ـ نصوص امامت در قرآن
با توجه دلائل متقن، راه تعيين امام منحصر در «نص» است. به اين ترتيب، امام را خدا تعيين نموده و پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ معرفي كرده است. البته پس از اثبات نخستين امام، امامان ديگر، هم با معرفي پيامبر تعيين ميشوند، و هم با معرفي امام پيشين. اكنون بايد ببينيم نصوص امامت كدامند؟
اين نصوص دو دستهاند:
1. نصوص قرآني و آيات امامت
2. نصوص روايي و احاديث امامت
در اين درس نصوص قرآني امامت را مورد بررسي قرار ميدهيم:
آية ولايت
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ».[1]
ولي شما فقط خدا و رسول خدا و كسانياند كه ايمان آوردند و اقامه نماز كردند و در حال ركوع زكات دادند.
تفسير آيه
1. كلمة «اِنَّمَا» بر تخصيص دلالت ميكند. يعني ولايت بر مسلمانان مخصوص خدا، و پيامبر خدا و مؤمناني است كه در آيه توصيف شدهاند. زمخشري در اين زمينه نگاشته است:
«وَ مَعْنَي اِنَّمَا وُجُوبُ اِخْتِصَاصِهِمْ بِالْمَولَاةِ».[2]
معناي «انما» اين است كه موالات مخصوص آنها (كساني كه در آيه ذكر شدهاند) ميباشد.
2. در مورد اين كه مقصود از ولايت چيست، دو ديدگاه وجود دارد. علماي اهل سنت آن را به معناي محبت و نصرت، و علماي شيعه آن را به معناي زعامت و رهبري دانستهاند.
3. دليل قول شيعه اين است كه اولاً: ولايت به معناي محبت و نصرت به پيامبر و عدهاي از مؤمنين اختصاص ندارد، بلكه امري عمومي است. يعني همة مؤمنين بايد دوستدار و ياور يكديگر باشند، چنانكه قرآن كريم ميفرمايد:
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ».[3]
ثانياً: روايات بسياري از طريق شيعه و اهل سنت وارد شده كه آيه در شأن علي ـ عليه السلام ـ نازل شده است، آنگاه كه فقيري وارد مسجد شد واز مردم كمك خواست، و كسي به او كمك نكرد، علي ـ عليه السلام ـ كه در حال ركوع بود، با دست خود به او اشاره كرد و انگشتر خويش را به او داد، سپس آيه ياد شده، بر پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شد.[4]
4. دليل قول اهل سنت اين است كه اين آيه بين آياتي واقع شده است كه مسلمانان را از ولايت اهل كتاب نهي كرده است. بنابراين، سياق آيات قرينه است بر اين كه مقصود از ولايت در آية مورد بحث نيز محبت و نصرت ميباشد.
ليكن اين استدلال صحيح نيست، زيرا قرينة سياق دليل ظنّي است نه قطعي، و دليل ظني در جايي قابل استناد است كه دليلي بر خلاف آن نباشد. در اينجا نيز و آن چه در اثبات قول نخست گفته شد، با قرينة سياق مخالف است، بنابراين، در اين صورت نميتوان به آن استناد كرد.
پرسش
اگر آيه در شأن علي ـ عليه السلام ـ نازل شده است، چرا عبارت جمع «الذين آمنوا» به كار رفته است؟
پاسخ
به كار بردن لفظ جمع در مورد يك فرد به قصد تعظيم و تكريم و در كلام عرب و غير آن رايج است.[5] نيز ممكن است حكمت آن تشويق مؤمنان به انفاق در راه خدا باشد، كه حتي در حال نماز نيز از آن غفلت نكنند.[6]
پرسش
چگونه امام علي ـ عليه السلام ـ متوجه فقير شد، با اينكه در حال خواندن نماز بود و آن حضرت در حال نماز جز به خدا به چيز ديگري توجه نميكرد، چنانكه نقل شده است، تيري به پايش رفته بود و او طاقت تحمل درد جراحي آن را نداشت، تا اين كه در حال نماز آن را از پاي او بيرون آوردند؟!
پاسخ
توجه به فقير و صدقه دادن به او كاري پسنديده و عبادت است، و خود نوعي توجه به خدا است. بنابراين، ماية عيب و نقص نخواهد بود. آن چه شايسته مقام اولياي الهي نيست، منصرف شدن از خدا به غير خداوند است. و اصولاً ممكن است اين كار به خواست خداوند انجام شده تا هم اهميت انفاق نشان داده شود، و هم زمينهاي براي نزول آية ولايت فراهم گردد.
آية تبليغ
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ».[7]
اي پيامبر آن چه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است را ابلاغ كن، اگر اين كار را انجام ندهي، رسالت خدا را ابلاغ نكردهاي، و خدا تو را از خطر مردم حفظ ميكند، به درستي كه خدا كافران را هدايت نميكند.
تفسير آيه
مفاد اين آيه شريفه آن است كه دستوري از جانب خدا بر پيامبر نازل شده بود، و پيامبر از ابلاغ آن بيمناك بود، ولي خداوند با تأكيد خاصي او را به ابلاغ آن فرمان داد و مطمئن ساخت كه در اين راه خطري متوجه او نخواهد بود. و اينكه اين دستور به قدري اهميت دارد كه تبليغ نكردن آن به منزلة تبليغ نكردن اصل رسالت است:
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»
بديهي است پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ هيچ گاه به خاطر ترس از جان خود در تبليغ رسالت الهي كوتاهي نكرده است. بنابراين، ترس او از اين جهت نبوده است، آنچه در اينجا به نظر درست ميآيد اين است كه اين دستور در برگيرندة حكمي بوده كه ممكن بود به شأن و موقعيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اذهان عدهاي از مسلمانان صدمه وارد كند، يعني مشتمل بر حكمي بوده است كه در ظاهر امر در برگيرنده نفع شخصي يا قومي براي آن حضرت بوده است.
اين حكم به قرينة روايات بسيار كه در شأن نزول آيه وارد شده است، همان ولايت و رهبري علي ـ عليه السلام ـ بوده است؛ زيرا در روايات شأن نزول آمده است كه اين آيه در جريان غديرخم نازل شده است. از اينرو، ابلاغ اين حكم ميتوانست اين ذهنيت را براي برخي از مسلمانان ايجاد كند كه پيامبر نيز مانند فرمانروايان بشر است كه بستگان خود را به عنوآنجانشين خويش تعيين ميكنند، به ويژه آنكه در ميان مسلمانان عدة زيادي افراد منافق وجود داشتند كه از چنين فرصتهايي، بهترين بهرهبرداري را به نفع مقاصد خود مينمودند.
از سوي ديگر، وجود يك رهبر لايق و با كفايت براي حفظ اسلام بسيار مهم و تعيين كننده، و عدم وجود آن براي اسلام خطرساز است، از اينرو، نفي ابلاغ رسالت به خاطر ابلاغ نكردن آن كاملاً استوار و حساب شده است.[8]
بنابراين، با توجه به قراين زير به دست ميآيد كه حكم مورد نظر در اين آيه، همان ولايت و امامت علي ـ عليه السلام ـ است:
1. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از ابلاغ اين حكم بيمناك بوده است، و ترس آن حضرت مربوط به مقام رسالت بوده است، نه خطر جاني و مانند آن.
2. علي ـ عليه السلام ـ پسر عمو و داماد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بود، و تعيين او به عنوان رهبر اسلامي پس از پيامبر ميتوانست اين ذهنيت را ايجاد كند كه مقام نبوت همانند مقام سلطنت و فرمانروايي معهود در ميان بشر است.
3. در ميان مسلمانان افراد منافقي بودند كه از هر فرصتي براي رسيدن به مقاصد شوم خود استفاده ميكردند.
4. نقش رهبري لايق در حفظ اسلام، دستآورد رسالت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و بسيار تعيين كننده است. بنابراين، به جا است كه عدم ابلاغ آن با عدم ابلاغ اصل رسالت يكسان دانسته شود.
5. روايات بسياري وارد شده است كه آيه در جريان غديرخم و در رابطه با مسئله ولايت وامامت علي ـ عليه السلام ـ نازل گرديده است.[9]
آيه اكمال دين و يأس كافرين
«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلاتَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».[10]
امروز كافران از دين شما نااميد شدند پس از آنان نترسيد بلكه از من بترسيد، امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و از اسلام به عنوان يك دين براي شما راضي شدم.
اين آية كريمه تصريح دارد بر اين كه در تاريخ اسلام و در عصر رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ روزي بوده كه در آن واقعهاي رخ داده است كه چند ويژگي داشته است:
1. كافران از اينكه بتوانند دين اسلام را از بين ببرند نااميد شدند.
2. در اين صورت، مسلمانان نبايد ازناحية خطر كافران بر دين اسلام بيمناك باشند، بلكه بايد از سنن و قوانين الهي بيمناك باشند، كه چه بسا رعايت نكردن آنها به دين آنان صدمه وارد نمايد.
3. در آن روز دين، كامل گرديد.
4. نعمت الهي بر مسلمانان به مرحلة نهايي رسيد.
5. دين اسلام با آن قانون و دستور ويژه، مورد رضايت خداوند قرار گرفت.
اكنون بايد ديد آن روز چه روزي بوده؟ و دستوري كه در آن روز از جانب خدا بر پيامبر نازل گرديده و آن حضرت آن را به مسلمانان ابلاغ كرده چه بوده است كه اين همه آثار مهم را به دنبال داشته است؟
از مراجعه به قرآن كريم و تاريخ اسلام به دست ميآيد كه كافران با ترفندهاي مختلف با پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مخالفت و مبارزه نمودند، ـ گاهي از راه تطميع، گاهي با طرح نقشة كشتن ناگهاني پيامبر، و بالاخره از راه جنگهاي مختلف ـ ولي نتيجهاي نگرفتند، و آخرين نقطه اميد آنها اين بود كه چون پيامبر فرزند پسر ندارد. بنابراين، پس از آنكه وفات كرد كسي كه مطابق سنتهاي رايج بشري و نيز سنن جاهليت بتواند جانشين او شود، وجود ندارد.[1] . مائده/ 55.
[2] . تفسير كشاف، ج 1، ص 648.
[3] . توبه/ 72.
[4] . به تفسير الميزان، ج 6، ص 20ـ16 و المراجعات، ص 161ـ160 رجوع شود.
[5] . مجمع البيان، ج 4ـ3، ص 211.
[6] . الكشاف، ج 1، ص 649.
[7] . مائده/ 67.
[8] . الميزان، ج 6، ص 52ـ45.
[9] . جهت آگاهي از روايات وارد در شأن نزول آيه به الغدير، ج 1، ص 223ـ214 رجوع شود.
[10] . مائده/ 3.
@#@ در اين صورت آنان خواهند توانست به اهداف خود دست يابند.
بنابراين، آن چه ميتوانست آنان را نااميد كند تعيين جانشيني لايق و باكفايت از جانب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بود، از اينرو بايد گفت: روز موردنظر در آية شريفه، همان روز غديرخم است كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ولايت و امامت علي ـ عليه السلام ـ را در ميان جمع عظيمي از مسلمانان اعلان كرد، چنانكه روايات فراواني در مورد شأن نزول آيه در رابطه با جريان غديرخم وارد شده است.
و از طرفي در آن تاريخ (ذيحجه سال دهم هجري) همه يا اكثريت برنامههاي اسلامي در زمينههاي عبادت و مسايل گوناگون زندگي فردي و اجتماعي بيان شده بود، و از نظر قانونگذاري نقصان و كاستي وجود نداشت، بلكه نقصان آن از نظر رهبري لايق و باكفايت بود كه بتواند پس از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ راه او را ادامه دهد، و قوانين اسلامي را به خوبي اجرا نمايد. و اين كاستي با نصب علي ـ عليه السلام ـ به امامت، جبران، و دين تكميل گرديد، و بديهي است كه چنين ديني مورد رضايت خداوند ميباشد. امامت علي ـ عليه السلام ـ اگر چه پيش از آن براي مسلمانان در مدينه و حوالي آن بيان شده بود، ولي در يك مراسم رسمي و در ميان آن انبوه جمعيت از شهرهاي مختلف دنياي اسلام اعلان نشده بود و بسيار بهتر بود كه در ميان چنين جمعيتي دوباره اعلان گردد.
اما اين كه چرا مسلمانان بايد نسبت به دين خود از خدا بترسند، براي آن است كه يكي از سنتهاي الهي اين است كه هر نعمتي را كه به بندگان خود ميدهد، در صورت كفران نعمت و ناسپاسي از آنان ميگيرد، چنانكه ميفرمايد:
«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».[1]
بر اين پايه، اكنون كه خدا نعمت خود را از طريق ولايت بر مسلمانان تمام نموده است، به آنان هشدار ميدهد كه مبادا نسبت به اين نعمت بزرگ ناسپاسي كنند؛ چرا كه در آن صورت گرفتار عذاب سخت الهي خواهند شد، و از سعادت ابدي محروم خواهند گرديد. چنانكه ميفرمايد:
«وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ».[2]
ـ نصوص امامت در سنت
در درس گذشته برخي از نصوص امامت در قرآن كريم را بررسي كرديم، در اين درس به بررسي پارهاي از نصوص امامت در سنت ميپردازيم.
حديث غدير
پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در سال دهم هجرت، آهنگ سفر حج نمود و تصميم خود را به مسلمانان مدينه و شهرهاي ديگر اعلان كرد، از اينرو، جمعيت بسياري عازم حج شدند. مورخان تعداد كساني را كه از مدينه، آن حضرت را به سوي مكه همراهي كردند، مختلف نقل كردهاند، كمترين عدد نود هزار نفر.[3]
پس از انجام مراسح حج، پيامبر با مسلمانان مكه را ترك گفتند و روز هجدهم ذيحجه به غديرخم رسيدند، آنجا نقطهاي بود كه راه مدينه از راههاي شهرهاي ديگر چون عراق و مصر جدا ميشد. پيامبر دستور دارد تا كاروان زايران خانه خدا همانجا توقف كنند. وقتي همه جمع شدند، نماز ظهر را به جماعت به جاي آوردند، آنگاه پيامبر در ميان جمعيت بر منبري كه از جهاز شترها ساخته بود، ايستاد و خطبهاي را ايراد كرد،آنگاه فرمود: آيا صداي مرا ميشنويد. گفتند: آري.
پيامبر فرمود: من پيشاپيش شما در كنار حوض (كوثر در قيامت) قرار خواهم گرفت، و شما بر من وارد خواهيد شد، پس بيانديشيد كه پس از من با ثقلين چگونه رفتار خواهيد كرد؟
در اين هنگام از ميان جمعيت ندايي برخاست كه «ثقلين» چيستند؟
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ پاسخ داد: يكي، ثقل بزرگتر يعني قرآن است؛ و ديگري ثقل، كوچكتر يعني عترت و خاندان من ميباشند. خداوند به من خبر داده است كه آن دو از يكديگر جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض نزد من آيند، پس بر آنان پيشي نگيريد و از آنان فاصله نگيريد كه هلاك خواهيد شد.
آنگاه دست علي ـ عليه السلام ـ را گرفت و به اندازهاي بالا برد كه زير بغل هر دو نمايان شد، و همه حاضران او را شناختند، پس گفت: اي مردم، چه كسي بر مؤمنين از خود آنان سزاوارتر است؟
گفتند: خدا و پيامبرش داناترند.
پيامبر فرمود: خدا، مولاي من و من مولاي مؤمنين هستم و بر آنان از خودشان سزاوارترم. سپس سه يا چهار بار اين جمله را تكرار نمود:
«مَنْ كُنْتُ مَولَاهُ فَعَلِيٌّ مُوْلاهُ»
هر كس من مولاي او هستم، علي ـ عليه السلام ـ مولاي او است.
آنگاه در حق او و دوستان و ياران او دعا كرد، و هنوز جمعيت متفرق نشده بود كه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و آية «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ…» را بر او تلاوت كرد، و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر اين نعمت بزرگ الهي تكبير گفت، و مؤمنين پيشاپيشِ همه ابوبكر و عمر، منصب ولايت را به علي ـ عليه السلام ـ تبريك گفتند.
سند و مفاد حديث
حديث غدير از احاديث متواتر است و پيش از صد نفر از بزرگان صحابه آن را روايت كردهاند، و از نظر سند ترديدي در آن نيست، آن چه مورد اختلاف شيعه و اهل سنت است، معناي ولايت در حديث است:
1. اهل سنت آن را به ولايت نصرت و محبت تفسير كردهاند.[4]
2. شيعه آن را ولايت زعامت و رهبري ميدانند.
علماي شيعه دلايل و شواهد بسيار بر اثبات مدعاي خود ذكر نمودهاند كه برخي را يادآور ميشويم:
قرينة اول: پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ قبل از اين كه ولايت علي ـ عليه السلام ـ را مطرح كند، مسئله ولايت خود بر مؤمنين و اين مطلب را كه او بر آنان از خودشان برتر است بيان نمود، و اين ميرساند كه مقصود از ولايت امامت و رهبري است.
قرينة دوم: پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ قبل از بيان ولايت علي ـ عليه السلام ـ از مرگ قريب الوقوع خود خبر داد. اين نكته بيانگر آن است كه مسئله ولايت علي ـ عليه السلام ـ مربوط به پس از وفات پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است، و آن چيزي جز امامت و رهبري نخواهد بود.
قرينة سوم: پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ قبل از مطرح كردن ولايت علي ـ عليه السلام ـ از حاضران خواست تا به توحيد، رسالت و معاد شهادت دهند، و اين نكته نشانگر آن است كه ولايت امري است كه در رديف اصول اعتقادي ياد شده قرار دارد، يعني در حقيقت در امتداد رسالت و نبوت است.
قرينة چهارم: پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در پايان بر اينكه خدا با ولايت علي ـ عليه السلام ـ دين را كامل و نعمت خود را بر مسلمانان تمام كرده و از دين آنان راضي گرديده است، تكبير گفت.
بديهي است ولايت علي ـ عليه السلام ـ آنگاه چنين جايگاه مهمي را دارد كه به معناي امامت و رهبري باشد، يعني چيزي كه در حقيقت علي مبقية اسلام است.
قرينة پنجم: متوقف ساختن كاروان حج در هواي بسيار گرم و شرايط طاقتفرسا، براي درخواست يك مطلب عادي و روشن، كاري حكيمانه و متناسب با مقام پيامبر بزرگوار اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيست، كاري كه اگر از يك فرد عادي سر زند، نزد عاقلان مستحق ملامت و نكوهش است، تا چه رسد به پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه عقل كل بوده است. بنابراين، معناي معقول ولايت با در نظر گرفتن آن شرايط و حالات، چيزي جز امامت و رهبري نخواهد بود.
قرينة ششم: تهنيت و تبريك گفتن مؤمنان ـ و پيش از همه ابوبكر و عمر ـ خود دليل روشن ديگري بر اين است كه مقصود از ولايت صرفاً نصرت و دوستي نبوده است؛ زيرا بيان اين مطلب كه علي ـ عليه السلام ـ دوست و ياور مسلمانان است، چيزي نبود كه به آن حضرت اختصاص داشته و در خور تبريك گفتن باشد، در حالي كه امامت و رهبري مقامي ويژه و فوقالعاده است، و جا دارد به كسي كه توسط پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به اين مقام نايل گردد، تبريك و تهنيت گفته شود.
قرينة هفتم: محدثان و مفسران نقل كردهاند كه فردي به نام «حارث بن نعمان» پس از آنكه از جريان غديرخم و نصب علي ـ عليه السلام ـ به مقام ولايت آگاه شد، نزد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آمد و گفت: از ما خواستي تا به يگانگي خدا و رسالت تو شهادت دهيم، و ما را به جهاد، حج، نماز، روزه و زكات دستور دادي و ماهمه را پذيرفتيم، ولي تو به اينها راضي نشدي تا اينكه اين جوان را ولي ما قرار دادي، آيا اين كار به رأي تو انجام گرفته يا دستور خدا چنين بوده است؟
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: سوگند به خداي يكتا، كه اين كار طبق دستور خدا انجام گرفته است.
حارث بن نعمان روي برتافت و دست به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا، اگر اين كار به امر تو بوده است هم اكنون عذابي بر من فرو فرست، ناگهان سنگي بر فرق او فرود آمد و در دم هلاك شد، و در اين هنگام آية «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»[5] نازل شد.[6]
حديث منزلت
محدثان و مورخان نقل كردهاند كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در موارد مختلف، از جمله در جريان غزوه تبوك، خطاب به علي ـ عليه السلام ـ فرمود:
«انت مِني بمنزلة هارون مِن موسي اِلا اَنهْ لا نبي بعدي».
نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسي ـ عليهما السلام ـ است با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد بود.
سند و مفاد حديث
اينروايت نيز از روايات متواتر است،[7] و از نظر اعتبارِ سند قابل ترديد نيست، بلكه سخن در مفاد آن است:
1.[1] . انفال/ 53.
[2] . بقره/ 211. به الميزان، ج 6، ص 182ـ167 رجوع شود.
[3] . يكصد و چهارده هزار، يكصد و بيست هزار، يكصد و بيست و چهار هزار نيز نقل شده است، البته تعداد كساني كه آن سال با آن حضرت به زيات خانه خدا آمده بودند، بيش از ارقام ياد شده است، زيرا علاوه بر مسلمانان مدينه، مسلمانان مكه، و نيز عدهاي از يمن همراه با علي ـ عليه السلام ـ به حج آمده بودند.
[4] .تفسير المنار، ج 6، ص 465.
[5] . معارج/ 1.
[6] .و علامه اميني نام سي نفر از بزرگان اهل سنت كه اين واقعه را نقل كردهاند،ذكر نموده است، الغدير، ج 1، ص 246ـ239.
[7] . جهت آگاهي از مصادر حديث منزلت به كتاب المراجعات، امام شرفالدين عاملي، مراجعة شماره 28 و 30؛ و كتاب قادتنا تأليف آيت الله ميلاني، ج 2، باب 27 رجوع شود.
@#@ از نظر اهل سنت مقصود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بيان علاقمندي خاص خود به علي ـ عليه السلام ـ بوده است، و اينكه او نزديكترين و محبوبترين افراد نزد اوست، همانگونه كه هارون ـ عليه السلام ـ از نزديكترين و محبوبترين افراد نزد حضرت موسي ـ عليه السلام ـ بود.
2. از نظر شيعه مقصود مقام وصايت و جانشيني است، يعني همانگونه كه هارون هنگام رفتن موسي به ميقات، جانشين او گرديد، و اگر پس از موسي ـ عليه السلام ـ نيز زنده ميماند، رهبري قوم او را برعهده ميداشت، علي ـ عليه السلام ـ نيز جانشين پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ است، چنانكه در غزوة تبوك نيز او را جانشين خود ساخت و كارهاي خود را به او سپرد.
استدلال شيعه در وجه دلالت اين حديث بر جانشيني علي ـ عليه السلام ـ اين است كه قرآن كريم يادآور ميشود كه حضرت موسي ـ عليه السلام ـ از خداوند درخواست نمود كه برادرش هارون را وزير و پشتيبان، و در امر رهبري وي را با او شريك نمايد، چنانكه ميفرمايد:
«وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي».[1]
و خداوند درخواست او را برآورده ساخت، چنانكه ميفرمايد:
«قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى».[2]
و در جاي ديگر دربارة جانشيني هارون براي موسي ـ عليه السلام ـ ميفرمايد:
«وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي».[3]
بديهي است اگر موسي ـ عليه السلام ـ بار ديگر نيز به ميقات و يا به مسافرت ميرفت، نيازي نبود كه در مورد خلافت و جانشيني هارون ـ عليه السلام ـ سخني بگويد، نصب وي به خلافت در نوبت پيشين بر جانشيني او در نوبتهاي بعد دلالت ميكرد، چنانكه اگر به فرض او پس از موسي ـ عليه السلام ـ زنده ميماند نيز جانشين وي بود، و رهبريِ بنياسرائيل را بر عهده داشت.
حديث منزلت نيز همه منزلتهاي هارون را براي علي ـ عليه السلام ـ اثبات كرده است، جز مسئله نبوت. بنابراين، دقت در اين حديث ميرساند كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ با اين بيآنجانشيني خود را در مسئله رهبري مسلمانان تعيين كرده است.
حديث يوم الدار
وقتي آية شريفة «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ».[4] بر پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شد، آن حضرت خويشاوندان خود را به منزل ابوطالب دعوت كرد. آنآنكه حدود چهل نفر بودند، در منزل ابوطالب گرد آمدند. پس از آنكه از آنان پذيرايي شد، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ روي به آنان كرد و گفت: اي فرزندان عبدالمطلب، در بين عرب هيچ جواني بهتر از آن چه من براي شما آوردهام نياورده است، زيرا من چيزي را آوردهام كه خير دنيا و آخرت شما را در بردارد. خداوند مرا برانگيخته است تا شما را به سوي او فراخوانم. كدام يك از شما مرا در اينباره كمك ميكند تا وصي و جانشين من باشد؟
آنان سكوت اختيار نمودند، در اين هنگام علي ـ عليه السلام ـ برخاست و پشتيباني خود را اعلان نمود، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: او وصي و جانشين من خواهد بود، پس سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.
سند و مفاد حديث
علاوه بر محدثان شيعه، بسياري از محدثان و مورخان اهل سنت نيز اين حديث را روايت كردهاند. شيخ سليم بشري[5] ميگويد: دربارة رجال اين حديث بحث و بررسي كردم، همگي از ثقات و افراد مورد اعتمادند، و از طرق مختلف روايت شده است، بدين جهت به درستي آن ايمان دارم.[6]
دلالت اين حديث بر مسئله خلافت جاي ترديد نيست، زيرا بر آن تصريح نموده است، چيزي كه هست در اينجا دو احتمال وجود دارد كه لازم است مورد بررسي قرار گيرد.
1. خلافت مورد بحث در اين حديث، خلافت بر خويشاوندان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است، نه خلافت بر عموم مسلمانان؛ ليكن بايد توجه داشت كه هر كس خلافت علي ـ عليه السلام ـ برخويشاوندان پيامبر را پذيرفته است، خلافت او را بر عموم مسلمانان نيز پذيرفته است، و هر كس خلافت خاصه را رد كرده، خلافت عامه را نيز رد كرده است. بنابراين، اين احتمال، مخالف اجماع مسلمانان و مردود است. گذشته از اين، ملاك خلافت خاصه و عامه يك چيز بيش نيست، از اينرو، تفكيك اين دو از يكديگر پذيرفته نيست.
2. آن چه در اين حديث آمده است،خلافت علي ـ عليه السلام ـ است، نه خلافت بلافصل او. و اين با عقيدة اهل سنت نيز سازگار است، زيرا آنان علي ـ عليه السلام ـ را چهارمين خليفة پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميدانند؛ ليكن بايد توجه داشت كه اين احتمال برخلاف ظاهر چنين خطابي است؛ چرا كه از نظر قواعد محاوره هرگاه فرمانروا يا رهبري، كسي را به عنوآنجانشين خود برگزيند مفاد آنجانشيني بلافصل است. و اگر مقصود غير از آن باشد، بايد قرينهاي متصل يا منفصل اقامه كند، چنانكه مثلاً ابوبكر بر بلافصل بودن خلافت عمر تصريح نكرد، با اين حال از نظر اهل سنت شكي در اين كه مقصود جانشيني بلافصل بوده است، وجود ندارد.
دو اشكال و دو پاسخ
اشكال اول:
اگر اين نصوص مربوط به خلافت و امامت علي ـ عليه السلام ـ ميباشند، و به راستي پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ آن حضرت را به عنوآنجانشين خود تعيين كرده است، چرا خلفاي سه گانه و جمعي از صحابه با آن مخالفت كردند.
به عبارت ديگر: پذيرفتن نظرية شيعه مستلزم اين است كه جمع كثيري از صحابه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با دستور او مخالفت كرده باشند، و چنين فرضيهاي با آنچه تاريخ درباره وفاداري صحابه نسبت به پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ گزارش ميدهد، سازگار نيست.
پاسخ
در پاسخ اين اشكال دو نكته را يادآور ميشويم:
1. به گواهي تاريخ عدهاي از صحابه، علي ـ عليه السلام ـ را خليفة بلافصل پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميدانستند، و در آغاز نيز با خلافت ابوبكر مخالفت كردند.[7] هر چند به پيروي از امام علي ـ عليه السلام ـ بعداً روش مسالمت و سكوت را برگزيدند. اين گروه افرادي چون سلمان، ابوذر، عمار و مقداد ـ رضوان الله تعالي عليهم ـ بودند كه از چهرههاي برجستة صحابه به شمار ميروند، و قطعاً نميتوان رأي آنان را در اين مسئله ناديده گرفت.
2. به گواهي تاريخ برخي از صحابه حتي در زمان خود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از دستورات او سرپيچي ميكردند. يكي از روشنترين موارد، آنجا بود كه با دستور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مبني بر آوردن قلم و كاغذ براي اينكه مطلب بسيار مهمي را براي آنان بنويسد، و نيز مخالفت با دستور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به پيوستن به سپاه «اُسامة بن زيد» را ميتوان نام برد.[8] در مورد انگيزة اين مخالفتها وجوهي گفته شده است. وجهي كه با مباني اهل سنت نيز قابل قبول است همان است كه «امام شرفالدين» در پاسخ «شيخ بشري» بيان كرده و مورد قبول وي نيز واقع شده است، و آن اين كه عدهاي از صحابه در مواردي كه مربوط به امور عبادي از قبيل نماز، روزه و مسايلي از اين قبيل بوده است، دستورات پيامبر را بدون چون و چرا اجرا ميكردند؛ اما در امور مربوط به مسايل اجتماعي و سياسي مانند جنگ و صلح، و رهبري، چنين اطاعت و انقيادي را بر خود لازم نميدانستند بلكه به رأي و اجتهاد خود عمل ميكردند.
در اين مورد نيز رأي و اجتهاد آنان بر اين بود كه چون علي ـ عليه السلام ـ در جنگها بسياري از افراد قريش و مخالفان پيامبر را كشته است، ممكن است تعصبات جاهلي آنان را برانگيزد و از او اطاعت نكنند؛ و يا به خاطر اين كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ او را بر ديگران برتري ميداد، حسادت او را در دل داشته و رهبري او را خوش ندارند. و توجيهاتي از اين قبيل.
البته روشن است كه اين احتمالات ارزش علمي و عملي نداشته و از قبيل اجتهاد در مقابل نص است، ولي اگر بخواهيم مخالفت عدهاي از صحابه را با نصوص امامت به گونهاي توجيه كنيم كه با مباني اهل سنت نيز سازگار باشد، اين تنها راه است.
در هر حال، صحابه داراي مقام عصمت نبودهاند تا عمل آنان بر ما حجت شرعي باشد و به خاطر آن از نصوص قرآن و سنت كه حجت شرعي ميباشند، دست برداريم.
اشكال دوم:
چرا علي ـ عليه السلام ـ براي گرفتن حق خود قيام نكرد؟ آيا او از جان خود بيمناك بوده است، در حاليكه اين احتمال با توجه به شجاعت و دلاوريهاي او در جنگهاي صدر اسلام، مردود است؟!
پاسخ
امت اسلامي در آن زمان از چند جهت دچار مخاطره بود:
يكي، از جهت قدرتهاي بزرگ خارجي چون روم و ايران، زيرا خطر آنها تا آنجا بود كه پيامبر در آخرين لحظات عمر مبارك خود سپاه اسامه را براي مقابله با حمله احتمالي سپاه روم گسيل داشت.
از سوي ديگر،خطر منافقين در داخل جامعة اسلامي يكپارچگي امت اسلامي را تهديد ميكرد.
بديهي است در چنين شرايطي اگر امام علي ـ عليه السلام ـ براي گرفتن حق خود قيام ميكرد، آتش جنگ داخلي شعلهور ميشد، و چه بسا كيان اسلام و قرآن صدمه جبران ناپذير ميديد.
از اينرو، امام علي ـ عليه السلام ـ امر مهم را فداي امر اهم كرد و راه مسالمت و سكوت را برگزيد، تا در فرصت مناسب حقيقت را بر مسلمانان روشن سازد، چنانكه خود آن حضرت بر اين مطلب تصريح كرده است.[9][1] . طه/ 32ـ29.
[2] . طه/ 36.
[3] . اعراف/ 142.
[4] . شعراء/ 214.
[5] . وي از اساتيد الازهر بوده است، و كتاب المراجعات نتيجة نوشتههايي است كه ميان او و امام شرفالدين عاملي مبادله شده است.
[6] . المراجعات، مراجعه 23.
[7] . شيخ صدوق(ره)، نام دوازده تن از آنان را با احتجاجاتشان بر امامت علي ـ عليه السلام ـ در كتاب خصال نقل كرده است.
[8] . جهت آگاهي از مخالفتهايي كه از طرف برخي صحابه با پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در زمان حيات آن حضرت شده است به كتاب الاجتهاد و النص تأليف امام شرفالدين عاملي رجوع شود.
[9] نهج البلاغه، نامه 62.
علی ربانی گلپایگانی – عقاید استدلالی