نقش شیعه در تمدن اسلامى

نقش شیعه در تمدن اسلامى

اشاره
نظر به اهمیت نقش تشیع در تاریخ، بخصوص نقشى که شیعه در تمدن عظیم اسلامى داشته است، لازم دیده شد که طى نشستى با حضور حجج اسلام آقایان مهدى پیشوائى ویعقوب جعفرى، درباره این مطلب به گفتگو بپردازیم:
– تعریف تمدن چیست؟
حجه‏الاسلام پیشوائى:
علما ودانشمندانى که در زمینه تمدن کتاب نوشته‏اند، همچنین‏نویسندگان لغت‏نامه‏هاوفرهنگ‏نامه‏ها، همگى معتقدند که تمدن از کلمه «مدینه‏» به معناى شهر گرفته شده و تمدن با مدنیت (شهرنشینى) هم‏معناست; اما در مفهوم اصطلاحى، به مرحله‏اى از زندگى بشر اطلاق مى‏شودکه بشر داراى پیشرفت و تحولى گردیده و ابزارمند شده باشد و با ایجاد تحول، به زندگى خود رفاه ببخشد. یکى از دانشمندان معاصرآمریکایى‏مى‏گوید:بشرتاکنون‏سه‏نوع‏تمدن داشته و سه مرحله را پشت‏سر گذاشته است:
اول، زمانى که با کشاورزى آشنا شد. در این مرحله، بشر با ذخیره‏سازى و کشت زمین آشنایى پیدا کرد. لذا، این مرحله را، که تحولى در زندگى انسان به وجود آورد، «تمدن کشاورزى‏» مى‏گویند.
دوم، مرحله پس از آن است که «تمدن صنعتى‏» به وجود آمد. در این مرحله، بشر به صنعت دست‏یافت وبرفولاد وآهن چیره گشت.
سوم، تمدن زمان معاصر است که دوران «تمدن علم‏» است. در این دوره، هر کشورى که بیشتر از این نوع تمدن بهره‏مند باشد از سایران جلوتر است. لذا، مى‏توان کشورها را نیز به تبع برخوردارى از این نوع تمدنها، به سه نوع تقسیم بندى نمود.[1] حجه‏الاسلام جعفرى:
تمدن مى‏تواند دو جنبه داشته باشد: جنبه مادى و جنبه معنوى. جنبه مادى تمدن صنعت، کشاورزى، پیشرفتهاى علمى و مانند آن است که امروز دنیا به آن رسیده است. اما تمدن جنبه‏هاى معنوى هم مى‏تواند داشته باشد و آن عبارت از رسیدن جامعه به همزیستى مسالمت آمیز است. این، نوع برتر تمدن است; یعنى فقط کافى نیست که بگوییم جامعه‏اى از نظر صنعتى پیشرفت دارد، (البته این هم تمدن است ولى تمدن مطلوب که انسان را خوشبخت‏سازد، نیست) تمدن مطلوب تمدنى است که در آن بشر به بلوغ فکرى رسیده باشد; دست کم، به این مرحله رسیده باشد که مزاحم دیگرى نشود. این قسمت از تمدن با معناى لغوى و لفظ تمدن نیز بیشتر تناسب دارد. در لفظ مدینه، وجود فرهنگ نیز ضرورى است; اما در جوامع بدوى و غیر متمدن چنین چیزى وجود ندارد. لذا، وقتى جامعه‏اى از بدویت‏به مدنیت مى‏رسد مى‏گویند به تمدن رسیده است.
این نکته را باید اضافه کرد که درست است که تمدن به این دو قسم تقسیم مى‏شود و قسم دوم مهمتر از قسم اول است ولى در اصطلاح، وقتى سخن از تمدن به میان مى‏آید بیشتر به جنبه‏هاى مادى آن توجه مى‏شود; یعنى جامعه‏اى را متمدن مى‏دانند که از نظر صنعتى پیشرفت کرده باشد. بنابراین، لازم است در بحثها این دو در کنار هم در نظر گرفته شود.
حجه‏الاسلام پیشوائى:
از نظر ما، تمدن صنعتى و کشاورزى (تمدن مادى) کافى نیست ولى ممکن است غربیها و مکاتب دیگر این نظر را نپذیرند. از عوارض تمدن غربى این است که تمام ابزار و عوامل صنعتى در راه تخریب بشریت‏به کار مى‏رود و به جاى تامین آسایش، بهترین مغزها را در استخدام صنایع تسلیحاتى قرار مى‏دهند. در واقع، آنها آزادى علمى را هم سلب کرده‏اند و علم و دانش را در اختیار اغراض غیر انسانى خود قرار داده‏اند. از این نظر، مى‏توان گفت که تمدن مادى به تنهایى کافى نیست. از مجموع مباحث مطرح شده، به دست آمد که‏تمدن به طورکلى عبارت است از مجموع دستاوردهاى مادى و معنوى بشر در هر جامعه‏اى.
— تمدن اسلامى چیست؟
حجه‏الاسلام پیشوائى:
مقصود از تمدن اسلامى پیشرفتهاى مسلمانان مى‏باشد که با الهام از تعالیم اسلام، در محیط اسلامى به وجود آمده است; مانند علوم انسانى، اعم از فلسفه، کلام و مانند آن. مسلمانان در این قسمتها پیشرفتهایى داشته‏اند و در شکوفایى آنها سهیم بوده‏اند.
در مظاهر مادى، مقصود از تمدن اسلامى این است که مسلمانان با الهام از تعلیمات اسلام چه‏نقشى درعلم و صنعت، مثلا پیشرفت پزشکى، تاسیس بیمارستانها و کتابخانه‏ها و این قبیل امکانات رفاهى داشته‏اند.
حجه‏الاسلام جعفرى:
تمدن اسلامى برخاسته از تعلیمات اسلامى است و یک تمدن باز یا یک تمدن مطلق نیست، تمدنى نشات گرفته از اندیشه‏هاى اسلامى است و باتوجه‏به تشویقهاى پیامبر اسلام _ ‏صلى الله علیه و آله و سلم _ و بزرگان دین از علم و دانش، این تمدن پا گرفته و در اثر آشنایى با تمدنهاى بیگانه و مسلمان شدن کشورهاى متعدد این تمدن رشد کرده است. به قول تاین‏بى، تمدن اسلام تمدنى است که در آن بسیارى از تمدنها ادغام شده; زیرا این تمدن از تمدنهاى ایران، هند، یونان، روم و دیگر کشورها اقتباس کرده است. البته اساس کار، تشویقهایى است که پیامبر و ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ نسبت‏به کسب علم و دانش داشته‏اند.
حجه‏الاسلام پیشوائى:
یکى از نویسندگان در باره تمدن اسلامى نوشته است: قرآن کریم به تشکیل جامعه «اعلون‏» (جامعه برتر از نظرا آگاهى، خیر و فضیلت) دعوت کرده است:
«وانتم الاعلون ان کنتم مؤمنین‏» (آل‏عمران:139);
شما اگر مؤمن باشید (در نظر و عمل) همان برترانید.[2] قرآن چون این‏گونه به مسلمانان بها داده بنابراین، مسلمانان به دنبال برترى علمى و صنعتى بودند. قرآن این‏گونه به آنها خط فکرى داده‏است. علاوه‏برآن،چون مسلمانان چنین‏طرز تفکرى داشتند،درحالى‏که‏قرآن‏خصلت‏سلاطین دنیا را چنین بیان کرده است
(ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله)،[3] اما فاتحان مسلمان به هر جا که وارد مى‏شدند کتابخانه، مراکز علمى و مساجد دایر مى‏کردند. این الهام گرفته از تعلیمات اسلامى آنها بود.
— آیا نقشى که شیعیان در تاریخ و تمدن اسلامى داشتند مخصوص شیعیان امامى است‏یا منظورمطلق‏شیعیان، اعم‏اززیدیه، فاطمیان و غیر آنهامى‏باشد.
حجه‏الاسلام جعفرى:
در تاریخ اسلام، تشیع در سه مورد به کار مى‏رود:
اول، تشیع به معناى خاص کلمه که منظور از آن اعتقاد به خلافت‏بلافصل حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ است و همه فرقه‏هاى امامى، زیدى و سایر مذاهب شیعى را در بر مى‏گیرد.
دوم، پس از قتل عثمان، عده‏اى اندک به عثمان وفادار ماندند و بیشتر مسلمانان براى بیعت‏به حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ روى آوردند. این عده فراوان، که در آن زمان از عثمان حمایت نکردند و از او اعراض نمودند، گرچه اعتقادات شیعه به معناى خاص کلمه را هم نداشتند و دو خلیفه پیشین را نیز قبول داشتند، «شیعه على‏ _ علیه ‏السلام _‏» در مقابل «شیعه عثمان‏» یا «عثمانیه‏» خوانده شدند.[4] کسانى که در تاریخ به عنوان شیعه معرفى شده‏اند ولى در عین حال، شیعه اصطلاحى نیستند این افرادند.
سوم، به‏طورکلى، هر کسى محب اهل‏بیت‏ _ علیهم‏السلام _‏بوده در تاریخ به شیعه معروف شده است، حتى به عنوان مثال، برخى از معتزله هم که شیعه به معناى خاص کلمه نبودند چون از نظر علمى و فضایل نفسانى قایل به تفضیل حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ بودند شیعه (معتزلى) خوانده شده‏اند.
آنچه در اینجا مورد نظر است‏شیعه به معناى خاص کلمه مى‏باشد. منظور از تمدن شیعى مورد بحث در اینجا نیز همان تمدنى است که شامل همه فرق شیعى مى‏شود; فرق شیعى امامى، زیدى و اسماعیلى که ظاهرا در دنیا غیر از این سه فرقه، فرقه شیعى دیگرى وجود ندارد; اگر هم باشد تعدادشان بسیار اندک است. البته درگذشته، شیعه فرق متعددى داشته است. کتاب فرق الشیعه نوبختى قریب پنجاه فرقه براى شیعه ذکر کرده که بیشتر آنها منقرض شده‏اند; از این همه، آن که در تاریخ نقش‏داشته واکنون‏نیزموجوداست‏سه‏فرقه‏بوده:
1- شیعه امامى اثنى‏عشرى;
2- شیعه زیدى که پیروان آن در یمن مى‏باشند.
3- شیعه اسماعیلى که همان فاطمیان مصرند و اکنون نیز در شامات زندگى مى‏کنند. (فاطمیان مصر شیعه امامى نبودند.)پس پیشرفت تمدن شیعى به دلیل فعالیتهاى این فرقه‏ها بوده که البته پیشرفتهاى اینها از برکت تعالیم اهل بیت‏ _ علیهم‏السلام _ بوده است.
— با توجه به ابعاد مادى و معنوى تمدن، نقش شیعیان در بعد معنوى بیشتر بوده است‏یا در بعد مادى تمدن اسلامى؟
حجه‏الاسلام جعفرى:
تمدن مادى نیازمند برخوردارى از یک سلسله امکانات مادى است که متاسفانه شیعه در طول تاریخ، این امکانات را یا به‏طور کلى در اختیار نداشته یا کمتر داشته است; زیرا معمولا حکومتهاى موجود با شیعیان رابطه خوبى نداشته‏اند و طبعا در مقاطع کوتاهى از زمان، اگر حکومتى در اختیار شیعه بوده تمدن شیعى از نظر مادى نیز خود را شکوفا ساخته است; مانند حکومت فاطمیان در مصر یا آل‏بویه در بغداد که در مقطع خاصى شیعه حکومت پیدا کرد و کارهاى مهمى نیز انجام داد.
اما در بعد معنوى، مساله بر عکس است; چون شیعه با اهل‏بیت‏ _ علیهم‏السلام _ و سرچشمه علوم اسلامى ارتباط داشته لذا، از بعد معنوى، شیعه بالاتر و برتر از دیگر فرق اسلامى بوده است; مثلا، احادیث دینى، که از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ به ما رسیده، فرهنگ غنى و گسترده‏اى در این زمینه براى شیعه به وجود آورده است. عمده این احادیث نیز از امام باقر و امام صادق‏ _ علیهما السلام _ است که در دوران فترت بین حکومت‏بنى امیه و بنى عباس فرصتى براى ترویج این مسائل پیدا کردند.[1] . آلوین تافلر، موج سوم و جنگ و یاد جنگ، ترجمه مهدى بشارت، مقدمه، ص 14
[2] . محمد رضا حکیمى، دانش مسلمین، ص 271
[3] . نمل: 34
[4] . جاحظ کتابى در باره عثمانیه نوشته است.
@#@ این احادیث‏سرمایه‏هاى بسیار گرانبهایى است که در اختیار شیعه مى‏باشد. بنابراین، شیعه در بعد معنوى تمدن پیشرفت فراوانى داشته است و اکنون هم از سایران پیشرفته‏تر است; زیرا امنیت فکرى و اخلاق عملى که شیعه از آن برخوردار بوده فرقه‏هاى دیگر اسلامى نداشته‏اند. این از برکت احادیث ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ است.
— در برخى از مقاطع زمانى و مکانى، به‏طور محدود، شیعه امکانات مادى نیز به دست آورده است; مانند علویان در مازندران، فاطمیان در مصر و آل‏بویه در ایران. در این مقاطع شیعه از نظر ترویج علم و سایر مظاهر تمدن چه نقشى داشته است؟
حجه‏الاسلام پیشوائى:
چنان‏که اشاره شد، شیعه در همه ادوار، قادر به تشکیل حکومت نبوده است; اما با توجه به پیش‏آمدن برخى موقعیتهاى خاص در بعضى از نقاط و بعضى از زمانها، سلسله‏هاى شیعه یا حکومتهاى شیعه به وجود آمده‏اند. اینها از نمونه‏هاى درخشان تمدن اسلامى است. مورخان فعالیتهاى این سلسله‏ها و حکومتها را در زمره فعالیتهاى علمى مسلمانان ذکر کرده‏اند و اسم شیعیان و حکومتهاى شیعى را به صورت مشخص ذکر نموده‏اند; از آن جمله، مى‏توان به شهرسازى، ایجاد بیمارستان، سدسازى، رونق دادن به کشاورزى، تاسیس مدارس و مراکز علمى بزرگ، ساختمان سازى و مانند آن اشاره کرد.
همه سلسله‏هاى شیعى، اعم از آل‏بویه در بغداد و ایران; حمدانى‏ها، که سر سلسله ایشان سیف‏الدوله بود که البته در موصل و سپس در حلب سلسله‏اى تشکیل داد[1] و فاطمیان در مصر، چنین اقداماتى در جهت پیشرفت‏بعد مادى تمدن داشته‏اند; مثلا، بیمارستان عضدى بغداد و بند امیر در شیراز،[2] که بقایاى آن هنوز هم باقى است، از آثار عضدالدوله بیهقى و از یادگارهاى حکومتهاى شیعى آن دوره است.[3] این نشان‏دهنده آن است که مسلمانان در قرن چهارم و پنجم، سدسازى داشته‏اند. در زمینه ترویج کتابخانه‏ها و مراکز علمى نیز در تاریخ شواهدى در باره پیشرفتهاى چشمگیر سلسله‏هاى آل‏بویه و فاطمیان و حمدانیان در دست است.[4] اهتمام دولتمردان شیعى نسبت‏به این مسائل تا آنجا بوده که در بیمارستانهاى مجهز آن زمان، بیماران را به طور رایگان مورد مداوا قرار مى‏دادند.[5] برخى از آنها نیز براى تشویق مردم به کسب علوم و فنون، براى صاحبان علوم و فنون، مقررى ماهیانه معین کرده بودند.[6] اینها نمونه‏هایى از سعى و تلاش شیعیان در بعد مادى تمدن است.
— نقش امام صادق و امام باقر _ علیهما السلام _ و شاگردان آنها در گسترش تمدن اسلامى – به طور عام – چگونه بوده است؟
حجه‏الاسلام پیشوائى:
نقش امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ در احیاى هر دو بعد تمدن اسلامى (مادى و معنوى) بارز است. در بعد مادى، ربیت‏شاگردانى چون جابربن حیان (شیمیدان اسلامى) و در بعد معنوى، پرورش متکلمانى چون هشام بن حکم بر کسى پوشیده نیست. مدارکى که در دست است نشان مى‏دهد که امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ چهار هزار شاگرد داشتند[7] که اینها پس از طى دوره‏هایى، در رشته‏هاى تخصصى به تحصیل پرداختند. نقل شده است که شخصى براى مناظره خدمت آن حضرت آمد. ایشان او را در هر یک از رشته‏هاى کلام، لغت و فقه به یکى از شاگردان خود ارجاع دادند.[8] حجه‏الاسلام جعفرى:
اینکه معروف است امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ چهار هزار نفر شاگرد داشتند چنین نبوده است که آن حضرت مثلا، مؤسسه یا مدرسه‏اى به معناى امروزى داشته باشند و آنها مجتمعا در درس آن حضرت شرکت کنند، بلکه در طى چند سال، افرادى خدمت آن حضرت مى‏رسیدند، درس مى‏آموختند و جزو شاگردان ایشان محسوب مى‏شدند; مثلا، ابوحنیفه، رئیس مذهب حنفى اهل تسنن، یکى از شاگردان امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ بوده است. او خود مى‏گوید: «لولا السنتان لهلک النعمان.» مالک‏بن انس، رئیس مذهب مالکى اهل تسنن و سایران نیز از جمله شاگردان آن حضرت‏اند.
اما امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ بیش از همه در جهت تحکیم مذهب تشیع فعالیت مى‏کردند; یعنى با وجود آنکه قیامهاى زید، عباسیان، ابومسلم و ابوسلمه بر ضد بنى‏امیه و قیامهایى مانند قیام نفس زکیه بر ضد عباسیان، آن هم به داعیه اهل‏بیت‏ _ علیهم‏السلام _ و به عنوان «الرضا من آل محمدصلى الله علیه وآله‏» انجام مى‏شد، اما زمینه‏هاى فکرى براى قیام آماده نبود. به عبارت دیگر، با وجود چنین قیامهایى بر ضد حاکمان وقت، به دلیل مساعد نبودن زمینه فکرى مردم و کمى تعداد شیعیان بابصیرت، بیشتر در جهت تحکیم مبانى مذهب کوشش مى‏کردند تا مردم بیشتر با حقانیت مذهب آشنا شوند. این کار بهتر از شرکت در قیام و مبارزه مسلحانه بود. در این جهت نیز بیشتر تلاش آن حضرت در زمینه ترویج مسائل عقیدتى و فکرى و کار بر روى مسائل فقهى بود. برخى از شاگردان امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ به حدى رشد کردند و به شهرت رسیدند که در مقابل فرقه‏هایى مانند معتزله، سلفیه، مرجئه، قدریه و مانند آن ایستادگى کردند. امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ مى‏خواستند که در برابر اینها، مبانى شیعه را تحکیم بخشند. این کارى زیربنایى و ریشه‏اى بود و البته در کنار آن، به علوم دیگر هم توجه مى‏شد; مانند شیمى.
— یکى از مظاهر تمدن علوم است. در اسلام نیز، بر علم و اکتساب آن تاکید فراوان شده است.ارزش علومى مانند تفسیر، فقه، حدیث و جایگاه آنها در میان علوم‏خالص‏اسلامى‏چگونه‏است؟
حجه‏الاسلام جعفرى:
علومى مانند تفسیر، فقه و حدیث از علوم خالص اسلامى است. البته تفسیر به یک معنى پیش از اسلام نیز بوده است; مانند تفسیر کتب مقدس در میان یهودیان و حتى زرتشتیان. شرحهایى که آنها بر کتابهاى خود داشته‏اند، هر چند مکتوب هم نباشد تفسیر به معناى عام کلمه بوده است. اما در اینجا منظور تفسیر قرآن است.
در تفسیر قرآن، شیعه پیشرو بوده و اولین و مهمترین مفسر قرآن حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ است. ایشان مى‏فرماید: آیه‏اى نازل نشد مگر اینکه مى‏دانستم که ناسخ آن چیست، منسوخ آن کدام است، چه زمانى نازل شده است، در کجا باید قرار بگیرد و مانند آن. در کتب اهل سنت نیز به این مطلب تصریح شده است. آن حضرت قرآن را تدوین کرد ولى پس از تدوین مورد پذیرش حکومت وقت قرار نگرفت. پس از ایشان، شاگردشان ابن‏عباس، مفسر بزرگ، تفسیرى نوشته است که خوشبختانه اکنون نیز در دست است و اهل سنت نیز نظریات او را قبول دارند. یکى از ویژگیهاى تفسیر ابن عباس این است که در معناى کلمات و واژه‏هاى قرآن حتى از اشعار شعراى جاهلى نیز استفاده کرده و این مطلب مهمى است; مثلا، براى توضیح هر واژه قرآنى، آورده است که فلان واژه در فلان شعر امرؤالقیس نیز آمده و آنجا به این معناست. البته بعضى در اصالت تفسیر منسوب به او تردید دارند ولى مشهور این است که همان تفسیر ابن‏عباس است. این مطلب درست‏باشد یا نباشد در اصل مطلب، که ایشان مفسر بسیار بزرگى بوده است، دخالتى ندارد. اهل تسنن او را قبول دارند; مثلا، طبرى در تفسیرش، که از تفاسیر مهم روایى آنهاست، از ابن عباس نقل کرده است.
پس از ابن‏عباس نیز کسانى مانند سعید بن جبیر، که شیعه و مفسر معروفى بوده، به تفسیر قرآن پرداخته‏اند. پس از آنها نیز به تدریج، در طول قرون، همیشه شیعه نسبت‏به قرآن عنایت داشته و تفاسیر بسیارى از شیعه در باره قرآن موجود است. بعضى از آنها چاپ شده و بعضى نیز به چاپ نرسیده است. البته این ظلم بزرگى نسبت‏به شیعه است که گاهى بعضى از اهل سنت ادعا مى‏کنند که شیعه نسبت‏به قرآن عنایت نداشته است، در حالى که تعداد تفاسیر شیعه بیش از تفاسیر اهل تسنن است.
در باره فقه نیز، ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ بخصوص امام باقر و امام صادق‏ _ علیهما السلام _ در باره ساختن فقه شیعه بسیار کوشش کردند. البته فقه یک علم عقلى صرف نیست. ما در فقه بیشتر متکى به نقل هستیم و خوشبختانه شیعه منابع بسیارى در این زمینه در اختیار دارد که متاسفانه اهل سنت این منابع را در اختیار ندارند. آنها فقط به احادیث نبوى اتکا دارند ولى ما علاوه بر احادیث نبوى، به احادیث صادره از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ نیز متکى هستیم و چون مى‏دانیم که همه احادیثى که از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ رسیده است در نهایت، به پیغمبرصلى الله علیه وآله مى‏رسد نبوى محسوب مى‏شود بنابراین، شیعه در فقه، سرمایه عظیمى در اختیار دارد; فقهى پویا که باب اجتهاد را براى همیشه مفتوح نگه‏داشته و هیچ‏گاه باب اجتهاد بر روى شیعه بسته نشده است، بخلاف مذاهب دیگر که باب اجتهاد را بسته مى‏دانند. لذا، فقه‏شیعه‏بسیارپیشرفته‏ترازمذاهب‏دیگراست.
— تا زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز کتابت‏حدیث در بین اهل تسنن ممنوع بود ولى شیعیان خود را ملزم به این منع نمى‏دیدند. این عدم پایبندى و التزام آنها تا چه حد موجب حفظ آثار پیغمبرصلى الله علیه وآله و سیره آن حضرت شد؟
حجه‏الاسلام پیشوائى:
علاوه بر تفسیر، که بدان اشاره شد، در فقه نیز، شیعه بر اهل تسنن مقدم است. پس از قرآن مجید، که کتاب آسمانى مسلمانان است، اولین مجموعه فقهى را حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ جمع آورى کرد و آن صحیفه‏اى بود که به صورت طومارى به شمشیر خود مى‏بست. از آن حضرت نقل شده است که ما پس از قرآن، جز این صحیفه چیزى نداریم. آن صحیفه به دیات و مسائلى مانند آن مربوط مى‏شده است.[9][1] . شیخ ابراهیم نصرالله، حلب و التشیع، ص 21 – 624- در نزدیکى مرودشت
[2] .
[3] . على اصغر فقیهى، آل‏بویه، ص‏746 و789
[4] . احمد امین، ظهر الاسلام، ج 1، ص 255 -256 و ص‏199 / شیخ ابراهیم نصرالله، همان، ص 24/ فقیهى، همان، ص‏533 -537 / آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، ص 202، 204،206 و207
[5] . فقیهى، همان کتاب، ص 754
[6] . فقیهى، همان، ص‏749 / آدام متز، همان، ص‏216
[7] . شیخ مفید، الارشاد، ص 271
[8] . طوسى، اختیار معرفه الرجال، تحقیق حسن مصطفوى، ص 275 – 278 / شیخ محمدتقى شوشترى، قاموس الرجال، ج‏3، ص‏416
[9] . مسند احمد حنبل، ج 1، ص‏119 / سید عبدالحسین شرف‏الدین، مؤلفوا الشیعه فی صدرالاسلام، ص 14 – 15 / مرحوم علامه سید حسن صدر در ص‏279 کتاب تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام- که در آن ابتکارهاى علمى شیعه را بیان کرده مى‏نویسد: نسخه‏اى از این صحیفه نزد من موجود است و بخارى در باب «کتابه العلم‏» از این صحیفه نقل کرده است.
@#@ طبق اسنادى که در دست است، پس از حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ اولین مجموعه فقهى را ابو رافع، کاتب و منشى على‏ _ علیه ‏السلام _، به نام السنن و الاحکام والقضایا جمع‏آورى کرد.[1] بنابراین، از نظر فقه نیز، شیعه از اهل سنت جلوتر است.
در طى مدت ممنوعیت کتابت‏حدیث، که قریب یکصد سال طول کشید، بسیارى از محدثان از دنیا رفتند و بدین ترتیب، زمینه براى جعل و تحریف احادیث‏باز شد. این خسران عظیمى براى مسلمانان به حساب مى‏آید ولى بیش از همه اهل تسنن دچار زیان شدند; زیرا شیعه خود را مقید به اطاعت از این دستور نمى‏دید. پس از این دوران نیز در زمان امام باقر و امام صادق‏ _ علیهما السلام _، شاگردانى در مکتب آنها تربیت‏شدند که هر کدام تعداد فراوانى از احادیث را حفظ کرده بودند; بعضى سى‏هزار، برخى دیگر بیست‏هزار و برخى دیگر کمتر یا بیشتر. محمد بن مسلم، زراره بن اعین و جابر بن یزید جعفى از جمله این شاگردان برجسته‏اند. حتى گاهى اوقات آنها در موارد اختلاف نظر یا در باره مسائلى که خود از امام نشنیده بودند، از محمد بن مسلم مى‏پرسیدند و او عین سخنان حضرت باقر _ علیه ‏السلام _ را در آن زمینه نقل مى‏کرد.[2] مجموعه این احادیث در دورانهاى بعد، اصول «اربع‏مائه‏» شیعه را به وجود آورد که شامل چهارصد «اصل‏» بود.[3] بنابراین، چون شیعه از ابتدا این حرکت را انحرافى مى‏دانست، خود را بدان پاى‏بند نساخت و اصالت فقهى خود را حفظ کرد. در تایید این مطلب، توجه به این واقعه جالب است:
نقل کرده‏اند که محمد بن مسلم مدتى تحت تعقیب حکومت وقت قرار گرفته بود. او مى‏گوید: مخفیانه زندگى مى‏کردم. نیمه‏هاى شبى شنیدم که کسى در خانه را مى‏زند. با ترس و احتیاط، پشت در آمدم و پرسیدم: کیست؟ صداى زنى را شنیدم که مى‏گفت: محمد بن مسلم، در را باز کن، مساله‏اى دارم. فهمیدم که مرا مى‏شناسد. در را باز کردم. گفت: دختر من حامله بوده اما هنگام زایمان از دنیا رفته است. اکنون بچه درون شکم او زنده است. تکلیف ما چیست؟ آیا بچه را با مادرش دفن کنیم؟ گفتم: در محضر امام باقر _ علیه ‏السلام _ بودم که آن حضرت فرمود: در چنین مواقعى، باید شکم مادر را شکافت و بچه را بیرون آورد. آن زن خوشحال شد و به راه افتاد. او را صدا زدم و گفتم: من هم یک سؤال از تو دارم; چه کسى تو را به اینجا راهنمایى کرد؟ گفت: نزد ابوحنیفه رفتم و این سؤال را از او پرسیدم. گفت: در این مورد چیزى نمى‏دانم. این مساله را کسى جز محمد بن مسلم نمى‏داند. آنگاه گفت: اگر از او چیزى آموختى بیا و به من هم بگو. محمد بن مسلم مى‏گوید: من فهمیدم که ابوحنیفه حکم این مساله را نمى‏داند و مى‏خواهد از این طریق بیاموزد. لذا، روز بعد به صورتى ناشناس به مسجد رفتم و در حلقه درس او شرکت کردم. او در ضمن مسائل فقهى این مساله را نیز مطرح کرد. من سرفه‏اى کردم تا او از حضور من مطلع شود. او متوجه حضور من شد و گفت: «اللهم غفرا دعنا نعیش‏»![4] بنابراین، اهل تسنن غناى فقه شیعه را نداشتند.
— به دلیل‏گسترش جغرافیایى تمدن اسلامى و برخورد با سایر فرهنگها و تاثیر و تاثراتى که این دو بر یکدیگر داشتند، در قرن دوم و سوم هجرى، نهضت ترجمه را به وجودآوردند. آیا نهضت ترجمه موضوع طرح‏ریزى شده‏اى براى دست‏یابى به اهداف خاصى بود یا مساله‏اى طبیعى بود که از برخورد بین فرهنگها به وجود مى‏آید؟ و چه اثراتى در جامعه اسلامى داشت؟
حجه‏الاسلام جعفرى:
ترجمه از زبانهاى بیگانه به زبان عربى ابتداء به زمان خالد بن یزید باز مى‏گردد. او اولین کسى بود که چند کتاب ریاضى را به زبان عربى ترجمه کرد. ولى نهضت ترجمه، که در آن کتابهاى متعددى در زمینه‏هاى فلسفه، طب، ریاضى، نجوم و حتى امور کشوردارى به زبان عربى ترجمه شد، در زمان عباسیان اتفاق افتاد. اوج این کار نیز در زمان مامون بود. او مرکزى به نام «بیت الحکمه‏» تاسیس کرد و مامورانى داشت که براى دستیابى به کتاب به مناطق گوناگون جهان سفر مى‏کردند، کتابهایى مى‏آوردند و مامون دستور مى‏داد آنها را ترجمه کنند. هم‏وزن آن کتابها نیز به مترجم طلا مى‏داد. به دلیل تشویقهاى خلفا، بخصوص مامون، ترجمه بیش از حد لزوم شایع گردید. لذا، کتابهاى بیگانه، که وارد کشور مى‏شد، هرچند هم که مهم نبودند، ترجمه مى‏شدند. این کتابها بیشتر از یونان، روم، ایران، هند و برخى دیگر از سایر جاها آورده مى‏شدند. نهضت ترجمه قریب یک قرن به طول انجامید. در این مدت، مسلمانان بیشتر مترجم آثار دیگران بودند تا مبتکر.
شاید یکى از علل تشویق خلفا به ترجمه متون بیگانه، بخصوص متون فلسفى، رشد فکرى مردم و طلب حقایق از سوى آنان بود و همین تشنگى نسبت‏به مطالب عقلى و فکرى بود که آنها را به سوى اهل‏بیت‏ _ علیهم‏السلام _ رهبرى مى‏کرد ولى این موضوع خوشایند خلفا نبود. لذا، آنها براى اینکه مردم غذاى فکرى و عقلى خود را از غیر طریق اهل‏بیت‏ _ علیهم‏السلام _ به دست آورند به این کار دامن مى‏زدند. اگر چنین مساله‏اى اثبات گردد مى‏توان گفت که اهداف دیگرى نیز از ترجمه مورد نظر بوده است و شاید بتوان گفت که در اثر همین سیاست مردم تا حدى از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ جدا شدند و به دنبال اشباع نیازهاى فکرى و عقلى خود از غیر طریق وحى برآمدند.
— ائمه اطهار _ علیهم‏السلام _ تا چه حد توانستند از آثار منفى نهضت ترجمه جلوگیرى کنند؟
حجه‏الاسلام جعفرى:
شیعه تسلیم این وضع نشد و همواره مطالب خود را از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ مى‏پرسید; مطالب فکرى، عقیدتى، فقهى، کشوردارى و مانند آن را. این‏همه ثروت که شیعه از اهل بیت‏ _ علیهم‏السلام _ دارد به برکت همین سؤالهاست. همین حادیث‏بود که توانست جلوى هجوم افکار انحرافى را به جامعه اسلامى بگیرد و تا حد زیادى با آنها مقابله کند. این نکته را نیز باید اضافه کرد که ائمه ما _ علیهم‏السلام _ با علم مخالف نبودند; یعنى تمام مطالبى که از خارج به کشور اسلامى وارد مى‏شد مورد مخالفت آنان نبود. به عنوان نمونه، به حسب روایتى، امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ از ارسطاطالیس تمجید کرده و او را موحد دانسته است. این مطلب در انتهاى حدیث توحید مفضل آمده است.
– ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ ، که حجت‏خدا بر روى زمین بودند و وظیفه هدایت جامعه را بر عهده داشتند، در موارد بى‏شمارى به هدایت مردم و حتى حکام وقت اقدام کرده‏اند. برخى از نمونه‏هاى عینى این مساله را ذکر کنید.
حجه‏الاسلام پیشوائى:
یکى از خدمات ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ مقابله با مکتب اعتزال بود. معتزله به عقل بهاى فراوان مى‏دادند و همه چیز را با معیار عقل مى‏سنجیدند. در این میان، نفوذ فلسفه یونان کمک فراوانى به اعتزال کرد. اما سعى ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ بر این بود که شیعیان را راهنمایى کنند تا بیش از حد بر عقل محدود بشرى تکیه نکنند. افکارى که از خارج از حوزه اسلامى وارد شده بود نیز به رواج تفکر اعتزالى دامن مى‏زد تا آنجا که مامون، خلیفه عباسى وقت، نیز خود پیرو افکار معتزله گردیده بود. در مقابل افراط معتزله بر تکیه بر عقل، اهل حدیث پدید آمدند که نقش عقل را در فهم مسائل نفى کردند و صرفا به نقل متکى گردیدند. دکتر طه حسین در یکى از کتابهایش، مى‏نویسد: «چیزى نگذشت که مسلمانان با فرهنگهاى بیگانه، بخصوص با فرهنگ یونان و از همه بیشتر با فلسفه یونان، آشنا شدند. اینها همه روى مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسیله دفاع از دین خود قرار دادند. آنگاه قدمى فراتر نهادند و عقل قاصر بشرى را بر هر چیزى حاکم شمردند و گمان کردند تنها عقل سرچشمه معرفت است و تدریجا خود را بى‏نیاز از سرچشمه وحى دانستند. این ایمان افراطى به عقل، آنان را فریفته ساخت و به افراط و دورى از حق گرفتار آمدند. همین اشتباه بود که درهاى اختلاف را به روى آنان گشود و هر جمعیتى به استدلالات واهى تمسک جستند و شماره فرقه‏هاى آنان را از هفتاد گذراند.»[5] حجه‏الاسلام جعفرى:
علاوه بر معتزله، در آن برهه زمانى، عده‏اى نیز به نام زنادقه و دهرى‏ها پیدا شدند که امام باقر و امام صادق‏ _ علیهما السلام _ با آنها نیز مباحثاتى طولانى داشتند.
حجه‏الاسلام پیشوائى:
ائمه اطهار _ علیهم‏السلام _ با طرز تفکر التقاطى‏گرى نیز به مبارزه پرداختند. در این زمینه، امام رضا _ علیه ‏السلام _ مناظرات متعددى در مرو و خراسان با صاحبان این‏گونه تفکر داشتند. البته درست است که این مناظرات را مامون بر پا مى‏کرد ولى همان‏گونه که اشاره شد، مامون از برگزارى این مناظرات اهدافى سیاسى دنبال مى‏کرد; هم مى‏خواست مردم را به این وسیله سرگرم سازد تا کمتر به نارساییهاى کشور توجه کنند و هم مى‏خواست‏خود را مروج علم و دانش معرفى کند. این امید را هم داشت که بتواند امام رضا _ علیه ‏السلام _ را در موضع ضعف قرار دهد; زیرا هر چند در زمان چند تن از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ مجالس مناظره به گرمى بر پا مى‏شد، اما مناظراتى که در زمان امام رضا _ علیه ‏السلام _ بر پا گردید همیت‏بیشترى دارد; زیرا در این مناظرات گروههاى گوناگونى، از جمله فلاسفه، زنادقه، صابئین و مسیحیان و دیگران شرکت مى‏کردند. امام رضا _ علیه ‏السلام _ نیز به هر یک از اینان پاسخى قانع‏کننده مى‏دادند و چون این مجالس از سوى حکومت وقت‏برگزار مى‏شد بازتاب آن در سطح کشور منتشر مى‏گشت.[1] . نجاشى، فهرست مصنفی‏الشیعه، ص 4
[2] . شیخ مفید، الاختصاص، ص‏53 / مجلسى، بحارالانوار، ج‏46، ص 328
[3] . اصل عبارت از مجموع احادیثى است که راوى مستقیما یا با یک واسطه آنها را از معصوم نقل کرده باشد. اصول «اربع‏مائه‏» پایه کتب اربعه شیعه است.
[4] . همان، ص‏203 – 204
[5] . آئینه اسلام، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى، ص‏266
@#@
نکته دیگرى که اشاره بدان لازم است این که پس از رحلت رسول خداصلى الله علیه وآله – آن‏گونه که در کتاب الاحتجاج مرحوم طبرسى و امثال آن آمده است – اهل‏کتاب به مدینه مى‏آمدند تا با مسلمانان مناظره کنند اما خلفاى اول و دوم قادر به چنین کارى نبودند. در این مواقع، حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ یا بر حسب اتفاق با خبر مى‏شدند و پاسخ آنها را مى‏گفتند و یا حتى خلفا آنها را خدمت على‏ _ علیه ‏السلام _ مى‏فرستادند تا آن حضرت مشکل‏گشایى کند. ابن ابى‏الحدید در فضایل حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ مى‏نویسد: پیامبرصلى الله علیه وآله فرمودند: «اقضاکم علی‏»; تواناترین شما در قضاوت على‏ _ علیه ‏السلام _ است. چون قاضى باید فقیه هم باشد لذا، معناى این حدیث این است که: افقهکم علی; على‏ _ علیه ‏السلام _ از همه فقیه‏تر است.[1] بنابر این، اگر اسلام پشتوانه‏اى چون على‏ _ علیه ‏السلام _ نداشت این آیین از اصل زیر سؤال مى‏رفت. عمر قریب هفتاد مرتبه گفت: «لولا علی لهلک عمر.»[2] على‏ _ علیه ‏السلام _ در سایر مسائل مانند مسائل نظامى و سیاسى نیز مشکل‏گشا بود. ابن عبدالبر، دانشمند برجسته اهل سنت، (م.463) در الاستیعاب نقل مى‏کند که عمر به خدا پناه مى‏برد که براى مشکلى پیش بیاید که ابوالحسن به حل آن نپردازد.[3] ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ پس از آن حضرت نیز وقتى مشکلى اساس اسلام را تهدید مى‏کرد، با آنکه از صحنه قدرت و سیاست دور بودند، از همانجا که بودند، مشکل را حل مى‏کردند.
در مورد امام حسن عسکرى‏ _ علیه ‏السلام _
نیز نقل شده است که در زمانى که آن حضرت در زندان حکومت‏بودند، خشکسالى شد. مسلمانان هر چه نماز استسقا خواندند باران نبارید; اما یک کشیش مسیحى آمد، دعا کرد و باران فراوانى بارید. براى مردم شبهه به وجود آمد و نزدیک بود که پایه‏هاى اعتقادى آنها سست‏شود. خلیفه وقت‏به ناچار امام حسن عسکرى‏ _ علیه ‏السلام _ را از زندان آزاد کرد تا این شبهه را برطرف کند. آن حضرت دستور دادند که مسیحیان مجددا براى مراسم استسقا جمع شوند. در روز مقرر، همه حاضر شدند. آن کشیش مسیحى وقتى دستش را بلند کرد تا دعا کند حضرت دست او را گرفتند و استخوانى را که او در دست داشت از او گرفتند. سپس فرمودند: این استخوان یکى از انبیا _ علیهم‏السلام _ است. و استخوان هیچ پیامبرى ظاهر نمى‏شود، مگر اینکه باران نازل مى‏شود. این شخص نیز با استفاده از همین استخوان توانسته بود درخواست‏باران کند. به این وسیله، شبهه مردم بر طرف شد.[4] نمونه دیگر مساله‏اى است که آن را به یعقوب بن اسحاق کندى نسبت مى‏دهند.[5] مى‏گویند: در زمانى که امام حسن عسکرى‏ _ علیه ‏السلام _ در سامراء تحت نظر بودند، کندى جلسات درسى داشت و در آن شاگردانى بر اساس مکتب خود پرورش مى‏داد. کتابى نیز نوشته بود در باره تناقضات قرآن که مدتها براى جمع‏آورى و نگارش آن زحمت کشده بود. امام حسن عسکرى‏ _ علیه ‏السلام _ نیز به دلیل آنکه تحت نظر و محدود بودند، نمى‏توانستند به طور مستقیم، پاسخ او را بدهند تا اینکه روزى یکى از شاگردان کندى، که از شیعیان بود، خدمت امام حسن عسکرى‏ _ علیه ‏السلام _ رسید. آن حضرت به او فرمود: آیا در میان شما شخص رشیدى نیست که بتواند این شبهه استاد خود را پاسخ گوید: آن شخص جواب داد: هرچه باشد ما شاگرد او هستیم و قدرت چنین کارى نداریم. آن حضرت فرمودند: آیا اگر چیزى به تو بیاموزم که به وسیله آن بتوانى شبهه او را پاسخ بدهى به او جواب مى‏گویى؟ گفت: بلى. آن حضرت فرمود: از این به بعد، با او صمیمیت پیدا کن. وقتى به او نزدیک شدى روزى که با او تنها هستى از او بپرس: آیا ممکن است که متکلمى سخنى بگوید ولى مخاطب مقصود او را اشتباه متوجه شود و به منظور او پى نبرد؟ آن حضرت سپس فرمودند: چون او باهوش است، خواهد گفت: بلى، ممکن است. وقتى او این مطلب را تصدیق کرد به او بگو: آیا احتمال نمى‏دهید که این تناقضهایى که شما در باره قرآن جمع کرده‏اید به این دلیل باشد که شما مقصود اصلى خدا را متوجه نشده‏اید؟ آیا ممکن است‏بر اساس آن معنایى که شما تصور کرده‏اید تناقض به وجود آمده باشد ولى بر اساس مراد اصلى، هیچ تناقضى در کار نباشد؟ آن شخص رفت و بر اساس راهنمایى امام حسن عسکرى‏ _ علیه ‏السلام _، برنامه را اجرا کرد. کندى سرش را پایین انداخت و گفت: سؤال خود را تکرار کن. او سؤال خود را تکرار کرد. کندى پرسید: این سؤال را چه کسى به تو آموخته است؟ او پاسخ داد: چه اشکالى دارد که این سؤال به ذهن خود من رسیده باشد؟ کندى گفت: نه، این سؤالى که مطرح کردى از خودت نبود. این مطلب را کسى به تو آموخته است. او مى‏گوید: ابومحمد (حسن بن على) _ علیه ‏السلام _ این را به من یاد داده است. کندى مى‏گوید: راست گفتى. چنین سؤالى تنها از این خاندان برمى‏آید. سپس دستور مى‏دهد آتشى آماده مى‏کنند و آن کتاب را مى‏سوزاند.[6] بنابراین، گرچه ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ از صحنه سیاست دور بودند، ولى در جایى که مصالح اسلام و امت اسلامى اقتضا مى‏کرد وارد میدان عمل مى‏شدند و مساله را حل مى‏کردند.
— یکى از رشته‏هاى علوم اسلامى عرفان و اخلاق است. نقش شیعیان در این زمینه تا چه حد بوده است؟
حجه‏الاسلام جعفرى:
احادیثى که ما از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ دریافت کرده‏ایم همچون دریایى است که همه چیز در آن یافت مى‏شود; از جمله عرفان و اخلاق. احادیث عرفانى و اخلاقى صحیح که از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ نقل شده به قدرى فراوان است که شاید شمارش همه آنها ممکن نباشد. کتب احادیث، سرشار از این‏گونه احادیث است.
اما نکته‏اى که قابل توجه است این که اهل بیت‏ _ علیهم‏السلام _ مطالب را مطابق سطح فهم مردم بیان مى‏کردند; مثلا، برخى را در سطح فهم عموم و برخى را در سطح فهم خواص، متناسب سطح فکر مخاطب. به عنوان نمونه، احادیثى که حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ خطاب به کمیل فرموده‏اند یا روایاتى که از قول امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ خطاب به عنوان بصرى نقل شده از سطح بالایى برخوردار است و اساس عرفان راشکل‏مى‏دهد.
شاگردان ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ نیز در باره اخلاق با استفاده از سخنان ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ کتابهاى متعددى نوشته‏اند. نجاشى در فهرست و رجال خود به بیشتر این‏گونه کتابها اشاره کرده است. اگر کسى فهرست نجاشى، فهرست‏شیخ منتجب‏الدین، ابن ندیم، فهرست‏شیخ طوسى و معالم العلماء را بررسى کند، مى‏بیند که شیعه در باره اخلاق و عرفان چقدر کتاب و چقدر مطلب دارد که البته بیشتر آنها با راهنمایى ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ بوده است. گذشته از اینها، ابن‏مسکویه نیز کتابهاى مهمى درزمینه اخلاق نوشته‏است.کتاب‏طهاره‏الاخلاق او از همه معروفتر است و یکى از کتب مبنایى اخلاق به شمار مى‏رود. او شیعه بوده است.
بنابراین، شیعیان با راهنمایى ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ مطالب فراوانى نوشته‏اند و در عمل، نشان داده‏اند که در زمینه اخلاق عملى و اخلاق نظرى شاگردان خوبى براى آنها بوده‏اند.
حجه‏الاسلام پیشوائى:
در اصطلاح، به اخلاق «حکمت عملى‏» و به فلسفه نیز «حکمت نظرى‏» گفته مى‏شود. شیعیان معمولا به دلیل همین احادیث که از اهل بیت‏ _ علیهم‏السلام _ به میراث برده‏اند در عمل مهذب بوده‏اند. لذا، تفاوت شیعه با مرجئه در همین نکته است: شیعیان از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ پیروى مى‏کردند، بخلاف سایران.
تاریخ شهادت مى‏دهدکه نخستین‏مجموعه اخلاقى مربوط به شیعه همان نامه‏اى است که حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ در بازگشت از جنگ صفین، در محلى به نام «حاضرین‏» به فرزندشان، امام حسن مجتبى‏ _ علیه ‏السلام _ نوشته‏اند.[7] گفته مى‏شود که این نخستین رساله اخلاقى در تاریخ اسلام است.[8] در این رساله، حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ در تمام ابواب علم اخلاق و طرق سیر و سلوک مطالبى بیان کرده و تمام منجیات و مهلکات و ملکات فاضله را نام برده‏اند.[9] کتاب ارزشمند نهج‏البلاغه نیز، که سید رضى‏ _ رحمه الله _ آن را از بین کلمات حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ برگزیده، بخشهایى از خطبه‏ها و حکمتهاى آن حضرت در باره اخلاق است.
علاوه بر آن، صحیفه سجادیه، اصول کافى ثقه‏الاسلام کلینى، تحف‏العقول ابن شعبه حرانى، الخصال شیخ صدوق، مصابیح القلوب ابو على بیهقى شیعى، الآداب الدینیه شیخ طبرسى، مکارم الاخلاق شیخ ابو منصور طبرسى، ارشاد القلوب دیلمى، عیون الحکم والمواعظشیخ على بن محمد لیثى واسطى، تنبیه‏الخواطر شیخ ابوالحسن ورام، وسائل الشیعه شیخ حر عاملى (کتاب العشره)، بحارالانوار مجلسى (جلد69 -76) و سراج الشیعه فی آداب الشریعه شیخ عبدالله مامقانى از دیگر کتب اخلاقى شیعه‏اند.[10] جمع‏آورى چنین مجموعه‏هاى گرانبهایى به تبعیت از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ شروع شده است.
از نظر تاثیر اخلاقى، در زندگى عملى شیعه نیز شواهد و قراینى در دست است که نشان مى‏دهد شیعه از نظر اخلاقى، بسیار مهذب و ممتاز بوده است. به عنوان نمونه، قزوینى در آثار البلاد و اخبار العباد، در باره مردم مدائن مى‏گوید: مردم این شهر شیعه امامیه‏اند و زنهایشان روزها در بازار حاضر نمى‏شوند.[11] همچنین از قول مامون نقل شده است که به یحیى بن اکثم گفت: شیعیان بیش از مرجئه به نماز اول وقت ملتزم‏اند.[12][1] . ابن ابى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 18
[2] . همان‏,
[3] . الاستیعاب (در حاشیه الاصابه، ج‏3، ص‏39/ ابن ابى‏الحدید، همان .
[4] . شبلنجى، نورالابصار، ص‏167 / ابن شهر آشوب، ج 4، ص 425 / على بن عیسى اربلى، کشف الغمه، ج‏3، ص‏219 / ابن حجر هیثمى، الصواعق المحرقه، ص‏207، ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه، ص 304 و 305
[5] . راوى این مطلب فقط ابن‏شهر آشوب است. لذا برخى تشکیک کرده‏اند که کندى با آنکه یکى از فلاسفه مسلمان بوده، بعید است که چنین مطلبى در موردش صادق باشد. اما برخى دیگر مى‏گویند: چون کندى مراحل گوناگون تحول‏فکرى را پشت‏سر گذاشته بعید نیست که در یکى از آن مراحل، چنین مساله‏اى برایش پیش آمده باشد.
[6] . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 424
[7] . نهج‏البلاغه، تحقیق صبحى صالح، نامه 31
[8] . این نامه در کتاب الرسائل اصول کافى نقل شده است. ابواحمد حسن بن عبدالله عسکرى نیز در کتاب الزواجر و المواعظ آن را نقل کرده و گفته‏است: «اگر از حکمت‏عملى چیزى یافت‏شود، که باید آن‏رابا آب طلا نوشت، همین رساله است.»
[9] . سید حسن صدر، تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص 404 / محمد رضا حکیمى، دانش مسلمین، ص‏323
[10] . ر. ک. به: حکیمى، دانش مسلمین، ص 325
[11] . سید جعفر مرتضى العاملى، الصحیح من سیره النبى الاعظم، ج‏3، ص‏276
[12] . زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، ص 134
@#@ به طور کلى، مى‏توان گفت که تعلیمات دینى در زندگى عملى شیعه انعکاس پیدا کرده است.
فرقه مرجئه، یکى از فرق باطل،[1] بر خلاف خوارج، که عمل را جزو ایمان مى‏دانستند و بر خلاف شیعه، که عمل را شرط دین‏دار بودن مى‏دانند، براى عمل هیچ بهایى قایل نبودند و مى‏گفتند: ایمان فقط همان اعتقاد قلبى است. اگر کسى اعتقاد قلبى نسبت‏به اسلام داشته باشد اهل بهشت است، هر چند تمام منکرات را انجام دهد و به این آیه استناد مى‏کردند: «و آخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم.»(توبه:106) آنان مى‏گفتند: ما نمى‏توانیم در باره سعادت و رستگارى افراد داورى کنیم; داور فقط خداست که روز قیامت داورى مى‏کند. اما قابل توجه است که این اعتقاد بسیار مورد علاقه بنى‏امیه بود; زیرا چنین تفکرى باب امر به معروف و نهى از منکر را مى‏بست و در نتیجه اعتقاد به چنین طرز تفکرى، نوعى اباحى‏گرى در جامعه به وجود آمده بود. اما شیعه و خوارج دقیقا در جهت عکس اینها به ظواهر اسلام مقید بودند. در تاریخ ادبیات شیعه، بخشى به مبارزات شعراى شیعى با این طرز تفکر اختصاص دارد.
— اهمیت علم کلام در بین مسلمانان، بخصوص شیعه، تا چه حدى بوده است؟
حجه‏الاسلام جعفرى:
کلام به عقاید اسلامى مربوط مى‏شود و در تعریف آن، گفته‏اند: «علمى است که به وسیله آن از ابعاد اسلام دفاع مى‏شود»; یعنى با آن، انسان قدرت پیدا مى‏کند تا از اعتقادات اسلامى دفاع کند و به شبهات پاسخ گوید. در کلام، نوعى جدل نیز وجود دارد. چون کلام به اعتقادات (خداشناسى، نبوت و مانند آن) مربوط است‏شیعه در زمان ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ از این نظر هیچ مشکلى نداشت و مسائل اعتقادى خود را یا به طور مستقیم از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ دریافت مى‏کرد و یا به طور غیر مستقیم از شاگردان آنها. در مقام مبارزه با افکار انحرافى و مباحثه با ارباب ملل و نحل نیز، ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ و شاگردانشان پیش‏قدم بودند. مناظرات و احتجاجهایى که ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ با پیروان سایر مسلکها داشته‏اند در تاریخ معروف است; مانند مناظره امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ با ابن ابى‏العوجاء و مباحثات امام رضا _ علیه ‏السلام _ با ارباب ادیان.[2] اما غیر از ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ شاگردان آنها نیز در این زمینه تخصص داشته‏اند. هشام بن حکم یکى از این افراد معروف شیعه است. این حدیث معروف است که هشام بن حکم، که جوان نورسى بود، در منى به مجلس امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ وارد شدند. امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ از او بسیار احترام کردند. مردم علت این کار را پرسیدند. امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ در توضیح علت این کار و براى آنکه مقام هشام را به حاضران نشان دهند به او گفتند: اى هشام، ماجراى خود را در باره عمرو بن عبید معتزلى بیان کن.[3] هشام عرض کرد: یاابن رسول الله _ ‏صلى الله علیه و آله و سلم _، من در حضور شما حیا مى‏کنم. امام صادق‏ _ علیه ‏السلام _ فرمودند: نه، من مى‏خواهم که ماجرا را بیان کنى. هشام ماجراى خود را به طور مفصل نقل مى‏کند.
او مى‏گوید: به بصره رفتم و در حلقه درس عمرو بن عبید حاضر شدم. او در باره امامت‏سخن مى‏گفت. او مى‏گفت: وجود امام لزومى ندارد. پس از درس، که حاضران سؤالهاى خود را مطرح مى‏کردند، گفتم: من هم سؤالى دارم. او گفت: بپرس. به او گفتم: آیا چشم دارى؟ او گفت: این چه سؤالى است؟ گفتم: سؤالى‏است. گفت: بلى دارم. گفتم: با آن چه مى‏کنى؟ گفت مى‏بینم. گفتم: آیا گوش دارى؟ گفت: بلى، دارم. گفتم: با آن چه مى‏کنى؟ گفت: مى‏شنوم… (هشام از یک‏یک اعضاى بدن او سؤال مى‏کند و او پاسخ مى‏دهد.) سپس به او گفتم: آیا قلب دارى؟ گفت: بلى، دارم. گفتم: با آن چه مى‏کنى؟ گفت کار خاصى انجام نمى‏دهم ولى کار همه اعضاى بدن به قلب وابسته است. اگر قلب نباشد چشم نمى‏بیند، گوش نمى‏شنود و سایر اعضا کارى نمى‏کنند. قلب خطاهاى آنها را نیز تصحیح‏مى‏کند. من‏گفتم:تومى‏گویى‏مملکت‏بدن به قلب نیاز دارد، اما جامعه به امام نیاز ندارد؟ عمروبن عبید گفت: تو باید هشام باشى.
شاگردان ائمه‏ _ علیهم‏السلام _، مانند هشام بن حکم، هشام بن سالم، مؤمن طاق و دیگران در کلام ید طولایى داشته‏اند. تنها هشام بن حکم سى جلد کتاب در باره کلام نوشته است.[4] بنابراین، شیعه در زمان ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ هیچ مشکلى از این نظر نداشت و شیعیان فقط در مقام مناظره و مباحثه کتاب مى‏نوشتند. اما پس از غیبت کبرى، شیعه دچار مشکل شد. لذا، علماى شیعه ضرورى دیدند که براى شیعیان در زمینه اعتقادى اقداماتى صورت گیرد. بدین منظور، کتابهایى در علم کلام نوشتند. از جمله کسانى که در زمان غیبت، در این باره پیشرو بودند، آل‏نوبخت‏اند.
نوبختى‏ها قبیله‏اى ایرانى و شیعى بودند که یکى از آنها نیز در زمان غیبت صغرى از جمله نواب امام زمان‏ _ علیه ‏السلام _ بود. فضل بن شاذان نیز از جمله کسانى است که در این باره کتاب نوشته است. سپس مرحوم شیخ مفید به چنین کارى اقدام کرد. دوران شیخ مفید، شیخ طوسى و سید مرتضى دوران اوج شکوفایى کلام شیعه است. اینان در قرن‏چهارم زندگى‏مى‏کردند;یعنى دورانى که در بغداد، بازار مباحثات ملل و نحل بسیار گرم بود. این بزرگواران و شاگردان آنها طى دو قرن، فعالیتهاى بسیارى در ترویج کلام شیعه انجام دادند. سید مرتضى بیش از سایران دراین زمینه کتاب‏نوشته است. چنین فعالیتهایى در طول تاریخ شیعه بسیار به چشم مى‏خورد.
اما علامه حلى‏ _ رحمه الله _، که در قرن هشتم مى‏زیست، بزرگترین متکلم شیعى به حساب مى‏آید. هیچ‏کس تا کنون در طول تاریخ شیعى مانند علامه حلى‏ _ رحمه الله _ در کلام شیعى کار نکرده است. او قریب 24 جلد کتاب نوشته که هر کدام از یک سبک و سلیقه برخوردار و با دیگرى متفاوت است. علامه حلى‏ _ رحمه الله _ سلطان بلامنازع کلام شیعى است. ایشان نقش مؤثرى در گسترش کلام شیعى داشت و به دلیل خلا فکرى موجود در آن زمان، به این تلاش گسترده دست زد. مؤلفان کلام شیعى پس از وى، همه از کتابهاى او بهره گرفته‏اند.
حجه‏الاسلام پیشوائى:
علم کلام ریشه در قرآن دارد; زیرا اساس مباحث کلامى در قرآن مطرح شده است; مانند آیه
«لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا.»[5] پس از قرآن، در نهج‏البلاغه، حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ در برخى از خطبه‏ها، ظریفترین و دقیقترین مسائل کلامى را مطرح کرده است. پس از آن حضرت نیز، ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ این خط فکرى را دنبال کردند. امام سجاد _ علیه ‏السلام _ در دعاهاى‏خود و امام‏حسین‏ _ علیه ‏السلام _ در آثارى که از ایشان باقى مانده به این مهم پرداخته‏اند; مانند حدیثى که در آن «صمد» را معنى کرده‏اند.[6] به طورکلى، شیعه در آثار خود، سعى در حفظ اسلام حقیقى داشته است. یکى از نخستین مجموعه‏هاى کلامى شیعى کتاب الایضاح فضل بن شاذان[7] است.
حجه‏الاسلام جعفرى:
نکته‏اى که باید در باره مکاتب کلامى ذکر کرد این است که در کلام، مکاتب متعددى به وجود آمد; معتزله و اشاعره مهمترین آنها مى‏باشند. معتزله عقل‏گرا هستند و در مسائل اعتقادى به نقل، بهایى نمى‏دهند. در مقابل آنها، اشاعره، که ادامه خط فکر سلفیه، حشویه و اهل حدیث‏اند، در مسائل اعتقادى به عقل بهایى نمى‏دهند. ابوالحسن اشعرى، بنیان‏گذار مکتب اشاعره، ابتدا معتزلى بود و با افکار معتزله کاملا آشنایى داشت اما از مکتب معتزله جدا گشت و تابع اهل سنت (اهل حدیث‏یا سلفیه) گردید و مانند معتزله در تایید مکتب خود به اقامه استدلال پرداخت. اشاعره به ظواهر آیات و احادیث (مانند یدالله، عرش، کرسى) تکیه مى‏کنند و با عقل کارى ندارند.
اما مکتب کلامى شیعه حد وسط بین این دو است; نه صرفا به عقل گرایش دارد و نه صرفا به نقل; در عین حالى که شیعه به عقل بها مى‏دهد به احادیث نیز ارج مى‏نهد. به نظر مى‏رسد که شیعه به معتزله نزدیکتر است. لذا، طه حسین مى‏گوید: شما نگویید که معتزله از بین رفته است، درست است که مکتبى به نام معتزله وجود ندارد; اما عقاید معتزله در کلام شیعه باقى مانده است. زیدیه نیز، که داراى مکتب کلامى قدرتمندى هستند، به اعتزال نزدیکترند. حتى آنها از این مطلب ابایى ندارند که شیعه را از جمله معتزله بدانند. ابن‏المرتضى، یکى از علماى زیدیه، در کتاب المنیه و الامل، که در باره ملل ونحل است، وقتى طبقات معتزله را ذکر مى‏کند حضرت على‏ _ علیه ‏السلام _ را نیز از معتزله مى‏داند. بنابر این، در کلام زیدیه، اعتزال پیروان بیشترى دارد.
— یکى از شاخه‏هاى علوم اسلامى، تاریخ است. نقش شیعه در این زمینه چگونه بوده است؟
حجه‏الاسلام پیشوائى:
شیعه در این قسمت نیز نقش داشته است; اما به دلیل اینکه شیعه در اقلیت و انزوا قرار گرفته، در نقش او در این زمینه نیز اثر گذاشته و حتى بسیارى از آثار تاریخى و غیر تاریخى او از بین رفته است. در فهرستهایى، مانند فهرست ابن‏ندیم، فهرست نجاشى و مانند آن اسامى برخى از آثار شیعه مشهود است که مقاطع خاصى مانند صفین، جمل و سایر قضایا را به نگارش در آورده‏اند. این اهتمام شیعه در امر تاریخ به بینش اسلامى آنها در باره تاریخ بازمى‏گردد که در آن به عنوان عبرت مى‏نگریستند;
«لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الابصار.[1] . بعضى معتقدند مؤسس آن بنى‏امیه بوده و برخى نیز مى‏گویند که این فرقه فقط در جهت اهداف بنى‏امیه گام بر مى‏داشته است.
[2] . در احتجاج مرحوم طبرسى، برخى از این موارد ذکر شده است.
[3] . بنیان‏گذار معتزله واصل بن عطاست. اما قول معروف آن است که واصل بن عطا و عمرو بن عبید باهم این مکتب را به وجود آوردند.
[4] . در فهرست نجاشى نقل شده است.
[5] . انبیا: 22
[6] . موسوعه الامام الحسین، ص 568 -569
[7] . او (م. 260 ه شاگرد امام رضا، امام جواد و امام هادى بوده است. این کتاب در سال‏1363ش توسط دانشگاه تهران چاپ شده است.
@#@»(یوسف: 111)
در نظر آنان، تاریخ سرچشمه معرفت است و بدان به دیده عبرت مى‏نگرند. این موضوع مشوق شیعیان در اظهار علاقه به تاریخ بود.
این سخن على‏ _ علیه ‏السلام _ در نهج‏البلاغه در توصیه فرزندش امام حسن‏ _ علیه ‏السلام _ به مطالعه تاریخ، بهترین مشوق شیعیان در مطالعات تاریخ است:
«پسرکم، هر چند من به اندازه همه آنان که پیش از من بوده‏اند، نزیسته‏ام، اما در کارهاشان نگریسته‏ام و در سر گذشتهاشان اندیشیده و در آنچه از آنان مانده، رفته و دیده‏ام تا چون یکى از آنان گردیده‏ام، بلکه با آگاهى که از کارهاشان به دست آورده‏ام، گویى چنان است که با نخستین تا پسینشان به سر برده‏ام.»[1] لذا، شیعیان ‏گامهاى ‏بلندى درتاریخ‏نگارى برداشته‏اند. اگر شیعه را به غیرامامیه نیز تعمیم دهیم دایره آثار باقى‏مانده از شیعه گسترده‏تر مى‏گردد.
مشهور است که ابن اسحاق، بزرگترین سیره‏نویس‏اسلام، شیعه بوده است. قراینى نیز بر این مطلب در دست است. این مطلب که ابن‏هشام در نقل مطالب او، برخى از آنها را حذف کرده شاهدى بر این مدعاست; زیرا با بررسى معلوم شده بخشى از آنچه حذف گردیده در باره اهل بیت‏ _ علیهم‏السلام _ بوده است.[2] پس از ابن‏اسحاق در ادوار بعدى، برخى دیگر از اصحاب ائمه‏ _ علیهم‏السلام _ به ضبط مقاطع خاصى از تاریخ اقدام کرده‏اند; مانند ابى‏مخنف، لوطبن‏یحیى و در ادوار بعد، کسانى مانند واقدى، یعقوبى و مسعودى. البته این افراد به مفهوم مصطلح امامى نیستند، بلکه شیعه به معناى محب اهل بیت‏ _ علیهم‏السلام _ مى‏باشند و در آثار آنها، مطلبى در نقض اهل‏بیت‏ _ علیهم‏السلام _ وجود ندارد. لذا، مى‏توان سهم بزرگى از تاریخ‏نگارى را متعلق به شیعیان دانست. (بحث مکفى در باره نقش شیعه در تاریخ‏نگارى به فرصت‏ بیشترى نیاز دارد.)
[1] . سید جعفر شهیدى، نهج‏البلاغه، ش 31، ص‏297 / نهج‏البلاغه، تحقیق صبحى صالح، نامه 31
[2] . البته برخى از محققان، مانند رفیع‏الدین همدانى در مقدمه سیره الرسول، نیز سعى کرده‏اند که او را از اهل تسنن بدانند.
مـیز گرد با حجج اسلام مهدی پیشوایی و یعقوب جعفری- مجله معرفت, ش 18

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید