حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی (1)

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی (1)

نویسنده: محمد لک علی آبادی

یادی از خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) و آن همه ادب و عظمت

حضرت آیت الله علوی بروجردی حکایتی را در رابطه با شخصیت معنوی جناب خواجه نصیرالدین طوسی چنین بیان می کردند:
خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) علامه بزرگ روزگار خودش بوده است. او گذشته از مهارت در علوم اسلامی، در علم ریاضی و برخی علوم دیگر نیز تبحر داشته است. این عالم بزرگوار به قصد نشر معارف دینی، خود را به دربار «هلاکوخان مغول» نزدیک کرده و به اندک زمانی در درباره این پادشاه نفوذ زیادی می کند. با تلاش او و دیگر مبلغان شیعی، با وجود تلاش زیاد مخالفان، افکار شیعه مذهبان رواج بسیار می یابد. او مقیم بغداد در مرکز حکومت می شود و با تمام وجود از دین و آیین اسلام دفاع می کند و پس از عمری خدمت و مجاهدت در راه خدا در واپسین لحظه های عمر خویش، به شاگردانش سفارش می کند که او را در کاظمین و در جوار مرقد مطهر امام کاظم (ع) و حضرت جواد (ع) دفن کنند و سفارش می کند جمله ای که مبنی بر بزرگ داشتن او باشد بر سنگ قبر نوشته نشود.
شاگردان او اصرار می کنند تا آیه یا حداقل بیتی از اشعارشان را روی سنگ قبر بنویسند تا آیندگان صاحب قبر را بشناسند. اما خواجه نصیر می فرماید: «تنها اسم مرا روی سنگ قبر بنویسد زیرا وقتی قبر من در جوار این دو امام است شایسته نیست جمله ای مبنی بر بزرگداشت من روی قبر نوشته شود. اگر هم خواستید چیزی بنویسید، این جمله باشد: و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید؛ که آیه ای از قرآن است و مربوط به حکایت اصحاب کهف و سگ آنها است که در دم غار نشسته است. با آن همه عظمت و آن همه خدمات علمی و فرهنگی به عالم تشیع می گوید: «من همچون سگ اصحاب کهف در آستانه مزار ائمه در شهر کاظمین زانو زده ام»

توفیق زیارتی که ناتمام ماند

در روایات آمده است که همه علوم همچون بیست و هشت حرف می باشند که تا قبل از ظهور حضرت ولی عصر (عج) تنها دو حرف از آنها کشف می شود و بقیه علوم، در زمان حکومت امام زمان (عج) کشف خواهد شد و برای مردم نمایان می گردد. علامه میرجهانی (ره) نزد استادمان مرحوم آیت الله لنگرودی (ره) خاطره ای را چنین بیان کرده اند: حادثه ای بسیار عجیب مدتی پیش برایم رخ داد. یک روز جمعه که تنها در منزل نشسته بودم، دو یا سه نفر جوان بلند قد و قوی هیکل به در منزلم آمدن و خواستند مرا ملاقات کنند. وقتی به داخل آمدند از صحبت های شان متوجه شدم که آنان از خدمت گزاران و دوستان امام زمان (عج) هستند و فرمان های ایشان را اجرا می کنند که در آن موقع دستور داشتند به ملاقات من بیایند. بعد از کمی گفت و گو اجازه یافتند که مرا نیز با خود به ملاقات و دیدار امام زمان (عچ) ببرند.
هنگامی که آن جوانان در منزلم نشسته بودند و با هم صحبت می کردیم متوجه شدم که آنان وسایلی شبیه ساعت، روی مچ دست خود دارند که گاه به آن نگاه می کردند و گاه نیز از طریق آن با اشخاص ارتباط برقرار می کردند. صداهایی از این دستگاه ها بیرون می آمد و آنان از طریق همین وسایل، اجازه یافتند که مرا با خود ببرند. (البته باید توجه داشت که نقل این مطلب مربوط به سال ها قبل از اختراع تلفن همراه و دیگر وسایل ارتباطی پیشرفته امروزی است.)
زمانی که آنان برخاستند و از من نیز خواستند تا همراه شان بروم، ناگهان به یاد همسرو فرزندانم افتادم و فکر کردم: اگر مدتی دور از خانه و خانواده باشم حتماً از نبود من نگران خواهند شد و با این کار اسباب زحمت آنها را فراهم خواهم کرد، به همین سبب به آن جوانان گفتم که: «من نگران خانواده هستم.» آنان نیز از من خداحافظی کردند و رفتند. به محض رفتن آنان متوجه اشتباه خود شدم، زیرا وقتی خود مولا چنین لطف بزرگی در حقم کرده بود و کسانی را دنبالم فرستاده بودند به یقین مراقب خانواده ام نیز خواهد بود و نگرانی من بی مورد بوده است؛ از این رو، بسیار خودم را سرزنش کردم. هنوز نیز هرگاه به یاد آن اتفاق می افتم خود را سرزنش می کنم.

یادی از مرحوم آیت الله صاحب زمانی (قدس سره)

علم و معرفت آن چنان پراهمیت و ارزشمند است که در روایات جوهر قلم عالم از خون شهید پرفضیلت تر بیان شده است که «یرجع مداد العلماء علی دماء الشهداء؛ که مرکب علماء بر خون شهداء ترجیح دارد.» (12)حوزه های علمیه که طلایه داران علم و فقاهت هستند، همیشه پیشتازان مبارزه و جهاد در راه خدا بوده اند که جهاد فرهنگی بر اساس آموزه های دینی از مبارزات فیزیکی و ظاهری مهم تر تلقی می شوند.
جناب حجت الاسلام اسفندیاری از قول حضرت آیت الله صاحب زمانی (قدس سره) که مدت ها در کرسی تدریس و تبلیغ و نشر معارف اسلامی در شهر بروجرد فعالیت داشتند نقل می کرد: «در دوران جوانی یک وقت که در حجره ام خوابیده بودم، امیرمؤمنان حضرت علی (ع) را در خواب دیدم. ایشان در صحنه جنگ بودند و شمشیری نیز به دست من دادند و از من خواستند که برای خدا بجنگم.»
مرحوم آیت الله صاحب زمانی در تعبیر خواب شان، شمشیر را به علم و دانش و رسیدن به مرتبه اجتهاد تعبیر می کنند و متوجه می شود که پیام حضرت امیر (ع) این است که باید برای خدا و در راه خدا، با دشمنان الهی به مبارزه بپردازد.

نگاهی کوتاه به زندگی نامه مرحوم آیت الله صاحب زمانی (13)

عالم ربانی آیت الله حاج شیخ رحمت الله صاحب زمانی بروجردی در سال 1292 ه.ش. به دنیا آمد.
پدر بزرگوارشان مرحوم آقا عیسی، کشاورز و ساکن در روستای «گوشه» و مشهور به زهد و تقوا بودند، پس از آنکه یازده فرزندش فوت می شود، صاحب دوازدهمین فرزند به نام رحمت الله شدند که بعدها معلوم شد که عطای رحمت الله الواسعه حضرت امام حسین (ع) صلوات الله علیه بوده است.
مادر مکرمه ایشان در همان ایام در عالم رویا می بیند که: پرچمی سبز به او می دهند و به او می گویند: «بچه ای می آید و می ماند.»
در حالی که شغل ایشان کشاورزی بود، پس از انقلابی درونی حدوداً در سن 27 سالگی علاقمند به فراگیری علوم آل محمد (ص) شدند ولی به جهت کندی ذهن، مورد مذمت و طعنه اهل علم قرار می گیرند.
خود ایشان نقل می کنند: «اوائل طلبگی مطلب را یاد نمی گرفتم در حالی که سیوطی می خواندم، مشرف به عتبات عالیات شدم و اتفاقاً شب جمعه مصادف با اربعین شده بود. همان شب توسل پیدا کردم و مورد لطف حضرت واقع شدم و از آن پس طوری شد که از استاد هم اشکال می گرفتم.»
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
مشوق اصلی ایشان جهت فراگیری علوم دینی جناب استاد آیتی بوده اند و بعد از آن در محضر اساتیدی همچون مرحوم حاج شیخ علی جواهری (نوه صاحب جواهر) و دیگران قرار می گیرد. پس از آن که به قم مهاجرت نمودند، در محضر مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی بروجردی (ره) قرار می گیرند. سپس به درس خارج مرجع عظیم الشأن مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و مرحوم آیت الله محقق داماد و مرحوم آیت الله اراکی رضوان الله عالی علیهم شرفیاب می شوند. درس فلسفه و تفسیر را از محضر عالم بزرگوار علامه طباطبایی (ره) بهره مند شدند و علم نجوم را از محضر مرحوم تبریزی آموختند. استفاده های شایانی هم از محضر آیت الله سید علی بهبهانی و آیت الله نبوی که تابستان ها به بروجرد می آمدند نموده است. در بین اساتید که نام مبارکشان را ذکر کردیم، مرحوم آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردی (ره)، قرا گرفتند. معظم له پس از عمری تلاش و مجاهدت در راه اعتلای توحید و مجاهدت در راه رسیدن به قرب الهی و تربیت نفوس مستعد در حالی که کوچک ترین وابستگی به دنیا نداشتند به رضوان الهی پیوست و پیکر مطهرش در شام عید غدیر بر روی دوش هزاران نفر از مردم داغدار که یادآور عاشورایی دیگر بود به سمت گلزار شهدا تشییع و با حضور مشتاقان در جوار استاد گرانقدرش مرحوم آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردی (ره) به خاک سپرده شد.
حضرت استاد حاج شیخ عبدالقائم شوشتری در مورد ایشان می فرمودند: «آیت الله صاحب زمانی از مردان خدا بودند، زاهدی به تمام معنی، متعلق به این طرف (دنیا) نبود که در فکر دنیا باشد.»

عمل به وظایف و حفظ معارف شیعی

در روایات مختلف، خصوصیات بسیاری برای شیعیان ذکر شده است؛ از جمله در روایتی آمده است که: «شیعیان ما کسانی هستند که در حد توان و با توجه به موقعیت شان از جان و مال شان در راه ولایت ما می گذرند»(14)
آیت الله علوی بروجردی در رابطه با این روایت می فرمود: بعضی از بزرگان و علمای ما در راه ولایت از همه چیزشان گذشته اند. یکی از این عالمان، شخصی به نام میرحامد حسین (ره) است. او ساکن هند بود و در آن جا کتابخانه بزرگی با کتاب های بسیار در رابطه با اهل بیت (ع) تأسیس کرد. میرحامد برای بدست آوردن هر یک از این کتاب ها بسیار تلاش کرد؛ او با خبرشد که یکی از کتاب های بسیار مهم و مستند شیعه، در اختیار یکی از علمای ضد شیعه عربستان است. میرحامد تصمیم گرفت به هر راه ممکن آن کتاب مهم را به دست آورد؛ از این رو به عربستان رفت و پس از پیدا کردن آن عالم عرب، سعی کرد اعتماد او را جلب کند؛ به همین سبب، در کلاس های درسش شرکت کرد و به تدریج به او نزدیک شد. مدتی که گذشت، از آن عالم خواست که چون جایی را ندارد، اجازه دهد شب ها هم در همان مکانی که آن کتاب در آن جا نگهداری می شد بیتوته کند. عالم عرب که به میرحامد اعتماد پیدا کرده بود، درخواست او را پذیرفت و میرحامد اجازه یافت شب ها در آن محل باشد. او شب ها تا صبح از کتاب نسخه برداری می کرد تا سرانجام کتاب دست نویسش تمام شد. اولین صبحی که کارش تمام شده بود، به سرعت آماده سفر شد و خود را به کشی رساند تا از راه آب، به هند برگردد. در این میان، عالم عرب به قصد میرحامد پی می برد و سربازانی را مأمور یافتن او می کند، اما میرحامد به لطف خدا و ائمه (ع) از دست سربازان نجات پیدا می کند و سوار کشتی می شود.
کشتی روی دریا در حرکت بود که ناگهان طوفان شدیدی بوجود می آید؛ افراد تنها به فکر حفظ جان خود بودند و در تکان های کشتی، وسایل شان به آب می افتاد، اما میرحامد بغچه ای را که نسخه دست نویس در آن بود، محکم به خود چسبانده بود و تنها به فکر حفظ آن بود. ناگهان تلاطم شدیدی کشتی را تکان داد و بغچه از دستان میرحامد که پیرمردی رنجور شده بود جدا شده، درآب افتاد.
میرحامد با نگاهی اندوهناک بی درنگ خود را برای نجات کتاب به آب انداخت. او به احادیث مستند کتاب می اندیشید و به فوایدی که از آن نصیب شیعیان می شد. پس از آرام شدن جزر و مد مدتی بود، مسافران کشتی صدای ضعیفی را می شنیدند که درخواست کمک می کرد. همه به سمت صدا برگشتند و پیرمردی را دیدند که بغچه ای را محکم به آغوش گرفته است. آنها میرحامد را از آب بیرون کشیدند، ولی رمقی برای پیرمرد نمانده بود.
آری بزرگان ما این چنین میراث گران بهای شیعه را حفظ کرده اند و به ما رسانده اند، بدون تردید با تأمل در این حکایت، به وظیفه بزرگ خود در مورد استفاده و حفظ کردن این میراث ارزشمند و انتقال آن به آیندگان، بهتر پی می بریم.

نگاهی کوتاه برعظمت علمی علامه میرحامد حسین(15)

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، درباره میرحامد حسین هندی، چنین می نویسد: (16)
سید میرحامد حسین موسوی نیشابوری هندی، از بزرگترین متکلمان و عظیم ترین عالمان متبحر شیعه در لکهنو به سال 1246 ه.ق. زاده شد. در همان جا نزد پدر خویش، جناب سید محمد قلی موسوی که از عالمان بزرگ بود، درس خواند و تربیتی نیکو یافت و مبادی علوم و علم کلام و عقاید را از پدر فرا گرفت.
میرحامد حسین، عالمی پر تتبع بود و پراطلاع، و محیط بر آثار و اخبار و میراث علمی اسلامی. او در این تتبع و احاطه به مرتبه ای رسید که هیچ کس از معاصران او و متأخران، بلکه بسیاری از عالمان قرون پیشین نیز به پایه او نرسیدند. همه عمر خویش را به بحث و پژوهش در اسرار اعتقادات دینی و حراست اسلام و مرزبانی حوزه دین راستین گذرانید. من در سده های اخیر کسی را نمی شناسم که در این راه چونان او جهاد کرده و کوشیده باشد و همه چیز خویش را در راه استواری حقایق مسلم دینی از دست داده باشد. چشم روزگار، در سرتاسر آبادی ها و اعصار، در پژوهش و تتبع، در فراوانی اطلاع، در دقت نظر و هوش، در حفظ و ضبط مطالب، کسی چنان او ندیده است.
علامه امینی نیز، درباره عظمت میرحامد حسین و ارزش بزرگ کتاب «عبقات الانوار» و کتابخانه او و فرزندش سید ناصر حسین در موارد متعدد سخن گفته است. از جمله، در جلد نخستین «الغدیر» در فصل «المؤلفون فی حدیث الغدیر» (کسانی که درباره حدیث غدیر کتابی مستقل نوشته اند) عبقات الانوار را مطرح کرده می گوید:(17)
«میرحامد حسین، حدیث غدیر و اسناد آن و متواتر بودن آن و معنای آن حدیث را در دو جلد، 1080 صفحه، گرد آورده است و این دو جلد از مجموعه کتاب او، عبقات است.»
آن گاه به سخنان خویش در بزرگداشت مقام میرحامد حسین چنین ادامه می دهد:
«این سید پاک بزرگوار، چونان پدر قدیس خویش، یکی از شمشیرهای آخته خداست بر سر دشمنان حق، و درفش پیروزی حقیقت است و دین و آیتی بزرگ است از آیات خدای سبحان. خداوند به دست او حجت را تمام کرد، و راه راست حق را آشکارا ساخت. اما کتاب «عبقات» او، بوی خوش آن، از کران تا کران جهان وزید. و آوازه ی این کتاب، خاور و باختر جهان اسلامی را گرفت. هرکس این کتاب را دید، دید که معجزه ای است روشن و روشنگر، که هیچ باطلی و نادرستی در آن راه نخواهد داشت. ما از این کتاب پر ارج و علم و دانش فراوانی که در آن گرد آمده است استفاده بسیار بردیم. از این رو سپاس های پیاپی خویش را به پیشگاه او و پدر گرامیش تقدیم می داریم. و از درگاه خدا، برای آنان، پاداش های بزرگ و بسیار می طلبیم.»
مؤلف «ریحانه الادب» نیز درباره وی می گوید: به برکت کتاب «عبقات الانوار» در یک سال جمع کثیری شیعه و مستبصر شدند … بر شخص خبیر، واضح و آشکار است که این همه احاطه و وسعت نظر جز به تأییدات خداوندی و عنایات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه صورت امکانی عادی ندارد.

احادیث شیعه منبع فیاض سیر و سلوک الهی

یکی از راه های بهره مند شدن از امامان (ع) استفاده از کلمات پربار و ارزشمند آن بزرگواران است. از با ارزش ترین این کتاب ها، نهج البلاغه است. این کتاب با ارزش، هم چون دریای بی کرانی از معنویت و معارف الهی است که می تواند مانند راهنمایی، مسیر خدایی را به مشتاقان بنمایاند.
یکی از اساتید حوزه خاطره ای را که نشانگر ارزش والای نهج البلاغه بود، چنین نقل می کردند: «مدت ها بود کتاب های عرفانی و معنوی بسیاری مطالعه می کردم؛ در آن زمان، خدمت آیت الله سید احمد نجفی رسیدم و عرض کردم: آقا! من مدتی است مشغول خواندن کتاب فتوحات(18) هستم. آیت الله نجفی فرمودند: «اگر نهج البلاغه نبود، اینها کتاب های خوبی بودند.» آن زمان متوجه نکته مهمی که در سخن ایشان بود، نشدم و تنها دریافتم که باید نهج البلاغه را هم مطالعه کنم.
مدت ها بعد، در خواب آیت الله نجفی را دیدم و ایشان فرمود: «چرا نهج البلاغه را نمی خوانی؟ گفتم: آقا! من کتاب نهج البلاغه را ندارم. آقا فرمودند: چرا، شما آن را دارید و با دست خود، نهج البلاغه را از سینه من بیرون کشیدند؛ همان لحظه آن را باز کرده، شروع به تدریسش کردند.»
فردای آن روز به دیدار آقای نجفی رفتم و قصدم آن بود که تعبیر خوابم را از ایشان بپرسم. به محض دیدارشان، قبل از این که من سخنی بگویم، ایشان فرمودند: «از نهج البلاغه چه خبر؟» آن گاه خوابم را بازگو کردند و گفتند: این خواب در حقیقت تداعی کننده این مطلب است که باید «عشق به ولایت» که در وجود همه افراد است، مورد توجه قرار گیرد و از منابع نوری آنها همچون نهج البلاغه بهره ببرید.

توفیق زیارت و یادی از مرحوم آقای مظلوم (ره)

زیارت کردن حرم مطهر امامان (ع) آرزوی همه شیعیان است، اما خود امامان باید بطلبند تا فردی افتخار ورود به حرم مطهر آنان نصیبش شود. یکی از اساتید، کرامتی را که در مورد جناب آقا حسین مظلوم (ره) در زیارت امام رضا (ع) بهره اش شده بود، چنین بیان می کرد: یک روز که آقای مظلوم به زیارت حضرت معصومه (س) می رود، در مسجد بالاسر، دو رکعت نماز می خواند و هدیه به امام رضا (ع) می کند، دو رکعت نیز به نیت امام حسین (ع) و دو رکعت هم به نیت حضرت عباس (ع) هدیه می کند. آقای مظلوم می گوید: بعد از نماز، سیدی کنارم نشست و بدون مقدمه گفت: «دوست داری به زیارت امام رضا (ع) بروی؟» جواب دادم: «بله، بسیار دوست دارم ولی امام رضا (ع) باید عنایت کنند و مرا بطلبند.» او می گوید: آن مرد پس از شنیدن پاسخ من، رفت و من نیز از حرم خارج شدم، در حالی که همه حواسم به سخن آن مرد بود و با خود می گفتم: باید سخن این مرد را به فال نیک بگیرم؛ شاید امام مرا طلبیده باشد. آن گاه دارایی جیبم را شمردم و دیدم با پول من، حتی تا تهران هم نمی توان رفت.
بیرون از حرم، مینی بوس های تهران ایستاده بودند، راننده یکی از ماشین ها گفت: «تهران می روی؟ بیا سوار شو.» گفتم: «می خواهم به تهران بروم، اما کمتر از کرایه شما همراهم است و از آن گذشته، می خواهم نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم (ع) پیاده شوم.» راننده قبول نکرد؛ پس از مدتی وقتی دید مسافری نیست، گفت: «بیا سوار شو.» من هم سوار شدم، این در حالی بود که به خانواده خبر نداده بودم. وقتی به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) رسیدم شب جمعه بود، دعای کمیل می خواندند. من هم دعای کمیل را خواندم و تا صبح در حرم ماندم. صبح بعد از دعای ندبه، شخصی کنارم نشست و گفت: «این پول برای شماست تا با آن به زیارت امام رضا (ع) بروید.» من از سخن او تعجب کردم و پول را نپذیرفتم، اما او بسیار اصرار می کرد؛ از این رو گفتم: «باید استخاره کنم و اگر خوب آمد، پول را از شما می پذیرم» آن شخص که از پاسخ استخاره مطمئن بود، پیشنهاد من را قبول کرد. من هم استخاره کردم چون خوب آمد، به ناچار پول را قبول کردم.
پولی که پذیرفته بودم مبلغ زیادی بود؛ از طرفی هم با خود گفتم: اگر در این راه طولانی همسفری داشته باشم راحت تر سفر خواهم کرد؛به همین سبب، نزد یکی از دوستانم که در شهر ری مغازه داشت رفتم و از او خواستم برای زیارت امام رضا (ع) همسفرم باشد و گفتم که: هزینه سفرش را هم پرداخت خواهم کرد. او پذیرفت و با هم به سمت مشهد حرکت کردیم.
وقتی به مشهد رسیدم، از دوستم جدا شدم و تنها به زیارت امام رضا (ع) رفتم. با خود گفتم: اگر به راستی آقا دعوتم کرده باشند، باید جواب سلامم را بدهند. با توجه خاصی سلام دادم، اما پاسخی نشنیدم. دلم شکست و با خود گفت: یک بار دیگر خدمت آقا سلام می کنم و اگر جواب ندادند به این معناست که ایشان مرا دعوت نکرده اند و من هم بازخواهم گشت و وارد حرم نمی شوم. بار دیگر سلام دادم، ولی باز هم پاسخی نشنیدم. با ناامیدی قصد بازگشت داشتم که ناگهان شخصی صدایم کرد و گفت: «آقای مظلوم! چرا می خواهی برگردی؟»
ماجرای آمدنم به مشهد را برای او شرح دادم و عدم پاسخ امام را گفتم. آن مرد لبخندی زد و گفت: «جواب سلام واجب است؛ مگر می شود امام جواب سلام کسی را ندهد؟ این شما هستید که پاسخ را نمی شنوید.» او دستم را گرفت و مرا همراه خود به زیارت برد. در راه نیز با من صحبت کرد و قانعم کرد. با او همراه شدم و با هم نزدیک حرم، منزلی برای اقامت گرفتیم. چند روز بعد گفت: «آقای مظلوم! دوست داری به مدینه بروی و قبر پیامبر اکرم (ص) را زیارت کنی؟» گفتم: «آری، خیلی دلم می خواهد.» او دست مرا گرفت و همان لحظه خود را در مدینه دیدم. پس از مدتی گفت: «آیا دوست داری به زیارت حرم مقدس حضرت امیرمؤمنان علی (ع) در نجف برویم؟» من موافقت کردم و دستم را در دستش قرار داده، خود را اطراف حرم حضرت امیر (ع) دیدم. مدتی بعد، مرا به زیارت کربلا دعوت کرد و همراه هم به کربلا رفتیم. پس از آن، دستم را گرفت و به کاظمین و زیارت قبر مطهر امام کاظم (ع) و امام جواد (ع) برد و سپس به سامرا رفتیم.
عجیب آن که در این سفرها، نه تشنه می شدم نه گرسنه و نیازی هم به خواب نداشتم. وقتی به خودم آمدم، دریافتم که سیزده روز است از قم خارج شده ام و خانواده از من بی خبرند. آن مرد، نظرم را درباره بازگشت به قم پرسید و چون موافقت کردم، خود را اطراف حرم حضرت معصومه (س) دیدم. پس از سیزده روز به خانه بازگشتم و در جواب خانواده که بسیار نگرانم شده بودند، تنها گفتم که: به زیارت امام رضا (ع) رفته بودم.
این همه توجه و لطف، تنها به سبب چند رکعت نماز کوتاه البته با اخلاص است که از سوی ائمه (ع) انجام می شود. آنها پاسخ سلام زیارت های ما را می دهند و اگر لیاقت لازم را بیابیم، کرامت های بسیاری از آنها مشاهده خواهیم کرد.
در این قسمت حکایتی را که در کتاب شریف منتهی آلامال (19) جناب شیخ عباس قمی (ره) با اسناد روایی نقل می کند عرض می کنیم و امیدواریم که لطف و توجه حضرت حق شامل حال ما نیز شود.
شیخ مفید و طبرسی و دیگران روایت کرده اند از جناب علی بن خالد که گفت: زمانی در عسکر یعنی در شهر سامرا بودم، شنیدم که مردی را از شام در زندان کرده اند و می گویند: او ادعای نبوت و پیغمبری کرده، من رفتم به طرف آن خانه که او را در آن جا حبس کرده بودند و با پاسبانان او مدارا و محبت کردم تا مرا به نزد او بردند. چون با او صحبت کردم، فهمیدم او صاحب فهم و عقل است. از او پرسیدم: ای مرد، بگو قصه تو چیست؟ گفت: من مردی بودم که در شام در موضع معروف به رأس الحسین (ع) یعنی موضعی که سر امام حسین (ع) را در آنجا گذاشته بودند عبادت خدا را می نمودم، شبی در محراب عبادت مشغول به ذکر خدا بودم که ناگاه شخصی را دیدم که نزد من است و به من فرمود: «برخیز!» پس برخاستم و مرا کمی راه برد، ناگاه دیدم در مسجد کوفه می باشم، فرمود: این مسجد را می شناسی؟ گفتم: بله، این مسجد کوفه است. پس نماز خواند و من با او نماز خواندم. پس از آن بیرون رفتیم و مرا کمی راه برد، دیدم که در مسجد رسول خدا (ص) می باشم. پس سلام کرد بر رسول خدا (ص) و نماز خواند و من هم نماز خواندم. پس با هم بیرون آمدیم و قدری که راه رفتیم، دیدم که در مکه می باشیم. پس طواف کرد و من هم طواف کردم و بیرون آمدیم و کمی راه آمدیم، دیدم که در همان محراب عبادت خود در شام می باشم و آن شخص از نظر من غائب شد. از این قضیه، من تا یک سال در تعجب ماندم، چون سال دیگر شد باز آن شخص را دیدم که نزد من می آمد، من از دیدن او مسرور شدم، مرا صدا زد و با خود به همان مواضعی که در سال گذشته برده بود برد. چون مرا برگردانید به شام و خواست از من مفارقت کنم، به او گفتم: تو را قسم می دهم به حق آن خدائی که این قدرت و توانایی را به تو داده بگو تو کیستی؟ فرمود منم محمد بن علی بن موسی بن جعفر (ع) (حضرت امام جواد (ع)).
پس من این حکایت را برای شخصی نقل کردم، این خبر کم کم بگوش وزیر معتصم محمد بن عبدالملک رسید. فرستاد مرا در زندان کردند و مرا به عراق آوردند و حبس نمودند و به من تهمت زدند که من ادعای پیغمبری کرده ام. راوی می گوید: به آن مرد گفتم: میل داری که من قصه تو را برای محمد بن عبدالملک بنویسم تا بر حقیقت حال تو مطلع گردد و تو را رها کند؟ گفت: بنویس. پس من نامه ای به محمد بن عبدالملک نوشتم و شرح حال آن مرد زندانی را در آن درج کردم. چون جواب آمد دیدم همان نامه خودم است در پشت آن نوشته بود: «به آن مرد بگو که بگوید به آن کسی که او را در یک شب از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و از مکه به شام برگردانیده، بیاید او را از زندان بیرون ببرد.» راوی می گوید: من از مطالعه جواب آن نامه خیلی ناراحت شدم و دلم بر حال آن مرد سوخت. روز دیگر صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و او را به صبر و شکیبایی سفارش کنم. چون به در زندان رسیدم، دیدم پاسبانان زندان و لشکریان و مردمان بسیاری به سرعت تمام گردش می کنند و جستجو می نمایند. گفتم: مگر چه خبر است؟ گفتند: آن مردی که ادعای نبوت می کرد در زندان حبس بود، دیشب مفقود شده و هیچ اثری از او نیست، نمی دانیم به زمین فرو رفته یا مرغ هوا او را ربوده، علی بن خالد می گوید: فهمیدم که حضرت امام محمد تقی (ع) به اعجاز الهی او را بیرون برده است. چون این معجزه را دیدم، شیعه مذهب شدم.
شیخ عباس قمی می گوید: محمد بن عبدالملک به سزای خود رسید، چون خلافت به متوکل عباسی منتقل شد و چند ماه از خلافت او گذشت بر محمد بن عبدالملک غضبناک شد، جمیع اموال او را گرفت و او را از وزارت معزول ساخت. محمد بن عبدالملک در ایام وزارت خود تنوری از آهن ساخته بود و او را میخ کوب نموده بود و هر که را می خواست عذاب کند امر می کرد تا او را در آن تنور می انداختند تا هلاک می شد. چون متوکل بر او غضبناک شد امر کرد تا او را در همان تنور آهن افکندند و چهل روز در همان تنور بود تا وقتی که به هلاکت رسید.

نگاهی به چند خاطره از مرحوم حاج حسین مظلوم (ره)

شهر مقدس قم به برکت مرقد مطهر حضرت معصومه (س) به سبب وجود حوزه علمیه، مکان زندگی عالمان و فاضلان بسیاری است، اما در این مکان، افراد بی سواد یا کم سواد بسیاری هستند که به واسطه ایمان قلبی خویش، مورد لطف پروردگار و توجه ائمه اطهار (ع) قرار گرفته اند.
یکی از این افراد خاص آقای حاج حسین مظلومی است که در مورد ایشان چند حکایت بیان می کنیم:(20)
زمانی که آذربایجان به تصرف روس ها درآمده بود جهت سهولت در تهیه مواد غذایی، بین مردم کوپن پخش می شد. اما از آن جا که این کار تنها به قصد فریب مردم انجام می گرفت، آقای مظلومی همراه امام جماعت روستا به این نحوه پخش مواد غذایی اعتراض کردند. به همین سبب، نیروهای روسی آن دو را دستگیر کرده به زندان بردند و آزار و شکنجه کردند.
در یکی از روزهایی که آن دو در زندان به سر می بردند، آقای مظلومی خواب می بیند که حضرت زهرا (س) همراه چند بانوی دیگر، به اتاقی که آن دو در آن زندانی بودند آمده اند و به دنبال انگشتر گم شده ای می گردند. آقای مظلومی بی بی دو عالم را در یافتن انگشتر کمک می کند و حضرت خبر آزادی را به او می دهند. آقای مظلومی می گوید: «در همان ساعتی که حضرت فاطمه (س) فرموده بودند، آزاد شدم.»
یکی از استادان دانشگاه در توصیف آقای مظلومی، خاطره ای را از زبان ایشان چنین بیان می کند: زمانی که ساکن آذربایجان بودم، مغازه شیرفروشی داشتم. یکی از صاحب مقامات ارتش روس، هر روز به مغازه من می آمد و یک لیوان شیر می خورد. یک روز وقتی آن فرد به مغازه من آمد و درخواست شیر کرد، شیر تمام شده بود، اما من از ترس جان خود، مقداری آب به ته مانده شیر افزودم و به او دادم، او پس از خوردن مقداری از آن متوجه شد که آب به آن افزوده ام، از این رو اسلحه خود را بیرون آورد و آماده شلیک کردن شد. من که خود را در یک قدمی مرگ می دیدم، با همه توان فریاد زدم: «یا صاحب الزمان!» ناگهان دست آن مرد فلج شد. او که به شدت شگفت زده شده بود، پرسید: این کلامی که گفتی طلسم است یا کیمیا! این دومین بار است که این کلمه جادو می کند، زیرا در زمان حمله به ایران از آب های دریای خزر گذشته، به سمت ایران می آمدیم. در نزدیکی ساحل، قایقی به سمت مان آمد و فردی از داخل آن به ما دستور داد تا به سمت روسیه بازگردیم. در ابتدا امتناع کردیم و می خواستیم طبق برنامه به خاک ایران وارد شویم، اما وقتی صلابت آن مرد را دیدیم، تصمیم گرفتیم توسط دستگاه های مخابره از پایگاه نظامی خود کسب تکلیف کنیم، ولی با تعجب بسیار دریافتیم که تمام دستگاه ها از کار افتاده است! آن فرد یک دستگاه به ما نشان داد و گفت که با آن دستگاه تماس بگیریم.
پس از تماس، به ما دستور داده شد که به روسیه بازگردیم.هنگام بازگشت، در حالی که آن قایق عجیب و متفاوت را نگاه می کردم، دیدیم در وسط آن پرچمی نصب شده که روی آن نوشته شده است «یا صاحب الزمان» یعنی همین کلامی که امروز نیز باعث شگفتی من شد.
همچنین یکی از ارادتمندان حضرت ولی عصر (ع) نقل می کند:
در تعطیلات نوروز، خدمت آقای مظلومی رسیدم و تقاضا کردم که همراه هم به مشهد مقدس مشرف شویم. ایشان همان روز نپذیرفت، اما روز بعد اعلام آمادگی کرد. با آن که در ایام تعطیلات بود و وسیله نقلیه و هتل یا مسافرخانه بسیار کم بود، به راحتی و بدون تقاضا از کسی، بلیط و مسکن برای مان فراهم شد.
از اقامت مان در مشهد چیزی نگذشته بود که شخصی به منزل و محل سکونت ما آمد. او که طالب معنویت و حقیقت بود، اظهار داشت که به من گفته شده شخصی به نام «حسین مظلومی» در این منزل مسافر است و او مشکل مرا حل کرده، پاسخ سؤالم را می دهد. هرچه او اصرار کرد، آقای مظلومی گفت که: من شخص بی سوادی هستم و چیزی نمی دانم. اما وقتی آن شخص اصرار را از حد گذراند، آقای مظلومی گفت: «نامه ای بنویس و مشکل خود را در آن بیان کن، من آن نامه را داخل ضریح حضرت رضا (ع) می اندازم تا ایشان جواب تو را بدهند.»
آن شخص چنین کرد و آقای مظلومی نامه را به حرم برد و از آن فرد خواست همان جا منتظر پاسخ نامه باشد. همراه آقای مظلومی به حرم رفتیم. اطراف ضریح پر از جمعیت بود، اما ناگهان از همان جایی که آقای مظلومی ایستاده بودند، راهی شبیه یک کوچه به طرف ضریح باز شد. آقای مظلومی در جلو و من پشت سر ایشان حرکت کردیم. پس از زیارت، آقای مظلومی نامه را داخل ضریح انداختند و بازگشتیم.
در راه بازگشت، آقای مظلومی گفت: «آن شخص در منزل ما مشغول نماز خواندن است. او در سجده پایانی نمازش جواب سؤال خود را می یابد.» هنگامی که به منزل رسیدیم، او شادمان به سمت ما آمد و گفت: «من در سجده پایانی نمازم بود که به من گفتند: افضل الاعمال انتظار الفرج.»

تلاش درجهت ظهور امام زمان (عج)

در مورد وظایف منتظران در عصر غیبت، دستورات بسیاری داده شده و در روایات مختلف، وظایف گوناگونی برای شیعیان ذکر شده است؛ از جمله این وظایف، صدقه دادن برای سلامتی امام زمان (عج) است.
جناب استاد رضوانی نقل می کرد: روزی خدمت آیت الله بهجت (ره) رفتم. بحثی درباره صدقه دادن برای سلامتی حضرت پیش آمد و یکی از بزرگانی که در خدمت آقای بهجت بود فرمود: پس از سفارش آقای بهجت، نیت صدقه دادنم را تغییر داده ام. از ایشان درباره سخن حضرت آیت الله بهجت در محضر خودشان سؤال کردیم، گفت: آقا برای مان نقل کرد که یکی از موثقین، امام زمان (عج) را همراه چند نفر در حیاط مسجد مقدس جمکران می بیند، به ایشان عرض می کند که ما همیشه برای نزدیک شدن ظهور شما دعا می کنیم، ولی تقاضا داریم شما که دعایتان به اجابت می رسد، دعا بفرمایید. حضرت می فرماید: «ظهور نزدیک است؛ شما دعا کنید که به تأخیر نیفتد.»
آن آقا می گفت که همیشه به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) صدقه می دادم، اما پس از شنیدن این حکایت، به نیت عدم تأخیر در فرج حضرت ولی عصر (عج) صدقه می دهم.

پی نوشت ها :

12- امالی صدوق، مجلس 32، ص 168.
13- برگرفته از کتاب «کرامات معنوی».
14- اشاره به روایت امیرالمؤمنین (ع) که می فرماید: شیعتنا المستباذلون فی ولایتنا، المتحابون فی مودتنا، المتزاورون فی احیاء امرنا، کافی ج 2 ص 236.
15- برگرفته از کتاب «میرحامد حسین» محمد رضا حکیمی.
16- نقباء البشر، ج 1، ص 347.
17- الغدیر، ج 1، ص 156.
18- فتوحات مکی از جمله کتاب های عرفانی است که مولف آن شیخ اکبر محیی الدین عربی می باشد.

منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید