در معجزات شاه مردان علیه السلام آورده اند… که امیرالمؤمنین علیه السلام به صفین می شد. به صحرایی فرود آمدند، نزدیک به صومعه راهبی . یاران وی گفتند: یا امیرالمؤ منین ! اینجا نزول می فرمایی و در این موضع آب نیست . گفت : من شما را (فی الحال ) آبی دهم شیرین تر از عسل و سفیدتر از برف و صافی تر از یاقوت . پس اشارت کرد به موضعی و مالک اشتر و قومش را گفت : اینجا را بکاوید. چون بکاویدند سنگی سیاه ظاهر شد حلقه ای در وی سفید همچون سیم می درخشید. گفت : این سنگ را بردارید. قریب صد مرد قوت کردند و بردارند، نتوانستند. شاه مردان علیه السلام گفت : دور شوید و دست در آن حلقه زد و آن سنگ را برداشت و چهل گز بینداخت . آبی پیدا شد چنانکه نهاد و خاک فرا وی کرد. راهب از بالای صومعه آن بدید، فریاد بر آورد که مرا اینجا فرو گیرید. وی را فرو گرفتند و پیش شاه مردان آوردند. چون امیرالمؤمنین علیه السلام را چشم بر وی افتاد، گفت : شمعون راهبی ؟ گفت : آری ، مادر، این نام نهاده و هیچ مخلوق را بر این اطلاع نبوده است . تو پیغمبری ؟ نام این چشمه زاحوماست و از بهشت است ، سیصد و سیزده وصی پیغمبر از این چشمه آب خورده اند، من آخرین اوصیایم . راهب گفت : همچون یافتم در کتب انجیل ، و در ساعت کلمه شهادت بر زبان راند و مسلمان شد و با امیرالمؤمنین علیه السلام به صفین شد. اول کسی که شهادت یافت ، او بود. امیرالمؤمنین علیه السلام از برای او بگریست و گفت : المرء مع من احب، راهب با ما بود روز قیامت و با ما بود در بهشت .
داستان عارفان / کاظم مقدم