عنصر شجاعت و رعایت فنون نبرد در حماسه‌ی عاشورا

عنصر شجاعت و رعایت فنون نبرد در حماسه‌ی عاشورا

نویسنده: مهدی عبداللهی
اشاره
این مقاله در دو بخش ارائه می‌شود. ابتدا سیمای سلحشوری شهیدان کربلا را می‌نمایاند و عنصر شجاعت را در مصادیق حماسه‌سازان عاشورا نشان می‌دهد و در بخش دوم، بعد دیگری از وجوه درس‌آموز نهضت امام حسین (علیه السلام) یعنی رعایت فنون نبرد را به تصویر می‌کشد.
1. عنصر شجاعت در نبرد عاشورائیان
مصائب عاشورا چنان دلها را محزون کرده و سرشک دیده‌ها را فروریخته که ابعاد دیگر این واقعه تحت الشعاع قرار گرفته است و گویندگان، شعراء و نویسندگان بیشتر به جنبه‌ی مظلومیت اهل بیت پرداخته‌اند در حالی که حماسه عاشورا همانند منشوری است دارای وجوه گوناگون زیبا، خیره کننده و درس‌آموز.
در این نوشتار تلاش می‌کنم سیمای سلحشوری و شجاعت شهیدان کربلا را به تصویر بکشم.
امام شهیدان روز دوم محرّم سال 61 هجری همراه اهل بیت و یاران خود وارد سرزمین کربلا شد. افرادی که در مسیر راه به طمع مال و مقام به امام پیوسته بودند بیشتر آنان یا همه‌ی ایشان در منزل زباله از امام جدا شدند؛ زیرا هنگامی که خبر شهادت حضرت مسلم و هانی و اوضاع کوفه رسید امام نامه‌ای نوشتند که بر مردم خوانده شد، در آن نامه آمده بود که: «شیعیان، ما را تنها گذاشتند و از ما یاری نکردند، مسلم کشته شد، هر کس بخواهد جدا شود آزاد است». پس مردم دنیاطلب از راست و چپ پراکنده شدند. (1) و جز اهل بیت و نیکان اصحاب آن حضرت باقی نماندند. امام شب عاشورا دستور داد پشت خیمه‌ها خندق کندند و آن را پر از هیزم و نی نمودند تا هنگام جنگ آتش بزنند و دشمن نتواند از پشت سر حمله کند خیمه‌ها را هم نزدیک هم زدند و طنابهای آنها را در یکدیگر داخل نمودند تا امکان عبور برای دشمن نباشد. و بدین وسیله ولو چند ساعت از هجوم دشمن جلوگیری نمایند. از سوی دیگر ابن‌سعد با چهار هزار نفر روز سوم محرّم وارد کربلا شد. او با این تعداد نیرو عازم ری بود که مأموریت پیدا کرد نخست به جنگ حسین (علیه السلام) برود سپس به سوی ری حرکت کند. (2)
پس از ورود ابن‌سعد به کربلا، ابن‌زیاد پی در پی نیرو می‌فرستاد و تا ششم محرّم تعداد لشکریان به بیست هزار نفر رسید. (3)
لشکریان ابن‌سعد طبق دستور ابن‌زیاد از روز هفتم راه آب را مسدود کردند و اردوگاه امام و اهل بیت آن حضرت را در آن هوای گرم با کمبود شدید آب مواجه ساختند. (4)
اعزام لشکریان تا روز تاسوعا ادامه داشت و ابن‌زیاد خود در لشکرگاه نُخیله اردو زده بود و پیوسته نیرو تهیه و روانه می‌کرد. و از روایتی چند معلوم می‌شود تعداد لشکر کوفیان به سی هزار نفر افزایش یافت (5) و در عصر تاسوعا محاصره اردوگاه امام از سوی دشمنان تکمیل شد، ابن‎‌مرجانه و ابن‌سعد از بسیاری سپاه خوشحال شدند و یقین کردند که برای آن حضرت یاوری نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند نمود. (6) از این‌رو در همان عصر تاسوعا می‌خواستند کار را یکسره کنند ولی در اثر گفتگوها و رفت و آمدهایی که انجام گرفت، حمله را یک شب به تأخیر انداختند. (7)
با این مقدمه تا حدودی موقعیت دو لشکر روشن شد که در یک طرف سی هزار مرد جنگی از سواره و پیاده قرار دارند و از شهر کوفه پشتیبانی می‌شوند، از جهت آب و غذا هم مشکلی ندارند.
و در سوی دیگر 72 نفر آزادمرد (32 سوار و 40 پیاده) (8) با تعدادی زن و بچه که کاملاً محاصره شده‌اند، راه آب هم به رویشان بسته است و هیچ پشتیبانی هم جز خدا ندارند.
آزمون بسیار سختی است اگر آگاهی و بصیرت نباشد هفتاد و چند نفر در مقابل لشکری انبوه چاره‌ای جز تسلیم ندارد و اگر تسلیم هم نشود خود را باخته و قدرت تصمیم‌گیری را از دست می‌دهد.
اما سلحشوران دشت کربلا نه تنها تسلیم نشدند بلکه فکر آن را هم به خاطر و ذهن خود راه ندادند. با روحیه بسیار مطمئن در مقابل انبوه لشکر به دفاع پرداختند و هیچ ضعف نشان ندادند.
سرور شهیدان با همه گرفتاریها و با اطمینان به کشته شدن، مثل کسی که خود را پیروز بداند با پشتکار عجیبی به فنون جنگی دست می‌زند. امام شب عاشورا دستور داد پشت خیمه‌ها خندق کندند و آن را پر از هیزم و نی نمودند تا هنگام جنگ آتش بزنند و دشمن نتواند از پشت سر حمله کند خیمه‌ها را هم نزدیک هم زدند و طنابهای آنها را در یکدیگر داخل نمودند تا امکان عبور برای دشمن نباشد. و بدین وسیله ولو چند ساعت از هجوم دشمن جلوگیری نمایند. (9) امام تا آخرین لحظه عمر به هر آنچه ممکن بود در دفاع کوشش نمود و هیچ کوتاهی نکرد.
یاران امام نیز آنچنان در آن روز عظیم جنگیدند که لرزه بر اندام دشمن انداختند.
هنگامی که دومین نفر از اصحاب امام حسین (علیه السلام) بعد از نبردی سخت و کشتن چهار نفر از دشمنان، به شهادت رسید یاران امام جنگ سختی را آغاز کردند، سواران سپاه آن حضرت که 32 نفر بودند به سوی لشکر ابن‌سعد و سواره نظام کوفیان یورش بردند به هر طرفی از سوارگان که هجوم می‌بردند راه می‌گشودند. چون عزره بن قیس فرمانده سواران اهل کوفه دید نیروهایش از هر سوی کنار می‌روند و عقب‌نشینی می‌کنند به عمربن سعد پیغام داد:
مگر نمی‌بینی سوارگان من از این تعداد اندک چه می‌کشند؟ مردان و تیراندازان را به سوی آنها اعزام کن.
ابن‌سعد، حصین بن تمیم را با زره‌پوشان و پانصد نفر از تیراندازان فرستاد که سواران لشکر حق را تیرباران کردند و در نتیجه همه اسبها پی و لشکر اندک امام دیگر پیاده شدند. (10) دقت در این ماجرا دلاوری و روحیه بسیار بالای عاشورائیان را نشان می‌دهد که 32 نفر سواره، انبوه سواران را کنار بزنند و آنها توان مقابله با اینها را نداشته باشند و از فرمانده کل یاری بطلبند و درنتیجه صدها نفر زره‌پوش و تیرانداز با هجوم یک‌پارچه و هماهنگ بتوانند این 32 اسب را پی کنند و سواران را پیاده نمایند. (11)
به یکی از آن کسان که در عاشورا حاضر بودند گفتند: وای بر شما: ذریّه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را کشتید؟!
در پاسخ گفت:
تو هم اگر به جای ما بودی همان کار را می‌کرد، گروهی که دست در قبضه شمشیر داشتند چون شیران گرسنه به ما حمله آورده و سواران را از چپ و راست هلاک می‌کردند، از جان گذشتگانی که امان نمی‌پذیرفتند و به مال دنیا رغبت نشان نمی‌دادند و جز رسیدن به سلطنت یا مرگ هدفی نداشتند: اگر اندک زمانی کوتاه می‌آمدیم تمام سپاه ما را کشته و نابود کرده بودند ما چه می‌توانستیم بکنیم؟! (12)
یکی از سپاهیان ابن‌سعد به نام «کعب بن جابر» که قاتل شهید بزرگوار کربلا «بُریربن حضیر» است در جواب اعتراض همسر یا خواهرش نسبت به کشتن بریر با اعلان سرسپردگی خود به بنی‌امیّه و یزید به شجاعت شهدای کربلا چنین اعتراف می‌کند:
دیدگانم همانند ایشان را ندیده است،
نه در این زمان و نه زمان پیش از هنگامی که به سن رشد رسیده‌ام.
سخت‌ترین شمشیرزنان در هنگام کارزار!
آری هر کس از شرافت خود دفاع کند سخت می‌کوبد،
کسانی که در مقابل ضرب نیزه و زخم شمشیر مقاوم بوده
و با سر برهنه در میدان نبرد حاضر می‌شدند!
افزون بر اعتراف دشمن بر شجاعت و استواری این شهسواران چند شاهد تاریخی معتبر بر دلاوری آنان دلالت دارد.
الف: این که جنگ تا عصر عاشورا به درازا کشید نشان از شجاعت تدبیر و مقاومت این دلیران دارد وگرنه کشتن جمعی کمتر از یکصد نفر برای نیرویی در حد سی هزار نفر نباید بیش از یک ساعت زمان نیاز داشته باشد.
ب: لشکر ابن‎زیاد از مبارزه تن به تن که معمول در جنگهای آن روز بود سر باز زده بود و به صورت گروهی هجوم می‌آورند. و در مقابل مبارزه‌طلبی اصحاب امام حاضر به مقابله نمی‌شدند بلکه به دستور ابن‌سعد از دور با پرتاب سنگ و تیر به درگیری می‌پرداختند. چنانکه با مسلم‌بن عقیل نتوانستند روبرو شوند بلکه از بالای بام بر او سنگ و آتش می‌افکندند. (13)
ج: بسیار روشن است که اگر دشمنان توانایی داشتند امام و یاوران او را زنده اسیر و دستگیر می‌کردند و این امر موجب خشنودی بیشتر آل‌ابوسفیان و آل‌زیاد می‌شد و چون نتوانستند، چنین چیزی پیش نیامد و این امر کاشف از نهایت شجاعت امام و یاران او است. (14) بلی هیچکدام از یاران امام در آن معرکه‌ی داد و بی‌داد جز یک نفر به اسارت درنیامد آن یک نفر هم در اثر شکسته شدن بازو به وسیله پرتاب سنگ اسیر شد ولی در آغاز اسارت چنان شجاعانه سخن گفت که دشمنان تحمل نکرده و او را نیز به شهادت رساندند. (15)
د: تردیدی نیست که اگر دشمن می‌توانست از همه زودتر امام را از پای در می‌آوردند ولی می‌بینیم تا اصحاب و جوانان فداکار زنده بودند و توان داشتند دشمن نتوانست به امام (علیه‌السلام) آسیبی برساند.
شهدای کربلا بسیار شجاعانه و آگاهانه می‌جنگیدند با این که درگیری‌های مختلف با لشکر دشمن داشتند حفظ و مراقبت از امام را از نظر دور نمی‌داشتند. در برخی جنگهای زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اتفاق افتاد که بسیاری از اصحاب، آن حضرت را تنها گذاشته و صحنه نبرد را ترک کردند و یا از آن حضرت غفلت کردند. ولی شهدای کربلا آن چنان که شب عاشورا به امام گفتند: «ما از تو دست برنمی‌داریم و جان خود را فدای تو می‌کنیم» (16) در عمل نیز با شجاعت تمام و بدون کوچکترین ترس و وحشت از دریای مواج دشمن، در عالی‌ترین حد به گفته خود وفا کردند. رضوان خداوند بر ایشان باد.
اکنون به گوشه‌ای از شجاعت برخی از این اسوه‌های وفا، آزادگی، جوانمردی توجه کنیم.
شجاعت نافع بن هلال
نافع بن هلال جملی در روز عاشورا همچنان که مشغول نبرد بود شعار أنا الجَملی، أنا علی دین علی «من جملی هستم و بر دین علی هستم» را به لب داشت یکی از سپاه دشمن به نام مزاحم بن حریث پیش آمد و گفت: أنا علی دین عثمان. نافع گفت تو بر دین شیطان هستی و بی‌مهابا به سوی او تاخت و او را به هلاکت رساند.
در این هنگام عمربن حجاج فرمانده جناح چپ فریاد کرد ای مردمان احمق! می‌دانید با چه کسانی می‌جنگید؟ با شهسواران شهر که از زندگی دست شسته و طالب مرگند. کسی به تنهایی به مبارزه آنها نرود. تعدادشان اندک است اگر آنها را سنگ باران کنید همگی را می‌کشید.
ابن‌سعد گفته او را تصدیق کرد و افرادی را فرستاد که در میان لشکر اعلام کنند که هیچ کسی به جنگ تن به تن اقدام نکند. (17)
نافع بن هلال افزون بر شمشیر زنی در تیراندازی نیز بسیار ماهر بود او نام خود را بر روی چوب‌های تیر نوشته بود و به جز مجروحان دوازده نفر از افراد دشمن را از پای درآورد و چون مقابله رودررو و از روی جوانمردی نتوانستند نامردانه از دور با پرتاب سنگ بازوی او را شکستند و او را اسیر کردند که در حال اسارت هم با دلاوری سخن گفت و از هیبت و کثرت دشمن نهراسید، وقتی او را با چهر خون‌آلود پیش ابن‌سعد بردند در جواب عمر سعد گفت:
“خدا می‌داند چه کرده‌ام، دوازده نفر از شماها را به جز محرومین کشته‌ام و من خود را ملامت نمی‌کنم و اگر بازو داشتم نمی‌توانستید مرا اسیر کنید.”
دشمنان تاب تحمل سخنان او را نداشتند از این‌رو در همان آغاز اسارت به دست شمربن ذی الجوشن به شهادت رسید. (18)
شجاعت عابس بن ابی‌شبیب
هنگامی که شوذب به شهادت رسید عابس عرضه داشت:
“یا اباعبدالله در روی زمین، نزدیک و دوری گرامی‌تر و محبوبتر از تو برای من نیست و اگر می‌توانستم ستم و کشته شدن را با چیزی بهتر از جان و خون خود از شما دفع کنم چنین می‌کردم! یا اباعبدالله خداحافظ، شهادت می‌دهد که من پیرو هدایت تو و هدایت پدرت هستم.”
آن‌گاه با شمشیر کشیده در حالی که زخمی هم به چهره داشت به دریای لشکر کوفه هجوم برد. ربیع بن تمیم از لشکر ابن سعد می‌گوید:
“عابس را در حال یورش شناختم و در جنگهای پیشین شجاعت او را دیده بودم از این‌رو فریاد زدم ای مردم: این شیر شیران است. این پسر ابی شبیب است هیچکدام در برابر او قرار نگیرید.”
عابس ندا می‌کرد و مبارز می‌طلبید. عمر سعد دستور داد او را سنگ‌باران کنید. از هر سوی او را هدف سنگها قرار دادند و از مبارزه رو در رو پرهیز کردند.
عابس چون این‌گونه دید، کلاه خود و زره از تن بیرون کرد و حمله کرد سوگند به خدا دیدم بیش از دویست نفر را به پیش انداخته تعقیب می‌کرد.
و در آخر کار که با هجوم همگانی از چند طرف او را به شهادت رساندند، افراد صاحب نامی را دیدم که هر کدام مدّعی بودن عابس را کشته‌اند و این گفتگو و مجادله را به پیش عمر سعد کشیدند. عمر سعد گفت: شمشیر یک نفر عباس را نکشته است؛ و بدین طریق نزاع را خاتمه داد. (19)
شجاعت حبیب بن مظاهر
حبیب، هم به زبان و هم به شمشیر حمایت و دفاع می‌نمودند. در عصر تاسوعا مقابل لشکر دشمن ایستاد و آنان را موعظه و بر کشتن امام ملامت نمود. (20)
در ظهر عاشورا هنگامی که امام فرمود: از دشمن بخواهید دست از نبرد بردارند تا نماز بخوانیم، حصین بن تمیم رئیس شرطه ابن زیاد گفت: نماز شما قبول نمی‌شود. حبیب گفت: نماز از آل پیغمبر قبول نمی‌شود و از تو درازگوش قبول می‌شود؟!
حصین بن تمیم حمله کرد و حبیب به سوی او شتافت و شمشیر بر صورت اسب او زد حصین از اسب افتاد یارانش او را نجات دادند حبیب رجزهای عالی خواند و جنگ بسیار سختی کرد (21) و به روایتی 62 تن را به هلاکت رساند. (22) تا اینکه در اثر ضربت شمشیر و نیزه به زمین افتاد و چون خواست برخیزد حصین بن تمیم شمشیر بر سر او زد و یک نفر از طایفه تمیم پیاد شد و سر او را برید.
حصین بن تمیم گفت من با تو در قتل او شریک هستم، تمیمی گفت: او کشته من است نه دیگری؛ در نهایت قرار بر این شد که حصین سر حبیب را در گردن اسب خود بیاویزد و در میان لشکر جولان دهد تا مردم بدانند او شریک در قتل حبیب بوده است. سپس تمیمی سر را نزد ابن‌زیاد ببرد و جایزه بگیرد. (23) و این نبود مگر به جهت شجاعت و بزرگواری حبیب که این‌گونه درباره‌ی کشتن او افرادی مثل حصین بن تمیم رئیس شرطه ابن‌زیاد و فرمانده تیراندازان به نزاع می‌پرداختند.

شجاعت و شهامت سویدبن عمرو
اصحاب امام شهید همه با وفا، شجاع با شهامت و از جان گذشته بودند. گرچه مورخان تحت تأثیر حکومتهای ظلم و یا از روی ترس تا توانسته‌اند عظمت، دلاوری و پایداری آنها را پنهان کرده‌اند ولیکن از همان مقدار که نوشته‌اند حقیقت معلوم می‌شود، در این مکتوب مجال پرداختن به ثبات، دلیری و جانفشانی همه اصحاب نیست، از این‌رو با اشاره به شهامت آخرین شهید از شهدای کربلا این بخش را به پایان می‌بریم.
سویدبن عمر بعد از تلاش و نبردی سخت با بدنی پر از زخم در اثر خونریزی زیاد در میان شهدا و کشتگان بیهوش افتاده بود. او هنگامی به هوش آمد که شنید لشکریان می‌گویند حسین کشته شد. تا این خبر به گوشش رسید با آن تن خونین و پر از زخم برخاست و چون شمشیر او را برده بودند. کاردی را که در چکمه خود داشت بیرون آورد و ساعتی با کوفیان به رزم پرداخت و بالاخره دو نفر از کوفیان به پشتیبانی هم آن بزرگوار را به شهادت رساندند. (24)
آری لب تشنگان عاشورا در آن هوای سوزان بعد از تلاش و جهاد و زخم فراوان و با تنهای خونفشان بدون دسترسی به قطره‌ای از آب، عزّت و شکوهی آفریدند که هم آب زلال و گوارای فرات را از عطش خود شرمگین ساختند و هم شجاعان تمام عالم را.
شجاعت جوانان اهل بیت
اکنون که گوشه‌ای از شجاعت یاران و اصحاب امام شهیدان اشاره گردید. سزاوار نیست از بیان شجاعت جوانان هاشمی صرف‌نظر کنیم ولیکن جهت رعایت اختصار تنها به دو نمونه بسنده می‌کنیم یعنی شجاعت علی‌اکبر و قمربنی‌هاشم.
شجاعت علی اکبر (علیه السلام)
گفته‌اند علی‌اکبر که جوانی خوش‌سیما و در چهره، گفتار و رفتار شبیه پیامبر بود، پیشتاز شهیدان اهل بیت است.
چون اصحاب همه شربت شهادت نوشیدند این جوان رعنا و شجاع غربت و تنهایی پدر را دید اجازه جهاد خواست و روانه میدان شد.
ابومخنف نقل می‌کند که علی اکبر حمله را آغاز کرد در حالی که این رجز را می‌خواند:

أنا علی بن حسین بن علی *** نحن و ربِّ البیت اولی بالنبی
تاللهِ لایحکم فینا ابن الدعی

من علی فرزند حسین بن علی هستم. سوگند به پروردگار کعبه ما به پیامبر نزدیکتریم! قسم به خدا [ابن‌زیاد] فرزند ناپاک بر ما حکومت نخواهد کرد!
ابومخنف می‌گوید او بارها چنین حمله می‌کرد و این رجز را می‌خواند. (25) گفته‌اند او بعد از کشتن تعداد زیادی از دشمن برای تجدید قوا به خیمه‌ها برگشت و برای ادامه نبرد تقاضای شربتی آب نمود اما با وعده سیراب شدن از دست پیامبر همچنان با لب تشنه به میدان بازگشت و به نبرد سخت خود با دشمنان ادامه داد. (26)
او همچنان پی در پی حمله می‌کرد و رجز می‌خواند یکی از افراد دشمن به نام مرّه بن منقذ عبدی گفت اگر باز هم حمله کند و از نزدیک من عبور کند اگر او را نکشم گناهان عرب بر گردن من باشد. چون علی اکبر باز هم حمله کرد او ناگهان به وسیله نیزه علی را به زمین انداخت و لشکریان دورش را گرفتند و با شمشیرهای خود او را قطعه قطعه کردند و گروه زیادی در کشتن او هماهنگ شدند؛ از این جهت بود که امام فرمود: قتل الله قوماً قتلوک. خداوند بکشد گروهی را که ترا کشتند. (27)

این که علی اکبر مکرّر حمله می‌کرد دلیل این است که دشمن توان مقاومت در برابر او را نداشته وگرنه اجازه حمله‌های مکرّر را نمی‌داد.

شجاعت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)
حضرت عباس فرزند شجاع امیرالمؤمنین (علیه السلام) دلاوری بلندقامت و خوش سیما بود که او را ماه بنی‌هاشم می‌گفتند و شجاعت او در چند مقطع بروز کرده است.
1. پرچمداری لشکر حضرت سیدالشهدا. روز عاشورا هنگامی که سالار شهیدان لشکر خود را سازمان داده میمنه، میسره و قلب لشکر را مشخص فرمود پرچم خویش را به دست عباس سپرد. (28) همیشه پرچم را به دست شجاعترین و مقاومترین افراد می‌سپردند زیرا تا هنگامی که پرچم لشکری در اهتزاز بود نشانه پیروزی و مقاومت به شمار می‌آمد.
2. سقایی و آوردن آب به خیمه‌ها، شب تاسوعا یا عاشورا، امام برادرش عباس را با سی سوار و بیست پیاده که بیست مشک به همراه داشتند به سوی فرات که توسط پانصد سوار محافظت می‌شد روانه نمود.
حضرت ابوالفضل و همراهان از سد محافظان عبور کرده و خود را به فرات رسانیدند و مشکها را پر کرده و به خیمه‌ها رساندند. (29) شاید از اینجا بود که آن حضرت را لقب سقّا دادند.
3. چهار نفر از اصحاب امام یعنی عمروبن خالد صیداوی، جابربن حارث سلمانی، مجمع بن عبدالله عائذی و سعد غلام عمروبن خالد صیداوی در آغاز جنگ بر سپاه دشمن یورش بردند و چون در میان لشکر فرو رفتند.
دشمن دور آنان را گرفت و از سایر اصحاب جدا شدند، در این هنگام حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بر دشمن حمله کرد و به تنهایی حلقه‌ی محاصره را شکست و آن چهار نفر را که مجروح شده بودند از محاصره نجات داد. (30)
4. حفاظت از خیمه‌ها. علاوه بر تدبیرهای جنگی امام (علیه السلام) در حفاظت از خیمه‌ها وجود حضرت ابوالفضل (علیه السلام) مانع هجوم دشمنان به خیمه‌ها بود و تا حضرت زنده بود جرأت نزدیک شدن به خیمه‌ها را نداشتند و پس از شهادت آن حضرت بود که گروهی ده نفره به هدایت شمر به سوی خیمه‌ها هجوم آوردند. و چه نیکو سروده شیخ کاظم ازری:

الیوم نامت أعین بک لم تنم *** و تسهدّت أخری فعزّ منامها (31)

5. در روز عاشورا نیز وقتی همه یاران و جوانان به شهادت رسیدند و تشنگی بر وجود سیدالشهدا (علیه السلام) غلبه کرد و آن حضرت برای به دست آوردن آب عازم فرات شد برادرش عباس پیشاپیش آن حضرت حرکت می‌کرد- آنچنان که امیرالمؤمنین در جنگها پیشاپیش رسول خدا شمشیر می‌زد و برای آن حضرت جانفشانی می‌کرد- گویا عباس تلاش می‌کرد زودتر به آب برسد و بتواند برادر را سیراب کند و شاید بتواند برای کودکان آبی بیاورد.
دشمنان احساس خطر کردند که اگر این دو برادر سیراب شوند مقابله با ایشان دشوارتر خواهد شد. لذا برخی از ایشان فریاد زدند: وای بر شما نگذارید حسین به آب برسد (32) سواران لشکر عمر سعد هجوم آورده و میان عباس و برادرش جدایی می‌انداختند و عباس با آن گروه شجاعانه جنگید و نخست دستها و سپس جانش را فدای برادر کرد.
حاج شیخ عباس قمی در شرح شجاعت عباس (علیه السلام) می‌نویسد:
“شجاعت صفتی است که به چشم دیده نمی‌شود مگر آثار آن، اگر کسی بخواهد دلاوری مردی را بیازماید بنگرد چون دشمن وی را فرو گرفت و مرگ از همه سوی رو آورد و چاره مسدود شد، اگر بی‌تابی نمود و جزع کرد و به خیال فرار افتاد و ننگ گریز را بر جنگ و ستیز برگزید، از شجاعت بسی دور است.
و اگر پای فشرد و بایستاد و شکیبایی نمود و چکاچک سلاح و شمشیر را زمزمه مزامیر و بانگ یلان را نغمه طنابیر انگاشت و مرگ را به بازی گرفت، این چنین شخصی را می‌توان به شجاعت ستود شجاعتی که پسند و محبوب خداست.
چون این بدانستی و در پیکار یاران حسین (علیه السلام) دقت کردی بر تو معلوم می‌شود که شهدای کربلا در شجاعت طاق بودند، اما عباس بن علی (علیه السلام) یگانه‌ی آفاق بود که در ایمان استوارتر و در بصیرت نافذتر و در پیشگاه خداوند منزلتی بالاتر داشت که همه شهدا رشک او می‌برند. (33)”
صبر، پایداری و شجاعت سیدالشهداء (علیهم السلام)
عصر عاشورا سرور تمام شهیدان و آزادگان تنها بود، تنهای تنها، پشت سر، خیمه‌ها بود با تعدادی زن و بچه‌ی خردسال و در پیش روی لشکری جرار و مردمانی پست، بی‌رحم و غدار که از جرعه‌ای آب هم مضایقه داشتند و دستشان به خون اهل بیت پیامبر آغشته شده بود.
از سویی در مدت چند ساعت تمام عزیزان و جوانان بی‌‎نظیر هاشمی و یاران فداکار خود را از دست داده و پیکرهای خونین و پاره‌پاره آنها در منظر دیدگان اوست.
هوای سوزان و عطش جگرسوز هم از سوی دیگر عرصه را بر حسین (علیه السلام) سخت تنگ کرده‌اند. هر کدام از این سببها می‌تواند هر قهرمان و شجاعی را تسلیم کند و از کارزار باز بدارد.
اما فرزند علی با تمام این مصائب و مشکلات یک تنه چنان در مقابل آن دشمنان می‌ایستد و نبرد می‌کند که گویا هیچ مشکلی ندارد هیچ تزلزل و سستی به ساحت وجودش راه ندارد. از محتوای مستندترین تاریخها روشن می‌شود در آخرین لحظات نیز در حالی که از طرفی عمرسعد و از سوی دیگر زینب کبری (علیها السلام) ناظر بودند و دشمن دور آن حضرت را احاطه کرده بود گویا جرأت نزدیک شدن را نداشتند و همدیگر را بر کشتن و قتل آن حضرت تشویق و تحریک می‌کردند دشمنان که توان مبارزه تن به تن را نداشتند به صورت گروهی هماهنگ می‌شدند و به سوی آن حضرت یورش می‌آوردند حضرت به حمله‌ای آنان را متفرق می‌‌کرد و لختی که دور آن حضرت تهی می‌شد به مرکز خود بازمی‌گشت و کلمه لاحول و لاقوه الا بالله می‌گفت باز به میدان بازمی‌گشت و با گروهی دیگر مواجه می‌شد و آنان را پراکنده می‌ساخت و جنگ و گریز به همین ترتیب ادامه داشت. (34)
ابومخنف از حجّاج بارقی نقل می‌کند:
“به خدا سوگند: ندیدم کسی را که دشمن به او احاطه کرده باشد و یاوران و اهل بیت او کشته شده باشند، شجاعتر و استوارتر از حسین (علیه السلام). نظیر حسین را ندیدم نه پیش از او و نه پس از شهادت او، پیاده‌ها از جلو شمشیر او فرار می‌کردند مانند گوسپندانی که گرگ بر آنها بتازد. (35)”
گرچه برخی نقلها حاکی از این است که امام سواره جنگ می‌‎کرد ولی ابومخنف از حمید بن مسلم وقایع نگار واقعه عاشورا نقل می‌کند که امام پیاده جنگ می‌کرد (زیرا در حمله اول تیراندازان، همه اسبهای اردوی امام پی شده بودند) و مانند سوار شجاع خود را از تیرها محفوظ می‌نمود و نقطه ضعف را در لباس جنگ دشمن پیدا می‌کرد تا ضربت خود را فرود آورده و بر سواران حمله می‌نمود. (36)
وقتی عمر سعد مشاهده کرد نیروهای او در برابر سید مظلومان توان رویارویی ندارند فریاد زد، وای بر شما می‌دانید با چه کسی می‌جنگید؟! این فرزند علی بن ابی طالب، قتال عرب است! از هر سوی به او حمله‌ور شوید! در این هنگام تیراندازان که چهار هزار نفر بودند آن حضرت را آماج تیرهای خود قرار دادند، (37) بگونه‌ای که زره آن حضرت همانند خارپشت گردید و از آنجایی که حضرت پشت به جنگ نمی‌کرد نوشته‌اند همه‌ی این تبرها از رو به رو اصابت کرده بود. (38)
چون دشمن با هجوم دسته جمعی توانستند میان حضرت و خیمه‌ها فاصله ایجاد کنند شمربن ذی الجوشن با ده نفر به سوی خیمه‌ها حمله‌ور شدند. امام در آن شدت درگیری و تنهایی و بی‌یاوری از فکر خیمه‌ها غافل نیست از این‌رو ندا کرد:
“وای بر شما اگر دین ندارید و از روز جزا نمی‌ترسید لااقل در امر دنیا آزاده باشید و اوباش و نادانان خود را از خیمه‌ها و اهل بیت من بازدارید. (39)”
مقاومت امام با تمام این داغها، زخمها و تشنگیها در برابر آن دشمنان ناجوانمرد به مدت چند ساعت، تا اندازه‌ای توانایی بدن، قوت قلب و شجاعت امام را نشان می‌دهد. چنان‌که اعتراف حمیدبن مسلم و حجّاج بارقی که از نیروهای دشمن بودند به این که شجاعی مانند امام ندیده‌اند و امام به هر طرف که حمله می‌کرد لشکر را مانند ملخ پراکنده می‌ساخت و همین‌طور اعلان عمر سعد که حسین فرزند قتال عرب است دسته جمعی به او هجوم برید، همه حاکی از دلاوری بی‌نظیر امام شهیدان است.
از محتوای مستندترین تاریخها روشن می‌شود در آخرین لحظات نیز در حالی که از طرفی عمرسعد و از سوی دیگر زینب کبری (علیها السلام) ناظر بودند و دشمن دور آن حضرت را احاطه کرده بود گویا جرأت نزدیک شدن را نداشتند و همدیگر را بر کشتن و قتل آن حضرت تشویق و تحریک می‌کردند که امام خطاب به آنها فرمود:
“آیا بر کشتن من همدیگر را تشویق می‌کنید؟! سوگند به خدا بعد از من بنده‌ای از بندگان خدا را نمی‌کشید که بیشتر از کشتن من شما را مستوجب سخط الهی گرداند. و من امیدوارم خداوند با ذلّت شما مرا گرامی بدارد، سپس انتقام مرا از جایی که نمی‌دانید از شما بگیرد. اگر مرا بکشید خداوند جنگ و درگیری و خونریزی را میان خودتان خواهد انداخت و از شما راضی نخواهد شد تا این که به عذاب الیم و فزاینده جهنم گرفتار شوید. (40)”
2. رعایت فنون نبرد در حماسه‌ی عاشورا
یکی از آموزه‌های حماسه‌ی عاشورا این است که تدابیر جنگی و فنون نبرد را در تمام حالات مقابله با دشمن باید به کار گرفت و در این امر نباید کوچکترین اهمال و سستی روا داشت.
حضرت سیدالشهدا از آغاز قیام خود در کنار تلاشهای سیاسی، دینی و اجتماعی خود تدابیر لازم در امور نظامی را از نظر دور نمی‌داشت که به چند مورد آن با استفاده از منابع اصلی اشاره می‌کنم.
الف: روزی که یزید خبر مرگ معاویه و دستور بیعت گرفتن از چند نفر از جمله امام حسین (علیه السلام) را طی نامه‌ای به ولیدبن عُتبه حاکم مدینه ابلاغ کرد. ولید بعد از مشورت با مروان به سراغ امام و ابن‌زبیر فرستاد و آن دو را احضار کرد. در آن هنگام امام و ابن‌زبیر در مسجد نشسته بودند که فرستاده حاکم آمد و گفت: امیر شما را فراخوانده است. آنها گفتند: تو برو ما خود می‌آییم.
ابن‌زبیر از امام پرسید: به نظر شما دلیل احضار بی‌موقع ما چیست؟ امام فرمود: من گمان می‌کنم طاغوتشان (معاویه) مرده و ما را برای بیعت کردن با یزید- پیش از آن‌که خبر مرگ معاویه به گوش مردم برسد- طلبیده است. ابن‌زبیر گفت من هم جز این گمان ندارم ولیکن شما چه تصمیمی دارید؟!
امام فرمود:
“هم‌اینک جوانان خود را فرامی‌خوانم و به سوی امیر می‌روم جوانان را در بیرون خانه نگه داشته و خود وارد می‌شوم.”
ابن‌زبیر گفت:
“در این صورت از امیر برایت می‌ترسم.”
امام فرمود:
“من به گونه‌ای نمی‌روم که قادر بر دفاع از خود نباشم.”
از این‌رو امام بلند شدند و غلامان و جوانان اهل بیت خود را گرد آورده و به سوی امیر رفتند. چون به در خانه رسیدند خطاب به جوانان فرمودند من وارد می‌شوم اگر چنانچه شما را فراخواندم یا شنیدید که صدای امیر بلند شده است، همگی وارد شوید وگرنه در همین جا باشید تا من بیرون بیایم. (41)
و بالاخره امام (علیه السلام) بعد از گفتگو با ولیدبن عتبه حاکم مدینه و تندی به مروان که خواهان بیعت فوری امام بود و آن حضرت را تهدید می‌کرد. آزادانه بیرون آمد و همراه جوانان خود به منزل بازگشت.
اندکی دقت در این ماجرا شجاعت، تدبیر و دوراندیشی امام را نشان می‌دهد. در حالی که ابن‌زبیر به خانه‌ی خود رفت و یک شب مهلت گرفت و در همان شب از بیراهه به سوی مکه فرار کرد و حاکم مدینه عده‌ای را در تعقیب او فرستاد که به او دست نیافتند. اما امام با اینکه از بیعت امتناع ورزید و مدینه را یک شب بعد از ابن‌زبیر به سوی مکه ترک کرد و همراه اهل بیت و از شاهراه رفت حاکم نتوانست متعرض آن حضرت شود. (42)
ب: دو نفر از طایفه‌ی بنی‌اسد که در بین راه- مکه تا کربلا- به منظور کنجکاوی همراه امام شده بودند گفته‌اند:
“امام و همراهانش از منزل شراف بعد از این که آب زیادی برداشتند حرکت کردند و راه پیمودند تا روز به نیمه رسید. مردی از همراهان تکبیر گفت؛ امام نیز تکبیر گفت، سپس از او پرسید: چرا تکبیر گفتی؟! جواب داد: درختان نخل را دیدم، دو مردی اسدی گفتند: ما هرگز در این محل نخل ندیده‌ایم. امام فرمود: پس چه می‌بینید؟! گفتند گردن اسبان را می‌بینیم. امام فرمود: من هم سوگند به خدا این‌گونه می‌بینم. امام فرمود: من هم سوگند به خدا این گونه می‌بینم.
سپس سئوال کردند: آیا پناهگاهی نیست که پشت سر قرار دهیم و با این گروه از یک سو روبه‌رو شویم؟
گفتیم: این کوه «ذوحُسُم» است اگر به جانب چپ بروی و زودتر به آنجا برسی به مقصود رسیده‌ای.
امام حرکت کرد و به اندک مدّتی گردن اسبها پیدا شد که ما آنها را به خوبی مشاهده کردیم. آن گروه چون دیدند ما از راه کناره گرفتیم به سوی ما آمدند، ما سرعت گرفتیم و پیش از ایشان به ذو حُسُم رسیدیم. امام دستور داد خیمه و خرگاه برافراشتند، آن گروه هم که متشکل از هزار سوار به فرماندهی حرّ بودند رسیدند و در گرمای ظهر در مقابل امام ایستادند.”
این بخش از تاریخ هم نشان می‌دهد از همان آغاز رویارویی با دشمن امام مسأله رو به رو شدن از یک طرف را مدّنظر قرار دارد با این که آغاز جنگ هنوز در بوته احتمال است. (43)
ج: در کربلا قسمت پشت اردوگاه امام (علیه السلام) محل گود و کانال مانندی بود که در شب عاشورا آن را کندند و به صورت کانال درآورده و از نی و هیزم انباشتند تا اگر دشمن هجوم آورد آن را آتش بزنند و دشمن نتواند از پشت سر حمله کند و جنگ از یک طرف باشد.
روز عاشورا چون دشمن حمله را آغاز کرد، اصحاب امام نی‌ها و هیزم‌ها را آتش زدند و برای اردوگاه امام سودبخش شد و دشمن نتوانست از آن سوی هجوم بیاورد. (44)
د: شب عاشورا امام به اصحاب دستور داد که خیمه‌ها را نزدیک هم بزنند و طنابهای آنها را تو در تو ببندند و از یک طرف با دشمن مواجه شوند در تاریخ طبری آمده است که لشکریان ابن‌سعد تا هنگام ظهر با اصحاب امام با شدّت تمام مشغول نبرد بودند- شدیدترین جنگی که می‌شود تصور کرد- و نمی‌توانستند جز از یک طرف با اصحاب امام درگیر شوند چون خیمه‌هاشان مجتمع و کنار هم بود.
چون ابن‌‎سعد این‌گونه دید افرادی را فرستاد که خیمه‌ها را از چپ و راست واژگون کنند تا بتوانند اردوگاه امام را دور بزنند. یاران امام سه نفر چهار نفر در میان خیمه‌ها سنگر می‌گرفتند و این افراد را که مشغول خواباندن خیمه‌ها بودند از نزدیک هدف تیر قرار داده، آنها را به هلاکت می‌رساندند و اسبهایشان را پی می‌کردند.
چون این کار هم برای لشکر ابن‌سعد سود نبخشید وی فرمان داد خیمه‌ها را آتش بزنند و دیگر نزدیک خیمه‌ها نروند. آنها آتش آورده و خیمه‌ها را آتش زدند. امام به اصحاب فرمود:
“بگذارید آتش بزنند زیرا در آن صورت نمی‌توانند از میان آن بگذرند و به شما هجوم بیاورند. و این چنین شد و جنگ همچنان از یک سو ادامه داشت. (45)”
هـ: صبح روز عاشورا حضرت امام سیدالشهدا، لشکر خود را بسیج کرد و سازمان داد. لشکری که تشکیل می‌شد و از سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده.
زهیربن قین را فرمانده جناح راست و حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ قرار داد و پرچم را به برادر دلاور و باوفایش عباس سپرد.
و در پیشاپیش خیمه‌ها صف‌آرایی کردند و همان‌طور که اشاره شد نی‌ها و هیزمها را که شب هنگام در خندق پشت خیمه‌ها انباشته بودند آتش زدند تا جنگ تنها از یک سو باشد. (46)
و: یاران امام نیز به پیروی از آن حضرت با بکارگیری فنون جنگی نبرد را سرسختانه ادامه می‌دادند و به خصوص در حفاظت از وجود امام (علیه السلام) کوشش تمام داشتند.
هنگامی که عمرسعد به «عزره بن قیس» گفت: برو از حسین بپرس برای چه آمده و چه می‌خواهد؟ عزره از کسانی بود که به امام نامه نوشته بود از این رو حیا نمود و قبول نکرد، ابن‌سعد به هر کدام از اشراف این مأموریت را واگذار کرد نپذیرفتند. مردی به نام «کثیر» که فردی بی‌باک و پررو بود گفت: من می‌روم و اگر خواستی او را ترور می‌کنم. ابن‌سعد گفت: نه این را نمی‌خواهم برو سئوال کن برای چه آمده است؟
وقتی کثیر آمد «ابوثمامه صائدی» به امام عرض کرد: بدترین، خونریزترین و خون‌آشام‌ترین مردم به سوی تو آمده است. و بی‌درنگ به سوی کثیر شتافت و گفت: شمشیرت را بگذار. کثیر گفت: نه! من فرستاده‌ای هستم اگر گوش می‌کنید پیام خود برسانم وگرنه برمی‌گردم. ابوثمامه گفت: پس من قبضه شمشیر تو را می‌گیرم تو حرف خود را بزن. گفت: نه به خدا سوگند تو به آن دست نمی‌زنی. گفت: پس پیام خود را به من بگو تا برسانم، نمی‌گذارم تو به امام نزدیک شوی چون فاجر هستی. آن دو به همدیگر بد گفته و پرخاش کردند و بالاخره ابوثمامه هشیار، اجازه نداد شخصی هتاک و فاجر مسلح با امام ملاقات کند. (47)
در اینجا با سخنی از نویسنده کتاب تاریخ حضرت سیدالشهداء این مقال را پایان می‌دهیم:
“امام اشجع شجاعان بود هم از جهت قلب و هم از جهت بدن با آن که دشمن او را محاصره کرده بود و با آن که معلوم بود کشته می‌شود از عهده‌ی وظیفه خود به خوبی برآمد و به تمام کارها رسیدگی می‌کرد و با دشمنان خود مبارزه را به تمام معنی شروع نمود از لحاظ تبلیغ، وعظ و ترساندن کوتاهی نکرد و حجّت را تمام نمود، و با آن گرفتاریها چنان خطبه‌ای بر دشمنان انشاء فرمود که تمام حاضرین از جواب عاجز ماندند و از لحاظ فنون جنگی نیز کوتاهی ننمود، از کندن خندق و پر کردن از آتش و نزدیک کردن خیمه‌ها به یکدیگر و داخل نمودن طنابها در هم تا آنکه دشمن نتواند از پشت سر هجوم آورد و از یک طرف جنگ شود و بس. و از نظم دادن به لشکر اندک خود و ترتیب دادن میمنه و میسره و قلب. امام به قدری مرتّب و منظّم جنگ می‌نماید مثل آنکه خود را غالب و دشمن را مغلوب می‌بیند. (48)

نمایش پی نوشت ها:
1. تاریخ طبری: 300/4 ابوجعفر طبری، چاپ8 جلدی مصر. لهوف: سیدبن طاووس، تحقیق فارسی تبریزیان الحسون، دار الاسوه تهران، چاپ دوم 1429 هـ.ق.
2. طبری: 309/4.
3. لهوف/145.
4. تاریخ حضرت سیدالشهدا، حاج شیخ عباس صفایی حائری، ج2، ص35.
5. همان ص: 26-27.
6. کافی: 147/4 ح7. المکتبه الاسلامیه، تهران.
7. طبری: 315/4.
8. همان:/320.
9. همان.
10. همان: ص332.
11. شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیه مصر، چاپ دوم 1385 هـ:ج263/3.
12. طبری: 329/4.
13. طبری: 280/4.
14. تاریخ حضرت سیدالشهداء:79/2.
15. طبری:318/4.
16. همان.
17. همان، 331.
18. همان:337.
19. همان:339.
20. همان:316.
21. همان:335.
22. منتهی الامال: ج 360/1.
23. طبری: 335/4.
24. طبری: 346، لهوف:166.
25. طبری: 340/4.
26. مقاتل الطالبیین: 77، ابوالفرج اصفهانی چاپ دوم، المکتبه الحیدریه، نجف، 1385 هـ.ق.
27. همان: 76.
28. طبری 320/4.
29. همان: 312.
30. همان: 340.
31. نفس المهموم.
32. طبری 343/4.
33. نفس المهموم: 311 با استفاده از ترجمه مرحوم شعرانی.
34. لهوف: 171.
35. طبری: 345/4.
36. همان.
37. بحارالانوار: 50/45.
38. همان: ص52.
39. طبری: 344/4، لهوف: 171.
40. طبری: 346/4.
41. طبری 251/4.
42. همان.
43. طبری: 303/4، نفس المهموم: 166.
44. طبری: 320/4.
45. طبری: 333/4.
46. طبری 330.
47. طبری: 310/4.
48. تاریخ حضرت سیدالشهداء ج1، ص20 نقل با تلخیص.
منبع مقاله :
فصلنامه حصون، شماره 19، بهار 1388

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید