21. شوخى و مزاح
کمتر جامعه و ملتى را مىتوان یافت که در ارتباطات مردم، چیزى به نام «شوخى» وجود نداشته باشد. لازمهى زندگى اجتماعى و داشتن ارتباطهاى سالم و فرحبخش، مزاح است. البته گاهى هم مزاح، به کدورت و کینه مىانجامد و نتیجهى معکوس مىدهد که اشاره خواهد شد.
بعضیها خصلت شوخى و مزاح را چه با گفتار و چه رفتار، به عنوان شاخصهى خود قرار دادهاند. برخى هم میانهى خوشى با آن ندارند و اهل شوخى نیستند.
از آنجا که این نوع برخورد، در میان مردم متداول است و نه مىتوان به کلى آن را مردود دانست و نه مىتوان بىحد و مرز طرفدار آن بود، در این بخش به بیان آثار، حد و مرز و شیوه و شرایط آن براساس تعالیم دینى مىپردازیم.
مزاح، خصلتى مؤمنانه
خستگى جسم و روح، با تفریحات سالم و مزاح و لطیفهگویى برطرف مىشود. پرداختن به نشاط روحى و شادابى روان، در سایهى لطایف و ظرایف، امرى طبیعى و مقبول و مورد حمایت شرع و دین است، البته با مراعاتهایى خاص.
برخلاف تصور یا القاء آنان که مىکوشند چهرهاى خشن و عبوس از اسلام ارایه دهند، در فرهنگ دینى مسألهى خوشحالى و شادى و خرسندسازى و «ادخال سرور» و شاد کردن دیگران، جزء خصلتهاى مثبت و پسندیده به شمار آمده است. از مزاح و شوخطبعى به عنوان یک خصلت مؤمنانه یاد شده است.
اولیاى دین و بزرگان مکتب نیز در عمل، این گونه بودهاند.
امام صادق علیهالسلام فرمود: هیچ مؤمنى نیست مگر اینکه در او «دعابه» است. راوى از امام پرسید: دعابه چیست؟ حضرت فرمود: یعنى مزاح و شوخى. (1).
شوخى کردن، اگر در حد و مرز مجاز و معقول باشد، شادىآور است و شاد کردن مردم به فرمودهى حضرت رسول، کارى پسندیده است و در روایات، از ادخال سرور در دل اهل ایمان تمجید شده است: «ان من احب الأعمال الى الله عزوجل ادخال السرور على المؤمنین»؛ (2).
از محبوبترین کارها نزد خداى متعال، وارد ساختن شادمانى بر دل مؤمنان است.
یونس شیبانى از امام صادق علیهالسلام نقل کرده که آن حضرت پرسید: چگونه است شوخى و مزاح کردن شما با یکدیگر؟ گفتم: اندک است. حضرت با لحنى عتابآمیز فرمود: چرا با هم مزاح و شوخى ندارید؟ «فان المداعبه من حسن الخلق»، شوخى و مزاح، بخشى و جزیى از خوشرفتارى و حسن خلق است و تو مىخواهى از این طریق، سرور و شادى بر دل برادرت وارد کنى، پیامبر هم با افراد شوخى مىکرد، مىخواست که آنها را شادمان سازد. (3).
در سیرهى رهبران الهى
نمونههایى که از مزاحمها و رفتارهاى لطیفهآمیز و سخنان مطایبهانگیز حضرت رسول روایت شده است، نشان مىدهد که آن حضرت، در عین حال که خوشرفتارى و گشادهرویى و بذلهگویى داشت، از مرز حق و سخن درست فراتر نمىرفت و شوخیهایش باطل و لغو و ناروا نبود. در روایت است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
«انى لأمزح و لا اقول الا حقا»؛ (4).
من مزاح مىکنم، ولى جز حق نمىگویم.
این سخن، هم نشان دهندهى مزاح در سیرهى رسول خداست، هم رعایت حد و مرز آن.
در مورد على بن ابىطالب علیهالسلام نقل شده که وى شوخطبع بود و همین شوخطبعى نیز بهانهى مخالفان او گشت تا حضرت را از گردونهى خلافت کنار بزنند و چنین وانمود کنند که یک فرد خوشمشرب و شوخطبع، نمىتواند رهبرى مسلمین را عهدهدار شود. اهل مزاح بودن و بذلهگویى آن حضرت، حتى از زبان مخالفان او هم نقل شده است. عمروعاص، معاویه و عمر، سخنانى دارند که گویاى این ویژگى در آن حضرت است. خود حضرت باشگفتى یاد مىکند که عمروعاص در منطقهى شام، چنین وانمود و تبلیغات مىکند که فرزند ابوطالب، مزاحگر و بذلهگو و بازیگر است! (5) تا چهرهى ناخوشایندى از وى در اذهان شامیان ترسیم کند.
معاویه گفته است: خدا اباالحسن(على بن ابىطالب) را رحمت کند، که خندان و گشادهرو و اهل فکاهى بود! (6) او مىخواست این را به عنوان نقطه ضعف حضرت قلمداد کند.
دربارهى امام صادق علیهالسلام نقل شده که آن حضرت، بسیار خندهرو و شوخطبع بود: «و کان کثیر الدعابه و التبسم.» (7).
در برخى روایات هم توصیه شده که در مسافرت با یک جمع، براى سرور و رفع خستگى از مزاح و شوخیهاى سالم استفاده شود و این از آداب سفر بیان شده است.
همچنان که گذشت، شوخى و تفریحات سالم و مزاحهاى بدون آزار و دور از تحقیر دیگران و پرهیز از استهزاء مردم، به زندگى فردى و اجتماعى نشاط مىبخشد و موضوع مهم «طنز» نیز به نحوى در قلمرو شوخى و مزاح قرار مىگیرد، به شرط آنکه نگاه جدى به زندگى، آسیبى نبیند و حیات بشرى به بازیچه و لودگى و هرزگى کشیده نشود.
عاقلان، در هر شوخى و هزل هم، یک سخن جدى مىیابند و از وراى مزاح، به حقایق مىرسند، اما غافلان، جدىترین مسایل حیات را هم به بازى مىگیرند.
شوخى در گفتار و مطایبه در رفتار، نباید فلسفهى حیات را به پوچى و خامى مبدل سازد و نگاه آدمى را در قشر نازکى از حقایق هستى متوقف سازد. اساسا مرز شوخى و جدى پنداشتن زندگى در همین نگرش و زاویهى دید نهفته است. زندهیاد، علامه محمدتقى جعفرى در تعریف «شوخى» مىنویسد:
«فروغ جهانافروز روح را خاموش ساختن و به قشر نازکى از نفت که روى آب مىسوزد خیره شدن و لذت بردن، شوخى نامیده مىشود.» (8).
باز هم به تعبیر استاد علامه جعفرى: «با این فرض که همهى عقلاى عالم به وجود یک عده امور جدى معتقدند، بایستى شوخیهاى ما به صورت استراحتهایى باشد که براى تکاپو در کار و فعالیت لازم مىدانیم. آرى، بایست شوخى کنیم، اما ضمنا باید بدانیم که این شوخى در حقیقت مانند بیرون آمدن از کشتى است که در سطح اقیانوس زندگى در حرکت است و گام گذاشتن به صندوق مقوایى است که در روى امواج اقیانوس بىاختیار جست و خیز مىکند. ممکن است این کار خندهآور، تلخى یکنواخت بودن حرکت کشتى و تماشا به دستگاه و ساکنین کشتى را به دست فراموشى بسپارد، اما نباید فراموش کرد که درنوردیدن پهنهى بیکران دریا، احتیاج به همان کشتى مجهز دارد که حتى کوچکترین پیچ و مهرهاش هم به طور جدى منظور شده است.» (9).
حد و مرز شوخى
انسانها از نظر تحمل شوخى یکسان نیستند. بعضیها ظرفیت لازم براى مزاح ندارند، در نتیجه شوخى به جاى دلشاد کردن، کینه و کدورت مىآورد و به جاى غمزدایى، اندوهزا مىشود.
از سوى دیگر، افراط در هر چیز حتى خندیدن و خنداندن و شوخى و لطیفهگویى ناپسند است و آثار سوء و عوارض تلخ دارد. اگر در تعالیم دینى از «مزاح» نهى شده یا از «کثرت مزاح» مذمت شده است، براى پیشگیرى از همین عوارض است. مولوى گوید:
گوش سر بربند از هزل و دروغ
تا ببینى شهر جان را با فروغ
البته که نگاه جدى به حیات و شناخت ناب از فلسفهى زیستن و توجه به عقبهها و گردنههاى پر پیچ و خم و آیندهى دشوار و اسرارآمیز وجود ما به حدى مشغول کننده است که اگر کسى به همین جهات، لب از خنده و زبان از شوخى و عمل از مزاح برگیرد، چندان قابل ملامت و نکوهش نیست.
اینک نگاهى گذرا به برخى احادیثى مىافکنیم که اساسا از مزاح، نهى مىکند، یا از افراط در شوخى برحذر مىدارد، یا به عوارض و پیامدهاى اخلاقى و اجتماعى زیادهروى در مزاح یا شوخیهاى بىحساب و لجام گسیخته و بىملاحظه نسبت به حیثیت و آبرو و شخصیت دیگران اشاره دارد. با توجه به اینکه دین، مزاح را از اخلاق شایستهى یک مؤمن مىداند، نهى از مزاح در موارد دیگر، جاى تأمل دارد.
امام باقر علیهالسلام به حرمان بن اعین فرمود:
«ایاک و المزاح، فانه یذهب هیبه الرجل و ماء وجهه»؛ (10).
از شوخى بپرهیز، چرا که شوخى هیبت و آبروى انسان را مىبرد.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«لا تمزح، فیذهب نورک»؛ (11).
شوخى مکن، که فروغت مىرود.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
«کثره المزاح تذهب بماء الوجه و کثره الضحک تمحو الایمان»؛ (12).
شوخى بیش از اندازه و بسیار، آبرو را مىبرد و خندهى زیاد، ایمان را محو مىکند.
ز شوخى بپرهیز اى باخرد
که شوخى تو را آبروى مىبرد
در آداب و اخلاق مسافرت، در احادیث متعددى، چند چیز جزء جوانمردى و فتوت به شمار آمده است، یکى هم مزاح است، اما به شرطى که معصیت و گناه نباشد، یا موجب خشم و نارضایى پروردگار نگردد.(المزاح فى غیر المعاصى. کثره المزاح فى غیر ما یسخط الله عزوجل). (13).
در سخنى هم امام صادق علیهالسلام فرموده است:
«ان الله یحب المداعب فى الجماعه بلا رفث»؛ (14).
خداوند، شوخ و مزاح کننده و بذلهگو در میان جمع را دوست مىدارد، اگر به گناه کشیده نشود.
امام کاظم علیهالسلام نیز در توصیه به یکى از فرزندانش چنین مىفرماید:
«… ایاک و المزاح، فانه یذهب بنور ایمانک و یستخف مروتک»؛ (15).
از شوخى پرهیز کن، که نور ایمانت را مىبرد و مروت تو را سبک مىسازد.
امام زینالعابدین علیهالسلام در حدیث بلندى که به خصلتهاى گناهان و آثار و عواقب سوء آنها پرداخته، از جمله گناهانى را که پردهى حیا و عصمت را مىدرد، شرابخوارى، قماربازى و پرداختن به لغویات و شوخیهایى مىشمارد که براى خنداندن مردم به کار گرفته مىشود. (16).
شاید اشاره به آثار سوء اخلاقى و روحى دلقک بازیهایى باشد که عدهاى شغل خود را انجام حرکات سبک و خنداندن مردم ساختهاند و مردم را از واقعیات حیات و عمق بینش و نگرش به زندگى و مراعات آداب و سنن دور مىدارند.
آیا جز این است که چهرههاى دلقک و انسانهایى که حرفهى بازیگرى در خنداندن و لودگى و مسخرگى دارند، و شوخیهاى جلف و سبک و نسنجیده و دور از وقار مىکنند، به طور طبیعى هیبت و وقار انسانى خود را از دست مىدهند و در نظرها سبک جلوه مىکنند. این مضمون، در احادیث بسیارى مطرح شده است.
امام على علیهالسلام فرموده است:
«من کثر مزاحه استخف به و من کثر ضحکه ذهبت هیبته»؛ (17).
کسى که زیاد شوخى کند، به سبب همان، سبک مىشود و هر که زیاد بخندد، هیبتش مىرود.
اگر در حدیث است که: «الکامل من غلب جده هزله»؛ (18) کامل کسى است که «جد» او بر «شوخى» اش غلبه و فزونى داشته باشد، نفى اصل شوخى و مزاح و هزل را نمىکند، بلکه شوخیهاى بىرویه و مزاحهاى خارج از حد را مىگوید که «جدیت حیات» را تحتالشعاع قرار مىدهد.
شوخیهاى بدفرجام
وقتى شوخى، از مرز اعتدال فراتر رود و به افراط کشیده شود، موجب تحقیر و اهانت مىگردد و طرف شوخى برمىآشوبد و در دفاع از آبروى خود و حفظ موقعیتش به معارضه و برخورد مىپردازد. اینجاست که شوخى تبدیل به کدورت و دشمنى مىشود.
نمونههاى فراوانى مىتوان یافت که یک مزاح بیجا و نسنجیده که بىحرمتى به کسى یا گروهى تلقى شده است، خشم آنان را برانگیخته است. در ضربالمثلهاى ما تعابیرى همچون «شوخى شوخى آخرش به جدى مىکشد» (19) وجود دارد که گویاى عواقب ناهنجار برخى شوخیهاست. همین مضمون در مثلهاى عربى نیز آمده است: «المزاح مقدمه الشر».
امام حسن عسگرى علیهالسلام فرمود: «لا تمازح، فیجترء علیک»؛ (20) شوخى مکن، که بر تو گستاخ مىشوند. این، اشاره به از بین رفتن مهابت و حرمت مزاح کننده دارد که وقتى با شوخى، حریم خود را شکست و ابهت و وقار خویش را زیر پا گذاشت، راه براى دیگران باز مىشود که به حرمتشکنى بپردازند.
در حدیث دیگرى که امام صادق علیهالسلام به «مؤمن الطاق» دارد به آثار سوء و خلافانگیز مزاح اشاره دارد. حضرت، ضمن وصایاى مفصلى به وى، مىفرماید:
«ان اردت ان یصفو لک ود اخیک فلا تمازحنه و لا تمارینه و لا تباهینه و لا تشارنه»؛ (21).
اگر مىخواهى دوستى برادرت با تو صاف و زلال و بىآلایش بماند، با او شوخى، جدل، مفاخره و مخاصمه و کشمکش مکن.
روشن است که این چهار عمل، گاهى نوعى تعرض به حریم شخصیت دیگرى محسوب مىشود و آن صفاى برادرى و دوستى را مىآلاید.
به هر حال، در شوخى کردن با دیگران، هم باید ظرفیت طرف مقابل سنجیده شود، هم از افراط و زیادهروى پرهیز گردد، هم از تحقیر و توهین و استهزاء دیگران اجتناب شود، هم وقار و هیبت خود شخص محفوظ بماند. نشاندن گل لبخند به چهرهها به قیمت خورد کردن شخصیت یک انسان، و ایجاد شادى در عدهاى به بهاى غمگین ساختن یک مسلمان، زیبنده و شایسته نیست. در مسألهى ظنز و برنامههاى فکاهى و عروسکى صدا و سیما نیز، به لحاظ اینکه گاهى اهانت به اشخاص حقیقى مىشود و تعرض به آبرو و حیثیت آنان به شمار مىآید، برخى به طور جدى مخالفند و آنان را از نظر فقى و شرعى بىاشکال نمىدانند. اعتدال در هر امرى پسندیده است، در مزاح و شوخى نیز همچنین، تا معاشرتها پاک و دوستیها بادوام و رابطهها صمیمى و برادرانه باشد.
22. تشویق
هر چند از مقولههایى چون «تشویق» و «تنبیه»، در مباحث تربیتى گفتگو مىشود، ولى از آنجا که «رفتار تشویقآمیز»، یکى از شیوههاى نیک در معاشرت و برخورد با دیگران است، مورد بحث قرار مىگیرد.
انسان و نیاز به تشویق
اغلب یا همهى افراد، به لحاظ برخوردارى از غریزهى «حب نفس»، دوست دارند که مورد توجه و عنایت قرار بگیرند. توجه به این نیاز، در حدى که به افراط کشیده نشود و آثار سوء نداشته باشد، عاملى در جهت تغییر رفتار یا ایجاد «انگیزهى عمل» در انسانهاست.
وقتى کسى را مورد تشویق قرار مىدهیم و به خاطر داشتن صفتى یا انجام کارى مىستاییم، در واقع حس «خود دوستى» او را ارضاء کردهایم. این هم، جاذبه و محبت مىآفریند، هم، نیت و انگیزه پدید مىآورد یا تقویت مىکند.
همچنان که از لفظ تشویق نیز برمىآید، به معناى «بر سر شوق آوردن» و «راغب ساختن» در ماهیت تشویق نهفته است. این کار، نیازمند شناخت ما از روحیات و خصلتهاى روانى اشخاص به معناى عام، و از ویژگیهاى روحى فرد مورد تشویق به طور خاص است. در تشویق، باید از لفظ، شیوه و برخوردى استفاده کرد که در درون شخص، شوق و نیت و علاقه ایجاد کند و این محرک درونى، او را به تلاش بیرونى وادار کند، نه اینکه صرفا یک «تحریک بیرونى» باشد.
بعضى خصلت «تشویق دیگران» را ندارند و به دلیل خودخواهى، غرور، حسد یا هر عامل دیگر، هرگز زبان به ستایش و تمجید از خوبیهاى دیگران نمىگشایند و گفتن یک کلمهى تشویقآمیز، برایشان بسیار سنگین است، هر چند خودشان پیوسته دوستدار آنند که مورد تشویق دیگران قرار بگیرند.
برخى هم به گونهاى تربیت شدهاند که به راحتى زبان به تعریف از دیگران و خوبیهایشان مىگشایند و نه تنها تشویق خوبان برایشان سنگین نیست، بلکه از این کار، لذت هم مىبرند. و… چقدر تفاوت میان این دو گونه افراد است!
داشتن زبان و لحن تشویقآمیز، موهبتى خدایى است. نشان کمال روحى و همت بلند و علاقه به بالندگى و رشد انسانهاست. تشویق، در نیکان و نیکوکاران، زمینهى بیشتر براى «عمل صالح» پدید مىآورد و نسبت به بدان و بدیها، اثر غیرمستقیم بازدارندگى دارد. اگر در جامعهاى میان نیک و بد فرقى گذاشته نشود و به شایستگان فرزانه و فداکار و فرومایگان تبهکار به یک چشم نگاه کنند، این عامل سقوط اخلاقى و ارزشى جامعه است؛ صالحان مأیوس و دلسرد مىشوند و فاسدان جرأت و گستاخى مىیابند. این مضمون کلام حضرت على علیهالسلام است که در عهدنامهاى که به مالک اشتر نخعى نوشت، او را به این ارزشگذارى و بها دادن به نیکان صالح فرمان داد:
«لا یکونن المحسن و المسیىء عندک بمنزله سواء، فان فى ذلک تزهیدا لأهل الاحسان فى الاحسان و تدریب لأهل الاسائه»؛ (22).
اى مالک… هرگز «نیکوکار» و «بدکار» نزد تو یکسان و در یک جایگاه نباشند، چرا که در این کار، بىرغبتى نیکوکاران در امر نیکوکارى است، و ورزیدگى و شوق بدکاران براى بدى است.
تفاوت گذاشتن میان نیک و بد در نوع برخورد و احترام و توجه، نه تنها با «عدالت» منافاتى ندارد، بلکه سوق دادن جامعه به سوى صلاحیتهاست و ارج نهادن به نیکها و نیکان است. این تفاوت رفتار به خاطر تفاوت عمل دیگران، هم در محیط خانه و میان فرزندان قابل عمل است، هم در محیط درسى و میان دانشآموزان و دانشجویان. هم نسبت به کارمندان، سربازان، خدمتگزاران و اقشار مختلف دیگر.
تناسب تشویق و عمل
هم در بحث تنبیه و توبیخ، هم در مقولهى ستایش و تشویق، باید تناسب میان «عمل» و «میزان تشویق» مراعات شود، تا اثر مطلوب را ببخشد. بدون این تناسب، یا افراط مىشود یا تفریط، و هر دو زیانبار است. البته هر یک از این زیادهروى یا کوتاهى در تشویق و ستایش هم ریشهها و عللى دارد.
على علیهالسلام مىفرماید:
«الثناء باکثر من الاستحقاق ملق و التقصیر عن الاستحقاق عى او حسده». (23).
ستایش بیش از حد استحقاق و شایستگى، تملق و چاپلوسى است. و کم گذاشتن و کوتاهى از حد استحقاق، ناتوانى یا حسادت است.
این سخن، ضمن تأکید بر همان «تناسب»، دو جنبهى افراط و تفریط را در این مسأله یادآور مىشود و به ریشهى آن هم اشاره دارد. زیادهروى در مدح، یا از جهالت و نشناختن قدر و ارزش کارها و اشیاء سرچشمه مىگیرد، یا نشانهى روحیهى چاپلوسى و نوکرصفتى و حقارت نفس و روح است. حضرت امیر علیهالسلام در سخنى دیگر مىفرماید:
«اکبر الحمق الاغراق فى المدح و الذم»؛ (24).
بزرگترین نادانى، زیادهروى در ستایش یا بدگویى است.
هر چند سخن از تشویق است، ولى مدح و ستایش نیز، یکى از جلوههاى تشویق و روشهاى رغبتآفرینى در افراد به شمار مىآید.
از آنجا که تشویق، براى انگیزش به کار نیک است، اگر کمتر از «ارزش کار» و «فضیلت صفات» باشد، موجب کم اهمیت جلوه یافتن آن کار و صفت مىگردد. مثلا اگر یک دانشآموز، پس از یک سال تلاش پیگیر در امر تحصیل و داشتن معدل «بیست»، فقط با یک «بارک الله» و «احسنت» تشویق شود، روحیهى خود را از دست مىدهد، یا اگر در برابر فداکارى عظیم و ایثار چشمگیر یک انسان وارسته، تنها به ستایش مختصرى اکتفا شود، حق او ادا نشده است. برعکس، اگر در برابر کار نیک کوچکى عظیمترین تشویقها به عمل آید، مثلا در یک جلسه و در یک مسابقهى حضورى براى کسى که یک پرسش عادى را فىالمجلس جواب داده، یک سکهى طلا یا یک «سفر حج» جایزه بدهند، این نیز بدآموزى دارد، هم ارزش آن جایزه لوث مىشود، هم براى آنان که با تلاش بیشتر، شایستگیهاى والاترى را از نظر علمى و عملى دارند ولى مورد تشویق قرار نمىگیرند، دلسرد و مأیوس مىکند.
روشهاى تشویق
اینکه هر کس را چگونه مىتوان بر سر شوق آورد و از کار شایستهى او تجلیل و تقدیر کرد، در شرایط مختلف و نسبت به افراد مختلف متفاوت است. یکى را با لفظ محبتآمیز و کلمات تحسین کننده مىتوان تشویق کرد، یکى را با تحویل گرفتن و برخورد احترامآمیز، یکى را با پول و جایزه، یکى را با مطرح ساختن و نام آوردن. یکى با کتاب و هدیههاى فرهنگى تشویق مىشود، یکى با لوازم مصرفى و خانگى، یکى هم با خوراک و اطعام. در همین زمینه هم مراعات تناسب میان «نوع تشویق» با «فرد مورد تشویق»، مهم است. به این خاطر، آنان که به مناسبتهاى مختلف به افراد، هدیه و جایزه مىدهند، یا مىخواهند افراد شایسته را مورد تشویق و تقدیر قرار دهند، به این ریزهکاریها باید توجه کنند.
گاهى یک «لوح تقدیر» و متن زیبا و آراسته و قاب شده، که قیمت مادى چندانى هم ندارد، براى کسى بسیار نفیس و ارزشمند و شوقانگیزتر از آن است که مثلا صدهزار تومان پول نقد به او داده شود. البته گاهى هم برعکس است، چون لوح تقدیر براى کسى نان و آب نمىشود ولى «وجه نقد» را مىتواند در پرداخت قرض و قسط یا تأمین نیازهاى زندگى به کار بندد.
حتى اگر تشویقهاى مادى و لوازم مصرفى باشد، باز این نکته که به چه کسى، چه چیزى هدیه شود، مهم است. طرف به تناسب شغل، سن، شرایط زندگى و ویژگیهاى شخصى، گاهى از یک پتو، یا ضبطصوت، دورهى ترتیل قرآن، آلبوم عکس، لباس و کفش ورزشى، سفر عمره و سوریه، اردوى تفریحى، کتاب، مدال و… خوشش مىآید و برایش ارزش دارد.
در مورد کتاب هم، حتى نوع کتاب به تناسب مخاطب مورد تشویق باید گزینش شود. به بعضى باید قرآن و صحیفهى سجادیه داد، به بعضى رسالهى احکام، به بعضى اخلاق و تربیت، به بعضى کتاب طباخى و آشپزى، به بعضى کتابهاى علمى و فنى، به بعضى فرهنگ لغت، به بعضى دورهاى تفسیر، به بعضى کتاب قصه و رمان، به بعضى دیوان شعر، به بعضى مجموعهاى نفیس از نقاشى یا خط و… مىبینیم که هر کس از نوعى کتاب که مورد علاقه یا نیاز او است، بیشتر لذت مىبرد و آن هدیه، بیشتر براى او نقش تشویقى دارد.
حضرت على علیهالسلام در نهجالبلاغه نسبت به نوع رفتار با فرماندهان نظامى و سران سپاه و ارتش، به مالک اشتر توصیه مىکند که آنان را براساس میزان مواسات و خدمت و تلاش، مورد احترام و تقدیر قرار بده و براى آنکه در امر مبارزه با دشمن و جهاد، «یکدل» باشند، زندگى آنان را تأمین کن و خواستههایش را برآور. آنگاه مىفرماید:
«و واصل فى حسن الثناء علیهم و تعدید ما ابلى ذوو البلاء منهم، فان کثره الذکر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناکل»؛ (25).
پیوسته ستایش نیک نسبت به آنان داشته باش و رنجها و بلاها و آزمونهاى آنان را برشمار، چرا که یاد کردن بسیار از کارهاى نیک آنان، شجاع را به شور و جنبش وامىدارد و سست و بىحال را هم به حرکت مىکشاند.
امام امت قدس سره از این شیوهى تشویقى چه در آغاز پیروزى انقلاب و چه در طول سالهاى دفاع مقدس استفاده مىکرد. در آغاز انقلاب که عدهاى طرح «انحلال ارتش» را مطرح مىکردند، امام از فداکاریها و همدلیهاى آنان با ملت ستایش کرد و آنان را به صحنهى انقلاب کشید، و در سالهاى حماسه نیز، زبان و بیان و قلم تشویقآمیز حضرت امام قدس سره نسبت به رزمندگان و ارتش و سپاه، نقش عمده در حماسهآفرینى و خطشکنى و شهادتطلبى و پیروزیهاى ماندگار و پرافتخار داشت.
پس نوع تشویق و تقدیر از نظامیان، کارمندان، محصلان، کارگران، کوچکها، بزرگها، خانمهاى خانهدار، پزشکان و پرستاران و… باید فرق کند و متناسب با خود آنان باشد و نشان دهندهى ارجگذارى به کار خاص آنان باشد. «تشویق به نحوى باید باشد که تشویق شونده، احساس کند دیگران به ارزش کار او پى بردهاند و از کارى که او کرده، خوشحال و سپاسگزارند.» (26).
البته نباید تشویق، ایجاد «غرور» کند. ظرفیت افراد را هم نسبت به تشویق باید سنجید. گاهى بچهها به خاطر تشویق، لوس و بىادب و پرتوقع مىشوند. گاهى بزرگترها به خاطر نداشتن ظرفیت لازم براى تقدیر، خود را مىبازند و متکبر و بىاعتنا مىشوند یا از رشد و پویایى مىمانند. به این عوارض منفى هم، باید توجه داشت. به فرمودهى حضرت امیر علیهالسلام: «کم من مغرور بحسن القول فیه»؛ (27) چه بسا کسانى که با سخن نیک دیگران دربارهى آنان، مغرور مىشوند.
شرایط تشویق
در یک کار تشویقى، باید نکاتى مورد توجه قرار گیرد که به «اثربخشى» تشویق، کمک مىکند و بدون آنها، یا از اثر مىافتد، یا اثر منفى به بار مىآورد. برخى از این نکات، از این قرار است:
1. تشویق، همراه با درک و تشخیص و کشف استعدادهاى رشد طرف مقابل باشد.
2. ارزش عمل نیک و خصلت شایسته، شناخته شود و به فرد مورد تشویق هم شناسانده شود.
3. تشویق، «رشوه» به حساب نیاید و «حق و حساب»، تلقى نشود.
4. به اندازه و بجا باشد و از حد معمول و متناسب و متعارف، تجاوز نکند، تا خاصیت خود را از دست ندهد.
5. همراه و توأم با عمل فرد باشد، چون فاصلهى زیاد بین تشویق و کار نیک، آن را از ارزش و اثر مىاندازد و نقش شوقآورى آن از بین مىرود. در حدیث است که: مزد کارگر را، پیش از آنکه عرقش خشک شود بپردازید.
6. تشویق، همراه با توجیه و تبیین باشد و فرد بداند که چرا و به خاطر چه کارى مورد تشویق قرار گرفته است. این مسأله در توبیخ و تنبیه هم هست. همچنان که مجازات، بدون آنکه طرف بداند چرا تنبیه مىشود، عامل بازدارنده نیست، تشویق بدون توجیه و تبیین هم اثر انگیزه آفرینى و تحریکى به کار خیر ندارد.
7. تشویق، با عمل خوب، تناسب داشته باشد، نه مبالغهآمیز، نه کمتر از حد مطلوب. تشویق، مثل مصرف دارو براى بهبود یک بیمارى است. مصرف بیش از حد یا کمتر از مقدار توصیه شده، اثر درمانى ندارد، بلکه گاهى هم زیانبار است.
گاهى مىتوان با تشویق انسانهاى شایسته، راهى براى جلوگیرى از فساد فاسدان یافت. این تأثیر غیرمستقیم تشویق است. پیامبران الهى، هم «مبشر» بودند، هم «منذر». ولى گاهى کار بشارت و تشویق، کارسازتر از تهدید و تنبیه و توبیخ است.
حضرت على علیهالسلام مىفرماید: با پاداش دادن و تشویق نیکوکار، شخص بدکار و فاسد را از بدى و فساد بازدارید: «ازجر المسیىء بثواب المحسن.» (28).
«تشویق نسل جوان، در زرورق پیچیدن و باد زدن و هندوانه زیر بغل آن دادن نیست. تشویق واقعى عبارت است از درک و کشف استعدادهاى فرزندان و ایجاد فرصت و محیط مساعد براى تجلى و شکوفایى آن… محیط تشویقآمیز، عبارت است از پیوند دادن آموزش و پرورش به زندگى اجتماعى، آگاه ساختن نسل جوان از مسؤولیتهاى خویش و دادن فرصت مناسب براى ایفاى این مسؤولیتها.» (29).
به امید آنکه با بهرهگیرى از تشویق(بیش از توبیخ و سرزنش)، زمینههاى مناسبترى براى رشد فضایل اخلاقى در جامعه و خانواده و در رفتار و اخلاق افراد پدید آوریم.
پی نوشتها:
(1). بحارالانوار، ج 73، ص 60
(2). کافى، ج 2، ص 189
(3). بحارالانوار،ج 16، ص 298
(4). همان
(5). نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبهى 84
(6). بحارالانوار، ج 41، ص 147
(7). همان، ج 17، ص 33
(8). تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، ج 16، ص 147
(9). همان
(10). بحارالانوار، ج 73، ص 60
(11). همان، ص 58
(12). همان، ج 69، ص 259
(13). همان، ج 73، ص 266
(14). همان، ص 60
(15). همان، ج 66، ص 359
(16). همان، ج 70، ص 375
(17). همان، ج 74، ص 285
(18). غررالحکم، ج 2، ص 162
(19). امثال و حکم، دهخدا، ج 2، ص 1033
(20). بحارالانوار، ج 75، ص 350
(21). همان، ص 291
(22). نهجالبلاغه، فیض الاسلام، نامهى 53
(23). همان، حکمت 339
(24). غررالحکم، ج 2، ص 396
(25). نهجالبلاغه، نامهى 53
(26). آموزش و پرورش براى فردا، آصفه آصفى، ص 88
(27). غررالحکم، ج 4، ص 548
(28). نهجالبلاغه، حکمت 168
(29). آموزش و پرورش براى فردا، ص 91 و 93