مرا موعظه کن !

مرا موعظه کن !

هشام بن عبدالملک، خلیفه ی اموی، در ایام خلافت خود به قصد حج وارد مکه شد. دستور داد یکی از کسانی که زمان رسول خدا را درک کرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نائل شده است حاضر کنند، تا از او راجع به آن عصر و آن روزگاران سؤالاتی بکند. به اوگفتند از اصحاب رسول خدا کسی باقی نمانده است و همه در گذشته اند. هشام گفت: «پس یکی از تابعین (1) را حاضر کنید تا از محضرش استفاده کنیم.
طاووس وقتی که وارد شد، کفش خود را جلو روی هشام، روی فرش، از پای خود درآورد. وقتی هم که سلام کرد بر خلاف معمول که هرکس اسلام می کرد و می گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین، طاووس به السلام علیک قناعت کرد و جمله ی یا امیر المؤمنین را به زبان نیاورد. به علاوه فورا در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه ی نشستن نشد، و حال آنکه معمولاً در حضور خلیفه می ایستادند تا اینکه خود مقام خلافت اجازه ی نشستن بدهد . از همه بالاتر اینکه طاووس به عنوان احوالپرسی گفت: «هشام! حالت چطور است؟.»
رفتاروکردار طاووس، هشام را سخت خشمناک ساخت، رو کرد به او وگفت:
– «این چه کاری است که تودر حضور من کردی؟»
– «چه کردم؟»
– «چه کرده ای؟!!! چرا کفشهایت را در حضور من درآوردی؟ چرا مرا با عنوان امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟ چرا بدون اجازه ی من در حضور من نشستی؟ چرا این گونه توهین آمیز از من احوالپرسی کردی؟»
– «اما اینکه کفشها را در حضور تو درآوردم، برای این بود که من روزی پنج بار در حضور خداوند عزت، آنها را در می آورم و او از این جهت بر من خشم نمی گیرد.»
«اما اینکه تو را به عنوان امیر همه ی مؤمنان نخواندم، چون واقعا تو امیر همه ی مؤمنان نیستی، بسیاری از اهل ایمان و از امارت و حکومت تو ناراضی اند.»
«اما اینکه تو را با نام خودت خواندم زیرا خداوند پیغمبران خود ر ا به نام می خواند و در قرآن ازآنها به یا داوود و یا یحیی و یا عیسی یاد می کند. و این کار، توهینی به مقام انبیا تلقی نمی شود، برعکس، خداوند ابولهب را با کنیه- نه به نام- یادکرده است.»
«و اما اینکه گفتی چرا در حضور تو پیش از اجازه نشستم، برای اینکه از امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب شنیدم که فرمود: «اگر می خواهی مردی از اهل آتش را ببینی، نظرکن به کسی که خودش نشسته است و مردم در اطراف او ایستاده اند.»
سخن طاووس که به اینجا رسید، هشام گفت:
«ای طاووس! مرا موعظه کن» طاووس گفت:
«از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب شنیدم که در جهنم مارها و عقربهایی است بس بزرگ، آن مار و عقربها مأمور گزیدن امیری هستند که با مردم به عدالت رفتار نمی کند.»
طاووس این راگفت و از جا حرکت و به سرعت بیرون رفت. (2)

پی نوشت ها :

1- امام علی بن ابیطالب علیه السلام – عبدالفتاح عبدالمقصود.
2- تابعین به کسانی گویند که به شرف مصاحبت پیغمبر اکرم نرسیده اند ولی مصاحبت اصحاب پیغمبر را درک کرده اند.
3- داستان راستان.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید