جنبه‌های منفی طبیعت انسان

جنبه‌های منفی طبیعت انسان

نویسنده: عبدالله نصری

طبیعت انسانی دارای دو بعد مثبت و منفی است.
بعد مثبت وی را مطرح ساختیم و اکنون به بعد منفی وی اشاره می‌کنیم. یعنی به ابعادی از وجود انسان اشاره می‌کنیم که جنبه منفی دارند.
قرآن کریم یک بعد از ابعاد نفس انسان را نفس اماره می‌داند، یعنی بعدی از ابعاد نفس به گونه‌ای است که انسان را به سوی بدی‌ها سوق می‌دهد. نفس اماره انسان را به سوی کارهای زشت و پست دعوت می‌کند.
إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی؛ همانا نفس به کارهاى بد امر می‌کند، مگر آنکه پروردگارم رحم کند. (یوسف 53)
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ؛ ما انسان را آفریدیم و می‌دانیم آنچه را که نفس او به او وسوسه می‌کند. (ق 15-16)
نفس اماره به گونه‌ای است که می‌توان ابعاد منفی طبیعت انسان را که در زیر مطرح می‌سازیم از شئون آن دانست. یعنی سرچشمه همه ابعاد منفی را نفس اماره دانسته و آن‌ها را از جلوه‌های آن به شمار آورد.
انسان تابع هوا و هوس است!
انسان براساس طبیعت اولیه‌اش تابع هواهای نفسانی و تمایلات حیوانی است. او دوست دارد که به ارتکات گناه و عصیان در برابر اوامر الهی بپردازد.
انسان برحسب طبیعت اوّلیه‌اش می‌خواهد آزاد باشد تا در مسیر هوا و هوس‌های خود گام بردارد. انسان به طبع اولیه خود شیفته آزادی است و دوست دارد که هیچ چیز او را از ارضایی خواهش‌های نفسانیش باز ندارد. دوست دارد که اصول اخلاقی و انسانی را سلب کند، به مقررات اجتماعی اعتنایی نکند و هرچه را که میل داشته باشد انجام دهد.
بَلْ یرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیفْجُرَ أَمَامَهُ؛ بلکه انسان می‌خواهد که در طول حیاتش در گناه و هوای نفس آزاد باشد. (قیامت 5)
از نظر قرآن انسان در جهت هوا و هوس‌های خود قیامت را نیز انکار می‌کند تا بدین‌وسیله بیشتر به فسق و فجور بپردازد. از همین جاست که قرآن به دنبال آیه فوق می‌گوید:
یسْأَلُ أَیانَ یوْمُ الْقِیامَهِ؛ (از روی تکذیب و تمسخر) می‌پرسد: روز قیامت چه وقت خواهد بود. (قیامت 6)
خلاصه آنکه طبیعت اولیه انسان خواهان أرضای بی‌حد و حصر هوا و هوس‌هاست و انسان دوست دارد که عمرش طولانی باشد تا هر چه می‌خواهد بکند و از این روی به نفی قیامت و معاد نیز می‌پردازد. و به تمسخر می‌گوید قیامت یعنی چه؟ چه کسی آن را دیده است و از کجا که حقیقت داشته باشد و…
انسان موجودی است مجادله‌گر!
یکی از ابعاد طبیعت انسانی این است که وی موجودی مجادله‌گر است، یعنی در برابر حقایق مسلم عالم هستی مناقشه و مجادله می‌کند. اگر به شناخت امور دست یابد چه بسا که آن شناخت را نادیده گرفته و در برابر آن حقیقت موضعگیری منفی کند.
وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الْإِنْسَانُ أَکْثَرَ شَیءٍ جَدَلًا؛ ما در این قرآن از هر مثلی آوردیم و توضیح دادیم و انسان فراوان‌ترین جدال کنندگان است. (کهف 54)
درواقع این‌گونه نیست که بسیاری از مشکلات انسان ناشی از عدم دریافت صحیح حقایق باشد، بلکه در بعضی از موارد انسان با واقعیت آن چنان که هست آشنایی پیدا می‌کند، اما برای توجیه تمایلات خودخواهانه‌اش آن حقایق را به بازی گرفته، به جدال در برابر آن‌ها می‌پردازد.
انسان در صورت بی‌نیازی طغیانگری می‌کند!
از نظر قرآن اگر انسان احساس بی‌نیازی و توانگری کند به سرکشی و طغیانگری خواهد پرداخت. یعنی اگر انسان به مقامی برسد یا جاه و جلالی را به دست آورد یا به مال و ثروتی دست یابد دست به طغیانگری می‌زند.
کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى؛ زنهار همین که انسان خود را بی‌نیاز بیند سرکشی می‌کند (علق 6-7)
انسان موجودی است که هیچ‌گاه نمی‌تواند از خدای خود بی‌نیاز باشد، اما گاه می‌شود که انسان گمان می‌کند که غنی است و همین پندار باطل او را به سرکشی وا می‌دارد.
آیه فوق طبیعت اولیه انسان را- طبیعتی که بدون اتکا به خدا مطرح شود- طبیعتی می‌داند که بر اثر دلبستگی و اتکاء به امور دنیوی گمان بی‌نیازی می‌برد، و همین گمان است که او را به انحراف از حقیقت وجودیش می‌کشاند.
به بیان دیگر اگر انسان احساس بی‌نیازی از خدا کند سرکشی و طغیان کرده، به جای آنکه استعدادهای عالی نهفته درونی خود را شکوفا سازد، بسیاری از آن استعدادها را نادیده گرفته و به مبارزه با آن‌ها می‌پردازد.
در آیه زیر نیز اشاره به طغیانگری بشر شده است:
وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ؛ و اگر خداوند رزق و روزی را برای بندگانش زیاد می‌کرد در زمین طغیان می‌کردند. (شوری 27)
آیه فوق می‌گوید انسان استعداد و زمینه مساعد آن را دارد تا در شرایط مساعد طغیانگری کند. عامل این طغیانگری در این آیه مال و منال دانسته شده است. یعنی بشر این استعداد و زمینه مساعد را در نهاد خود دارد که اگر مال و منالی به دست آورد دست به طغیان زده و استکبار ورزد.
خلاصه آنکه برای انسان این امکان هست که اگر توانایی مالی به دست آورد ظلم و طغیانگری کند.
أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ؛ افزون‌جویی بر یکدیگر شما را سرگرم ساخته است. (1) (تکاثر 1)
این آیه می‌گوید که فزونی در مال افراد را سرگرم می‌سازد. به بیان دیگر اعراض و رویگردانی از بسیاری از امور لازمه فزونخواهی در مال و مقام است.
بنابراین اگر افراد انسانی به تکاثر و مفاخرت و داشتن مال و زینت‌های دنیوی بپردازند از یاد خدا باز خواهند ماند.
انسان موجودی عجول است!
از نظر قرآن انسان موجودی شتابگر است. یعنی انسان از نظر ذاتی عجول است.
کَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا؛ انسان موجودی شتابگر است. (اسرا 11)
خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ؛ انسان از عجله آفریده شده است. (انبیاء 37)
آیات فوق انسان را موجودی عجول می‌داند، چرا که هر وقت چیزی را طلب کند، بدون آنکه درباره جنبه‌های مثبت و منفی آن بنگرد تا راه خیر و صلاح را انتخاب کرده و از راه شر و فساد بگریزد با عجله و شتاب به دنبال آن می‌رود و در نتیجه گاهی این امر به نفع او تمام می‌شود و گاه به ضررش.
به بیان دیگر قرآن طبیعت اولیه انسان را عجول می‌داند به گونه‌ای که به تمایلات درونی خود و خواسته‌هایش توجه می‌کند و بدون در نظر گرفتن مصالح و مفاسد کارش دست به انتخاب می‌زند.
نکته قابل توجه در آیات فوق این است که قرآن کریم شتابگری و عجله انسان را تا آنجا می‌داند که می‌گوید:
خُلِقَ‌الاِنسانُ مِن عَجَلٍ؛ یعنی انسان آن چنان عجول است که گویی خمیر مایه وجودی او از عجله آفریده شده است.
انسان موجودی ضعیف و در رنج است!
ازنظر قرآن انسان موجودی است ضعیف. هم در بعد جسمانی ضعیف است و هم در بعد روحی.
از نظر جسمی یک غذای نامناسب می‌تواند انسان را بیمار ساخته و به بستر بیماری بیاندازد. یک حادثه ناگوار می‌تواند پیکر جسمانی او را در هم کوبیده و او را از میان ببرد. یک ضربه مغزی می‌تواند فعالیت فکری و عقلانی او را از کار بیاندازد. اگر یک یا چند سلول از میان ده میلیون میلیارد سلول طغیان کنند انسان را مبتلای به بیماری سرطان کرده، او را با همه غرورها و فریادهای مستانه‌اش رهسپار دیار نیستی می‌سازند.
از نظر روحی نیز انسان ضعیف است، زیرا که قوای درونی او همواره با یکدیگر در ستیزند و هر یک می‌خواهد که انسان را به سمت خود بکشاند.
خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا؛ انسان ضعیف خلق شده است. (نسا 28)
قرآن می‌گوید که انسان در رنج و سختی آفریده شده است و دایم در رنج و سختی است.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ؛ به راستی که ما آدمی را در رنج و سختی آفریدیم (بلد 4).
و به راستی هم که انسان از نخستین روزهای حیات خود تا آخرین لحظه‌های حیات دچار رنج و سختی است. دوران کودکی رنج‌هایی مخصوص بخود دارد. جوانی نیز سختی‌هایی برای خویش دارد و پیری و فرتوتی نیز رنج‌های خاص خود را در پی دارد. کمتر نعمتی وجود دارد که به دنبال آن نقمتی نباشد.
هر خیری که به انسان برسد عموماً ناکامی و ناگوارایی به دنبال آن خواهد بود، و هیچ‌گاه انسانی را نمی‌توان سراغ گرفت که از جهات گوناگون در رنج و ضعف نباشد. و این‌ها همه به خاطر آن است که خلقت انسان آمیخته با رنج است.
انسان موجودی حریص است!
از دیدگاه قرآن انسان دارای صفت حرص است. یعنی طبیعت و خلقت اولیه انسان به گونه‌ای است که نسبت به امور خیر و شر بسیار حریص است.
إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیرُ مَنُوعًا إِلَّا الْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ…؛ همانا انسان سخت حریص آفریده شده است. چنون شر و زیانی به او برسد سخت جزع می‌کند و چون خیری به او برسد منع احسان می‌کند، مگر نماز گذاران (حقیقی). آنانکه بر نماز خود مداومت دارند و… (معارج 19-23)
آیه فوق نه تنها اشاره به طبیعت انسانی که هلوع است می‌کند، بلکه آن را معنا نیز می‌کند. به این بیان که هلوع (2) را کسی می‌داند که هنگام برخورد با ناملایمات جزع می‌کند و چون به خیری دسترسی پیدا کند از رساندن آن خیر به دیگران خودداری می‌کند.
لَا یسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَیرِ وَإِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیئُوسٌ قَنُوطٌ؛ هرگز انسان از تقاضای نیکی (و نعمت) خسته نمی‌شود، و هرگاه شری به او برسد مأیوس می‌گردد. (فصلت 49)
اینکه قرآن انسان را ذاتاً موجودی حریص می‌داند، این حرص شدید به خودی خود صفت نکوهیده‌ای نیست، چرا که وسیله‌ای است که اگر در جهت مثبت مورد بهره‌برداری قرار بگیرد می‌تواند انسان را به کمال وجودی خودش برساند. و این خصلت هنگامی بد می‌شود که انسان آن را منحرف سازد. به این معنا که اگر در مورد هواهای نفسانی به کار برده شود، صفت نکوهیده‌ای است و اگر انسان آن را در امور مثبت مثل عدالت‌جویی، خیرخواهی، وفاداری، امانتداری و… به کار برد صفت پسندیده و خوبی است.
و در واقع این حرص را خداوند به این علت در نهاد بشر قرار داده است تا انسان آن را در جهت فضایل و خیرات حقیقی به کار برد و این هم که قرآن اِلاَّ‌المُصَلّینَ را به کپار برده به این معنا نیست که مؤمنان دارای خصلت حرص شدید نیستند. اینان این صفت را در امور منفی به کار نمی‌برند، بلکه از آن در مسیر خیرات حقیقی که همان فرامین الهی باشد به کار می‌برند. به بیان دیگر مؤمنان کسانی هستند که حرص شدید در به کارگیری و استفاده از فرامین خداوندی دارند.
انسان دوستدار مال است!
از نظر قرآن انسان علاقه شدید به مال دارد.
وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیرِ لَشَدِیدٌ؛ و همانا او علاقه شدید به مال دارد. (عادیات 8)
وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا؛ و مال را دوست می‌دارد دوست داشتنی زیاد. (فجر 20)
آیات فوق علاقه انسان را در دوستی مال شدید و محکم می‌داند.
نکته جالب این جاست که قرآن از مال تعبیر به خیر می‌کند، چرا که قرآن مال و ثروت را به خودی خود شر نمی‌داند، بلکه آن را به عنوان یک وسیله معقول می‌پذیرد، یعنی انسان با استفاده از مال می‌تواند وسایل آسایش و راحتی خود را فراهم آورد. مال و ثروت هنگامی می‌تواند شر تلقی شود که انسان آن را هدف حیات خود تلقی کرده، وسیله بودن آن را فراموش نماید و دلبستگی شدید به آن پیدا کند و از آنجا که قرآن دلبستگی به غیر از خدا را نفی می‌کند به ناگزیز حب مال را نیز نفی می‌کند.
علامه طباطبایی رضوان‌الله تعالی علیه در ذیل آیه فوق چنین می‌نویسد:
«بعضی گفته‌اند: مراد آیه این است که انسان نسبت به مال دنیا شدیدالحب است، و این شدت حب وادارش می‌کند به اینکه از دادن حق خدا امتناع بورزد، و مال خود را در راه خدا انفاق نکند، این چنین آیه را تفسیر کرده‌اند. و بعید نیست مراد به خیر تنها مال نباشد، بلکه مطلق خیر باشد، و آیه شریفه بخواهد بفرماید: حب خیر، فطری هر انسان است و به همین جهت وقتی زینت و مال دنیا را خیر خود می‌پندارد قهراً دلش مجذوب آن می‌شود، و این شیفتگی یاد خدا را از دلش می‌برد، در مقام شکرگذاری او بر نمی‌آید.» (3)
انسان موجودی بخیل است!
یکی دیگر از خصوصیاتی که قرآن کریم برای طبیعت انسانی مطرح می‌سازد بخل و امساک است.
«وَکَانَ الْإِنْسَانُ قَتُورًا» انسان سخت بخیل است. (اسرا 100)
کلمه قتور به معنای کسی است که بخل را به نهایت درجه رسانده باشد. با این بیان قرآن انسان را بسیار ممسک و بخیل می‌داند.
انسان موجودی کفران پیشه است!
طبیعت اولیه انسان از نظر قرآن ناسپاسی و کفران پیشگی است. یعنی هرگاه انسان از نعمتی برخوردار شود، بیش از حد خوشحال می‌شود و هرگاه آن نعمت را بر اثر اعمال زشت خود از دست بدهد ناسپاسی می‌کند.
وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَهً فَرِحَ بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیئَهٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسَانَ کَفُورٌ؛ هنگامی که ما رحمتى را از خود به انسان می‌چشانیم بر اثر آن خوشحال می‌شود و همین که آثار سوء اعمالش را می‌گیرد کفران می‌کند. همانا انسان کفران پیشه است. (شوری 48)
وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَهً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیقُولَنَّ هَذَا لِی؛ و هرگاه به او (انسان) پس از ناراحتی رحمتی را ببخشاییم می‌گوید این به خاطر (شایستگی و لیاقت) من بوده است. (فصلت 50)
بنابر آیات فوق هرگاه به انسان نعمتی داده شود آن چنان به آن مشغول می‌شود که صاحب نعمت یعنی منعم خود را فراموش می‌کند. و اگر به سزای کردارش برسد ناسپاسی می‌کند. این آیات دلالت بر این نکته دارد که دلبستگی به دنیا موجب غفلت انسان از خدا می‌شود و همین سرگرمی به دنیا انسان را کافر می‌سازد.
قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ مِنْ أَی شَیءٍ خَلَقَهُ؛ کشته باد انسان! چرا کفر می‌ورزد؟ (آیا نمی‌نگرد) که از چه چیز خلق شده است؟! (عبس 17-18)
آیه فوق با توبیخ شدید انسان می‌گوید که اگر انسان به حال خود رها شود در کفر افراط می‌کند. هم چنان که آیه زیر اشاره به همین نکته داد: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ»؛ همانا انسان ستمگر و کفران پیشه است. (ابراهیم 34)
آیات فوق نشانگر حق پوشی‌های طبیعت اولیه انسان‌هاست و این حق پوشی نیز مصادیق بسیار دارد. از انکار خدا و قیامت گرفته، تا ترک عبادات و فرامین او را شامل می‌شود.
آیه دیگری که شدت ناسپاسی انسان را می‌رساند، آیه زیر است: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» همانا انسان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است. (عادیات 6)
کنود یعنی کفور. کسی که در برابر نعمت‌های الهی حق ناشناسی کند، کنود نامیده می‌شود. آیت‌الله طالقانی آن را به معنای «کسی که در پیشرفت و اقدام در کار و مسؤلیت بسیار کند است» می‌داند. یعنی انسان با وجود استعدادهای معنوی و ربوبی چون «مجذوب زندگی گذرای دنیا و شهوات آن است. چنان که باید نمی‌تواند از لفافه‌های خودخواهی و بندهای شهوات خود بیرون آید و در جهت خیر و حق پیش رود، و اگر هم به حرکت در آید و قدمی با شتاب پیش رود باز سست و کند می‌شود یا به عقب بر می‌گردد.» (4)
به دنبال آیه فوق خداوند می‌گوید که: «إِنَّهُ عَلَى ذَلِکَ لَشَهِیدٌ» یعنی انسان خودش بر ناسپاسیش گواه است.
اما اینکه چگونه انسان بر ناسپاسی خود گواه است مفسرین دو معنا را ذکر کرده‌اند. یکی اینکه اعمال و رفتار انسان گواه ناسپاسی او می‌باشد، چرا که انسان با اعمال منفی خود که نعمت‌های الهی را نادیده می‌گیرد ناسپاسی می‌کند، و دیگر آنکه وجدان آدمی گواهی می‌دهد که در بسیاری از موارد ناسپاسی خدا را کرده است، اگر چه بر زبان جاری نمی‌سازد. (5)
انسان به هنگام از دست دادن نعمت مأیوس می‌شود!
وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَهً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیئُوسٌ کَفُورٌ؛ و اگر به انسان نعمتی بچشانیم، سپس از او بگیریم بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. (هود 9)
آیه فوق نیز با آوردن لفظ «انسان» که طبیعت نوع انسانی را نشان می‌دهد اشاره به ناسپاسی و نومیدی انسان می‌کند. آیه فوق می‌گوید که اگر خداوند به انسان نعمتی را اعطا کند و سپس آن را از او بستاند ناامید و مأیوس می‌شود، به حدی که گمان می‌کند دیگر صاحب آن نعمت نخواهد شد.
کلمه «یؤس» که صیغه مبالغه از «یئس» است شدت نومیدی انسان را نشان می‌دهد. بنابراین طبیعت انسانی به گونه‌ای است که به هنگام از دست دادن نعمت بسیار مأیوس می‌شود.
وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یئُوسًا؛ و هنگامی که به انسان نعمتی می‌بخشیم روی می‌گرداند و دوری می‌جوید و هنگامی که شری به او روی می‌آورد ناامید و مأیوس می‌شود. (اسری 83)
آیه فوق نیز می‌گوید که طبیعت انسانی به گونه‌ای است که اگر مختصر شری به او برسد و نعمتی از او سلب شود دچار یأس و نومیدی می‌شود.
وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَهً فَرِحُوا بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیئَهٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیهِمْ إِذَا هُمْ یقْنَطُونَ؛ و هرگاه به مردم رحمتی را بچشانیم خوشحال می‌شوند و اگر مصیبتی به خاطر کارهایشان به آن‌ها برسد ناگهان نومید می‌شوند. (روم 36)
آیه فوق نیز نومیدی افراد انسانی را به هنگام از دست دادن نعمت‌ها بیان می‌کند. کلمه (اذاقه) که مانند کلمه (مس) کمی و ناچیزی را می‌رساند نمایشگر آن است که اندک مشکلی می‌تواند انسان را به سوی نومیدی بکشاند. (6)
انسان موجودی فخر فروش است!
یکی دیگر از ابعاد طبیعت اولیه انسان فخر فروشی است. یعنی انسان به واسطه نعمت‌هایی که خدا به او داده است به دیگران فخرفروشی می‌کند.
وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ؛ و اگر بعد از آسیبی که به او (انسان) رسیده نعمتی به او بچشانیم می‌گوید که بدی‌ها از من رفت. همانا او بسیار شاد و فخر فروش است. (هود 10)
آیه بعدی که استثنائی است بر این آیه و آیه قبل- که نومیدی و ناسپاسی انسان را مطرح می‌سازد- نشان می‌دهد که طبیعت اولیه انسان فخرفروشی است. یعنی طبیعت انسان در آن هنگام که از صبر و عمل صالح خودداری کند فخرفروشی است. آیه بعد چنین است:
إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ؛ مگر کسانی که صبر کردند و اعمال صالح انجام دادند. برای آنان آمرزش و اجر بزرگی است. (هود 11)

پی‌نوشت‌ها

1- منظور از تکاثر: الف) افتخار به داشتن ثروت و مقام بیشتر است؛ ب) کوشش برای کسب موجبات افتخار و برتری‌یافتن بر دیگران از جهت مال و مقام است. (تفسیر نوین، ص 316)
2- کلمه «هلوع» اگرچه حرص شدید را نشان می‌دهد، ولی یک فرق اساسی با حرص دارد و آن اینکه هلوع هم حرص در شرها را نشان می‌دهد و هم حرص در امور خیر را یعنی هم حساسیت نسبت به امور مذموم را نشان می‌دهد و هم حساسیت و حرص نسبت به امور پسندیده را.
3- المیزان، ج 40، ص 359.
4- پرتوی از قرآن، جلد چهارم، صص 230-231.
5- نگاه کنید به تفسیر نوین، ص 307.
6- این نکته را باید در نظر داشت که آیات 67 سوره اسری و 33 سوره روم می‌گوید که انسان به هنگام مواجه با گرفتاری‌ها به سوی خدا روی می‌کند و خدا را می‌خواند، اما در آیه فوق می‌گوید که انسان بر اثر مواجه با ضرر و زیان نومید می‌شود و شکی نیست که این آیات با یکدیگر ناسازگاری ندارند، چرا که انسان بر اثر از دست دادن نعمت‌های الهی در ابتدا نومید شده و سپس به سوی خدا بازگشت می‌کند و او را می‌خواند. بنگرید بر المیزان، ج 31، ص 295.
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید