منبع:روزنامه کیهان
علی (ع) فرمود:
با پیامبر خدا در یکی از کوچه های مدینه قدم می زدیم. در طول مسیر به بستان سرسبزی برخوردیم، به آن حضرت عرض کردم: عجب باغ زیبایی است؟!
فرمود: آری، زیباست، ولی باغ تو در بهشت، زیباتر خواهد بود.
(از آنجا گذشتیم) به باغ دیگری رسیدیم. باز گفتم: عجب باغ زیبایی است؟!
فرمود: بله زیباست، اما باغ تو در بهشت زیباتر است.
به همین ترتیب با هفت باغ مواجه شدیم و هر بار گفتگوی بالابین من و رسول خدا (ص) تکرار می شد، در پایان راه ناگهان رسول خدا (ص) دست در گردنم انداخت و در حالی که مرا به سینه خود می فشرد، به گریه افتاد و فرمود: «پدرم به فدای آن شهید تنها».
پرسیدم! ای فرستاده خدا! گریه برای چیست؟
فرمود: از حقدوکینه های مردمی که در سینه ها نهان کرده آنها را پس از من آشکار سازند: کینه هایی که ریشه در «بدر» و «احد» دارد و میراث از آن برده است. آنها خونهای ریخته شده در «احد» را از تو طلب می کنند.
پرسیدم: آیا در آن روز دینم سلامت خواهد بود؟
فرمود آری.
پس فرمود: مژده باد برتو: مرگ و حیات تو با من است (یعنی در دنیا و آخرت با من خواهی بود). تو برادر من و وصی و برگزیده من و نیز وزیر و وارث من خواهی بود. آنکه قرضهایم اداکند و بر وعده هایم جامه عمل پوشاند تو هستی.
علی! تو ذمه ام را بری سازی و امانتم را رد نمایی و بر سنت من، با ناکثین، و قاسطین و مارقین پیکارنمایی.
نسبت تو با من، همچون هارون با موسی (ع) است.
تو مانند هارون در میان امت من هستی: قومش او را ضعیف شمردند و در اندیشه کشتنش بر آمدند. بر ظلمی که از قریش بینی، شکیبا باش و بر همدستی آنها علیه خود صبور باش…)