نویسنده:أیت الله مجتبى تهرانى
شکار کردن گمان نادرست و اظهار آن، به دو صورت ممکن است:
۱. اظهار حضورى
گاه تهمت زننده، رفتار یا ویژگى زشتى را در حضور خود متهم، به او نسبت مىدهد و مدارک و اسناد این نسبت را مىتواند شامل عمل، سخن یا حالتى از او باشد را نیز ارائه مىکند.
۲. اظهار غیابى
گاه تهمت زننده در حضور فرد چیزى بیان نمىکند؛ بلکه در غیابش به او رفتار یا صفت ناپسندى را نسبت مىدهد که این امر دو حالت دارد:
الف: تهمت زننده فقط نتیجه برداشت خود را از رفتار شخص در غیابش به او نسبت مىدهد و از خود رفتار، سخنى به میان نمی آورد به این معنا که تهمت زننده نمىگوید به دلیل دیدن چه رفتارى از متهم، چنین برداشتى از او داشته است؛ البته تفاوتى نیست بین آن که برداشت او از رفتار متهم در برخورد با خود او باشد یا دیگران؛ زیرا در هر دو صورت، اظهار بدگمانى شده و حقیقت تهمت پدید آمده است.
ب: خود آن رفتار، گفتار یا صفات را نقل مىکند؛ سپس برداشت خود از آن را به دیگران ارائه مىدهد.
زشت ترین مصداق تهمت
تهمت، ابراز کردن گمان بد به دیگرى است که از زشتترین مصادیق آن، این است که انسان در آغاز کار، شخصى را امین و معتمد خود کند و کارى را به او واگذارد؛ سپس به او سوءظن یافته، این بدگمانى را به شخص بگوید.
امام جعفر صادق (علیه السّلام) از قول پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت کرده است:
لیس لک ان تتهم من ائتمنته. [۱]
حق ندارى به کسى که او را امین خویش ساختهاى، تهمت بزنى.
« حال و ملکه» زشت تهمت
تهمت از رذایل نفسانى چون دشمنى، حسد، شهوت یا غضب سرچشمه مىگیرد و در آغاز، رفتارى است که اتفاقى از انسان سر مىزند؛ ولى تکرار آن موجب مىشود که به صورت ملکه در نهاد شخص درآید و انجام آن برایش آسان شود.
کسى که این صفت براى او ملکه نشده است، شاید در اثر انجام این رفتار، تحت فشار مسائل اعتقادى و وجدانى خود قرار گرفته، متاثر و متالم شود؛ ولى اگر این عمل تکرار شده، به صورت صفت پایدار نفسانی درآید، آن رفتار زشت را به آسانى انجام مىدهد و نه تنها برایش ناراحت کننده نیست؛ بلکه سرور و شادمانى هم به همراه خواهد آورد و با رسیدن به این گمان باطل که با تهمت، رقیبى از صحنه خارج شده است، خشنود مىشود؛ بنابراین باید از تکرار این گناهان خوددارى کرد تا به ملکهاى زشت و ناپسند در روح انسان تبدیل نشوند.
پی نوشت :
[۱]. کلینى: کافى، ج ۵، ص ۲۹۸، ح ۱.منبع:اخلاق الاهى (آفات زبان ) ج۴ ص ۱۴۶