حاکمیت ‏سیاسى پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم در قرآن

حاکمیت ‏سیاسى پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم در قرآن

یکى از تحقیقاتى که در مرکز تحقیقات علمى دبیرخانه مجلس خبرگان رهبرى به پایان رسیده و در دست انتشار است، حاکمیت‌سیاسى معصومان (ع)» مى‌باشد . این تحقیق که توسط حجت‌الاسلام آقاى محمدعلى رستمیان به سامان رسیده، از منظر قرآن و حدیث‌به حاکمیت‌سیاسى پیامبر (ص) و دیگر معصومان (ع) مى‌پردازد و به استناد اصلى‌ترین منابع کلامى و فقهى، یعنى قرآن و حدیث اثبات مى‌کند که آن پیشوایان، داراى حاکمیت‌سیاسى بوده و علاوه بر رسالت تبلیغ و هدایت، مسؤولیت مدیریت جامعه و رهبرى سیاسى مردمان را نیز بر عهده داشته‌اند . آنچه اینک پیش رو دارید بخشى از این پژوهش است که اختصاص به بررسى حاکمیت‌سیاسى پیامبر (ص) در خلال آیات قرآن دارد . امیدواریم به زودى متن کامل تحقیق در قالب کتاب در اختیار علاقه‌مندان قرار گیرد .
مقدمه
آیاتى که درباره حاکمیت‌سیاسى پیامبر (ص) در قرآن کریم آمده است، به چند دسته تقسیم مى‌شوند:
. آیاتى که به مساله اطاعت از پیامبر (ص) مى‌پردازند .
. آیاتى که ولایت پیامبر (ص) و اولویت ایشان بر مؤمنان را مطرح مى‌کنند .
. آیاتى که حکم پیامبر (ص) را مورد توجه قرار داده‌اند .
. آیاتى که پیامبر (ص) را در امور اجتماعى، محور معرفى مى‌کنند .
. آیاتى که مؤمنان را به ایمان به پیامبر (ص) به عنوان یکى از ارکان تشریع فرا مى‌خوانند .
. آیاتى که به مساله اطاعت از پیامبر (ص) مى‌پردازند
این دسته از آیات، اطاعت از پیامبر (ص) را به شکل‌هاى گوناگون مورد توجه قرار داده‌اند . در مواردى «اطاعت‌شدن‌» را از اهداف همه پیامبران (ع) معرفى مى‌کنند:
«و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله‌» . (1)
و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پیامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:
«من یطع الرسول فقد اطاع الله‌» (2)
به تفسیر آیاتى مى‌پردازند که در آن‌ها به اطاعت‌خداوند و پیامبر (ص) دستور داده شده است:
«… اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم‌» . (3)
و این نکته را توضیح مى‌دهند که در این آیات، چه آن‌جا که اطاعت از آن‌ها با دستور جداگانه‌اى بیان شده است، مانند آیه‌اى که گذشت، و چه در مواردى دیگر، مانند آیه:
«… اطیعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون‌» (4)
مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پیامبر (ص) است و فرمان به اطاعت‌خداوند، امرى مسلم، براى یادآورى و مقدمه چینى آورده شده است; زیرا وجوب اطاعت از خداوند – همان‌طور که در بحث‌هاى کلامى مطرح است – با شناخت مولویت او به وسیله عقل حاصل مى‌شود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مى‌انجامد . پس فرمان به اطاعت‌خداوند، در این آیات، ارشاد مردم به چیزى است که خود مى‌دانند و بیان این حقیقت است که اطاعت از پیامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند است . شاهد بر این مطلب، این‌که در هیچ آیه‌اى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهایى نیامده است، در حالى که در بسیارى از آیات، درباره پیامبر (ص)، یا به صورت فرمان از سوى خداوند، در کنار دیگر واجبات، آمده است، مانند:
«و اقیموا الصلوه و آتوا الزکاه و اطیعوا الرسول لعلکم ترحمون‌» . (5)
و یا به صورت فرمانى از زبان خود پیامبران (ع) مانند:
«فاتقوا الله و اطیعون‌» . (6)

معناى اطاعت از پیامبر (ص)
اکنون با توجه به معناى اطاعت، که عبارت از «امتثال امر» است، اگر پیامبران از سوى خود، هیچ امر و نهى‌اى نداشته باشند، نمى‌توان تصورى از معناى اطاعت از آنان داشت; زیرا در این صورت، ایشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمان‌هایى هستند که از سوى خداوند صادر مى‌شود و لازم مى‌آید که آوردن «اطیعوا الرسول‌» در آیات، به منزله تکرار «اطیعوا الله‌» باشد، در حالى که هیچ نوع قرینه‌اى در کلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادى، از این‌گونه استعارات گمراه کننده خالى است چه رسد به آیات قرآن کریم که از لحاظ فصاحت، برترین کلام است . از سوى دیگر، این مشکل، در آیاتى مانند «من یطع الرسول فقد اطاع الله‌» و «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله‌» بیش‌تر مى‌شود; زیرا لازمه این سخن، دراین آیات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟

تفویض کارها به پیامبر (ص)
با توجه به آن چه گذشته و نیز با توجه به آیات دیگر که برخى فرمان‌هاى پیامبران (ع) را به اقوام خود نقل مى‌کنند، مانند فرمان حضرت موسى به هارون، که از او مى‌خواهد در میان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پیش ببرد:
«و قال موسى لاخیه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح …» (7)
و مانند فرمان هارون به مردم:
«و ان ربکم الرحمن فاتبعونى و اطیعوا امرى‌» (8)
و عتاب حضرت موسى به هارون، که «آیا نافرمانى مرا کرده‌اى؟»
«افعصیت امرى‌» (9)
هم چنین آن‌جا که خداوند مؤمنان را از مخالفت کردن با دستورهاى پیامبر (ص) بر حذر مى‌دارد:
«فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او عذاب‌» (10)
و آیاتى که در آن‌ها، پیامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، که به رعایت احکام نازل شده از سوى او به دست مى‌آید فرا مى‌خوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مى‌کنند، مانند:
«قال یا قوم انى لکم نذیر مبین ان اعبدوا الله و اتقوه و اطیعون‌» (11)
روشن مى‌شود که خداوند کارهایى را به پیامبران (ع) تفویض کرده است تا با اذن او، در میان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نیز لازم است از ایشان اطاعت کنند .
در روایات نیز با استشهاد به آیات قرآن کریم، مساله تفویض امور به پیامبر (ص) به شکل‌هاى گوناگون مطرح شده است . روایات بسیارى با استشهاد به آیه «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (12) مساله تفویض امور به پیامبر (ص) (13) و تفویض امر دین به ایشان، (14) که هر چه را او حلال کند، حلال است و هر چه را او حرام کند، حرام (15) ، و تفویض امر خلق به پیامبر (ص) را مطرح مى‌کنند . (16)

محدوده اطاعت از پیامبر (ص)
از مسائلى که درباره اطاعت از پیامبر (ص) مطرح است، محدوده اى است که بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطیع ایشان باشند . آیات و روایاتى که درباره این مساله نقل شدند، اطاعت از پیامبر (ص) را در سطح اطاعت از خداوند مى‌دانند و نه در این آیات و نه در آیات دیگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آن‌جا که اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمى‌توان حدى را تصور کرد، اطاعت از پیامبر نیز از همین اطلاق برخوردار است . از این رو، همه مفسران و کسانى که به گونه‌اى از آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم‌» (17) بحث کرده اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نیز مطلق است، در صدد تبیین عصمت آنان برآمده‌اند; زیرا اطاعت مطلق از هیچ‌کس را بدون عصمت روا نمى‌دانند . (18)
آیات دیگرى که به بیان مساله حاکمیت‌سیاسى پیامبر (ص) مى‌پردازند و در آینده از آن‌ها بحث‌خواهیم کرد، مبین این مساله‌اند که اطاعت از پیامبر (ص) هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى . در این‌جا درباره شان نزول آیه:
«ما اتیکم الرسول فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا» (19)
که مربوط به فیئ و تقسیم آن است و از سویى به امور اجتماعى و از سویى دیگر، به منافع فردى اشخاص مربوط است، مى‌توان اشاره کرد که این امر، این حقیقت را آشکار مى‌کند که پیامبر (ص) تصمیم گیرنده درباره درآمدهاى عمومى است و طبق مصلحت مى‌تواند آن را بین کسانى که در حصول آن دخالت داشته‌اند، به‌طور غیر مساوى تقسیم کند . هر چند مفهوم این آیه شریفه، عام است و همه فرمان‌هاى پیامبر (ص) را – همان‌طور که روایات نیز بیان کننده آن است – شامل مى‌شود .

شبهات درباره اطاعت از پیامبر (ص)
شبهاتى درباره اطاعت از پیامبران (ع) مطرح شده است که دسته‌اى از آن‌ها مربوط به مساله دین، به‌طور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى دیگر از آن‌ها به خصوص دین اسلام مربوط مى‌شود . هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع این نوشته، خارج است و خود نیاز به تحقیقى جداگانه دارد، ولى از آن‌جا که قرآن کریم، هم به بحث درباره دیگر انبیا (ع) پرداخته و هم مباحث کلى درباره دین را مطرح کرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نیز تبیین مى‌شود .
برخى با استناد به آیاتى از قرآن کریم، بر عدم ارتباط دین با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پیامبر (ص) بر جامعه مؤمنان استدلال کرده اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند معرفى کرده اند که مامور ابلاغ پیامى در باره مبدا و معاد است و دین را نیز امرى که فقط به این دو شان مى‌پردازد، تفسیر کرده اند . از این رو، رهبرى اجتماع و دخالت در امورى که مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظیفه ایشان خارج دانسته‌اند . در بحث‌هاى قبل، تا اندازه‌اى درباره دین و جایگاه پیامبران (ع) در قرآن کریم سخن گفتیم . در این‌جا به بحث درباره آیاتى مى‌پردازیم که به آن‌ها بر اختصاص وظیفه پیامبر (ص) به امور غیر اجتماعى استدلال شده است .

نفى کارها از پیامبر (ص) در قرآن کریم
یکى از آیاتى که به آن‌ها براى نفى امور از پیامبر (ص) استدلال شده، آیه‌اى است که به آن حضرت خطاب مى‌کند که:
«لیس لک من الامر شى‌ء او یتوب علیهم او یعذبهم‌» . (20)
این آیه، همان‌طور که از سیاق آیات دیگر معلوم است و مفسران نیز بیان کرده اند، (21) مربوط به حادثه شکست مسلمانان در جنگ احد است و آن چیزى که از پیامبر (ص) نفى گردیده، شکست در این جنگ و پیروزى در جنگ بدر است . آیه مى‌خواهد بگوید که آن نصرت، از سوى خداوند بود و این شکست نیز ربطى به پیامبر (ص) ندارد; و شاهد بر این مطلب آیات بعد است که در جواب شک مسلمانان در این‌که آیا آن‌ها از موقعیتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مى‌دهد:
«ان الامر کله لله‌» . (22)
با این حال، اگر آیه را مطلق و مربوط به همه امور بدانیم، همان‌طور که بعضى از روایات، آن را مربوط به نگرانى پیامبر (ص) از خبردادن از ولایت‌حضرت على (ع) دانسته‌اند، (23) باز هم براى استدلال بر مطلوب کفایت نمى‌کند; زیرا اولا در همین روایات، این ایراد از سوى شخصى مطرح شده که خیال مى‌کرده است این آیه مى‌گوید هیچ امرى در دست پیامبراکرم (ص) نیست و امام (ع) با استشهاد به آیه:
«ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» (24)
به نفى آن استدلال پرداخته و بیان مى‌فرماید که خداوند همه چیز را در اختیار پیامبر (ص) گذاشته است و آن گاه مورد آیه را مشخص کرده که مربوط به ترس پیامبر (ص) از دشمنان، در اظهار ولایت‌حضرت على (ع) است .
ثانیا وقتى که این آیه را در کنار آیات دیگر در نظر بگیریم، مانند مساله هدایت‌خواهد بود که خداوند آن را در برخى آیات، از پیامبرش نفى مى‌کند:
«انک لا تهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشاء» ، (25) «و ما انت‌بهادى العمى عن ضلالتهم‌» . (26)
و در مواردى به او نسبت مى‌دهد و او را هادى مى‌خواند:
«انک لتهدى الى صراط مستقیم‌» (27)
زیرا در این بحث نیز خداوند در آیاتى، مانند آیه 7 از سوره حشر و نیز آیه:
«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله‌» (28)
«امر» را به پیامبر (ص) نسبت مى‌دهد و در آیاتى دیگر، همه آن را به خود نسبت مى‌دهد:
«ان الامر کله لله‌» ، (29) «بل لله الامر جمیعا» . (30)
و در آیه مورد بحث، آن را از پیامبر (ص) نفى مى‌کند . این در حقیقت، برگشت‌به این مساله دارد که قرآن کریم همه چیز را در اختیار خداوند مى‌داند و او است که اگر بخواهد، چیزى را به کسى و از جمله، پیامبرانش مى‌بخشد و هرگاه توهم شود که شخصى مستقلا صاحب چیزى است، آن را از همه نفى کرده و به خود نسبت مى‌دهد; همان‌طور که آن را در این آیه مشاهده مى‌کنیم:
«و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى‌» . (31)
هر چند که با وجود آمدن «من‌» بر سر کلمه «الامر» ، در آیه مورد بحث، این آیه در امر خاصى ظهور دارد که در روایات نیز – همان‌طور که دیدیم – به امر خاصى تفسیر شده است .

حافظ، وکیل، مسلط، جبار نبودن پیامبر (ص)
آیات دیگرى که درباره ارتباط نداشتن رسالت پیامبر (ص) با امور اجتماعى به آن‌ها استدلال شده است، آیاتى است که تسلط و جبار بودن یا حافظ بودن و وکیل بودن پیامبر (ص) بر مردم را نفى مى‌کند . (32) در مورد اول، دو آیه در قرآن کریم آمده است که در یکى سیطره و تسلط پیامبر (ص) بر مردم نفى شده است و در دیگرى جبار بودن ایشان:
«نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار» ، (33) «فذکر انما انت مذکر × لست علیهم بمسیطر» (34)
این آیات، هر دو در سوره هاى مکى آمده اند و همان‌طور که از سیاق آیات قبل و بعد آن‌ها مشخص است، مربوط به امر هدایت و ایمان هستند; زیرا مخاطب آن‌ها مشرکانند . از این رو، خداوند در این دو آیه، مى‌خواهد اجبارى بودن هدایت را نفى کند و به پیامبرش (ص) مى‌گوید: تو با زور نمى‌توانى آنان را هدایت کنى; زیرا دراین امر، من تو را مسلط بر آنان قرار نداده‌ام; چون سنت الهى بر این قرار گرفته که خود مردم، با اختیار خود، هدایت را بپذیرند و اگر قرار بود که کسى به اجبار هدایت‌شود، خداوند، خود مى‌توانست همه را مؤمن کند:
«ولو شاء ربک لآمن من فى الارض کلهم جمیعا» . (35)

این مطلب درباره آیه
«فذکر انما انت مذکر × لست علیهم بمسیطر» (36)
واضح‌تر است; زیرا آیه «لست علیهم بمسیطر» تفسیر آیه «فذکر انما انت مذکر» است و در بخش بعدى، درباره حصر وظیفه پیامبر، در تذکر دادن، سخن خواهیم گفت .
از سوى دیگر، اگر این آیات را شامل امور اجتماعى بدانیم و خطاب آن‌ها را شامل مؤمنان در مدینه نیز بگیریم، آن‌چه این آیات از پیامبر (ص) نفى مى‌کنند، صفت زورگویى و تسلط با زور است و چنین اوصافى حتى در صورت قائل شدن به حاکمیت‌سیاسى پیامبراکرم (ص) از ایشان منتفى است; زیرا حکومت‌حضرت، چون مبتنى بر حق است‌بر اساس ایمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام مى‌پذیرد:
«فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک‌» ، (37)
نه بر اساس جباریت و زورگویى، که خداوند آن را در مقابل حکومت پیامبران (ع) معرفى مى‌کند:
«تلک عاد جحدوا بآیات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر کل جبار عنید» . (38)
اما آیاتى که وکیل و حفیظ بودن پیامبر (ص) را نفى مى‌کنند، با آیات قبل، در این جهت که مختص به هدایتند و در مقابل مشرکان، قبل از ایمان، نازل شده‌اند، یکسانند . آیه 107 از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آیه قبل از آن، با فرمان به پیامبر (ص) که «تنها تابع وحى باش‌» آغاز مى‌شود:
«و اتبع ما یوحى الیک من ربک لا اله الا هو و اعرض عن المشرکین × و لو شاء الله ما اشرکوا و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل‌» .
از این رو، هر چند این آیات، مسؤولیت‌حفاظت و وکالت را از دوش پیامبر (ص) بر مى‌دارند، ولى خطاب آیه در این مورد، متوجه مشرکان است . علامه طباطبایى در این باره مى‌فرماید:
کلام خداوند: «و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل‌» هم‌چون قسمت‌هاى قبل آیه، براى دلدارى پیامبر (ص) و آرامش نفس او است و مثل این‌که از «حفیظ‌» ، کسى اراده شده است که اداره امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغیره را بر عهده دارد و از «وکیل‌» ، کسى که موظف به اداره کارهاى موکل‌عنه است تا بدین وسیله، نفعهایى را که او در معرض آن است، برایش کسب و ضررها را از او دور کند . پس معناى آیه به‌طور خلاصه این است که نه امور تکوینى مشرکان و نه امور حیات دینى آنان، هیچ‌کدام بر عهده تو نیست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوى آنان تو را محزون کند . (39)
از سوى دیگر، مى‌بینیم که این وضعیت، پس از تشکیل جماعتى مسلمان بر گرد پیامبر (ص) متفاوت مى‌شود و مسؤولیت ایشان براى حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته مى‌شود . در روایتى (40) ابن‌عباس مى‌گوید: آیه‌اى سنگین تر از این، بر پیامبر نازل نشد و از این رو، هنگامى که اصحاب به او گفتند: اى پیامبر! پیرى زودهنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پیر کرد» .
در روایت دیگرى شخصى علت این مساله را مى‌پرسد و پیامبر (ص) به آیه «فاستقم کما امرت‌» اشاره مى‌فرمایند . امام خمینى‌قدس سره خصوصیت اشاره پیامبر (ص) به این آیه از سوره هود، نه از سوره شورا را به علت ذیل آن دانسته‌اند که با خطاب به پیامبر (ص) استقامت امت را نیز از ایشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پیامبر (ص) در استقامت‌خویش مشکلى نمى‌دید که به علت آن، زود هنگام پیر گردد . (41)

انحصار وظیفه پیامبر (ص) در بشارت و ترساندن
براى نفى وظیفه پیامبر (ص) براى دخالت در امور اجتماعى، هم‌چنین به آیاتى استدلال شده است که آن حضرت را انحصارا نذیر یا نذیر و بشیر مى‌خوانند:
«ان انت الا نذیر» ، (42) «ان انا الا نذیر و بشیر لقوم یؤمنون‌» . (43)
پس پیامبران وظیفه‌اى جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ایشان نیز در همین حیطه است و ربطى به امور اجتماعى ندارد . (44)
با بررسى آیاتى که داراى چنین محتوایى هستند، مشخص مى‌شود که همه آن‌ها در برابر کافران و مشرکان جهت‌گیرى مى‌کنند، چه آیاتى که در ابتداى بعثت پیامبر (ص) نازل گردیده‌اند و چه آیاتى که در مدینه و پس از هجرت; مانند:
«یا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم على فتره من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشیر و لا نذیر فقد جاءکم بشیر و نذیر …» (45)
و این مطلب درباره همه پیامبران (ع) عمومیت دارد که وظیفه ابتدایى آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است . از این‌جا این مطلب آشکار مى‌شود که وظیفه پیامبران – همان‌طور که راه منطقى آن نیز همین‌گونه است و ترتیب نزول آیات قرآن کریم نیز بر آن دلالت دارد – داراى مراحل مختلفى بوده است . در ابتداى بعثت، هنگامى که هنوز یار و یاورى نداشته‌اند، جز ترساندن و بشارت دادن کارى نمى‌توانسته‌اند انجام دهند; زیرا مخاطبى جز کافران و مشرکان نداشته‌اند . هر چند این وظیفه، تا پایان رسالت، یعنى تا هنگامى که در محدوده جغرافیایى رسالت آنان افراد غیر مؤمن وجود داشتند، بر عهده ایشان بوده است; اما این آیات نمى‌توانند درباره وظیفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبى را مشخص کند; زیرا در وضعیت جدید، مخاطبان به‌طور کلى متفاوت هستند .
با دقت در آیات قرآن کریم، پى مى‌بریم که وظیفه ترساندن و بشارت دادن پیامبران (ع) تا مرحله ایمان است و از آن به بعد، وظایف مهم دیگرى، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پیروانشان گذاشته مى‌شود . در آیات 8 به بعد از سوره فتح، این مطلب به خوبى آشکار است . خداوند نخست وظیفه شهادت و بشارت و ترساندن پیامبر (ص) را بیان مى‌کند و غایت آن را ایمان مردم به خداوند و رسول او و سپس یارى و تعظیم او قرار مى‌دهد و سپس بیعت کنندگان با پیامبر (ص) را بیعت کنندگان با خداوند معرفى مى‌کند و به مدح کسانى که به عهد و پیمان خویش وفادارند و هیچ‌گاه مخالفت‌با پیامبر (ص) را روا نمى‌دارند و به مذمت تخلف کنندگان مى‌پردازد . از این رو، اطاعت و گوش به فرمان پیامبر (ص) بودن، بعد از مرحله ایمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحله قبل از آن . شاهد بر این مطلب، این است که همه آیاتى که سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفت‌با پیامبر مى‌گویند، آیاتى مدنى و مربوط به جامعه اسلامى و مخاطبان آن، مؤمنان هستند .
پرسشى که در این‌جا باقى مى‌ماند، درباره آیاتى است که وظیفه پیامبر (ص) را منحصر در ترساندن یا بشارت و ترساندن مى‌دانند .
در پاسخ، نخست‌باید گفت که حصر دو گونه است: حصر حقیقى و حصر اضافى . حصر اضافى در مواردى به کار مى‌رود که چیزى را نسبت‌به اوضاع و احوال و شرایطى خاص نسبت‌به چیز دیگرى مى‌سنجیم که در این صورت، حصر نیز مختص به همان مورد مى‌شود و موارد دیگر را در بر نمى‌گیرد; اما حصر حقیقى، بر خلاف آن، شامل همه شرایط و همه چیزها مى‌شود . با دقت در آیه:
«و ما ارسلنا من قبلک من المرسلین الا انهم لیاکلون الطعام و یمشون فى الاسواق‌» (46)
معناى حصر اضافى روشن مى‌شود; زیرا اگر حصر حقیقى باشد، لازم مى‌آید تا کار پیامبر (ص) خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالى که با نظرى اجمالى به آیات بعد، در مى‌یابیم که این حصر، در پاسخ به این ایراد مشرکان بر پیامبر (ص) وارد شده است که چرا بر ما فرشته‌اى نازل نشده است .
از این رو، وقتى به آیات قبل و بعد; در مواردى که انحصار وظیفه پیامبران، در ترساندن و بشارت دادن را مى‌رساند، مراجعه کنیم، مى‌بینیم که همه این حصرها در برابر درخواست‌هاى نابه‌جاى کافران و مشرکان بوده است که از پیامبر (ص) مى‌خواستند زمان قیامت را براى آنان مشخص کند یا عذاب را بر آنان نازل کند و یا این‌که چرا گنج‌بر پیامبر (ص) فرود نمى‌آید و فرشته‌اى به همراه ندارد و …:
«فلعلک تارک بعض ما یوحى الیک و ضائق به صدرک ان یقولوا لو لا انزل علیه کنز او جاء معه ملک انما انت نذیر و الله على کل شى‌ء وکیل‌» (47)
و هیچ گاه در صدد حصر وظایف واقعى پیامبر (ص) در این امور نبوده‌اند .
دلیل دیگر بر اضافى بودن حصر در این موارد، اختلاف وظایف پیامبر (ص) است در آیاتى که در آن‌ها حصر وجود دارد و هم‌چنین در همه آیاتى که درباره وظایف ایشان سخن گفته‌اند، به گونه‌اى که بعضى از آن‌ها تنها حضرت را نذیر مى‌دانند و بعضى، نذیر و بشیر و برخى دیگر، که در آن‌ها نیازى به حصر نبوده، این وظایف را به تفصیل بیان کرده اند:
«یا ایها النبى انا ارسلناک شهدا و مبشرا و نذیرا× و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا» . (48)
. آیاتى که ولایت پیامبر (ص) و اولویت ایشان نسبت‌به مؤمنان را مطرح مى‌کنند
قبلا [در فصول پیشین تحقیق] درباره معناى ولایت‌سخن گفتیم و نتیجه گرفتیم که این کلمه، همواره مقارن با نوعى تسلط بر امور فردى یا اجتماعى است . از این رو، در این‌جا در محدوده آیاتى که ولایت پیامبر (ص) را مطرح مى‌کنند، به بررسى محدوده ولایت پیامبراکرم (ص) مى‌پردازیم .
از گذشته، کسانى که درباره ولایت پیامبر (ص) با نگرش حاکمیت ایشان بر امور، بحث کرده اند، وجوه گوناگونى را براى محدوده آن مطرح کرده اند که محدودترین آن‌ها اختصاص آن به امور اجتماعى و امور شخصى است; ولى اخیرا با برداشتى خاص از معناى ولایت و نگرشى منفى درباره دخالت انبیا (ع) در امور اجتماعى، بحث‌هایى درباره اختصاص ولایت پیامبر (ص) به افرادى که خود توانایى اداره امور خویش را ندارند، مانند کودکان و دیوانگان، مطرح شده است و آن‌گاه که بر طبق آیه:
«النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم‌» (49)
بحث از اولویت پیامبر (ص) نسبت‌به امور مؤمنان از خود آنان، پیش مى‌آید، آن را به موردى اختصاص مى‌دهند که در این امور، بین ولایت مؤمنان و پیامبر (ص) تعارض حاصل شود . (50) آقاى حائرى یزدى در این‌جا صریحا ولایت را به مورد حجر اختصاص مى‌دهد و از این رو، بر تعبیر «ولایت فرزانگان‌» ، که از سوى آیه‌الله جوادى آملى مطرح گردیده، ایراد مى‌گیرد که بین فرزانه بودن و ولایت، تناقض وجود دارد .
به نظر مى‌رسد نقدکننده محترم به اصل مقاله (51) توجه نکرده است; زیرا در مقاله به تفصیل در باره تفاوت بین ولایت‌بر محجوران و ولایت‌بر جامعه، که مقتضى آیه «انما ولیکم الله و رسوله و …» است، سخن گفته و احکام هر یک را جداگانه بیان کرده است و در پاسخ به نقد نیز این مطلب، دوباره توضیح داده شده است .
در مورد ولایت تشریعى پیامبراکرم (ص) و براى روشن شدن معناى آن توجه به این نکته ضرورى است که وقتى درباره ولایت تشریعى پیامبر (ص) سخن مى‌گوییم، مقصود قانون‌گذارى و اداره امور اجتماع است و این همان بحث از امارت و ضرورت وجود امیر براى اجتماع است (لابد للناس من امیر . .). که ممکن است‌به انتخاب مردم تحقق یابد یا هم‌چون حکومت‌هاى دیکتاتورى، با زور و یا به انتصاب از سوى خداوند باشد که در همه موارد، حاکمیت و ولایت‌بر مردم، از سوى شخص حاکم وجود دارد; زیرا حتى در آن‌جا که مردم شخصى را براى اداره امور خویش بر مى‌گزینند و رتق و فتق امور خویش را به او مى‌سپارند، او براى اداره اجتماع، مجبور به وضع قوانین، اجراى آن‌ها و مجازات تجاوزگران است و حتى در بسیارى امور شخصى افراد نیز دخالت مى‌کند که آنان شاید راضى به آن نباشند . بنابراین قبول ضرورت حکومت‌براى جامعه با قبول نحوه‌اى از ولایت‌براى حاکم نسبت‌به امور جامعه ملازم است .
اختصاص ولایت‌به باب حجر، همان‌طور که در پاسخ آیه‌الله جوادى آملى به نقد مقاله ایشان آمده است، نقض‌هاى بسیارى نیز در ابواب فقهى دارد; زیرا در باب‌هاى مختلف، مانند قضا، حدود، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و حتى ازدواج دختران و نماز جمعه، به ولایت‌هایى از سوى امام، فقها، پدر و … برخورد مى‌کنیم که هیچ یک ربطى به حجر مولى علیه ندارد . حتى در باب نماز جمعه، عده اى از فقها با برداشت از بعضى روایات، امام معصوم (ع) را متولى برگزارى آن دانسته‌اند و در زمان غیبت، اقامه آن را روا نمى‌دارند .
درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم‌» ، ظهور آیه – همان‌طور که آیه‌الله جوادى آملى (52) و مفسران دیگر گفته‌اند – ، بر این دلالت دارد که پیامبر (ص) نسبت‌به خود مؤمنان اولویت دارد نه نسبت‌به ولایت مؤمنان، آن گونه که از سخن آقاى حائرى فهمیده مى‌شود و معناى اولویت پیامبر (ص) نسبت‌به آنان، تقدم رتبى در امور و کارهایشان است که اگر در موردى پیامبر (ص) تصمیمى گرفت، حتى اگر مربوط به امور شخصى آنان باشد، دیگر نوبت‌به خودشان نمى‌رسد که بخواهند در آن باره، نظرى داشته باشند; ولى اگر پیامبر (ص) نظرى نداشت – همان‌طور که در بیش‌تر امور، که به‌طور صحیح به دست مؤمنان اداره مى‌شود – خود آنان به رتق و فتق امور مشغول مى‌شوند; همان‌طور که این مطلب، از آیه «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم‌» (53) استفاده مى‌شود; زیرا شان نزول این آیه شریفه، دخالت و حکم پیامبر (ص) در یک امر شخصى، یعنى ازدواج زینب بنت جحش، براى برطرف کردن یک سنت اجتماعى غلط بود و اولویت‌حضرت را، هم در امور شخصى مؤمنان و هم در امور اجتماعى آنان بیان مى‌کند .
به نظر مى‌رسد با توجه به عصمت پیامبر (ص) بحث از این‌که ایشان تا چه حد بر امور شخصى افراد ولایت دارند، بى مورد است، هر چند در بحث‌هاى دیگر، براى مشخص شدن دایره ولایت‌فقیه، امرى لازم به نظر مى‌رسد . از این رو، در این‌جا از این بحث صرف نظر کرده و با سخن علامه طباطبایى درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین …» این بحث را به پایان مى‌بریم:
انفس مؤمنان، همان مؤمنان است . پس معناى آیه این است که پیامبر (ص) از خود آنان به خودآنان اولویت دارد و معناى اولویت، رجحان جانب پیامبر (ص) است هنگامى که امر دایر بین ایشان و دیگران شود . پس خلاصه این‌که هر چه مؤمن براى خودش قائل است، مانند حفاظت و محبت و مراقبت و بزرگى و قبول دعوتى و به اجرا گذاشتن اراده، پس پیامبر (ص) از خودش به آن امر اولى است و اگر امر بین پیامبر (ص) و خودش در یکى از آن‌ها دایر شود، جانب پیامبر (ص) بر خودش ارجحیت دارد . (54)
در روایات نیز این مطلب به شکل‌هاى گوناگون بیان شده است . بحث روایى درباره آیه «انما ولیکم الله …» را به بخش بعد [تحقیق] موکول مى‌کنیم . درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین …» نیز روایات بسیارى از سوى شیعه و اهل سنت نقل شده که پیامبر (ص) با استشهاد به این آیه شریفه، حضرت على (ع) را به ولایت‌بر مردم نصب فرموده و گفتند: «من کنت مولاه فهذا على مولاه‌» . در روایتى از امام موسى بن جعفر (ع) همین مضمون نقل شده است که پیامبر (ص) نوزده روز پیش از وفاتشان این مطلب را سومین بار، براى مردم بیان کردند . (55)
در روایت دیگرى، امام (ع) ولایت پیامبر (ص) را به ولایت پدر بر پسر تشبیه مى‌کنند که بر پسر لازم است از پدر اطاعت کند و اگر پسر، فقیر باشد، پدر نیز مخارج او را بر عهده مى‌گیرد . پس بر مؤمنان نیز لازم است از پیامبر (ص) اطاعت کنند و پیامبر (ص) نیز مؤونه آنان را بر عهده مى‌گیرد . آن گاه همین مقام را براى حضرت على (ع) و دیگر ائمه (ع) بیان مى‌کنند و به آیه «و بالوالدین احسانا» بر پدر بودن ایشان استشهاد مى‌کنند . (56)

. آیاتى که درباره حکم پیامبر (ص) سخن مى‌گویند
دسته سوم از آیاتى که به حاکمیت‌سیاسى پیامبر (ص) مى‌پردازند، ایشان را حاکم در میان مردم معرفى مى‌کنند . این آیات، به سه صورت در قرآن کریم مطرح شده‌اند: یک دسته، هدف از فرو فرستادن کتاب بر حضرت را حکم بین مردم معرفى مى‌کند:
«انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله‌» . (57)
دسته دیگر، مقتضاى ایمان را حاکم کردن پیامبر (ص) در امور اختلافى بین مؤمنان و تسلیم حکم ایشان بودن، مى‌داند:
«فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» . (58)
و دسته سوم، حکم ابتدایى پیامبر (ص) را در امور آنان نافذ دانسته و اختیار آنان را در این موارد، سلب مى‌کند:
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم‌» . (59)
در مباحث قبل [تحقیق] گفتیم که «حکم‌» در قرآن کریم، مربوط به امر قانون‌گذارى و تشریع است; زیرا حکم، به‌طور انحصارى در اختیار خداوند است:
«و ما اختلفتم فیه من شى‌ء فحکمه الى الله‌» . (60)
گاهى نیز به کتاب و گاه به پیامبران (ع) نسبت داده شده است . از این رو، تشریع خداوند در قالب کتاب و کلام پیامبران (ع)، احکام کلى مورد نیاز مردم را بیان مى‌کند; همان‌طور که این آیه شریفه، بر آن دلالت دارد:
«و انزلنا الیک الکتاب لتبین للناس ما نزل الیهم‌» . (61)
و امور حکومتى، که بستگى به شرایط مختلف دارد، و همین‌طور امور قضایى جزئى، که بر طبق قوانین کلى، در موارد مختلف صادر مى‌شود، بر عهده پیامبر (ص) است:
«انا انزلنا الیک الکتاب لتحکم بین الناس بما اریک الله‌» . (62)
علامه طباطبائى‌قدس سره در این باره مى‌فرماید:
اطاعت از پیامبر (ص) دو جهت دارد: یکى جهت تشریع آن چه خداوند بدون آوردن در کتاب، بر او وحى مى‌کند که همان تفصیل مجملات قرآن کریم و متعلقات و مرتبطات آن است; همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا الیک الذکر …» . دوم تصمیمات خودش است که مربوط به امر ولایت‌حکومت و قضاى او است و خداوند متعال فرموده است: «لتحکم بین الناس …» و این شامل تصمیماتى است که بر اساس ظواهر قوانین قضایى، بین مردم حکم مى‌کند و نیز تصمیماتى که در امور مهم، به آن‌ها حکم مى‌کند و خداوند به او دستور داده است که در آن‌ها با مردم مشورت کند: «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله‌» که در مشورت، مردم را داخل کرده است; ولى در تصمیم‌گیرى، پیامبر (ص) را تنها ذکر کرده است . (63)
روایات نیز با استشهاد به آیاتى که حکم را به پیامبر (ص) نسبت مى‌دهند، مساله تفویض امور دین و دنیاى مردم را به او، مطرح مى‌کنند . از امام صادق (ع) روایت‌شده است:
لا ولله، ما فوض الى احد من خلقه الا الى رسول الله و الى الائمه . قال عزوجل: «انا انزلنا الیک الکتاب لتحکم بین الناس بما اریک الله‌» . (64)
در روایت دیگرى از امام صادق (ع) نقل شده است:
ان الله عزوجل ادب نبیه فلما اکمل له الادب قال: «انک على خلق عظیم‌» ثم فوض الیه امر الدین و الامه لیسوس عباده فقال عزوجل: «ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» . (65)

معناى حکم پیامبر (ص)
سیاق آیات با اختصاص آن به مورد قاضى تحکیم، که در مورد آیه 36 سوره اعراف احتمال داده شده است، (66) منافات دارد; زیرا اولا همان‌طور که از آیات و روایات، روشن شد، این حکم به پیامبر (ص) همان حکم انحصارى خداوند است که به او تفویض شده است و مورد آن، امور دین و جامعه مؤمنان مى‌باشد . ثانیا در آیه «فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک …» نیز با رجوع به آیات قبل مى‌بینیم که ابتدا آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول …» قرار دارد و سپس به این مساله پرداخته شده که هرگاه به مردم گفته مى‌شود که به سوى آن چه خدا نازل کرده و به سوى رسول بیایید، منافقان از رسول اعراض مى‌کنند . آن گاه این حکم کلى، درباره همه پیامبران مطرح گردیده که «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله‌» و سپس آیه مورد نظر نازل شده است و مؤمنان را کسانى قلمداد کرده که اولا پیامبر را در بین خود حاکم گردانند; یعنى ملزم هستند که او را حاکم کنند . ثانیا از دل و جان، به حکم او راضى وتسلیم باشند و در آیه بعد، یکى از احکامى را که احتمال داشت از سوى پیامبر (ص) صادر گردد، با این مضمون توضیح مى‌دهد که «اگر ما به آنان دستور مى‌دادیم که همدیگر را بکشید یا از شهر و دیارتان خارج شوید، جز عده اندکى آن را اجرا نمى‌کردند» . در روایتى از امام صادق (ع) در توضیح آیه «فلا و ربک لا یؤمنون …» آمده است:
لو ان قوما عبدوا الله وحده لا شریک له و اقاموا الصلوه و آتوا الزکوه و حجوا البیت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشى‌ء صنعه الله او صنعه النبى الا صنع خلاف الذى صنع؟ او وجدوا ذلک فى قلوبهم لکانوا بذالک مشرکین ثم تلا هذه الایه: «فلا و ربک …» ثم قال ابو عبدالله: فعلیکم بالتسلیم . (67)
ثالثا در آیه مورد استشهاد، براى حمل حکم پیامبر (ص) بر قاضى تحکیم – همان‌طور که قبلا هم توضیح داده شد – مساله روشن‌تر است; زیرا در آن‌جا اصلا سخن از پذیرش یا عدم پذیرش نیست تا حمل بر قضاوت در امور شود، بلکه بحث در این است که هرگاه امر مبرمى از سوى خدا و رسول صادر گردید، دیگر مؤمنان از خود اختیارى ندارند; یعنى حتى امورى که به‌طور عادى در اختیار خودشان است، با حکم خدا و رسول، از آنان سلب مى‌شود . این مطلب، حکایت از این مى‌کند که حکم پیامبر (ص) شامل همه دستورهایى است که ایشان در موارد مختلف داده اند و حتى عمل به این احکام، اعم از این است که او حضور داشته باشد یا نه و در صورت عدم حضور او نیز اگر مساله اى پیش آید که حکمش از سوى پیامبر (ص) صادر شده باشد، عمل به آن لازم است .
. آیاتى که پیامبر (ص) را محور در امور اجتماعى معرفى مى‌کند

محور بودن انبیا در ایجاد قسط در جامعه
قرآن کریم یکى از اهداف بعثت انبیا (ع) را اقامه قسط در جامعه انسانى معرفى مى‌کند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط‌» . (68)
عدالت اجتماعى یکى از آرزوهاى جوامع بشرى در طول تاریخ بوده و هست و همه کسانى که به گونه اى اداره جامعه را بر عهده دارند یا مى‌خواهند بر عهده بگیرند، آن را به مردم نوید مى‌دهند و خداوند نیز پیامبران (ع) را با همین هدف، به میان مردم فرستاده است و ابزار لازم را نیز، که عبارت از کتاب و میزان باشد، در اختیار آنان قرار داده است (ناگفته نماند که قسط در مورد انبیا، دایره‌اى بسیار وسیع تر از آن‌چه مربوط به زندگى مادى انسان است، را شامل مى‌شود) .
نکته‌اى که در آیه شریفه وجود دارد – و جزو سنت‌هاى تغییرناپذیر خداوند است – این است که مردم در پذیرش هدایت تشریعى خداوند، مختارند . از این رو، رهبرى پیامبران بر اساس ایمان تحقق مى‌یابد، نه بر اساس زور و اجبار و در این آیه نیز پس از تامین محورهاى تحقق قسط در اجتماع، که عبارتند از: رهبرى معصومان و قانون، قیام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است . جالب این‌که قوه قهریه، که یکى از ضروریات براى اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده است و هدف از آن، نصرت پیامبران (ع) و خداوند بیان شده است:
«و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب ان الله قوى عزیز» . (69)
در نتیجه، اجرا شدن قسط در جامعه به وسیله پیامبران (ع) پس از ایمان به آنان تحقق خواهد یافت و پیش از این مرحله – همان‌طور که گذشت – وظیفه ایشان انذار براى ایمان آوردن کافران و مشرکان است که خود، نوع دیگرى از قسط است، زیرا در منطق قرآن کریم «ان الشرک لظلم عظیم‌» (70) شرک ظلم بزرگى است . از این‌جا این پرسش نیز پاسخ داده مى‌شود که چرا عده اى از پیامبران (ع) به رهبرى مردم نپرداختند؟ علت آن را باید در عدم پذیرش ایشان از سوى اقوام مخاطبشان جست‌وجو کرد به گونه‌اى که شرایط تحقق یک جامعه مؤمن، که تابع ایشان باشد، فراهم نگردید .

اجازه گرفتن از پیامبر (ص) هنگام شرکت در امور اجتماعى
در سوره نور، خداوند بر محوریت پیامبر (ص) در امور اجتماعى تاکید مى‌کند و مؤمنان را کسانى قلمداد مى‌کند که در این امور، تابع او هستند:
«انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله و اذا کانوا معه على امر جامع لم یذهبوا حتى یستئذنوه اولئک الذین یؤمنون بالله و رسوله فان استئذنوک لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم ان الله غفور رحیم .» (71)
این آیه شریفه، نقش رهبرى مؤمنان را به پیامبر (ص) نسبت مى‌دهد و تقدم امور اجتماعى بر امور شخصى را بیان مى‌کند و تذکر مى‌دهد که در امور اجتماعى، هیچ کس حق تک‌روى و عمل بر اساس راى و نظر خویش را ندارد و باید همه امور با اجازه پیامبر (ص) انجام گیرد . البته به پیامبر نیز سفارش مى‌کند که اگر افرادى براى رفع گرفتارى‌هاى شخصى از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده; ولى این اجازه نیز به خواست آن حضرت بستگى دارد . در آیه بعد نیز به این محوریت، به گونه‌اى دیگر توجه شده و دعوت پیامبر (ص) به عنوان رهبر، غیر از دعوت دیگران تلقى گردیده و به آثار زیان‌بار مخالفت‌با دستورهاى ایشان، که تحقق فتنه یا نزول عذاب است، پرداخته شده است:
«لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا قد یعلم الله الذین یتسللون منکم لواذا فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او یصیبهم عذاب الیم‌» . (72)
علامه طباطبایى در این باره مى‌فرماید:
خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به کارى از کارها است; مانند خواندن آنان به ایمان و عمل صالح و خواندن آنان براى مشورت در کارهاى اجتماعى و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در کارهاى دنیوى یا اخرویشان . پس همه این‌ها خواندن از سوى پیامبر (ص) محسوب مى‌شود . (73)
بدین ترتیب، با توجه به سیاق آیات، این احتمالات که مراد از خواندن رسول، صدا زدن مردم اسم رسول خدا را، مانند دیگر مردم باشد، یا مقصود از مخالفت از امر، در «فلیحذر الذین یخالفون‌» دستور خداوند باشد، منتفى مى‌گردد، هر چند اگر این احتمالات را درست نیز فرض کنیم، صراحت آیات در محوریت پیامبر (ص) در امور اجتماعى، بر جاى خود باقى است .

محور بودن پیامبر (ص) در امور مالى جامعه
از محورهاى مهم در امور اجتماعى، امور مالى است . در اسلام سه محور مهم براى تحقق عدالت اجتماعى، در این بعد در نظر گرفته شده است که هر سه در اختیار پیامبر (ص) به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است . زکات، خمس و انفال، این سه محور را تشکیل مى‌دهند (هر چند صدقات و کفارات واجب و مستحب دیگرى نیز در این زمینه مطرحند که بیش‌تر جنبه فردى دارند و قابل پیش‌بینى نیز نیستند) .
خداوند پیامبر (ص) را متولى امور زکات قرار داده و از مؤمنان مى‌خواهد به سهمى که از سوى خداوند و پیامبر (ص) به آنان داده مى‌شود، راضى باشند:
«و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سیؤتینا الله من فضله و رسوله و انا الى الله راغبون‌» (74)
و پیامبر (ص) است که سهام افراد و نیز افرادى را که مشمول زکات هستند، معین مى‌کند . علاوه بر این‌که یکى از مصادیق آن، که فى سبیل الله است، هنگام مصرف نیز نیاز به سرپرست دارد .
انفال و خمس نیز مانند زکات هستند، غیر از این‌که انفال، تنها ویژه خداوند:
«یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول‌» ، (75)
ولى در خمس افراد دیگرى نیز شریکند:
«و اعلموا انما غنمتم من شى‌ء فان لله خمسه و للرسول‌» . (76)
آن چه در این‌جا مهم است و روایات هر دو باب، بر آن دلالت دارد، سرپرستى پیامبر (ص) و پس از ایشان، امام‌قدس سره بر خمس و انفال است‌به گونه‌اى که این دو زیر نظر ایشان به مصارف خود مى‌رسند و هرچند پیامبر (ص) و امام (ع) براى امور شخصى خویش مى‌توانند از این دو منبع استفاده کنند، ولى مهم ترین مصرف آنها براى اداره امور حکومت و عدالت اجتماعى است; از جمله این روایات، حدیثى است که پس از بیان مواردى که در آن، خمس واجب است، مى‌فرماید:
فسهم الله و سهم رسول الله لاولى الامر من بعد رسول الله . (77)
و در ادامه روایت، والى را تقسیم کننده خمس، بین دیگر شرکا معرفى مى‌کند و اگر پس از رفع نیاز آنان چیزى زیاد بیاید، آن را ویژه والى مى‌داند و اگر کمبودى باشد، بر عهده والى است که آن را تکمیل کند (78) .
هم‌چنین درباره مصرف اموالى که نزد والى است، مى‌فرماید:
فیکون بعد ذلک ارزاق اعوانه على دین الله و فى مصلحه ما ینوبه من تقویه الاسلام و تقویه الدین فى وجوه الجهاد و غیر ذلک مما فیه مصلحه العامه، لیس لنفسه من ذلک قلیل و لا کثیر . (79)
آن گاه به مساله انفال مى‌پردازد و آن را در اختیار پیامبر (ص) و سپس والى مى‌داند . (80)
روایات دیگرى نیز به همین مضمون، نقل شده است . (81)
. آیاتى که مؤمنان را به ایمان به پیامبر (ص) فرا مى‌خواند
در قرآن کریم آیاتى وجود دارد که مؤمنان را به ایمان به خداوند و رسول (ص) فرا مى‌خواند . در بعضى از این آیات، خداوند و رسول (ص) هر دو ذکر شده اند:
«یا ایها الذین آمنوا آمنوا بالله و رسوله …» ، (82)
هر چند این آیات نیز براى استدلال بر مطلوب، کفایت مى‌کند، ولى چون ممکن است‌بر مراتب ایمان قلبى حمل شود، آیه‌اى را دراین باره مى‌آوریم که مؤمنان را به ایمان به رسول فرا مى‌خواند:
«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته‌» . (83)
در این آیه، مؤمنان به ایمان به رسول (ص) دعوت شده اند و با توجه به این‌که آنان قبلا به خداوند، رسول او و کتاب ایمان آورده اند، در این آیه، نکته‌اى نهفته است . علامه طباطبایى در این باره مى‌فرماید:
مقصود از ایمان به رسول، تبعیت تام و اطاعت کامل از او در آن‌چه دستور مى‌دهد و آن چه باز مى‌دارد، است، چه حکمى از احکام شرع باشد یا از جهت ولایت امور امت، از او صادر شده باشد . (84)
و آن گاه که این آیه شریفه را به ضمیمه آیات قبل، که هدف از بعثت انبیا را اقامه قسط معرفى مى‌کنند، در نظر بگیریم و به نتیجه ایمان به رسول – که نورى از سوى خداوند است که به واسطه آن، مردم در دنیا حرکت مى‌کنند – توجه کنیم، این مساله آشکارتر مى‌شود که خداوند اطاعت کامل از پیامبرش را خواسته و او را حاکم بر امور مردم قرار داده است .

پى‌نوشت‌ها:

) نساء، آیه 64 .
) نساء، آیه 80 .
) نساء، آیه 59 .
) انفال، آیه 21 .
) نور، آیه 56 .
) شعراء، آیه 108 .
7) اعراف، آیه 142 .
) طه، آیه 90 .
) طه، آیه 93 .
0) نور، آیه 64 .
1) نوح، آیه 3 .
2) حشر، آیه 7 .
3) بحارالانوار، ج‌17، ص‌6، ح‌7 .
4) همان، ج‌25، ص‌331 .
5) همان، ص‌10، ح‌19 .
6) همان، ص‌331 .
7) نساء، آیه 59 .
8) ر . ک: تفسیر المیزان، ج‌4، ص‌39; التبیان، ج‌3، ص‌236; تفسیر المنار، ج‌5، ص‌180 .
9) حشر، آیه 7 .
0) آل عمران، آیه 128 .
1) تفسیر المیزان، ج‌4، ص‌9 .
2) آل عمران، آیه 154 .
3) بحارالانوار، ج‌17، ص‌12، ح‌12 .
4) حشر، آیه 7 .
5) قصص، آیه 56 .
6) نمل، آیه‌81 .
7) شورا، آیه 52 .
8) آل عمران، آیه 159 .
9) آل عمران، آیه 154 .
0) رعد، آیه 31 .
1) انفال، آیه 17 .
2) آخرت‌وخدا، هدف بعثت انبیا، ص‌97; الاسلام و اصول الحکم، ص‌71 .
3) ق، آیه 45 .
4) غاشیه، آیه 21 و 22 .
5) یونس، آیه 99 .
6) غاشیه، آیه 21 .
7) آل عمران، آیه 159 .
8) هود، آیه 59 .
9) تفسیر المیزان، ج‌7، ص‌314 .
0) بحارالانوار، ج‌17، ص‌53، ح‌28 .
1) بحارالانوار، ج‌16، ص‌192، ح‌28 .
2) فاطر، آیه 73 .
3) اعراف، آیه 188 .
4) آخرت‌وخدا، هدف بعثت انبیا، ص‌97; الاسلام و اصول الحکم، ص‌73 .
5) مائده، آیه 19 .
6) فرقان، آیه 20 .
7) هود، آیه 12 .
8) احزاب، آیه 45 و 46 .
9) احزاب، آیه 6 .
0) مجله حکومت اسلامى، سال اول، ش‌دوم، ص‌224 .
1) همان، ش اول، ص‌55 .
2) همان، ش دوم، ص‌239 .
3) احزاب، آیه 36 .
4) تفسیر المیزان، ج‌16، ص‌276 .
5) بحارالانوار، ج‌22، ص‌489، ح‌35 .
6) همان، ج‌27، ص‌243 .
7) نساء، آیه 105 .
8) نساء، آیه 65 .
9) اعراف، آیه 36 .
0) شورا، آیه 10 .
1) نحل، آیه 46 .
2) نساء، آیه 105 .
3) تفسیر المیزان، ج‌4، ص‌388 .
4) اصول کافى، ج‌1، ص‌267، ح‌8 .
5) همان، ص‌266، ح‌4 .
6) مجله حکومت اسلامى، سال اول، ش دوم، ص‌224 .
7) اصول کافى، ج‌2، ص‌398، باب الشرک، ح‌6 .
8) حدید، آیه 25 .
9) حدید، آیه 25 .
70) لقمان، آیه 13 .
71) نور، آیه 62 .
72) نور، آیه 63 .
73) تفسیر المیزان، ج‌15، ص‌166 .
74) توبه، آیه 59 .
75) انفال، آیه‌1 .
76) انفال، آیه 41 .
77) اصول کافى، ج‌1، ص‌540، باب الفى‌ء و الانفال و تفسیر الخمس .
78) همان .
79) همان، ص‌541 .
80) همان .
81) همان، ص‌544 .
82) نساء، آیه 136 .
83) حدید، آیه 28 .
84) تفسیر المیزان، ج‌19، ص‌174 .
منبع : فصلنامه حکومت اسلامى

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید