« ما انسان را در بهترین صورت و سیرت آفریدیم ».(1)
« بزرگا خداوندی که نیکوترین آفرینندگان است ».(2)
آنچه ملائکه نمی دانستند
بشر، مهمان تازه وارد کره زمین بود. از آفرینش جهان، کروبیان، فرشتگان، حیوانات و جنبندگان، سال های درازی می گذشت که بشر به عرصه خاکی پانهاد.
آنگاه که خداوند، اراده آفرینش انسان کرد تا اورا نماینده خویش در زمین بگمارد. فرشتگان را از اراده خویش آگاه ساخت. فرشتگان با شنیدن این خبر گفتند: خداوندا، آیا کسی را می آفرینی که در آنجا فساد کند و خون ها بریزد؟
« وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ »؛(3)
و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین خلیفه ای می آفرینم، گفتند: آیا کسی را می آفرینی که در آنجا فساد کند و خون ها بریزد و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح می گوییم و تو را تقدیس می کنیم؟ گفت: من آن دانم که شما نمی دانید.
در هیچ آیه ای از قرآن، شاهدی یافت نمی شود که خداوند، این گفته فرشتگان را انکار کرده باشد.
برخی در علت این سخن فرشتگان گفته اند: پیش از آن، کسانی وجود داشتند که مفسد فی الارض بوده اند و فرشتگان این را می دانستند. این پاسخ درست نیست؛ چون خداوند در این آیه فرموده است: من در زمین خلیفه ای می آفرینم؛ صحبت از مدل پیشین نیست. اگر در مدل پیشین، همه همانند ما بودند و نیکانی داشتند، فرشتگان این گونه سخن نمی گفتند. آنها چیزی ندیده بودند و به همین دلیل خداوند در ادامه فرمود:
« إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ »
من از این آفریده چیزی می دانم که شما نمی دانید ».
همه انسان ها، جز معصومان (علیه السلام)، به سبب جهلشان، به نوعی در زمین فساد می کنند انسان در مقابل خلیفه خداوند، زمین را نمی شناسد و با قدرت و اراده ای که خداوند به او داده است. در طبیعت دست می برد و پیوندهای در هم پیچیده و سیستم نظام مند عالم را که مخلوق احسن خداست، نابود می کند.
از نگاه فرشتگان، کار انسان، تباه کردن و خونریزی است: « قالو اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدما »؛ چون خداوند، انسان را خلیفه قرار داد، به او اراده بخشید. از سوی دیگر، وی دچار جهل است. نتیجه اراه و جهل، افساد در زمین است. اینکه خداوند در پاسخ فرشتگان فرمود: « انی اعلم ما لا تعلمون »؛ بدان معناست که آنها از نکته ای ناآگاه بودند. آنگاه برای بیان و اثبات ناآگاهی فرشتگان، آنان را می آزماید:
« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَهِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ »؛(4)
و نام ها را به تمامی آدم (علیه السلام) بیاموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست می گویید، مرا به نام های اینها خبر دهید. گفتند: منزهی تو! ما را جز آنچه خود به ما آموخته ای، دانشی نیست. تویی دانای حکیم ».
با این آزمون، فرشتگان مقام والای آدم (علیه السلام) را در می یابند و او را بیشتر می شناسند. خداوند به آدم (علیه السلام) امر کرد اسامی را به فرشتگان بیاموزد:
« قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ »؛(5)
گفت: ای آدم، آنها را از نام هایشان آگاه کن. چون از آن نام ها آگاهشان کرد، خدا گفت: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمان ها و زمین را می دانم، و بر آنچه آشکار می کنید و پنهان می دارید، آگاهم ».
و آدم از نخستین روز خلقت، معلم فرشتگان و سب کمال آنان شد. فرشتگان از کلمه « خلیفه »، دریافته بودند که این موجود، به دلیل داشتن توان تصرف و نیز جهل، مرتکب اشتباه می شود، اما خداوند آنان را آگاه ساخت که آدم مجهز به علمی الهی است. فرشتگان پاسخ خود را دریافتند؛ آدم بدون علم و آگاهی از طبیعت و خویش و ارتباطات، حاکمی مفسد خواهد بود، اما وقتی علم همه امور را از خداوند گرفته است، تصرفات و دخالت های او جاهلانه و مفسدانه نخواهد بود اکنون آدم با این علم فراگیر، خطاناپذیر است و اگر افسادی از او سر زند، عصیان است؛ یعنی سرپیچی از مسیر دانسته ها، او با این علم، علمدار حرکت انسان در زمین شد و آنها که در آغاز از این علم فراگیر محروم بودند، برای رهایی از فساد و افساد، باید پیرو او می شدند. آنها با پیروی از عصمت او می توانستند به سوی کمال رهسپار شوند و این است راز لزوم عصمت در انبیای الهی و اوصیای آنها؛ اگر آنها فاقد علم و جایزالخطا باشند، فساد و افساد در پی خواهد بود.
انسان، مسجود فرشتگان
آدم (علیه السلام) با علم الهی و پردامنه خویش، معلم فرشتگان نیز شده بود. خداوند، فرشتگان را امر کرد در برابر آدم (علیه السلام) که روح خداوند در او دمیده شده بود، سر به سجده آورند. تمام فرشتگان به سجده افتادند، جز ابلیس (6) که از فرمان خداوند سر بر تافت.
« وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ »؛(7)
و به فرشتگان گفتیم: آدم (علیه السلام) را سجده کنید. همه سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و برتری جست و او از کافران بود».
به گفته قرآن، خودداری شیطان از سجده بر آدم (علیه السلام) از سر استکبار بود و نه جهل. بنابراین، او می دانست که چه می کند.(8)
شیطان برای سرباز زدن از امر الهی، دلیل آورد و گفت:
« قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ »؛(9)
شیطان از سجده سربرتافت و گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفریده ای و او را از گل ».
استدلال شیطان این بود که خداوند، به سجده عالی بردانی امر کرده است، چرا که جنس وی از آتش، و جنس آدم (علیه السلام) از خاک بود. آتش نیز همیشه بر فراز خاک است و رو به بالا می رود و فراتر از خاک قرار می گیرد. پس شیطان بر آدم برتری دارد و سجده باید از دانی بر عالی باشد. وی بدین گونه خواست سرکشی خود را در برابر تعالی توجیه کند. خداوند در برابر استدلال به او پاسخ نداد؛ همان گونه که در این عالم به هیچ معترض مستکبری پاسخ نمی دهد. اما او را از مقام بلند خویش فرو انداخت.
« قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ »؛(10)
فرمود: از این مقام فرو شو. تو را چه رسد که در آن گردن کنی؟ بیرون رو که تو از خوارشدگانی. »
شیطان در استدلال خویش، به ماده خلق توجه کرد. ماده خلق انسان، خاک، و ماده خلق شیطان، آتش است؛ ولی ملاک امر خداوند، ماده نبود؛ (11) صورت انسان در آن زمان، روح خداوندی او بود.
« فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ »؛(12)
چون آفرینش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم. در برابر او به سجده بیفتید. »
معیار همه استکبارها در این عالم، اصالت دادن به ماده است. دلیل استکبار شیطان نیز این بود که گمان می کرد ماده خلقت او( آتش ) از ماده خلقت انسان ( خاک )، برتر است. سجده فرشتگان بر آدم (علیه السلام)، در حقیقت، سجده بر روح خداوندی او بود که خزینه علمش به شمار می رفت و فرشتگان و نیز شیطان را محتاج وی می ساخت. اما شیطان به دلیل استکبار بی موردش، بی درنگ به ناسپاسی پرداخت. همچنین این سجده، که به فرمان خداوند بود، بندگی و عبادت او بود.
هر کس به امر خدا سجود کند، بر خود او سجده کرده است.(13)
شیطان پس از اخراج از بهشت، باید به جهنم می رفت. تنها راه نجات، دست برداشتن از استکبار بود و او هرگز چنین نکرد. بلکه از خداوند، مهلت و قدرتی خواست.
« قَالَ أَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ »؛(14)
گفت: مرا تا روز قیامت که زنده می شوند مهلت ده. گفت: تو از مهلت یافتگانی ».
علت این درخواست شیطان، آن بود که بتواند بر آدمیان چیره شود و لازمه مهلت گرفتن برای زندگی در زمین، بهره گیری از ابزار و وسایل است.
آغاز تاریخ دشمنی
شیطان پس از رانده شدن از درگاه خداوند، نیت و هدف نهایی اش از تقاضای عمر جاویدان را آشکار ساخت و گفت:
« فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ »؛(15)
به عزت تو سوگند که همگان را گمراه کنم ».
سوگند به « عزت »، برای تکیه بر قدرت و اظهار توانایی است و تاکیدهای پی در پی( قسم، لام و نون تاکید و کلمه اجمعین ) نشان می دهد که او نهایت پافشاری را در تصمیم خویش داشته و دارد و تا آخرین نفس بر سر گفتار خویش ایستاده است.(16) بنابراین، ریشه و آغاز تاریخ دشمنی، خودمحوری و کبر بوده و تنها دشمن قسم خورده انسان، شیطان متکبر است، او برای گمراه ساختن انسان، ملاک ها و معیارهای ارزشی وی را تغییر می دهد:
« لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ »؛(17)
در روی زمین، بدی ها را در نظرشان بیارایم و همگان را گمراه کنم »
این دشمن دیرینه، آن قدر دنیا را تزئین می کند تا انسان در مقام اختیار، بین اراه خداوند و اراده خود، اراده خود را برمی گزیند.
خداوند متعال در پاسخ قسم او فرمود:
« قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ »؛(18)
از اینجا بیرون شو، منفور مطرود. از فرزندان آدم که پیروی تو گزینند، از همه شما، جهنم را خواهم انباشت ».
و این گونه شیطان با آدمی، دشمنی آغاز و عرصه رویارویی حق و باطل پدیدار شد. به هر تقدیر، پیش از اینکه پای آدم (علیه السلام) به زمین برسد، شیطان وارد شد. پیش از ما، دشمن مابر زمین آمد و در مبارزه و نبرد، هر کس زودتر وارد میدان شود، احتمال پیروزی اش بیشتر؛ چرا که عرصه را شناسایی و آماده می کند تا حریف را منفعل سازد.
روایات، شیطان را عابد بزرگی خوانده اند که یکی از نمازهای او چهار هزار سال به طول انجامید.(19) او با این عبادت، سزاوار آن شد که از خداوند تقاضای مهلت کند.
فلسفه آفرینش
خداوند در فلسفه آفرینش، فرموده است:
« وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ »؛(20)
جن و انس را جز برای پرستش خود نیافریده ام ».
برخی در تفسیر آیه، گفته اند: «لیعبدون ای لیعرفون ». تفسیر « لیعبدون » به « لیعرفون » در آیه مورد بحث، از معصوم نیست و منسوب به ابن عباس است.(21) همچنین این تفسیر، با روایات فراوانی که در ذیل آیه آمده و ائمه فرموده اند: « خلقهم للعباده »،(22) معارض است.
در روایت دیگری آمده است:
« روزی امام حسین (علیه السلام) به اصحاب خود فرمود: ای مردم، خداوند بندگان را تنها برای اینکه او را بشناسند. آفرید. پس هنگامی که او را شناختند، عبادتش کنند و با همین عبادت، از غیر خدا بی نیاز شوند. در این هنگام کسی پرسید: ای فرزند رسول خدا، پدر و مادرم فدایت! معرفت خدا چیست؟ فرمود: شناخت امام زمان خویش که خداوند، اطاعت او را واجب ساخته است ».(23)
در سند این روایت، دو نفر وجود دارند که نجاشی و دیگران، آنها را به غلو متهم و تضعیف کرده اند، حتی مرحوم خویی، یکی از آنها را کافر می داند.(24) بر فرض هم که روایت قابل استناد باشد، این « لیعرفون » با آن « لیعرفون » که در عرف گفته اند، تناسبی ندارد.
آنچه نزد خداوند ارزشمند است، عبودیت است و ثواب و عقاب نیز مترتب بر آن است. اگر انسان، خداوند و نیز امام زمان خویش را بشناسد، اما به شناختن عمل نکند، این معرفت، ارزشی برای او نخواهد داشت. نمونه های این عارفان بی عمل در تاریخ، پرشمار است.
بر فرض تعارض روایت« خلقهم للمعرفه » با روایات « خلقهم للعباده » نیز می توان گفت: روایات « خلقهم للعباده » ناظر بر هدف آفرینشند که همان عبودیت است و نزد خداوند ارزشمند؛ روایت « خلقهم للمعرفه » نیز ناظر بر مقدمه عبودیت، یعنی شناخت خداوند است. در هر صورت، تفسیر « لیعبدون » به « لیعرفون » از شیعه نیست. « لیعرفون » به معنای عرفانی آن، از رواشع مرحوم میرداماد وارد تفاسیر شده و بیشتر نیز در تفاسیر فلسفی قرآن آمده است حتی مرحوم علامه طباطبائی(25) آن را ذکر نمی کند. ایشان ذیل بحث روایی، روایات « خلقهم للعباد » را می فرماید، سپس این روایت را هم نقل می کند.(26) در این تعبیر، شناخت نمی تواند جای عنصر عبودیت را بگیرد. عبودیت، جانشین کردن اراده غیر به جای اراده خویش است؛ در حالی که شناخت، مقوله ای دیگر و مقدمه عبودیت است. در عرف نیز بنده به اراده مولا عمل می کند. به همین دلیل، به او « عبد » می گویند. بنابراین، آیه « جن و انس را جز برای پرستش خود نیاریده ام »، به این معناست که به جن و انس اراه داده ام و آنها می توانند طبق ان اراه نیز عمل کنند، ولی از ایشان خواسته ام اراده خود را کنار بگذارند و به اراده من عمل کنند. عبادت و بندگی، بدون شناخت مولا تحقق نمی پذیرد.
آغاز تاریخ بشر از دیدگاه قرآن
در دیدگاه اسلامی، رشته زندگی انسان امروز، از آدم و حوا (علیه السلام) آغاز می شود و آن دو، خود پدر و مادری نداشته اند:
« یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى »؛(27)
ای مردم، همانا شما را از یک مرد و زن پدید آوردیم ».
همه آیین ها، خواه آسمانی و خواه بشری، بر این باورند که این پدر و مادر آغازین، در باغی به سر می بردند و آنگاه به سبب خطایی، از آن رانده شدند. این باور اصیل و حقیقی، به تدریج از اوهام و پندارهای بشری رنگ پذیرفت و اسطوره هایی در این زمینه شکل گرفت.(28) هر قومی برای خود تصویری از آفرینش آدم و حوادث پیرامون آن آفرید و بری کتاب های تفسیر، به ویژه تفاسیر اهل سنت، سرشار از این وهم بافی ها شد. متاسفانه، برخی از این افسانه ها در لباس روایت و نقل معصوم به کتا ها راه یافت اند. این گونه اخبار که به اسرائیلیات مشهورند، حاصل خیال پردازی و افسانه سرایی مسیحیان و یهودیان تازه مسلمان یا مسلمان نما، چون کعب الاحبار، وهب بن منبه و هم کیشان آنها بوده است. آنان به دلیل اینکه برخی مسلمانان ساده لوح را آماده شنیدن خرافات می دیدند، با بهره گیری از قوه خلاق خود، افسانه هایی خرافی خلق می کردند که حتی سابقه ای از آنها در منابع اهل کتاب به چشم نی خورد.(29) سپس با شاخ و برگ دادن به این داستان ها، گاه از کاه، کوهی می ساختند. بسیاری از تلاش های این مسلمان نمایان یهودی الاصل، در تاریخ اسلام به بار نشست و سیر تاریخ را تغییر داد.(30)
از دیدگاه قرآن، آدم ابولبشر (علیه السلام) عالم به علم لدنی بود. خداوند آدم را خلیفه خود در زمین گمارد و او برای اینکه در زمین فساد نکند، باید زمین را کاملا می شناخت. پس نخستین انسانی که به عرصه زمین پا نهاد، عالم بود و تمام ابزارها را می شناخت، اما این ابزارها فراهم نبود و او از علم خداوندی برای ساخت آنها بهره گرفت. بنابراین، نخستین انسان، علمش را از خدا داشت وخداپرست نیز بود. طبق فرمایش قرآن، زندگی بشر در زمین، با دو ویژگی توحید و علم آغاز شد. جامعه شناسی امروز غرب، برخلاف قرآن، عقیده دارد که زندگی بشر با جهل و بت پرستی آغاز شده و خدا معلول ترس بشر از عوامل طبیعی است. همین ترس، او را به پناه بت ها کشانده و گاه درخت یا کوه یا ستاره ای را از ترس عذاب های آسمانی یا به طمع نزول نعمت پرستیده است. او پس از اینکه آگاه تر شد، از بت پرستی به زنده پرستی، و از آن به غیب پرستی و سپس به خدا پرستی روی آورد. این دیدگاه جامعه شناسان غرب، برخلاف چیزی است که خداوند از سیر آفرینش بیان می دارد. آنچه بشر را دچار جهل و شرک کرده، دوری از نقطه آغاز و فاصله گرفتن از خط انبیاء (علیه السلام) است.
بر این اساس، زندگی انسان در زمین، با اکثریت انسان های خوب آغاز شد، هر چند از حیث کمیت بیش از دو نفر نبودند؛ همان گونه با اکثریت انسان های خوب نیز پایان خواهد یافت و عدد آنها در پایان را تنها خدا می داند.
هبوط، آغازی دوباره
خداوند، آدم (علیه السلام) و همسرش را در بهشت جای داد و آنان را از مکر و وسوسه شیطان بر حذر داشت. شیطان که دشمن قسم خورده آدمی است، او را وسوسه کرد و به لغزش انداخت.
« وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ »؛(31)
و گفتیم: ای آدم، خود و زنت در بهشت جای گیرید و هر چه خواهید، از ثمرات آن به خوشی بخورید و به این درخت نزدیک مشوید که به زمره ستمکاران درآیید ».
درخت ممنوع، برای حضرت آدم (علیه السلام) کاملا معین بوده است؛ زیرا قرآن با تعبیر « هذا الشجره » از آن سخن می گوید، اما اوصاف این درخت ذکر نشده است. اوصافی نظیر درخت جاودانگی و ملک بی زوال و تبدیل شدن به ملک که از زبان ابلیس در قرآن آمده است(32)، بدون شک، با واقعیت سازگاری ندارد، بلکه از وسوسه های شیطان است. با این حال، مفسران در کتب تفسیر کوشیده اند نوع و اوصاف این درخت را تعیین کنند؛ مثلا آن را درخت گندم، انگور، انجیر، کافور و دانش پنداشته اند.(33) همین که قرآن نوع این درخت را معلوم نمی کند- با آنکه برای آدم و حوا (علیه السلام) معین فرموده بود- دلیل آن است که نهی آدم (علیه السلام) از نزدیک شدن به این درخت، فقط برای آزمودن او در برابر فریب های ابلیس بوده است.
خداوند به آدم (علیه السلام) توضیح نداد که اگر از آن درخت بخورد چه می شود و بنده نیز حق ندارد از مولا دلیل بخواهد، چرا که عبودیت، بر پایه دستوری استوار است که مبانی و ملاک های آن روشن نباشد. اگر ملاک ها معلوم گردد، تبعیت بنده از اوامر مولا، کاشف از پذیرش عبودیت او نیست.
فرض کنید در روز گرم تابستان که بسیار تشنه اید، آبی می بینید، ولی فردی شما را از نوشیدن آن منع می کند. اگر این نهی را پذیرفتید، معلوم است که به آن فرد اعتماد دارید. اما اگر آن فرد گفت: این آب نیست و اسید است، دیگر ننوشیدن شما برای حفظ جانتان است و نه به دلیل اعتماد به آن فرد. بعضی از توضیحاتی که در برخی روایات آمده، بیانگر برخی از حکمت های عبادات است. نه علل تامه آنها.
ابزارهای دشمن برای گمراهی
شیطان برای گمراه ساختن بشر از عبودیت پروردگار، نیازمند ابزارهای گوناگون است. قرآن، با بیان داستان آدم (علیه السلام) برخی از ابزارهای شیطان را برشمرده است:
یک. بهره گیری از خواسته ها و امیال انسان
« فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ یَبْلَى »؛(34)
شیطان وسوسه اش کرد و گفت: ای آدم، آیا تو را به درخت جاودانی و ملک زوال ناپذیر راه بنمایم؟».
از امیال فطری انسان، میل به جاودانگی و خلود است. شیطان نیز برای فریب آدم (علیه السلام) از این میل فطری بهره گرفت و به او نوید زندگانی جاوید داد:
« مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ »؛(35)
پروردگارتان شما را از این درخت منع کرد تا مبادا فرشتگان یا جاودانان شوید ».
دو. بی تجربگی
درخت ممنوع، مرز عبودیت و ملاک بقا یا اخراج از جنت، به شمار می رفت.
ابزار شیطان برای فریب آدم (علیه السلام) نیز فقط همین بود. پس کار برای آدم (علیه السلام) بسیار راحت و برای شیطان بسیار دشوار بود. آنچه به شیطان کمک کرد، تنهایی بی تجربگی آدم (علیه السلام) بود.
شیطان برای فریب آدم (علیه السلام) خوردن از میوه آن درخت را به یک ارزش تبدیل کرد و بی تجربگی آدم (علیه السلام) در باور این فریب، برای شیطان بسیار کارساز بوده. بیهوده نیست که خداوند متعال، داستان خلق را از آغاز نقل می کند. آنچه باعث می گردد از مرز عبودیت آسان، به مرز عبودیت دشوار وارد شویم، بی تجربگی است. هر کس که در این عالم از تجربه ها بهره برد، عبودیتش آسان خواهد بود و هر کس به تجربه ها بی توجهی کند، عبودیتش سخت تر می شود.
شیطان برای آدم (علیه السلام) سوگند خورد که من نیک خواه شما هستم: « و قَاسَمَهُمَا إِنّی لَکمَا لَمِن النَّاصِحِینَ؛(36) و برایشان سوگند خورد که نیک خواه شمایم ».
آدم (علیه السلام) که تا آن لحظه، سوگند دروغ به خدا نشنیده بود، با شنیدن این سوگند به سوگند خورنده اعتماد کرد و از میوه آن درخت خورد. از امام رضا (علیه السلام) نقل است که فرمود:
« و لما ان وسوس الشیطان الیهما و قال ما نها کما ربکما عن هذه الشجره و انما ینها کما ان تقربا غیرها و لم ینکهما عن الاکل منها الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین و قاسمهما انی لکما للمن الناصحین و لم یکن آدم و حواء شاهدا قبل ذلک من یحلف بالله کاذبا قدللهما بغرور فاکلا منها ثقه بیمینه بالله »؛(37)
شیطان، آن دو را وسوسه کرد و گفت: پروردگار شما را منع کرده است که به این درخت نزدیک شوید، نه اینکه از آن نخورید، مبادا که از فرشتگان یا جاویدانان شوید. و برایشان سوگند خورد که نیک خواه شمایم. آدم (علیه السلام) پیش از این ندیده بودند که کسی سوگند دروغ به خدا بخورد. پس آنان را با فریب راهنمایی کرد و آنان با اعتماد به سوگند او، از [میوه] درخت خوردند.»(38)
خداوند در این داستان، درصد اثبات گنهکاری آدم (علیه السلام) نیست، بلکه هشدار می دهد که اگر مرا اطاعت نکنید در هر مقامی که باشید، از آن مقام رانده خواهید شد.
« فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ أَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ »؛(39)
چون از آن درخت خوردند. شرمگاه هایشان آشکار شد و به پوشیدن خویش از برگ های [درختان] بهشت پرداختند. پروردگارشان ندا داد؛ آیا شما را از آن درخت منع نکرده بودم و نگفته بودم که شیطان، آشکارا دشمن شماست؟»
مطابق برخی روایات، عورت انسان پیش از این عصیان، مخفی بوده و بنابراین نیازی به لباس نداشته است.(40) لباس، ابزار حفظ حیاست. یکی از ابزارهای سنگین آزمایش در این عالم، حیا و بی حیایی است. راز تلاش شیطان و حزب او برای ترویج برهنگی و اندام نمایی در اجتماع نیز در همین نکته نهفته است که هر چه برهنگی بیشتر شود، پرده های حیا بیشتر دریده می شود.
نتیجه فریب شیطان، اخراج آدم (علیه السلام) از بهشت بود.
« قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِینٍ »؛(41)
خداوند فرمود: فرو شوید[ در حالی که] برخی دشمن برخی دیگر[ هستید ]؛ و تا روز قیامت، زمین قرارگاه و جای تمتع شما خواهد بود. »
وقتی به زمین آمدند، کتاب تکلیف برایشان فرستاده شد؛ آن یک چراغ قرمز، به هزاران چراغ قرمز تبدیل گردید و ابزارهای شیطان برای گمراهی، بیشتر و گسترده تر گشت. بنابراین، هر کس نخستین گناه را مرتکب نشود، تمام عمر در بهشت خواهد بود.
سه. خلط حق و باطل
شیطان، آدم (علیه السلام) را به وسیله سوگند دروغ، فریفت. هیچ گاه دشمن به طور مستقیم، مخاطبان را به فساد و فحشا برنمی انگیزد، بلکه برای مبارزه با دین، در قالب ارزش های دینی سخن می گوید. ریشه تمام انحراف ها از اینجاست که افراد، انحراف و نیرنگ در سخن را درنمی یابند. بدعت ها صریح و آشکار نیست؛ بلکه منحرفان، آنها را در قالب های دینی به مردم عرضه می کنند. نقل داستان شیطان در قران نیز از همین باب است که انسان را آگاه سازد و او را از شیطان پرهیز دهد.
نخستین اردوگاه باطل
آدم و حوا با کسب این تجربه، از تیررس شیطان خارج شدند و دست شیطان از آنها کوتاه گردید. بنابراین، به سراغ فرزندانشان رفت.
« وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ »؛(42)
و داستان راستین دو پسر آدم را برایشان بخوان، آنگاه که قربانی ای کردند، از یکی شان پذیرفته شد و از دیگری نشد. گفت: تو را می کشم. گفت: خدا قربانی پرهیزکاران را می پذیرد ».
نام دو فرزند آدم (علیه السلام) را هابیل و قابیل گفته اند؛ البته این دو نام در قرآن نیامده است. در تورات نیز آنها هابیل و قابیل نامیده شده اند.(43) شیطان، بین ایشان درگیری ایجاد کرد. مظهر عالی عبودیت، گذشتن از این دنیاست. قربانی و اعطای هدیه به پیشگاه خدا، در آغاز، کاری بسیار بزرگ و نمادین بوده است. هنگامی که آدم (علیه السلام) فرمود باید برای خدا قربانی کنید هابیل از بین گوسفندانش، گوسفندی نیکو برگزید که ارزش قربانی کردن برای خدا را داشت. اما قابیل اندکی گندم از گوشه مزرعه خود چید و به قربانگاه آورد.(44) این نیز کار شیطان بود، ولی چون نمود ندارد، خدا بر آن تاکید نمی کند. نشانه پذیرش قربانی این بود که صاعقه ای می زد و آن را می سوزاند. قربانی هابیل آتش گرفت و سوخت. نخستین مراحل نفوذ شیطان، این این ماجرا آغاز شد. وی به سراغ قابیل رفت و او را وسوسه کرد که فرزندان هابیل، فرزندان تو را تحقیر خواهند کرد که قربانی پدرتان پذیرفته نشد و قربانی پدر ما پذیرفته شد.
از این رو، قابیل حسادت کرد و تصمیم به کشتن هابیل گرفت.(45) هابیل گفت:
« لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ »؛(46)
اگر تو بر من دست گشایی و مرا بکشی، من بر تو دست نگاشیم که تو را بکشم. من از خدا که پروردگار جهانیان است می ترسم»
به این ترتیب،نخستین خونی که بر زمین ریخت، از پاکان بود.
برخی به قصد انحراف تاریخ از مسیر اصلی خویش، به بحث نحوه ازدواج فرزندان آدم (علیه السلام) پرداختند، در حالی که مقصود این داستان، دادن درس تجربه و آشکار کردن نوع عملکرد شیطان است. بدون شک، اگر دانستن چگونگی ازدواج فرزندان آدم (علیه السلام) لازم بود، خداوند آن را بیان می کرد. معصومان (علیه السلام) نیز به این موضوع نپرداخته اند، مگر آنگاه که از ایشان سوال شده، ناچار بوده اند پاسخ دهند همچنین این نوع پرسش ها نه در زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)(47)، بلکه زمان هایی مطرح گردیده است که منحرفان مسلط شده اند و در مسائل انحراف ایجاد کرده اند.
قابیل پس از قتل هابیان، به جای توبه کردن، مسیرش را از آدم (علیه السلام) جدا کرد و نخستین اردوگاه حزب الشیطان بنا شد. تا پیش از آن، شیطان تنها یک اردوگاه داشت و قابیل نیز هر چند پیروی بود. در اردوگاه آدم (علیه السلام) به سر می برد. انحرافات در طول تاریخ، ناشی از اردوگاه های انشعابی بوده است. هر خط مستقیمی که در اردگاه آدم (علیه السلام) بود، قابیل در اردوگاه خود، خط انحرافی آن را مشابه سازی می کرد، این سو خداپرستی، آن سو بت پرستی، این سو نماز و آسایش روحی انسان، آن سو شراب و بت پرستی و شکاکیت؛ این سوذکر حق؛ آن سو موسیقی. طبق روایات، تمام سرچشمه های گناه، به وحی شیطان، در آن اردوگاه پدید آمد(48) و این گونه تاریخ در تقابل اردوگاه حق و باطل به حرکت خویش ادامه داد.
تلاش مومنان در حفظ خط ایمان و جلوگیری از انحراف انسان ها، و تلاش حزب شیطان برای خارج ساختن مومنان از مسیر عبودیت خداوند، همچنان ادامه دارد. تهاجم حزب شیطان و دفاع حزب خدا، تا زمان نوح (علیه السلام) ادامه یافت. قرآن پس از داستان آدم (علیه السلام) داستان نوح (علیه السلام) را نقل فرموده و تجسم فاصله زمانی آنها را رها کرده است.
پی نوشت ها :
1- تین، آیه 4.
2- مومنون، آیه 14.
3- بقره، آیه 30.
4- بقره، آیات 31 و 32.
5- همان، آیه 33.
6- حجر، آیه 29.
7- بقره، آیه 34.
8- ر.ک: تفسیر القمی، ج1، ص 41.
9- اعراف، آیه 12.
10- اعراف، آیه 13.
11- ر.ک: علل الشرایع ج1، ص 86؛ الکافی ج1، ص 58.
12- حجر، آیه 29.
13- تحف العقول، ص 478.
14- اعراف، آیات 14 و 15.
15- ص، آیه 82.
16- ر.ک: تفسیر نمونه، ج19، ص 343.
17- حجر، آیه 39.
18- اعراف، آیه 18.
19- تفسیر القمی، ج1، ص 42.
20- ذاریات، آیه 56.
21- کشف الخفا و مذیل الالباس، ج2، ص 132.
22- علل الشرایع، ج1، ص 13.
23- همان، ج1، ص 9.
24- رجال النجاشی، ص67، معجم رجال الحدیث، ج5، ص 24.
25- المیزان، ج18، صص 386-390.
26- حجرات، آیه 13.
27- مثلا در اوپانیشاد، کتاب مقدس هندیان، می خوانیم خداوند دارای پیکری بزرگ بود تا بتواند با پیکر مرد و زن، روی هم، برابری کند. آنگاه خواست تا پیکرش دو نیم گردد. چنین بود که زوج و زوجه پدید آمدند پس« نفس واحده قطعه ای است دارای خلا، و این خلا را زوجه پر می کند، سپس زوج با زوجه درآمیخت و نسل بشر پدید آمد. پس آنگاه زوجه- یعنی همان که پیش تر زوجه خدا بود- از خود پرسید: « او چگونه توانست پس از آنکه مرا از نفس خویش بیرون آورد. با من درآمیزد؟ پس باید پنهان شوم ». سپس در چهره گاوی پنهان شد. زوج نیز در چهره گوی نر رفت و با او درآمیخت. از آمیزش آن دو، چهارپایان زاده شدند. آنگاه زوجه، چهره اسب ماده یافت و زوج چهره اسب نر… سپس زوجه صورت ماده خریافت و زوج صورت خرنر، و از آمیزش آن دو. سم داران پدید آمدند… و به همین ترتیب، همه موجودات آفریده شدند… وقتی کارپایان یافت. خداوند به موجودات نگریست و حقیقت را دریافت. سپس گفت: « به راستی که من و این موجودات، یک نفس هستیم، زیرا من، خود، آنها را از نفس خویش خارج ساختم ».
28- محمد رشید رضا در تفسیر المنار( ج4، ص 268 ) می نویسد: یهودیان گاه خرافات یا ساخته های ذهن خودشان را به مسلمانان القا می کردند تا آن را وارد کتاب های خود کرده، با دین خود درآمیزند. به همین دلیل در کتاب های مسلمان به اسرائیلیات خرافی بر می خوریم که در عهد قدیم اصلا اشاره ای به آنها نشده است.
29- برای اطلاع بیشتر در این زمینه، رجوع کنید به اسرائیلیات و تاثیر آن بر داستان های قرآن.
30- بقره، آیه 35.
31- ر. ک: طه، آیه120؛ اعراف، آیه 20.
32- قصص الانبیاء راوندی، صص 46 و 47؛ عیون اخبارالرضا، ج1، باب 15، ص 174.
33- طه، آیه 120.
34- اعراف، آیه 20.
35- اعراف، آیه 21.
36- عیون اخبار الرضا، ج1، ص 174.
37- مضمون این حدیث در روایات دیگر نیز آمده است: تفسیر القمی، ج1، صص 43 و 225، بحارالانوار، ج11، صص 161 و 162.
38- اعراف، آیه 22.
39- تفسیر العیاشی، ج2، ص11، قصص الانبیاء راوندی، ص 46.
40- اعراف آیه 24.
41- مائده، آیه 27.
42- عهد عتیق، پیدایش، باب 4.
43- تفسیر القمی، ج1، ص 165؛ تفسیرالعیاشی، ج1، ص 309.
44- الکافی، ج8، ص 113.
45- مائده، آیه 28.
46- تفسیر العیاشی، ج1، ص 312.
47- ر.ک: تفاسیر سوره انعام، ذیل آیه 121.
منبع مقاله :
زیر نظر جت الاسلام والمسلمین مهدی طائب؛ (1392)، تبار انحراف، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم