سیره‌ی سیاسی امام رضا (ع) در قبال مأمون

سیره‌ی سیاسی امام رضا (ع) در قبال مأمون

نویسنده: ابراهیم برزگر (1)

چکیده:
این نوشتار می‌کوشد تا با تمرکز بر موضع‌گیری‌های سیاسی امام رضا (علیه السلام)، معطوف به رقیب و دشمن سیاسی ایشان یعنی مأمون، به استنباط‌های نظری بپردازد و از خلال این بررسی به پرسش‌های سیاست در دنیای معاصر پاسخ دهد. سیاست امام رضا (علیه السلام) در دو وجه «سیاست معطوف به مأمون» و «سیاست معطوف به امام (علیه السلام)» قابل تعقیب است. رفتار سیاسی در خلأ رخ نمی‌دهد، بلکه در یک محیط تعاملی و کنش و واکنش زنجیره‌ای رخ می‌دهد و رفتاری راهبردی است. پرسش این است که منطق تعامل‌های امام رضا (علیه السلام) با مأمون چیست؟ فرضیه آن است که شناخت مأمون و مأمون‌شناسی امام (علیه السلام) ملهم از شیطان‌شناسی و روش‌های سه‌گانه‌ی تطمیع، تهدید و تزویر معطوف به رهبر و پیروان است. این کندوکاو بر محور پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا (علیه السلام) قرار گرفته است. مأمون ابتدا قصد اغوای امام (علیه السلام) یا تزویر دارد که با بیان مقاصد پنهان مأمون خطاب به وی این مرحله به سرعت به پایان می‌رسد. تطمیع اول، با پیشنهاد خلافت و تطمیع دوم، با پیشنهاد ولایتعهدی و سپس «تهدید» برای القای «تصور تطمیع شدن» در اذهان عمومی غیربصیر از فنون مأمون بوده که همواره توسط امام (علیه السلام) خنثی و این موارد به فرصت‌سازی تبدیل شده است.
مقدمه
سیره‌ی سیاسی و موضع‌گیری پیامبران و ائمه (علیهم السلام) در برخورد با طاغوت‌ها و ستمگران، منبع ارزشمندی برای تولید پاسخ برای پرسش‌های معاصر در سیاست و روابط بین‌الملل است. نمونه‌ی آن حوادث صدر اسلام در مقطع 40 ساله بوده که همواره برای تولید اندیشه و عمل سیاسی مورد کاوش قرار گرفته است. اجتناب از طاغوت و مبارزه با ستمگران، از برجسته ترین اصول راهبردی در برخورد پیامبران و اولیای الهی است. قرآن کریم در این باب در توصیه‌ای هنجاری می‌فرماید: «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» (نحل/36)، عده‌ای با رعایت این اصل، آزار و ستم فراوانی دیده‌اند (بصیری، 1392: 228). با این همه، اقدام حضرت رضا (علیه السلام) در پذیرش ولایتعهدی از حاکمی غاصب به نام مأمون، در تعارض ظاهری با این دستورالعمل کلی است. همان‌طور که پیشنهاد خلافت و سپس ولایتعهدی از سوی مأمون به آن حضرت هم امری غیرمتعارف آن هم از سوی کسی است که برای به دست آوردن آن، دست به برادرکشی زده است.
سیره‌ی امام رضا (علیه السلام) در برخورد با دشمنان، رقبا و پیروان، نکات آموزنده و عبرت‌آمیز فراوانی برای موضع‌گیری سیاسی در دنیای معاصر و تولید علم سیاست اسلامی در دنیای نو دارد. پیچیدگی و پختگی مأمون در استفاده از قدرت نرم، موجب شد امام رضا (علیه السلام) هم در رفتاری راهبردی و معطوف به غیر، رفتار خود را پیچیده کنند. این پیچیدگی، ظرفیت الهام بخشی برای خوانش معاصر را افزایش داده است. اقدام شگفت‌آور پیشنهاد خلافت در مرتبه‌ی اول به امام (علیه السلام) و سپس ولایتعهدی به ایشان، تفاوت زیاد در ظاهر برخورد احترام‌آمیز با امام رضا (علیه السلام) و باطن فرصت‌طلبانه و سوءنیت وی به ایشان، گمراه کردن افکار عمومی آن دوره، پایان دادن به منازعه‌ی عباسی – علوی بعد از تأسیس بر مرده ریگ دولت امویان و پذیرش پرسش برانگیز ولایتعهدی از سوی امام (علیه السلام) برای برخی از اذهان، حتی شیعیان متعبد ایشان در زمان حیات امام (علیه السلام) و در همه‌ی نسل‌های انسانی، از ابعاد مسئله‌واره این موضوع حکایت می‌کند. پرسش این است که منطق موضع‌گیری‌های سیاسی امام رضا (علیه السلام) در قبال مأمون چیست؟
فرضیه‌ی این نوشتار آن است که شیطان پنداری‌های مأمون و تعامل امام (علیه السلام) با مأمون در فنون سه‌‌گانه‌ی تزویر (اغفال)، تطمیع و تهدید و خنثی‌سازی این شیطنت‌ها و پیگیری اهداف خود، منطق تصمیم‌گیری امام رضا (علیه السلام) را توضیح می‌دهد. روش بررسی نوشتار حاضر، تحلیل محتوا، تجزیه و تفسیر و روش جمع‌آوری داده‌ها، کتابخانه‌ای است.
الگوی نظری تحلیل
الگوی تحلیل این نوشتار برگرفته از منظومه‌ی سه‌‌گانه‌ی اسلام یعنی اعتقاد سیاسی، اخلاق در سیاست و احکام سیاسی است. این الگو پاسخگوی نیازهای سه‌‌گانه‌ی معرفتی، عاطفی و رفتاری انسان در دنیای سیاست است (رک: برزگر، 1389). بر این اساس امام رضا (علیه السلام) در منظومه‌ی نظام‌مند اعتقاد، اخلاق و احکام به معرفتی نظام‌مند اسلام ناب به پیروانشان می‌پردازند (مفروض 1). وظیفه‌ی پیروان نیز نسبت به امام معصوم (علیه السلام) بر مبنای این منظومه در سه شاخه‌ی معرفت امام، محبت و اطاعت از ایشان تعریف می‌شود (مفروض 2). بنا بر سرشت راهبردی سیاست و رفتار معطوف به غیر، الگوی نظام‌مند تعامل امام (علیه السلام) با دشمن اصلی خود یعنی مأمون در جهت روش‌های سه‌‌گانه‌ی وی بر مبنای منظومه‌ی سه‌‌گانه‌ است. بر این اساس روش‌های سه‌‌گانه‌ی شیطانی مأمون یعنی تطمیع و ترغیب، تزویر، اغواء و تهدید رفتاری و تقابل راهبردی امام (علیه السلام) در این نوشتار به عنوان فرضیه در نظر گرفته شده و امام (علیه السلام) از این مجاری برای شناخت رقیب سیاسی خود بهره گرفته و رفتار نظام‌مند خود را طراحی کرده‌اند. امام رضا (علیه السلام) از یک سو می‌کوشند تا نقشه‌ی مأمون و اهداف وی را شناسایی و خنثی کنند و همزمان در هر اقدام اضطراری، پیگیر مقاصد خود باشند. از این روی دو وجه «سیاست معطوف به مأمون» و «سیاست معطوف به امام (علیه السلام)» را در هر رفتار و موضع‌گیری سیاسی توأم می‌کنند. هدایت سه رکن دارد، ضلالت انسان هم سه رکنی است و شیطان هم از فنون سه‌‌گانه‌ای استفاده می‌کند که متناسب با منظومه‌ی سه‌‌گانه‌ی اسلام است. با شیطان‌پنداری سیاستمدارانی چون مأمون، شباهت روش‌های وی با شیطان مشخص می‌شود.
مأمون‌شناسی امام (علیه السلام)
امام رضا (علیه السلام) با سه خلیفه‌ی عباسی هم دوره بودند. اول،‌ هارون‌الرشید، پدر مأمون که این دوره حدود 10 سال طول می‌کشد. دوم، امین و سوم، مأمون که هر یک پنج سال به طول انجامید (کارخانه، 1392: 172). دشمن‌شناسی همواره یک سر تعامل‌های امام (علیه السلام) است. حدود 50 درصد یک رفتار سیاسی معطوف به دشمن و رقیب است. در واقع رفتار سیاسی امام رضا (علیه السلام) به نوعی عمیق با دشمن گره می‌خورد و وابسته می‌شود. اصولاً سیاست، یک رفتار راهبردی و معطوف به دیگری و طرف مقابل یعنی دشمن است. سیاست در خلأ اتفاق نمی‌افتد، بلکه در محیطی متعاملانه رخ می‌دهد. از اینجاست که مأمون‌شناسی به عنوان کسی که در رأس قدرت قرار دارد و در رفتار سیاسی امام (علیه السلام) یک طرف است، مهم می‌شود. بسیاری از گفتارها و رفتارهای ثبت و ضبط شده‌ی امام (علیه السلام) به نوعی به مأمون مربوط است.
مأمون‌شناسی و شیطان‌شناسی
یکی از مجاری شناخت امام (علیه السلام) از مأمون، حاصل یکسان پنداری دشمن و شیطان و تعمیم شناخت از شیطان به دشمنان و در اینجا مأمون است. بنابراین فنون شطان برای اثرگذاری بر رفتار مؤمنان و انسان‌ها، به طور مبسوط در قرآن کریم بحث شده است. امام رضا (علیه السلام) به عنوان یکی از «اهل الذکر» و شارح و مفسیر قرآن کریم، این فنون را به خوبی می‌شناسند. فنون سه‌‌گانه‌ی اشاره شده عبارت‌اند از: تهدید، تطمیع و اغفال و اغوای مردم (تزویر). بنابراین امام رضا (علیه السلام) از شیطان‌شناسی برای دشمن‌شناسی و در اینجا از مأمون‌شناسی استفاده کرده‌اند، چون هر دو از یک جنس هستند و از معلومات خود در باب شیطان برای رسیدن به مجهولات، یعنی مأمون استفاده کرده‌اند. در این قالب‌ها، رفتارهای مأمون در قالب شیطنت‌های مأمون مفهوم سازی می‌شود.
تزویر و اغفال‌گری مأمون
ظاهر و باطن متفاوت مأمون نسبت به امام رضا (علیه السلام) یکی از علائم دشواری کار حضرت بود. در ظاهر، سیاست دعوت به مرو و خراسان و در باطن، زندانی و تبعید حضرت را پیگیری می‌کند. در ظاهر ولایتعهدی را به آن حضرت، واگذار می‌کند؛ اما در باطن، ایشان را از خاستگاه قدرت خود یعنی مکه و مدینه جدا می‌کند و اجازه‌ی فتوا و خواندن نماز جمعه و عید را نمی‌دهد. در ظاهر خدم و حشم در اطراف حضرت حضور دارند؛ ولی در باطن، در غربت از اهل و عیال و فرزند دلبندشان زندگی می‌کنند و در حجره دربسته به زهر جفا شهید می‌شوند. در ظاهر در تشییع جنازه، پیراهن چاک می‌کند و اشکش سرازیر می‌شود و برای بزرگداشت حضرت، عزای عمومی اعلام می‌کند. در ظاهر به آن حضرت اخلاص و محبت می‌ورزد و در باطن، حداکثر خشونت و دشمنی را اعمال می‌کند (حسینی، 1390: 6).
تهدید
کار دیگر مأمون تهدید و اجبار بود. اجبار امام (علیه السلام) به مهاجرت از مدینه و مکه و اجبار به پذیرش ولی عهدی با تهدید، از نمونه‌های بارز آن بود. مأمون در باب مقاومت امام (علیه السلام) به ولایتعهدی می‌گوید: «والا اجبرتک علی ذلک؛ اگر نپذیری شما را به پذیرش آن مجبور می‌کنم» (معینی، 1380: 106).
تطمیع و پیشنهاد خلافت
در مرحله‌ی اول، مأمون به امام (علیه السلام) پیشنهاد واگذاری خلافتی را می‌دهد که با برادرکشی از امین گرفته است. این پیشنهاد به ظاهر بسیار فریبنده و جذاب و از جنس همان فن شیطانی تطمیع و ترغیب است؛ اما امام (علیه السلام) قاطعانه آن را رد می‌کنند. در عین حال پاسخ ایشان به گونه‌ای است که ضمن خنثی کردن هدف مأمون، هدف خویش را پیگیری می‌کند. استدلال عقلانی امام (علیه السلام) از نظر مشروعیت بسیار ویرانگر است و خطاب به مأمون می‌فرمایند: «اگر این خلافت از سوی خداوند به تو واگذار شده است، پس تو حق نداری مقامی را که خداوند به تو ارزانی داشته است، به کس دیگر واگذار کنی. اگر منصب خلافت به تو تعلق ندارد، پس چگونه چیزی را که از آن تو نیست، می‌خواهی به من واگذار کنی؟ (صدوق، 12373، ج 2: 140-139).
امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه، هم بی مشروعیتی خلافت مأمون را و هم بی صلاحیتی واگذاری خلافت به غیر را مطرح می‌کنند و در واقع اساس خلافت وی و شخص وی را زیر سؤال می‌برند (رک: درخشه، 1391: 151؛ کارخانه، 1392: 269). مأمون به هدف خود یعنی کم رنگ کردن ذهنیت غصب خلافت و امامت از دید مسلمانان و شیعیان نمی‌رسد و برعکس با این استدلال امام (علیه السلام)، بحران مشروعیت وی تشدید می‌شود. فن تطمیع در مورد «خلافت بالفعل»، با پیشنهاد کناره‌گیری مأمون و واگذاری خلافت به امام رضا (علیه السلام) انجام شد و در مورد «خلافت بالقوه» موضوعیت پیدا کرد. بنابراین بحث ولایتعهدی مطرح شد. به این معنا که مأمون، خلیفه و امام (علیه السلام)، ولیعهد شوند و بعد از مرگ مأمون، ولایتعهدی امام رضا (علیه السلام) به خلافت تبدیل شود. در این مورد هم امام (علیه السلام) با صراحت به مأمون می‌گویند که من جلوتر و زودتر از شما مرگ را تجربه خواهم کرد. «انی اخرج من الدنیا قبلک مسموما مقتولا بالسم، من قبل از تو مسموم خواهم شد و از دنیا خواهم رفت» (صدوق، 1373، ج 2: 140، به نقل از کارخانه، 1392: 266). بنابراین بحث ولایتعهدی، به منزله‌ی سالبه به انتفاء موضوع است. فن تطمیع نسبت به شخص حضرت در مرحله‌ی اول و دوم خنثی می‌شود، «واقعیت تطمیع» کنار می‌رود و «تصور از تطمیع» مطرح می‌شود. بنابراین در گام سوم، آنچه مأمون در نیت و تصمیم‌سازی در دستور کار قرار می‌دهد، گمراه‌سازی افکار عمومی است. امام (علیه السلام) در فرازی، باطن مأمون را در طرح پیشنهاد ولیعهدی به طور آشکار به وی متذکر می‌شود، آن هم با کلید واژه‌ی «طمعاً فی الخلافه» که همان فن تطمیع در نیت مأمون در نزد مردم است. مکالمه‌ی امام (علیه السلام) با مأمون چنین است:
فقال الرضا (علیه السلام) … و انی لا علم ما ترید. فقال المأمون: ما ارید؟ قال الامان علی الصدق. قال: لک الامان . قال (علیه السلام) ترید بذلک ان یقول الناس: ان علی بن موسی، لم یزهد فی الدنیا، بل زهدت الدنیا فیه، ألا ترون کیف قبل ولایه العهد طمعاً فی الخلافه؛ امام (علیه السلام) فرمود: من می‌دانم تو چه مطلبی اراده کرده‌ای؟ آیا من در امان هستم؟ گفت: آری تو در امان هستی. آن‌گاه امام رضا (علیه السلام) فرمودند: تو می‌خواهی با قبول ولایتعهدی من، مردم بگویند علی بن موسی به دنیا، زهد و خویشتن‌داری نداشت بلکه این دنیا بود که تاکنون نسبت به او زهد و بی اعتنایی داشت. اینک که به او رو کرده است، آیا نمی‌بینید به طمع خلافت، آن را پذیرفته است؟ (بحرانی، 1430ق، ج22: 282).
مأمون‌شناسی و عباسی‌شناسی
یکی دیگر از مجاری شناخت امام رضا (علیه السلام)، عباسی‌شناسی است. عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) بود. عباسیان و علویان هر دو از یک تیره یعنی بنی‌هاشم بودند و عمدتاً غیریت خود را از امویان و بنی امیه تعریف می‌کردند. بعد از غصب خلافت توسط معاویه، امویان پایه‌گذاری شد و حدود 92 سال دولت امویان استمرار یافت. بنی‌هاشم در این دوره مرکب از عباسیان و علویان یعنی فرزندان عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، فرزندان امام علی (علیه السلام) و شیعیان در مقابل دشمن مشترک یعنی امویان در قدرت با یکدیگر متحد بودند و اصولاً تمایز روشنی وجود نداشت. به ویژه عباسیان که از شمار بیشتری برخوردار بودند، شعار «الرضا من آل محمد» را سر داده بودند، معنای این شعار معرفی آلترناتیو و بدیل حکومت یعنی سرنگونسازی امویان و جایگزینی خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جای آن بود (رک: برزگر، 1392، بخش ساخت عباسیان).
بعدها که سرنگونی رژیم مستقر یعنی امویان به پایان رسید، روشن شد که «الرضا من آل محمد» بیانی سیاسی و چند معنایی بوده است. معنای اولیه که به ذهن متبادر می‌شد، خلافت علویان و خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نسل امام علی (علیه السلام) بود. معنای دوم، خلافت عباسیان و خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نسل عمومی پیامبر بود و عباسیان که ابتکار عمل را در خراسان در دست داشتند، معنای دوم را مراد کردند و بر کرسی نشاندند. معلوم شد که آنان در طول دوران مبارزه، از عواطف دینی شیعیان و خاندان امام علی (علیه السلام) سوء استفاده کرده‌اند و حتی به تدریج مبنای اعتقادی خود را از شیعه به اهل سنت تغییر داده‌اند.
امام رضا (علیه السلام) این شناخت درازمدت خود از عباسی‌ها را به عنوان «پسر عموهای ناخلف» به رفتارشناسی مأمون، مصداق جاری دوره‌ی خود تسری می‌دهد. در چنین قالبی است که می‌توان قطعات پازل نقشه‌های مأمون را به روشنی مشاهده کرد و باطن پیشنهاد به ظاهر دلپذیر مأمون نظیر پیشنهاد خلافت یا پیشنهاد ولی عهدی امام رضا (علیه السلام) را به خوبی درک و ابعاد اغفال‌گری مردم از سوی مأمون را بررسی کرد. ابن اثیر انتخاب لقب «رضا» را برای نخستین بار و بی درنگ پس از ولایتعهدی، از سوی مأمون می‌داند. وی سعی داشت که به این وسیله با نام رضا به رضایت امام (علیه السلام) در پذیرش مقام ولایتعهدی اشاره کند. ابن اثیر می‌نویسد: «انه سماه الرضا من آل محمد» (1357، ج 5: 431 به نقل از کارخانه، 1392: 243). شاید بتوان این نکته را هم اضافه کرد که این واژه می‌تواند تداعی‌گر بازگشت تاریخی به شعار معروف «الرضا من آل محمد» باشد که بر مبنای آن شیعیان و عباسیان به سرنگونی بنی امیه پرداختند. واژه‌ی «رضا» شاید بتواند بحران مشروعیت ساختاری از آغاز تا دوره‌ی مأمون در دولت عباسیان را برطرف سازد.
مأمون‌شناسی و برادرکشی
یکی دیگر از قطعات پازل مأمون‌شناسی امام رضا (علیه السلام)، برادرکشی وی برای به دست گرفتن خلافت است. امام رضا (علیه السلام) در قبال پیشنهاد تعارف‌گونه‌ی خلافت یا ولایتعهدی با چه کسی رو به روست؟ ژرفای رفتار فریبکارانه و زیرکانه‌ی مأمون برای واگذاری تمام یا بخشی از قدرت به امام رضا (علیه السلام) را می‌توان در این نکته شناسایی و به دیگران هم معرفی کرد، آیا کسی که برای دستیابی به قدرت و خلافت، از قتل نزدیکان و عزیزانش و حتی برادرش ابایی نداشته و چنین هزینه‌ی سنگینی را پرداخت کرده است، می‌خواهد یا می‌تواند آن را به راحتی در اختیار امام (علیه السلام) قرار دهد؟ از اینجاست که این قطعه نسبت به دو قطعه‌ی قبلی پازل، شخصیت مأمون را برای امام (علیه السلام) کامل‌تر می‌کند.
مأمون‌شناسی و دغدغه‌ی کسری مشروعیت
با این مقدمات روشن می‌شود که باید از ظاهر رفتاری مأمون عبور و باطن پیشنهادهای به ظاهر محبت‌آمیزش را در دعوت به خراسان، پذیرش خلافت و ولی عهدی واکاوی کرد. مأمون به دنبال کسب یا تقویت پایه‌ی «مشروعیت» حکومت و خلافت خود بود و با استخدام امام رضا (علیه السلام)، بهره‌گیری از شخصیت بی نظیر آن امام همام، همنشینی با او و انعکاس گسترده‌ی آن در افکار عمومی، سعی کرد این ضعف مشروعیتی خود را جبران کند.
ضعف یا بحران مشروعیتی
ابعاد این ضعف مشروعیتی و دلایل آن چیست؟
1. یکی از علل نابودی یا تضعیف مشروعیت عباسیان به طور عام آن بود که آنان از علویان برای واگذاری قدرت دعوت کردند اما بعد از کسب قدرت آن را فقط به عباسیان اختصاص دادند. بنابراین بی درنگ بعد از سرنگونی امویان و استقرار عباسیان، شیعیان علوی این بار مخالف عباسیان شدند و در گوشه و کنار خلافت عباسی، در حال مبارزه با آنها بودند.
2. مأمون، از مادری ایرانی و امین، رقیبش از مادری عرب تبار به نام «زبیده» بود که نزد مردم منزلت خاصی داشت. بنابراین بنیانگذاری عباسیان توسط ایرانیان، مبارزه در خراسان و افرادی نظیر ابومسلم خراسانی و سپس غلبه‌ی مأمون با تبار مادری ایرانی و برادرکشی وی، عصبیت عربی وی را لرزان کرده بود.
3. مأمون، ولیعهد دوم و جانشین امین بود، در حالی که امین، ولیعهد اول و جانشین بلافصل ‌هارون بود.
4. مأمون در حضور ‌هارون، پدر و بسیاری از بزرگان دیگر، با امین «پیمان‌نامه» منعقد کرده بود تا هیچ یک پیمان را نقض نکنند. بنابراین درگیری آن دو برادر در سه سال بعد از مرگ‌هارون، کنار زدن مأمون از سوی امین از ولیعهدی و نیز کشتن امین و به قدرت رسیدن مأمون موجب شده بود که مأمون با ضعف شدید مشروعیتی مواجه شود و به تعبیر فضل بن سهل «شمشیرها و زبان‌های مردم علیه ما به کار افتاد» (معینی، 1380: 50). در واقع مأمون قدرت را بعد از تحمل مصائب زیاد، با برادرکشی و قتل امین – به عنوان رقیب – به دست آورده بود. اما «حفظ و استمرار قدرت» مهم‌تر از «کسب قدرت» است. مأمون دغدغه‌ی حفظ خلافت و استمرار کم هزینه‌ی آن را داشت. حفظ قدرت فقط با اتکاء به زور شمشیر و اسلحه و نیروی سرکوبگر امکان‌پذیر نیست، بلکه باید پایه‌ی فکری و مشروعیتی و قدرت اقناع مردم حکومت شونده تأمین شود، یعنی مردم به این سؤال که آیا حکومت کنندگان شایسته‌ی حکومت هستند؟ پاسخ مثبت دهند. در این صورت قلوب و اراده‌ی آنان تسخیر می‌شود و آنان به خدمت دولت درمی‌آیند یا حداقل از فکر مبارزه با خلافت، منصرف می‌شوند و حکومت مستحکم می‌شود. تلاش مأمون برای کم کردن معضل مشروعیت خود با تمسک به نزدیکی به امام رضا (علیه السلام) و بحث ولایتعهدی ایشان به تعبیر اشپولر خبر از میزان بالای پایشگاه اجتماعی ایشان به عنوان خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جذابیت تشیع در ایران دارد و نقش کنشگر شیعی را روایت می‌کند (1386، ج1: 96).
زیرکی مأمون و پیشنهاد ولیعهدی
مأمون با پیشنهادی دعوت از امام (علیه السلام) به خراسان و همنشینی با ایشان و اعطای خلافت و ولیعهدی به آن حضرت کوشید به اهداف چندگانه و توأمان زیر برسد:
1. خاموش کردن نارضایتی مردم به دلیل جریحه دار شدن احساس‌ها، فریبکاری عباسیان و عدم واگذاری قدرت به علویان و خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛
2. به خلافت و اقدام‌هایش جنبه‌ی تقدس دهد و هرگونه اعتراض و قیام علیه خلافت را بعد از آن نامشروع جلوه دهد (درخشه، 1391: 155)؛
3. نارضایتی در دوره‌ی مأمون به اوج رسید. چون شیعیان هم بخشی از معترضان بودند، مأمون به «حب آل علی (علیه السلام) و حب امام رضا (علیه السلام)» در زمان خود تظاهر می‌کرد؛
4. با پیشنهاد ولایتعهدی و پذیرش بدون شرط آن از سوی امام رضا (علیه السلام) می‌خواست به طور تلویحی ادعای خلافت و امامت داشتن خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را سلب کند، با این پیشنهاد، پرونده‌ی بی مشروعیتی دولت عباسیان نزد شیعیان هم برای همیشه پایان می‌پذیرفت. مأمون با این کار شیعیان را واداشت تا مشی اعتراضی خود را تغییر دهند و جذب سیستم سیاسی شوند و به تعبیر آیت الله خامنه‌ای، مبارزه‌های تند انقلابی شیعیان را به عرصه‌ی فعالیت آرام و بی خط تبدیل کند (خامنه‌ای، 1365: 35). مهار قیام شیعیان، نفوذ در میان آنان (کارخانه، 1392: 252) و گرفتن جاذبه‌ی «مظلوم‌نمایی و محرومیت» از آنان (خضری، 1378: 58) از دیگر اهداف مأمون بود که به نظر برخی نظیر شمس‌الدین، مأمون در دستیابی به این اهداف خود، موفق بوده است (1409 ق، ج 1: 438)؛
5. شناسایی شیعیانی که تا پیش از آن، بر اثر فشارهای خلفای عباسی، پنهانی می‌زیستند، در حالت تقیه زندگی می‌کردند (درخشه، 1391: 152) و طبعاً مبارزه با آنان دشواری‌های خاص خود را داشت. بنابراین مأمون به عنوان نماد شیطان به طور توأمان از فنون سه‌‌گانه‌ی تهدید (زور)، تطمیع (وعده‌ی خلافت، ولایتعهدی و قدرت) و اغفال افکار عمومی در تعامل خود با امام رضا (علیه السلام) استفاده کرد و امام (علیه السلام) که قدرت زور و نقشه‌های پیچیده‌ی وی را واکاوی کردند، به واکنشی پیچیده دست زدند و آن «پذیرش مشروط» ولایتعهدی است. پذیرش مشروط به دخالت نکردن در مسائل سیاسی و اجرایی و عزل و نصب‌ها، امام (علیه السلام) را در قبال پرداخت هزینه‌های سرمایه بر مأمون مصون داشت و اکراه و نارضایتی ایشان از پذیرش این مسئولیت را به افکار عمومی انتقال داد. به این ترتیب نقشه‌های مأمون نقش بر آب شد.
پذیرش «مشروط» تحت اجبار، اضطرار و تهدید به قتل (بدتر)، امام (علیه السلام) را وادار به انتخاب پذیرش ولی‌عهدی (بد) کرد. آن حضرت با خنثی‌سازی هدف و مقصود مأمون، اهداف و مقاصد خود را پیگیری کردند. سیدجعفر مرتضی عاملی، 11 دلیل و انگیزه را برای این پیشنهاد مأمون نام برده است (عاملی، 1365: 242-212). اهداف و انگیزه‌های مأمون از یک سو و خنثی شدن آنها از سوی امام (علیه السلام) سوی دیگر ماجراست (جعفریان، 1391: 269).
معضل پیروان و اقدام پرسش برانگیز امام رضا (علیه السلام)
پیچیدگی رفتار امام (علیه السلام) با مأمون از یک طرف، به شیعیان ایشان برمی‌گشت. محذورهای پیچیده‌ی صحنه‌ی سیاست همواره سیاستمداران را در قبال انتخاب‌های دردناکی قرار می‌دهد و سوء تفاهم‌هایی را از اقدام‌ها و تعصب‌ها در افکار عمومی، دوستان، همراهان و علاقه‌مندان امام (علیه السلام) ایجاد می‌کند.
اگر سیاستمداران، معصوم نباشند، با پدیده‌ی «شیعیان تندرو» مواجه می‌شویم. اما در اینجا چون شیعیان، امام رضا (علیه السلام) را دارای علم و عصمت می‌دانند، به طور «تعبدی» رفتار ایشان را باید بپذیرند. به عبارت دیگر امام (علیه السلام) کاری را بدون دلیل و مصلحت انجام نمی‌دهند. حداکثر این بود که در ذهن شیعیان از قدیم تاکنون پرسش‌هایی – نه اعتراض – شکل گرفته که باید برای آن پاسخ تولید شود. این خود از پیچیدگی صحنه‌ی سیاست و زیرکی مأمون حکایت می‌کند و موضوعی که در هر دوره و زمانه‌ای از جمله دوره‌ی ما و درک تصمیم‌های رهبری معظم از سوی مردم می‌تواند تکرار شود و موضوعیت داشته باشد. یعنی همواره در سیاست لحظه‌ها و محذورهایی وجود دارد که اگر فرد بپذیرد، تبعات و عوارضی دارد و اگر نپذیرد، تبعات و عوارض منفی دیگری دارد. این یکی از شگفتی‌ها و رمزآلودگی‌های سیاست را در همه‌ی ادوار آشکار می‌کند و پاسخ آن یک کلمه است «بصیرت سیاسی پیروان».
تخریب چهره‌ی امام (علیه السلام) در نزد مردم و پیروان ایشان (درخشه، 1391: 155) و خدشه وارد کردن به شخصیت معنوی امام رضا (علیه السلام) با پذیرش ولایتعهدی، یکی دیگر از مقاصد و اهداف مأمون بود. وی بدین‌وسیله می‌کوشید امام (علیه السلام) را فردی جاه‌طلب، دنیاطلب و درگیر مسائل مادی و دنیوی نشان دهد و در واقع رابطه‌ی معنوی و نزدیک ایشان و امت که با واژه‌ی ولایت مفهوم‌سازی می‌شود را سست کند. علامه محمدتقی جعفری (1365) در این باب می‌گوید: «مأمون می‌خواست از این راه شخصیت معنوی امام (علیه السلام) را تضعیف کند و علاقه‌ی شیعیان را به وی کاهش دهد.» بر اساس عبارت‌هایی که شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا (ج 2: 141-139) و محمدباقر مجلسی در بحارالانوار (ج 49: 130 و 140) آورده‌اند، مأمون در این هدف خود توفیق داشته و توانسته است در اذهان برخی از شیعیان کم بصیرت نه فقط در همان نسل، بلکه در نسل‌های بعدی هم پرسش‌ها و شبهه‌هایی نظیر موارد زیر برانگیزد: «ای پسر رسول خدا چه چیز موجب شد تا در ولایتعهدی وارد شوید؟ ولایتعهدی را با اظهار زهد در دنیا چگونه پذیرفته‌ای؟ … (کارخانه، 1392: 258).
مأمون در اظهارنظری، آشکارا از این نقشه پرده برمی‌دارد: «این مرد (امام رضا (علیه السلام)) مردم را در خفا به سوی خود دعوت می‌کرد. ما نیز تصمیم گرفتیم ایشان را ولیعهد خود کنیم تا این‌گونه، مردم را به سوی ما بخواند و به حکومت و خلافت اعتراف کند … ایشان را نزد مردم کوچک کنیم تا کسی دیگر تصور نکند ایشان مستحق خلافت بودند» (شریف قریشی، 1430ق، ج 31: 143؛ ج 131: 404، به نقل از کارخانه، 1392: 260).
امام (علیه السلام) نیت واقعی مأمون را خطاب به وی آشکار می‌کنند: «می‌خواهی مردم بگویند علی بن موسی الرضا به دنیا بی میلی نکرده، بلکه دنیا به او بی رغبتی می‌کرد. آیا نمی‌بینید از باب طمع در خلافت چگونه ولایتعهدی را قبول کرد؟» (صدوق، 1378، ج 2: 140، به نقل از درخشه، 1391: 151).
امام (علیه السلام)، هم از نیت مأمون و هم از پیامدهای ناگوار آن بر افکار عمومی مردم آگاه بودند. از ریان بن صلت نقل شده است که گفت بر علی بن موسی الرضا (علیه السلام) وارد شدم و به او عرض کردم یابن رسول الله مردم می‌گویند که تو با اینکه اظهار زهد و بی میلی به دنیا می‌کنی ولیعهدی مأمون را قبول کردی. آن بزرگوار فرمودند: خدا داناست به اینکه من این عمل را ناخوش داشتم؛ اما چون میان قبول این عمل و قتل مخیر شدم، قبول این عمل را بر قتل برگزیدم. وای بر مردم، آیا نمی‌دانند یوسف (علیه السلام) رسول و پیغمبر بود و چون ضرورت، او را به متولی شدن خزینه‌های عزیز مصر واداشت به عزیز گفت: «مرا بر خزائن مأمون کن من حفیظ و علیم هستم.» من بر این امر داخل نشدم مگر مثل داخل شدن کسی که خارج باشد، یعنی آثار ولیعهدی مأمون و نائب شدن از حاکم جور را جاری نمی‌کنم، به سوی خدا شکوه می‌کنم و او یاری کننده‌ی بندگان است (صدوق، 1413، ج 2: 140، به نقل از درخشه، 1391: 150).
پاسخ امام (علیه السلام) به پرسش‌ها
امام (علیه السلام) در پاسخ به این پرسش‌ها یا پرسش‌های مقدر در زمان خود یا برای ایجاد بصیرت در نسل‌های آینده که درباره‌ی این اقدام حضرت قضاوت می‌کنند، پاسخ‌های جالبی دادند:
پاسخ نقضی:
این پاسخ، پاسخی منطبق با اصول پذیرفته شده‌ی پرسشگر است که اصل سؤال را منتفی می‌کند یا دست کم وی را از قاطعیت به تردید می‌کشاند. امام (علیه السلام) در این محور به دو نمونه‌ی آشنا برای مسلمانان که از آنها در روان‌شناسی سیاسی به «شناخت داغ» تعبیر می‌شود، اشاره می‌کنند.
1. پذیرش عضویت در شورای شش نفره‌ی عمر برای تعیین خلیفه‌ی سوم. وقتی از امام رضا (علیه السلام) درباره‌ی دلیل پذیرش ولایتعهدی می‌پرسند، ایشان آن را مشابه رفتار امام علی (علیه السلام) عنوان می‌کنند. در این مورد، هم اجبار و تهدید وجود داشت و هم حقانیت نداشتن اساس خلافت غیر امام علی (علیه السلام)، با این همه، امام (علیه السلام) آن را پذیرفتند (بحرانی، 1430ق، ج 22: 285).
2. پیشنهاد یوسف (علیه السلام) برای سرپرستی خزانه‌های مصر. شاهد دوم ارائه شده‌ی امام رضا (علیه السلام)، عمل حضرت یوسف (علیه السلام) بر مبنای آیه‌ی 55 سوره‌ی یوسف، این شناخت داغ را برای پرسش‌کنندگان ملموس می‌سازد (همان: 107 و 283).
پاسخ حلی:
نوع دوم پاسخ‌های امام (علیه السلام)، پاسخ حلی است که طی آن امام (علیه السلام) مستندات قرآنی اقدام خود را ارائه کرده‌اند (بصیری، 1392: 231). از جمله ایشان با توجه به گفتگوهای چند نوبت خود با مأمون درباره‌ی دو راهی قتل یا پذیرش ولایتعهدی با توجه به آیه‌ی «لَا تَلقُوا بِأیدیِکُم إِلی التّهلُکَه»، به پذیرش اجباری ولایتعهدی اشاره دارند. «قد نهانی الله تعالی ان القی بیدی الی التهلکه: خداوند تعالی مرا از این خود را به هلاکت بیاندازم نهی کرده است» (بحرانی، 1430ق، ج 22: 282). علامه طباطبایی نیز تصمیم امام رضا (علیه السلام) را در ذیل تفسیر همین آیه مورد بحث قرار داده است (1373، ج 2: 65 و 74).
تهدید، اکراه و اضطرار:
امام (علیه السلام) در جاهایی به وضعیت غیرعادی در زمان پذیرش ولی‌عهدی اشاره می‌کنند: «قد اشرفت من قبل عبدالله المأمون علی القتل متی لم اقبل ولایه عهده و قد کرهت و اضطررت؛ اگر ولایتعهدی مأمون را نپذیرم، مرا در آستانه‌ی قتل قرار داده است، بنابراین در حالت کراهت و اضطرار قرار داشتم» (بحرانی، 1430ق، ج 22: 284). به نظر بصیری «تهدید به قتل» به «اضطرار» مبدل شده و بنابراین حکم وضعیت اضطراری باید در دستور کار قرار می‌گرفت. مأمون کسی بود که برادر خود را در این کار به قتل رساند. بنابراین تهدید او باید جدی گرفته می‌شد. همچنان که چند ماه بعد در مورد امام رضا (علیه السلام) هم این کار را عملی کرد (1392: 243).
ضرورت و نیاز مصلحت‌سنجی:
شرایط خاص علویان و نیاز به حضور در محافل علمی مخالفان و خنثی کردن نقشه‌ی عباسیان، گوشه‌ای از ضرورت‌های اجتماعی بود که ایشان در پاسخ به «ریان بن صلت» درباره‌ی دلیل پذیرش ولیعهدی به آن اشاره کرده‌اند: «دفعتنی الی الضروره الی قبول ذلک علی اکراه و اجبار بعدالاشراف علی الهلاک» (بحرانی، 1430ق: 236). درخشه این فرض را با عنوان «مصلحت» مطرح می‌کند (1391: 197).
تغییر قواعد بازی در پذیرش ولایتعهدی:
با شروط پذیرفتن و دخالت نکردن در وظایفی که به طور متعارف بر عهده‌ی ولیعهد بوده، امام (علیه السلام) در زمین مأمون بازی نکرد بلکه ساختار ولیعهدی را تغییر داد و آن‌گاه پذیرفت. «این پیشنهاد را می‌پذیرم مشروط بر اینکه کسی را عزل و نصب نکنم، سیره و روشی را برهم نزنم و فقط در این کار مشاوره‌ای از راه دور داشته باشم» (بحرانی، 1430ق، ج 22: 282). ایشان این شرط را تا آخر دوره‌ی حیات خود به دقت رعایت کردند (بصیری، 1392: 237). دخالت نکردن در عزل و نصب‌ها به طور تلویحی، نامشروع بودن خلافت عباسی را القا می‌کند (کارخانه، 1392: 164).
انتخاب بد برای اجتناب از بدتر:
یکی دیگر از استدلال‌های امام (علیه السلام) در پذیرش ولیعهدی نیز می‌تواند تلخی سرشت سیاست و انتخاب گزینه‌ها در وضعیت‌های خاص باشد. موقعیت‌هایی که گزینه‌های انتخابی بین خیر و شر نیست، بلکه بین شر کوچک و شر بزرگ یا بد و بدتر است. امام (علیه السلام) در این باره اشاره می‌فرمایند: «فلما خیرت بین القبول ذلک و بین القتل، اخترت القبول علی القتل؛ میان دو چیز مخیر شدم، قبول ولیعهدی و قتل توسط مأمون و من قبول ولیعهدی را بر کشته شدن ترجیح دادم …» (بحرانی، 1430ق، ج 22: 283).
راه‌حل تعبدی در تصمیم‌های امام (علیه السلام):
راه دیگر، تولید پاسخ بود که البته راه حل ساده و اصولی است که توجه به ویژگی‌های علم و عصمت امام (علیه السلام) و اعتماد به ایشان در تصمیم گیری‌های سیاسی اتخاذ شده از سوی آن حضرت است.
نرمش قهرمانانه، انعطاف پیروزمندانه و طرح قدرت فزاینده
مأمون تصور می‌کرد قدرت زور، پول و رفاه را در اختیار دارد و فردی زیرک و در سیاست‌ورزی بسیار محاسبه‌گر است. بنابراین از اقدام‌های اولیه خود، انظار نتیجه بخشی داشت، گویی در بازی شطرنج سیاست با امام رضا (علیه السلام) وارد شده و می‌خواهد از وجود مبارک ایشان در سیاست بهره‌مند شود و به ایشان ضرر و به خود نفع برساند. شگفتا که در انتظارهای بعدی وی همواره بازنده و هر بار از اقدام و کار خود پشیمان می‌شد. موارد این موضع‌گیری‌های تهدیدآمیز که توسط امام (علیه السلام) به فرصت تبدیل می‌شود، فراوان است. برخی از آنها عبارت‌اند از: مناظره‌های علمی، مذهبی و کلامی؛ موضوع ولایتعهدی؛ پیشنهاد برگزاری نماز عید و مهاجرت از مکه و مدینه به مرو.
می‌توان به هر یک از اینها جداگانه در قالب شرح و تحلیل واقعه و پیامدهای آن برای مأمون و امام (علیه السلام) پرداخت. موضوع ولایتعهدی مهم‌ترین آنهاست که شرح آن رفت. امام (علیه السلام) در وضعیت عادی به هیچ عنوان آن را نمی‌پذیرفتند در شرایط اضطراری، زور، اکراه و اجبار مجبور به پذیرش آن می‌شود؛ اما با دستکاری هوشمندانه در پیشنهاد مأمون و مشروط کردن آن به شرطی که به طور همیشه، آن شرط موضوعیت پیدا خواهد کرد، یعنی شرط دخالت نکردن در عزل و نصب‌ها و در سیاست و فرایندهای اجرایی، خود را از تبعات و پیامدهای منفی رفتار سیاسی زمامداران خلافت عباسی مصون می‌دارد. در عین حال از مزایای آن بهره‌مند می‌شود.
این انعطاف پیروزمندانه و قدرت فزاینده را می‌توان در موارد مشابه دیگری نظیر صلح حدیبیه‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با مشرکان مکه، خانه‌نشینی 25 ساله‌ی امام علی (علیه السلام) در پذیرش خلافت خلفای سه‌‌گانه‌، سکوت امام سجاد (علیه السلام) و تعامل هوشمندانه‌ی ایشان در قبال قیام‌ها و شورش‌های ضد حکومت اموی (برزگر، 1391) و صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه هم مشاهده کرد. در همه‌ی این موارد نوعی نرمش قهرمانانه مشاهده می شود. به رغم تفاوت ظاهری رفتار سیاسی امام حسن (علیه السلام) با امام حسین و امام رضا (علیه السلام) و همه‌ی ائمه (علیه السلام) تا غیبت کبری به مثابه یک انسان واحد 250 ساله را تشکیل می‌دهند که همگی دارای مقصد واحد و به سوی هدفی واحد حرکت کرده‌اند (رک: خامنه ای، 1390). در هر یک از پیشنهادهای چهارگانه‌ی عمده به امام رضا (علیه السلام) می‌توان چهار محور را به عنوان مدخل تجزیه و تحلیل قرار داد و محتوای این سبدهای چهارگانه را تکمیل کرد. این چهار محور عبارت‌اند از: اهداف مأمون؛ خنثی کردن آن اهداف با نپذیرفتن یا پذیرش مشروط؛ پیگیری اهداف امام (علیه السلام) از مجرای پیشنهادهای اجباری مأمون؛ ارزیابی مأمون از بازخوردهای زنجیره‌ای از کنش و واکنش‌های مذکور که به طور مثال بعد از ارزیابی بازخورد منفی آنها تصمیم به انصراف از پیشنهاد مانند برگزاری نماز عید یا تصمیم به قتل و شهادت امام (علیه السلام) اخذ می‌کنند.
مأمون و پیشنهاد نماز عید
مأمون در موردی به امام (علیه السلام) پیشنهاد برگزاری امامت نماز عید را می‌دهد. امام (علیه السلام) طبق معمول در ابتدا با این کار مخالفت می‌کنند؛ اما بعد از اصرار مأمون، امام (علیه السلام) باز به طور مشروط می‌پذیرد و آن شرط برگزاری نماز طبق سنت اسلامی و اجداد معصوم خود یعنی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) است (درخشه، 1391: 201). با شرع مراسم و هجوم مردم و مؤمنان، استقبال شدید آنان، گزارش جاسوسان و خبررسانان به مأمون و احساس خطر آنان، از امام (علیه السلام) تقاضا می‌کنند از مسیر نماز برگردند و فرد دیگری برای امامت و خطبه‌ی نماز به جای ایشان اعزام می‌شود (حسنزاده، 1392: 278).
مأمون‌شناسی و مناظره‌ها: ادامه‌ی فن تزویر
یکی دیگر از پیچیدگی‌های صحنه‌ی سیاست دوره‌ی مأمون، ورود افکار و اندیشه‌های یونانی به قلمرو خلافت بود. وی با تأسیس بیت‌الحکمه به ترجمه‌ی کتاب و آثار یونانی پرداخت و بنابراین جامعه‌ی اسلامی با افکار و اندیشه‌های متفاوتی آشنا شد. به طور کلی سیاست‌های فرهنگی عباسیان به بروز شبهه‌ها و ابهام‌های زیادی در اعتقاد مسلمانان منجر شد. معرکه آفرینی جریان‌های معتزله که به طور افراطی عقل‌گرا بودند و جریان رقیب حنبلی که ظاهرگرا بودند، به بحران فکری لجام گسیخته‌ای تبدیل شده و در واقع نوعی آشفتگی فکری ایجاد کرده بود. این مناظره‌ها در دوره‌ی مأمون که به نوعی مبلّغ این مباحث بود، گسترش بیشتری یافت. برخی، هدف مأمون را سرگرم و غافل کردن مردم از مسائل اصلی جامعه می‌دانستند و اینها نقاط ضعف حکومت بود. هدف از برپایی مناظره‌ها در حضور امام (علیه السلام)، پایین آوردن شأن و مقام ایشان نزد دانشمندان و به ویژه مردم ایران بود. مأمون قصد داشت امام (علیه السلام) از پاسخ عاجز بماند و به این ترتیب نادرستی علم امام معصوم (علیه السلام) را بر پیروانش آشکار کند و جایگاه امام (علیه السلام) را پایین آورد. چنانچه سلیمان مروزی از سوی مأمون تشویق می‌شود تا با امام (علیه السلام) مناظره کند و مأمون خطاب به وی می‌گوید: «هدف من چیزی جز این نیست که راه را بر او ببندی، زیرا می‌دانم تو در دانش مناظره توانایی» (صدوق، 1373، ج 1: 189-179).
امام رضا (علیه السلام) به اهداف و مقاصد مأمون از این مناظره‌ها آگاهی داشت. بنابراین بر اساس عقاید مخاطبان با آنان مناظره می‌کردند. از این رو امام (علیه السلام) فرمودند:
هنگامی که من با اهل تورات به توراتشان، با اهل انجیل به انجیل‌شان، با اهل زبور با کتابشان، با عبرانیان به شیوه‌ی خودشان، با موبدان به شیوه‌ی پارسی‌شان، با رومیان به روش خودشان و با اهل بحث و جدل به زبان‌های خودشان استدلال کرده و همه را به تصدیق خود وادار می‌کنم، مأمون در می‌یابد که راه خطا را برگزیده و پشیمان خواهد شد (مجلسی، 1403ق، ج 49: 175)
مأمون‌شناسی امام (علیه السلام) به ایشان کمک کرد تا به اتکاء به این دشمن‌شناسی و علم خدادادی و شخصیت وارسته و اخلاقی خود، نه تنها مأمون را در دستیابی به هدف تنزل دادن جایگاه امام (علیه السلام) نزد شیعیان و مردم ناکام گذارد، بلکه برعکس جایگاه ایشان را بعد از این مناظره‌ها، ارتقاء داد و مأمون باز هم از اقدام خود پشیمان شد، چون به نتیجه‌ی معکوس رسید. در مناظره‌های قبل از ولیعهدی امام (علیه السلام)، طرف‌های مقابل بعد از شکست، به شکست خود اعتراف نمی‌کردند؛ اما در مناظره‌های بعد از ولیعهدی، طرف مقابل به شکست خود اعتراف می‌کرد. همان‌گونه که جاثلیق در پایان مناظره اعتراف می‌کند که احتمال نمی‌دادم در بین مسلمانان شخصی مثل شما باشد، یعنی پذیرش ولایتعهدی تأثیری مثبت بر مناظره‌ها داشت.
حسن‌زاده تأثیر جایگاه ولایتعهدی در تثبیت جایگاه علمی امام رضا (علیه السلام) را مؤثر می‌داند. به نظر وی شخصیت امام علی (علیه السلام) به واسطه‌ی چهار، پنج سال خلافت و آن خطبه‌ها، شخصیت امام صادق (علیه السلام) به دلیل مهلتی که جنگ بنی‌امیه و بنی‌عباس ایجاد کرد و تربیت شاگردانی بی شمار و شخصیت امام رضا (علیه السلام) هم به دلیل فرصت ولایتعهدی تثبیت شده است (1392: 291).
مهاجرت به مرو
مأمون ظاهراً به منظور دور کردن امام (علیه السلام) از مرکز قدرت خود در مکه و مدینه و نیز به منظور کنترل آن حضرت و استفاده از وجاهت ایشان، اقدام به این عمل کرد. در مهاجرت امام (علیه السلام) از مرو هم، تبدیل تهدید به فرصت از سوی امام رضا (علیه السلام) مشاهده می‌شود. می‌توان این مهاجرت را در دو موج مورد توجه قرار داد:
موج اول
این موج شامل حرکت امام (علیه السلام) از مکه، مدینه، نقره، بناج، بصره، اهواز، بهبهان، شیراز، اصطخر، ابرقوه، ده شیر (فراشار)، یزد، خرائق، رباط پشت بادام، نیشابور، قدمگاه، ده سرخ، طوس، سرخس و مرو می‌شود. این مهاجرت در سال 200ق. انجام شد (رک: عرفان‌منش، 1371). به عقیده‌ی اکثر پژوهشگران تاریخ اسلام، مأمون آگاهانه مسیر حرکت امام (علیه السلام) از مدینه تا مرو را طوری انتخاب کرد که شهرهای معروف به محبت اهل بیت (علیهم السلام) مانند کوفه، در مسیر ایشان قرار نگیرد؛ اما امام رضا (علیه السلام) فارغ از اینکه آن شهر کجاست و ساکنانش چه نسبتی با اهل بیت (علیهم السلام) دارند، از هر فرصتی برای ایجاد رابطه‌ی قوی میان خود و مردم استفاده می‌کردند. در نیشابور حدیث مشهور سلسله‌الذهب را در میان جمعیت انبوه مردم قرائت فرمودند و با قید «أنا من شروطها»، مسئله‌ی توحید را به امامت و امامت خود پیوند زدند. بنابراین امام (علیه السلام) از مهاجرت و گذر از شهرها برای تبلیغ، تثبیت و رشد تشیع و امامت خود بهره‌گیری و تهدید را به پیشرفت و فرصت تبدیل کردند. وداع جانسوز امام (علیه السلام) با خانواده و خداحافظی همیشگی با آنان در مدینه، خبر از اجبار و اکراه در این سفر می‌دهد که این سفر بی بازگشت خواهد بود (کارخانه، 1392: 267). با این همه، امام (علیه السلام) از این سفر حداکثر استفاده را در نیل به اهداف خود به عمل آوردند.
موج دوم مهاجرت اهل بیت (علیهم السلام)
این موج بعد از پذیرش ولایتعهدی و استقرار ایشان در طوس به پرچم‌داری احمدبن موسی (علیه السلام) انجام گرفت و مهاجرت برخی از برادران امام رضا (علیه السلام)، پسر عموها و بستگان ایشان و سایر علاقه‌مندان برای پیوستن به آن حضرت آغاز شد. این موج هم در طول حرکت و گذر از شهرها، زمینه‌ی تثبیت و رشد تشیع را فراهم کرد. در مسیر حرکت، به حدی مؤمنان به آنان ملحق شدند که وقتی کاروان به شیراز رسید گفته می‌شود تعداد آنان بالغ بر 12 هزار نفر بود. بسیاری از این افراد بعدها در شهرهای خود به مبلّغ تشیع تبدیل شدند.
معضل واقفیه و پیروان
دستیابی امام (علیه السلام) به شبه قدرت سیاسی ولایتعهدی و مطرح شدن و امکان ظهور درصدی از شخصیت واقعی امام (علیه السلام) موجب شد تا ایشان با اتکای به سرمایه‌ی سیاسی و معنوی به دست آمده بکوشند سایر معضلات فکری و مذهبی جامعه‌ی اسلامی را حل و فصل کند. همان‌گونه که ملاحظه شد، ولایتعهدی بازتاب مثبتی بر مناظره‌ها و پذیرش نتایج آنها و بر پدیده‌ی واقفیه داشت. در واقع امام (علیه السلام) بعد از تدبیر معضلات رابطه‌ی خود با مأمون، فرصت پردازش معضلات پیروان خود را پیدا کردند.
مرحوم سید‌هاشم حداد از شاگردان آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی درباره‌ی وجه تسمیه‌ی «غریب بودن امام رضا (علیه السلام)» می‌گوید: یکی از جهت‌ها و دلایل غربت حضرت، پدیده‌ی واقفیه و انکار برخی از وکلای امام کاظم (علیه السلام) بر ولایت امام رضا (علیه السلام) بود. به جای آنکه پس از شهادت پدرش در زندان بغداد، طرف‌داران و وکلای پدرش، به یکباره اطرافش را بگیرند، امامت او را گردن نهند، تمام شیعیان را به سوی او دعوت کنند و اموالی را که به عنوان وکالت از پدر آن حضرت از مردم گرفته‌اند به ایشان بسپارند، حاضر نشدند تسلیم شوند و اعتباری را که از برکت پدرش کسب کرده بودند، به مبدأ و محورش برگردانند. هر یک از وکلای مهم، برای خود عنوان، شخصیت، رفت و آمد، روایت و تفسیری داشت و با مصرف ثروت کلان امام موسی (علیه السلام) در آرای شخصی و طرف‌دارانشان حاضر نشدند، نسبت به امام زمانشان سر تسلیم فرود آورند. همه از حضرت روی برگردانند و گفتند: «موسی بن جعفر نمرده و زنده است!»، «امامت به همین امام ختم شده است و دیگر امامی نیست.» لذا آنان را «واقفیه» گویند که به طور روشن و از روی سرکشی، امام رضا (علیه السلام) را انکار کردند. چه غربتی از این بالاتر؟ نه تنها خودشان تسلیم نشدند، بلکه شیعیان را نیز به خود دعوت کردند و از پیروی حضرت بازداشتند. از یونس بن عبدالرحمن روایت شده: «پس از رحلت امام کاظم (علیه السلام) هیچ‌کس از وکلای حضرت نبود مگر آن که در نزدش مال بسیاری بود و همین امر سبب انکار مرگ حضرت شد و در پذیرش امام رضا (علیه السلام) توقف کردند.»
در مجموع، تبعات مدیریت شده‌ی پذیرش ولایتعهدی امام رضا (علیه السلام) موجب تبدیل تهدید به فرصت بود و از این فرصت، هم در تثبیت جایگاه علمی خویش، هم در جهت حل و فصل معضل واقفیه، هم در جهت جهانی‌شدن تشیع و تحکیم پایه‌های تشیع بهره‌گیری شد.
نتیجه‌گیری
مأمون برای حل معضلات سیاسی و جبران کسری مشروعیت سیاسی به ناچار به شخصیت موجه و معتبر امام (علیه السلام) متمسک می‌شود و می‌کوشد تا از این راه به اهداف راهبردی خود دست یابد. امام در این مسیر، امام (علیه السلام) هر چند مبسوط الید نیست و به ناچار از ساختار جبری زور محیطی تأثیرهایی می‌پذیرند؛ اما اهداف خاصی را دنبال می‌کنند و اثرگذاری متقابل خود را از طریق شرط و شروط‌گذاری در موافقت با پذیرش ولی‌عهدی یا نماز عید و جز آن اعمال می‌کنند. در واقع در میانه‌ی راه به جای آنکه اهداف مأمون تحقق عینی پیدا کند، اهداف امام رضا (علیه السلام) محقق می‌شود. این در حالی است که سرمایه‌گذاری مأمون بسیار زیاد و سرمایه‌گذاری امام (علیه السلام) صرفاً شخصیت موجه و سرمایه‌ی معنوی است. این، قدرت نرم امام رضا (علیه السلام) است که در مقابل قدرت سخت و نرم مأمون به پیروی می‌رسد. بزرگ‌ترین دلیل این پیروزی، اقدام به شهادت رساندن امام رضا (علیه السلام) است. مأمون برای دستیابی به اهداف خود و تضعیف نیروهای مخالف عربی و شیعی ناچار به مطرح کردن امام (علیه السلام) و بزرگ‌تر کردن نقش ایشان در دستگاه خلافت خود است؛ اما بزرگ‌تر کردن نقش امام (علیه السلام) و فراهم کردن میدان بازی برای ایشان، بعدها به زیان مأمون هم می‌شود و به تحقق اهدافش نمی‌انجامد.
مطالعه‌ی موردی اقدام‌های امام رضا (علیه السلام) و اقدام‌های مأمون یکی از موارد جالب برای نشان دادن پیچیدگی صحنه‌ی سیاست و درک محذورهای سیاسی کارگزاران و یکی از مواردی است که ضرورت بصیرت سیاسی پیروان، رهروان و رهبری متعالی در همه‌ی دوره‌ها، عصرها و همه‌ی نسل‌ها را می‌رساند. اقدام امام رضا (علیه السلام) به تعبیر دانش اصول فقه، منحصر به امام رضا (علیه السلام) و مأمون نیست؛ بلکه با تنقیح مناط و القاء از این اقدام امام رضا (علیه السلام) می‌توان پذیرش ولایتعهدی را مانند صلح امام حسن (علیه السلام) دانست و بنابراین در برخی از شرایط اجتماعی، باید به شیوه‌ای مشروع در تعامل‌های سیاسی اشاره کرد (بصیری، 1392: 228). همان‌سان که محذورهای سیاسی، سیاستمداران را به اتنخاب بین بد برای اجتناب از بدتر سوق می‌دهد و به نرمش قهرمانانه‌ی موقتی وامی‌دارد، رفتار سیاسی مأمون در فن تطمیع و پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی و سپس فن تهدید، اجبارسازی و قراردادن امام (علیه السلام) در دو راهی بد و بدتر، پذیرش ولایتعهدی یا قتل و سرانجام اغوای افکار عمومی، تزویر و اغفال مردمان و شیعیان اعمال می‌شود. تزویر اولیه‌ی مأمون با درایت و بصیرت امام (علیه السلام) خنثی می‌شود و ایشان به مأمون نشان می‌دهند که دستش برای امام (علیه السلام) رو شده است. اما تزویر دوم معطوف به پیروان و شیعیان امام (علیه السلام) است و می‌کوشد تا تصور تطمیع امام (علیه السلام) را در میان شیعیان القاء کند و به این‌وسیله از نفوذ معنوی و رابطه‌ی عاطفی وی با مردم و سرمایه‌ی اجتماعی امام (علیه السلام) در میان شیعیان بکاهد. خنثی‌سازی هدف مأمون با اندکی انعطاف، تغییر قواعد بازی و پیگیری اهداف خود، موضوعی است که در یک رابطه‌ی هم‌ورزی همواره مشاهده می‌شود. امام (علیه السلام) چشمی به اعمال و نیت‌های مأمون و چشمی به اهداف و مقاصد خود برای بهره‌گیری از فرصت‌های ایجاد شده از تهدیدها و اعمال محدودیت‌های مأمون دارد. مطالعه‌ی سرشت سیاست از خلال سیره‌ی سیاسی امام رضا (علیه السلام) نشان می‌دهد که همواره تهدیدها در لایه‌ی پنهان خود، فرصت‌هایی را در بردارد. فرصت‌هایی که باید با هوشمندی سیاستمدار، آزاد و فعال شود تا دستاوردهای مورد انتظار به اذن خداوند به دست آید.
پی‌نوشت‌:
1. استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی. barzegar.2010@yahoo.com
منابع تحقیق :
ابن اثیر، علی بن ابی اکرم، (1357)، الکامل فی التاریخ، صحح عبدالوهاب النجار، مصر: اداره الطباعه المنبریه.
اشپولر، برتولد، (1386)، تاریخ ایران در قرن نخستین اسلامی در ایران. جلد اول، تهران: علمی و فرهنگی.
بحرانی اصفهانی، عبدالله، (1430ق). عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الایات و الاخبار و الاقول. با مستدرکات سید محمدباقر ابطحی، چاپ دوم، قم: مؤسسه‌ی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
برزگر، ابراهیم، (1389). «ساختار فهم اندیشه‌ی سیاسی در اسلام». دانش سیاسی. سال ششم، شماره‌ی 12: 72-43.
برزگر، ابراهیم، (1391). اندیشه‌ی سیاسی صحیفه‌ی سجادیه. تهران: علمی و فرهنگی.
برزگر، ابراهیم، (1392). تاریخ تحول دولت در اسلام و ایران. چاپ دهم، تهران: سمت.
بصیری، حمیدرضا، (1392). «پاسخ‌های امام رضا (علیه السلام) به شبهات پذیرش ولایتعهدی». در مجموعه مقالات همایش آموزه‌های رضوی در کتاب عوالم العلوم. تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی.
جعفریان، رسول، (1391). گزیده‌ی حیات سیاسی امامان شیعه. قم: معارف.
جعفری، محمدتقی، (1365). فرصت ولایتعهدی امام رضا (علیه السلام) در نشر معارف. در مجموعه آثار نخستین کنگره‌ی جهانی امام رضا (علیه السلام)، مشهد: کنگره‌ی جهانی امام رضا (علیه السلام).
حسن‌زاده، صالح، (1392). «علل و دلایل پذیرش ولایتعهدی مأمون از سوی امام رضا (علیه السلام)». در مجموعه مقالات همایش آموزه‌های رضوی در کتاب عوالم العلوم جلد 22. تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی.
حسینی، سیدمحمد حسین، (1390). «خورشید خراسان». روزنامه‌ی اطلاعات، 1390/7/16: 6.
خامنه‌ای، سیدعلی، (1365). مقدمه، مجموعه آثار نخستین کنگره‌ی جهانی امام رضا (علیه السلام). تهران: آستان قدس رضوی.
خامنه‌ای، سیدعلی، (1390). انسان 250 ساله، زندگی سیاسی و مبارزه‌ی ائمه معصومین (علیهم السلام). تهران: صهبا.
خامنه‌ای، سیدعلی، (1392). غریب پیروز، زندگی حضرت رضا (علیه السلام) از دیدگاه رهبر فرزانه‌ی انقلاب. مشهد: آستان قدس رضوی.
خضری، احمدرضا، (1378). تاریخ خلافت عباسی. تهران: سمت.
درخشه، جلال و سیدمهدی حسینی فائق، (1391). سیاست و حکومت در سیره‌ی امام رضا (علیه السلام)، تهران: بنیاد فرهنگی و هنری امام ضا (علیه السلام).
شریق قریشی، باقر، (1430ق). موسوعه سیره اهل بیت، الجزء التاسع و العشرون الام موسی بن الجعفر. قم: دارالمعروف.
شمس الدین، محمدمهدی، (1409ق). ولایه العهد الام الرضا (علیه السلام) مجموعه الآثار المؤتمر العالمی الثانی. بیروت: دارالاضوا.
صدوق، ابوجعفر، (1373). عیون الاخبار الرضاو. تصحیح و ترجمه‌ی علی اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید، تهران: صدوق.
طباطبایی، محمدحسین، (1373). المیزان. قم: اسلامی.
عاملی، جعفر مرتضی، (1365). زندگانی سیاسی امام رضا (علیه السلام). بی جا: کنگره‌ی جهانی امام رضا (علیه السلام).
عرفان‌منش، جلیل، (1371). جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا (علیه السلام) از مدینه تا مرو. مشهد: انتشارات بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی.
کارخانه، علی، (1392). سیره‌ی سیاسی امام رضا (علیه السلام) و تحلیل مسئله‌ی ولایتعهدی. قم: بوستان کتاب.
مجلسی، محمدباقر، (1403ق). بحارالانوار. جلد 49، بیروت: درالاحیاء التراث العربی.
معینی، محمدجواد و احمد ترابی، (1380). امام علی بن موسی الرضا: منادی توحید و امامت. مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی.
منبع مقاله :
فصلنامه‌ی فرهنگ رضوی، سال دوم، شماره‌ی هفتم، پاییز 1393

مطالب مشابه

یک دیدگاه

  1. ن.ه
    1397-05-20 در 01:33 - پاسخ

    از مقاله ‍‍باارزشتان بهره مند شدم.و من الله توفیق

دیدگاهتان را ثبت کنید