نیافت.
امام علیه‌السلام شجاعت خود را تا بدان پایه مى‌داند که معتقد است: اگر تمام عرب به جنگ با ایشان بپاخیزند به آنان پشت نخواهد کرد:«واللّهِ لو تظاهرتِ العربُ على قِتالى لَما ولّیتُ عَنها»؛(72) به خدا! اگر تمام عرب در جنگ با من پشت به هم دهند، من به آنان پشت نخواهم کرد.
در فرازى دیگر از نهج‌البلاغه، این شجاعت خود را به‌گونه‌اى عمیق‌تر ترسیم کرده، فرموده است: «سوگند به خدا! اگر من به تنهایى در حالى با آنان روبه‌رو شوم که تمام زمین را لبریز کرده باشند، باکى نخواهم داشت و وحشتى به خود راه نخواهم داد.»(73)
آیا هیچ انسان شجاع و در عین حال، راست‌گویى را در طول تاریخ بشر سراغ داریم که این‌چنین با استوارى و راست‌قامتى بگوید: اگر تمام زمین را دشمنان لبریز کنند، بیمى به دل راه نخواهم داد؟! البته امام علیه‌السلام منشأ این شجاعت بى‌نظیر خود را یقین بى‌پایان به راه و مرام و منش خود و انتظار ثواب و لقاى الهى مى‌داند.(74)
به دلیل چنین شجاعتى است که حضرت على علیه‌السلام هرگز از مرگ نترسید، بلکه به آن بیش از طفل به پستان مادر أنس و الفت داشت.(75) هزار ضربه شمشیر را از مردن در بستر شیرین‌تر مى‌شمرد، و وقتى ضربت ابن ملجم بر فرق مبارکش فرود آمد، خود را بسان تشنه‌کامى مى‌دانست که به چشمه آب رسیده، یا جوینده‌اى که به خواسته خود دست یافته است.(76)
ه. انجام وظایف زمام‌دارى: زمامداران از نگاه امام على علیه‌السلام وظایف بس مهمى بر عهده دارند که بخشى از آن‌ها عبارتند از: 1. قاطعیت در اجراى عدالت؛ 2. یارى ستم‌دیده و مقابله با ستمگر؛ 3. اقامه حدود الهى؛ 4. حاکمیت ارزش‌هاى دینى؛ 5. اصلاح و عمران بلاد؛ 6. پرداخت حقوق مالى مردم؛ 7. قاطعیت در برخورد با دشمن؛ 8. تأمین امنیت؛ 9. مردم‌دارى؛ 10. مردمى بودن؛ 11. پرهیز از استبداد؛ 12. پرهیز از چاپلوسان؛ 13. پرهیز از تبعیض‌هاى ناروا؛ 14. ساده‌زیستى؛ 15. رسیدگى به امور رعیّت.
حال اگر همین وظایف را بر دوران حکومت آن حضرت تطبیق کنیم، چنان‌که دوست و دشمن اعتراف کرده‌اند، حکومت آن حضرت تبلور عینى این تکالیف بود؛ یعنى امام علیه‌السلام حقّانیت گفتار خود را در عمل به اثبات رساند: «اى مردم! سوگند به خدا، شما را بر اطاعتى ترغیب نکردم، مگر آنکه در انجام آن بر شما پیشى گرفتم، و شما را از معصیتى نهى نکردم، مگر آنکه پیش از شما از آن اجتناب کردم.»(77)
نامه تابناک آن حضرت به مالک اشتر منشور عدالت و حقوق همه انسان‌ها، اعم از مؤمن و کافر، و صالح و ناصالح در عرصه زمام‌دارى است و به قول جرج جرداق، به رغم آنکه در هزار و چهارصد سال پیش و بدون وجود هر حقوقدان و دانشکده‌هاى حقوق و کمیته‌هاى چندصد نفره تنظیم شده، از چندین نظر، بر اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل متحد برترى و امتیاز دارد.(78)
حضرت على علیه‌السلام در اجراى عدالت چنان قاطع بود که بلافاصله پس از به دست گرفتن زمام خلافت، در نخستین خطبه‌اى که ایراد کرد ضرورت اصلاح ساختار اجتماعى و اجراى کامل عدالت اجتماعى را ضرورى دانست و با قدرت اعلام نمود که تمام حق کشى‌ها و تبعیض‌ها و به غارت بردن اموال بیت‌المال را، حتى اگر مهر زنان شده باشد، به جاى نخستین آن بازخواهد گرداند.(79)
و آنچنان بر آن اصرار ورزید که سرانجام، جان خود را بر سر همین راه نهاد؛ چنان که گفته‌اند: «قُتل امیرالمؤمنینُ فِى محرابِ عبادته لشدِّه عدله.» و در یارى ستم‌دیده و ستیز با ستمگر، چنان پافشارى داشت که اساسا معتقد بود: به همین خاطر خلافت را به عهده گرفته و به خاطر آن براى خلافت ارزش قایل است. و وقتى با خبر شد سپاه شام خلخال از پاى زنى ذمّى به ستم درآورده است، چنان برآشفت که مرگ را در اثر شنیدن این خبر دردناک روا شمرد.(80) در اقامه حدود الهى نیز چنان استوار بود که در دوران حکومت ویران عثمان حدّ شراب‌خوارى را بر ولید بن عقبه، که از تبار خلیفه بود، جارى کرد.(81) و وقتى مطّلع شد یکى از نزدیکان او اموال بیت‌المال بصره را برداشته و نزد معاویه رفته است، نامه‌اى آتشین براى او نگاشت و فرمود: حتى اگر حسن و حسین مرتکب سرقت شده باشند، حد الهى را درباره آنان جارى مى‌سازم.(82)
هر نامه و پیغامى که براى کارگزاران مى‌فرستاد، آنان را به تقوا و اجراى امر و نهى الهى و حاکمیت ارزش‌هاى اخلاقى دعوت مى‌کرد، تا بدان‌جا که حاکم خود، عثمان بن حنیف، را تنها به این خاطر که در سفره‌اى حاضر شده بود که فقرا در آن حضور نداشتند، سخت مورد عتاب و نکوهش قرار داد.(83) شهرها در دوران حکومت امام در اثر گماشتن کارگزاران عادل و شایسته رو به عمران و آبادى گذاشتند و سهم مردم به طور یکسان و بدون ملاحظه این و آن، به آنان پرداخت شد.(84)
امام علیه‌السلام در برخورد با دشمنان خود، چنان قاطع بود که در مبارزه با سه طیف ناکثان، قاسطان و مارقان، ذرّه‌اى سستى به خود راه نداد و چشم فتنه را از کاسه بیرون کشید و آن را در نطفه خفه کرد(85) و خود را چنان ندانست که در خواب بماند تا دشمن در بیخ گوش او پیش آید،(86) و در سال آخر خلافت، مردم را به خاطر سستى در همراهى با خود براى جنگ با معاویه و جلوگیرى از هجوم و شبیخون سپاه او، به شدت مورد نکوهش قرار داد.
تأمین امنیت از نگاه امام چنان ضرورى است که در پاسخ به شعار «لا حُکمَ الا لِلّه» خوارج، معتقد بود که مردم حتى به حاکمى فاسق براى تأمین امنیت نیازمندند.(87)
این‌ها و صدها نمونه دیگر به خوبى نشان مى‌دهند که امام علیه‌السلام به طور کامل، به آنچه درباره وظایف زمامداران باورمند است، در مقام عمل پایبند بوده.
جالب آنکه امام علیه‌السلام در لابه‌لاى گفتار خود، از دوران زمام‌دارى خویش دفاع کرده و آن را موفق ارزیابى نموده است. ایشان در لابه‌لاى این سخنان، به اجراى کامل عدالت، اجراى حدود الهى، حاکمیت ارزش‌هاى انسانى، تعلیم و تأدیب مردم و… اشاره کرده است.
در فرازى از نهج‌البلاغه درباره حکومت خود چنین آورده است: «آیا حکم قرآن را میان شما جارى نداشتم؟ و آیا ثقل اصغر (حسن و حسین علیه‌السلام ) را در میان شما نگذاشتم؟ هر آینه در میان شما مراتب ایمان را ثابت گرداندم و به حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم و از دادگرى خود لباس عافیت بر شما پوشانیدم و با قول و فعل خود، کار نیکو را در میان شما گستردم و اخلاق کریمه خود را به شما ارائه نمودم.»(88)
امام در این فراز، بر اجراى کامل احکام و حدود قرآن و ارزش‌هاى اخلاقى در عرصه حکومت خود پاى فشرده است؛ چنان‌که تصریح نموده با عدالت خود، عافیت را به مردم ارزانى داشته و با قول و فعل نیک خود، سیماى حکومت اسلامى را به تصویر کشیده و بالاتر از همه آنکه با سجایاى اخلاقى، که از خود ارائه کرده، الگویى زنده و کارآمد براى حق‌پویان عرضه داشته است؛ چنان‌که خود معتقد است:
«مَن نَصبَ نَفسُه لِلنّاسِ اماما فَلیبدأ بِتعلیمِ نفسِه قَبلَ تَعلیمِ غیرِه»؛(89) آنکه خود را پیشواى مردم قرار مى‌دهد، باید پیش از تعلیم دیگران، به تعلیم خود بپردازد.
در جاى دیگر، ضمن تأکید بر حسن معاشرت خود با مردم، اعلام مى‌کنند که آنان را از ذلّت و خوارى رهانیده است.(90)
در فرازى دیگر چنین مى‌فرماید:
«اَیُّها الناسُ اِنّى قَد بَثَثتُ لکم المواعظَ الّتى وَعظَ الانبیاءُ بِها اُمَمهُم و أدّیتُ اِلیکم مَا أدّتِ الاوصیاءُ الى مَن بعدهَم و اَدّبتکُم بِسَوطی فَلَم تَستقیمُوا»؛(91) اى مردم! من پندهایى در میان شما پراکندم که پیامبران به امّت‌هاى خود مى‌گفتند و چیزهایى به شما گفتم که جانشینان به کسانى که پس از آنان بودند، و شما را با تازیانه موعظه خود ادب کردم.
خود آن حضرت در خطبه‌اى بیان نمودند که یکى از حقوق مردم بر زمامداران تعلیم و تأدیب آن‌هاست.(92) در این فراز نیز اعلام کرده‌اند که به این حقوق عمل کرده و مسئولیت خود را در قبال آن‌ها انجام داده‌اند. بخش نخست گفتار امام تعلیم مردم در خارج ساختنشان از جهل و گم‌راهى، و بخش دوم خطبه تربیت و تأدیب اخلاقى آنان است.

4. ملازمت با پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله
از جمله امتیازات منحصر به فرد امیرمؤمنان علیه‌السلام، که در نهج‌البلاغه مکرّر بر آن انگشت گذاشته شده، ملازمت و پیوستگى دایم با پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله است. طولانى‌ترین فراز نهج البلاغه، که به این امر پرداخته، خطبه «قاصعه» است:
«… من او را پیروى مى‌کردم؛ آنسان که بچه شتر مادر خود را پى‌روى مى‌کند. هر روز از اخلاق خود، از فضیلتى آشکار رایتى برمى‌افراشت و به من فرمان مى‌داد که از او پى‌روى کنم. هر سال در حراء مجاور مى‌گردید و من او را مى‌دیدم و جز من او را نمى‌دید. در آن روزها، اسلام در خانه‌اى نبود، جز رسول‌اللّه صلى‌الله‌علیه‌و‌آله و خدیجه، و من سومین آنان بودم. نور وحى و رسالت را دیدم و بوى نبوّت را شنیدم. هنگامى که وى بر او صلى‌الله‌علیه‌و‌آله نازل شد، ناله شیطان را شنیدم. گفتم: اى رسول خدا! این ناله چیست؟ فرمود: “این شیطان است. همانا که از عبادت خود مأیوس شده است. آنچه را تو مى‌شنوى من مى‌شنوم، و آنچه را من مى‌بینم تو مى‌بینى، جز آنکه تو پیامبر نیستى، اما تو وزیرى و بر خیر و نیکویى هستى”.»(93)
این ملازمت با شیفتگى و دل‌بستگى هر چه تمام‌تر، با بدان‌جا ادامه یافت که سر پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله هنگام وفات، بر دامن حضرت على علیه‌السلام بود و با یارى فرشتگان، پیامبر را غسل دادند و بر ایشان نماز گزاردند.(94)
دل‌دادگى به پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله و تأثّر از دست دادن این وجود گران‌مایه چنان امام را مشغول ساخت که وقتى عبّاس، عموى پیامبر، از جمع‌شدن گروهى در «سقیفه» و انتخاب خلیفه خبر آورد، امام علیه‌السلام بدان با بى‌اعتنایى برخورد کرد، و احترام به جنازه پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله را مهم‌تر از هر چیز شمرد.(95)
چنان‌که از گفتار امام علیه‌السلام برمى‌آید، ایشان دو بهره اساسى از همراهى با پیامبر برد: 1. بهره تربیتى؛ 2. بهره علمى. در بُعد تربیتى، همین بس که آن حضرت خود را تربیت شده پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله مى‌داند.(96)
و چنان‌که از خطبه «قاصعه» هویداست، پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله از روز نخست، تربیت همه‌جانبه روحى و اخلاقى حضرت على علیه‌السلام را وجهه همّت خود ساخت. گویا آن حضرت از جانب خداوند مأموریت داشت که حضرت على علیه‌السلام را به دست خود تربیت نماید.
اگر پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله آیینه تمام‌نماى حق و تبلور صفات کمال الهى و انسانى است، باید على علیه‌السلام را نیز آیینه تمام‌نماى پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله دانست. در عظمت شخصیت پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله، که منصب معلمى براى حضرت على علیه‌السلام برعهده داشت، همین بس که امیرمؤمنان علیه‌السلام با وجود برخوردارى از چنان روحیه شجاعت و جنگاورى، در توصیف شجاعت پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله مى‌فرماید: «وقتى تنور جنگ داغ مى‌شد، ما به پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله پناه مى‌بردیم که او از همه کس شجاع‌تر و به دشمن نزدیک‌تر بود.»(97)
در بیان بهره‌برى علمى حضرت على علیه‌السلام از پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله نیز همین بس که على علیه‌السلام باب شهر علم پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله و گنجور آن دانش بیکران است.(98)
امام علیه‌السلام در فرازهایى از نهج‌البلاغه تصریح مى‌کند که قرآن و سنّت را به یُمن ملازمت با پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله فرا گرفته است؛(99) چنان‌که در تمام مواردى که از وقوع رخدادهایى در آینده خبر داده یا با رخدادى خاص مواجه مى‌شد، اعلام مى‌کرد که پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله این دانش‌ها را به او آموخته و او را نسبت به وقوع این حوادث، اطمینان داده است.(100) بدین‌روى، بر این جمله پاى مى‌فشرد که نه من دروغ مى‌گویم و نه به من سخن ناراستى ابلاغ شده است:
«واللّهِ ما کتمتُ وشمهً و لا کذبت کذبهً و لقد نُبّئتُ بهذا المقامِ و هذا الیومِ»؛(101) به خدا سوگند که هیچ کلمه‌اى را ناگفته نگذاشتم و هیچ سخنى به دروغ نگفتم و همانا که مرا به این مقام و این روز آگاهى داده‌اند.
و در جاى دیگر، درباره راست‌گویى رساننده ـ یعنى پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله ـ و عدم جهل شنونده ـ یعنى خود ـ مى‌فرماید: «ما کَذبَ المُبلّغِ ولا جَهِلَ السامعُ»؛(102) نه رساننده دروغ گفته و نه شنونده جاهل است.

پی نوشتها:

1. دکتراى علوم قرآن و حدیث و عضو هیأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
2. نهج‌البلاغه، انتشارات دارالهجره قم، خطبه 216، ص 335.
3. همان، نامه 28.
4. همان، حکمت، 322.
5. همان، حکمت، 37.
6. محمدباقر مجلسى، مرآه العقول، ج 3، ص 19 ـ 20.
7. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 296.
8. محمد محمدى رى‌شهرى بمساعده محمدکاظم الطباطبائى و محمود الطباطبائى، موسوعه الامام على بن ابى طالب علیه‌السلام، ج 8، ص 192 ـ 188.
9. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 41، ص 313 و ص 354.
10. نهج‌البلاغه، خطبه 149.
11. همان، خطبه 93.
12. همان، خطبه 93.
13. همان، خطبه 147.
14. همان، خطبه 3.
15. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 3222 / ابن طاووس، سعد السعود، ص 228 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 40، ص 173.
16. محمد محمدى رى‌شهرى بمساعده محمدکاظم الطباطبائى و محمود الطباطبائى، پیشین، ج 8، ص 418، به نقل از: علامه مامقانى، تنقیح المقال، ج 1، ص 403.
17. نهج‌البلاغه، خطبه 5.
18. همان، خطبه 116.
19. همان، خطبه 175.
20. همان، خطبه 93.
21. همان، خطبه 57.
22. همان، خطبه 93 و 151.
23. همان، خطبه 105 و 158.
24. همان، خطبه 73.
25. همان، خطبه 101 و 138. درباره مخاطب این خطبه‌ها اختلاف است، ولى بیشتر آن‌ها را ناظر به عبدالملک بن مروان دانسته‌اند. نک: ابن ابى الحدید، پیشین، ج 7، ص 99.
26. همان، خطبه 116.
27. همان، خطبه 16.
28. همان، خطبه 47.
29. همان، خطبه 128.
30. همان، خطبه 128.
31. همان، خطبه 103 و 108 و 156 و 147.
32. همان، خطبه 138 و حکمت 209.
33. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 8، ص 175.
34. همان، ج 8، ص 215.
35. نهج‌البلاغه، خطبه 128.
36. همان، خطبه 189.
37. براى تفصیل بیشتر، ر. ک: شیخ طوسى، تفسیر تبیان، ج 2، ص 326 / سیدمحمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 2، ص 348ـ350.
38. نهج‌البلاغه، خطبه 10.
39. همان، نامه 62.
40. همان، خطبه 97.
41. همان، خطبه 22.
42. همان، خطبه 197.
43. همان، حکمت 184.
44. پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله در حدیث «بدء الدعوه» خطاب به اطرافیان و خویشان خود فرمود: «اِنّ هذا أخى و وصیّى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له و اطیعوهُ.» (ابن شهر آشوب، پیشین، ص 8)
45. محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 8، ص 131 و ص 163.
46. شیخ مفید، الاختصاص، ص 353.
47. نهج‌البلاغه، نامه 45.
48. همان، خطبه 200.
49. همان، خطبه 33.
50. همان، خطبه 3.
51. همان، نامه 45.
52. همان.
53. همان.
54. همان، خطبه 3.
55. همان، خطبه 160.
56. همان، خطبه 33.
57. همان، حکمت 77.
58. همان، نامه 68.
59. همان، حکمت 236.
60. همان، خطبه 224.
61. همان، خطبه 209.
62. این کتاب در پنج جلد توسط منشورات دار مکتبه الحیاه، چاپ شده و چنان‌که در مقدمه آن آمده، به زبان‌هاى فارسى، هندى و انگلیسى ترجمه شده است.
63. نهج‌البلاغه، خطبه 224.
64. همان.
65. همان.
66. نک: محمد محمدى رى‌شهرى بمساعده محمدکاظم الطباطبائى، محمود الطباطبائى، پیشین، ج 7، ص 37 ـ 45. در این کتاب، نام نُه تن از یاران امام علیه‌السلام که در اثر برنتابیدن از عدالت ایشان به شام نزد معاویه گریخته‌اند، آمده است.
67. نهج‌البلاغه، خطبه 126.
68. براى تفصیل بیشتر، نک: ملامهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 50 و 208.
69. مرحوم علاّمه حلّى در تبیین ضرورت افضلیت امام علیه‌السلام بر دیگران در ابعاد گوناگون، چنین آورده است: «و یدخل تحت هذا الحکم کون الامام أفضل فى العلم و الدین و الکرم و الشجاعه و جمیع الفضائل النفسانیه والبدنیه.» (شرح تجرید الاعتقاد، ص 366)
70. نهج‌البلاغه، خطبه 192.
71. همان، خطبه 104.
72. همان، نامه 45.
73. همان، نامه 62.
74. در ادامه همین نامه آورده است: «و اِنّى الى لقاءِ اللّه و حسنِ ثوابِه لمنتظرٌ راجٍ»؛ من به دیدار و پاداش نیک الهى منتظر و امیدوارم.
75. امام علیه‌السلام در این‌باره فرموده‌اند: «واللّه لابن أبى طالبٍ آنسُ بالموتِ مِن الطفلِ بثدىِ أُمّه.» (نهج‌البلاغه، خطبه 5.)
76. سخن امام علیه‌السلام چنین است: «واللّه ما فجأنى من الموتِ واردٌ کرهته و لاطالعٌ أنکرتُه، و ما کنتُ الاّ کقاربٍ وَرَدَ و طالبٍ وجَدَ و ما عنداللّه خیرٌ للابرار»؛ به خدا سوگند که مرگ چیزى نبود که ناگهان بر من تاخته باشد و من آن را ناخوشایند شمارم یا ناگهان روى نموده باشد و من آن را ناروا دانم. من همچون تشنه‌کامى بودم که نزدیک چشمه‌سار باشد و بر آن فرود آید، و همچون پى‌جویى که به مطلوب رسیده باشد، و آنچه نزد خداوند است براى نیکان بهتر است. (همان، نامه 23).
77. همان، خطبه 175.
78. جرج جرداق، الامام على صوت العداله الانسانیه، ج 1، ص 106 / و نیز نک: صافى گلپایگانى، رمضان در تاریخ، ص 278 ـ 284.
79. نهج‌البلاغه، خطبه 16.
80. همان، خطبه 27.
81. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 81.
82. نهج‌البلاغه، نامه 41. در اینکه مخاطب این نامه کیست، میان شارحان نهج‌البلاغه، اختلاف‌هاى چشمگیرى وجود دارند. نک: حبیب‌الله هاشمى خوئى، منهاج البراعه، ج 20، ص 75 / محمّدجواد مغنیه، فى ظلال نهج‌البلاغه، ج 3، ص 560 / حاج ملاّ صالح قزوینى، شرح نهج‌البلاغه، ج 3، ص 250 / شیخ محمدتقى تسترى، بهج الصباغه، ج 13، ص 457. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 16، ص 455 / ابن میثم بحرانى، شرح نهج‌البلاغه، ج 2، ص 408. براى تفصیل بررسى آراء، نک: على اکبر ذاکرى، سیماى کارگزاران على بن ابى طالب علیه‌السلام، 485 ـ 550.
83. نهج‌البلاغه، نامه 45.
84. براى آشنایى با سیره امیرمؤمنان علیه‌السلام با کارگزاران خود ر. ک: على اکبر ذاکرى، پیشین.
85. امام علیه‌السلام فتنه جمل را چنان خطرناک مى‌دانست که تنها خود را قادر به فرونشاندن آن مى‌شناخت. نک: نهج‌البلاغه، خطبه 93.
86. همان، خطبه 6.
87. همان، خطبه 40.
88. همان، خطبه 87.
89. همان، حکمت 73.
90. همان، خطبه 159.
91. همان، خطبه 182.
92. همان، خطبه 34.
93. همان، خطبه 192.
94. سخن امام علیه‌السلام چنین است: «و لقد قبض رسول اللّه صلى‌الله‌علیه‌و‌آله و اِنّ رأسه لعلى صدرى، و لقد سالت نفسه فى کفّى فاَمرتها على وجهى و لقد ولّیتُ غسله صلى‌الله‌علیه‌و‌آله و الملائکهُ اعوانى»؛ رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله در حالى پرواز کرد که سرش روى سینه‌ام بود و روحش در میان دستم از تنش جدا شد و من دستانم را [به تبرّک] بر چهره‌اش کشیدم و خود کار تغسیل او را برعهده گرفتم، در حالى که فرشتگان یارى‌ام مى‌دادند. (همان، خطبه 197.)
95. صائب عبدالحمید، تاریخ الاسلام السیاسى و الثقافى، ص 290.
96. محمّد محمّدى رى‌شهرى، میزان الحکمه، 1416، قم، دارالحدیث، ج 1، ص 58.
97. نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتى، بخش حکمت، ص 211 ذیل فصل تذکر فیه شیئا من غریب کلامه المحتاج الى التفسیر.
98. فرمایش رسول اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله : «أنا مدینه العلم و علىّ بابها» براى نمونه ر. ک: شیخ صدوق، الخصال، ص 574 / ابن شهر آشوب، پیشین، ج 1، ص 314.
99. نهج‌البلاغه، خطبه 210.
100. همان، خطبه 128.
101. همان، خطبه 16.
102. همان، خطبه 101.
منبع: فصل نامه شیعه شناسی – شماره 10

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید