اخلاق معاشرت (قسمت سیزدهم)

اخلاق معاشرت (قسمت سیزدهم)

 

 

21. شوخى و مزاح
کمتر جامعه و ملتى را مى‏توان یافت که در ارتباطات مردم، چیزى به نام «شوخى» وجود نداشته باشد. لازمه‏ى زندگى اجتماعى و داشتن ارتباطهاى سالم و فرح‏بخش، مزاح است. البته گاهى هم مزاح، به کدورت و کینه مى‏انجامد و نتیجه‏ى معکوس مى‏دهد که اشاره خواهد شد.
بعضیها خصلت شوخى و مزاح را چه با گفتار و چه رفتار، به عنوان شاخصه‏ى خود قرار داده‏اند. برخى هم میانه‏ى خوشى با آن ندارند و اهل شوخى نیستند.
از آنجا که این نوع برخورد، در میان مردم متداول است و نه مى‏توان به کلى آن را مردود دانست و نه مى‏توان بى‏حد و مرز طرفدار آن بود، در این بخش به بیان آثار، حد و مرز و شیوه و شرایط آن براساس تعالیم دینى مى‏پردازیم.

مزاح، خصلتى مؤمنانه
خستگى جسم و روح، با تفریحات سالم و مزاح و لطیفه‏گویى برطرف مى‏شود. پرداختن به نشاط روحى و شادابى روان، در سایه‏ى لطایف و ظرایف، امرى طبیعى و مقبول و مورد حمایت شرع و دین است، البته با مراعاتهایى خاص.
برخلاف تصور یا القاء آنان که مى‏کوشند چهره‏اى خشن و عبوس از اسلام ارایه دهند، در فرهنگ دینى مسأله‏ى خوشحالى و شادى و خرسندسازى و «ادخال سرور» و شاد کردن دیگران، جزء خصلتهاى مثبت و پسندیده به شمار آمده است. از مزاح و شوخ‏طبعى به عنوان یک خصلت مؤمنانه یاد شده است.
اولیاى دین و بزرگان مکتب نیز در عمل، این گونه بوده‏اند.
امام صادق علیه‏السلام فرمود: هیچ مؤمنى نیست مگر اینکه در او «دعابه» است. راوى از امام پرسید: دعابه چیست؟ حضرت فرمود: یعنى مزاح و شوخى. (1).
شوخى کردن، اگر در حد و مرز مجاز و معقول باشد، شادى‏آور است و شاد کردن مردم به فرموده‏ى حضرت رسول، کارى پسندیده است و در روایات، از ادخال سرور در دل اهل ایمان تمجید شده است: «ان من احب الأعمال الى الله عزوجل ادخال السرور على المؤمنین»؛ (2).
از محبوبترین کارها نزد خداى متعال، وارد ساختن شادمانى بر دل مؤمنان است.
یونس شیبانى از امام صادق علیه‏السلام نقل کرده که آن حضرت پرسید: چگونه است شوخى و مزاح کردن شما با یکدیگر؟ گفتم: اندک است. حضرت با لحنى عتاب‏آمیز فرمود: چرا با هم مزاح و شوخى ندارید؟ «فان المداعبه من حسن الخلق»، شوخى و مزاح، بخشى و جزیى از خوشرفتارى و حسن خلق است و تو مى‏خواهى از این طریق، سرور و شادى بر دل برادرت وارد کنى، پیامبر هم با افراد شوخى مى‏کرد، مى‏خواست که آنها را شادمان سازد. (3).

در سیره‏ى رهبران الهى
نمونه‏هایى که از مزاحمها و رفتارهاى لطیفه‏آمیز و سخنان مطایبه‏انگیز حضرت رسول روایت شده است، نشان مى‏دهد که آن حضرت، در عین حال که خوشرفتارى و گشاده‏رویى و بذله‏گویى داشت، از مرز حق و سخن درست فراتر نمى‏رفت و شوخیهایش باطل و لغو و ناروا نبود. در روایت است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
«انى لأمزح و لا اقول الا حقا»؛ (4).
من مزاح مى‏کنم، ولى جز حق نمى‏گویم.
این سخن، هم نشان دهنده‏ى مزاح در سیره‏ى رسول خداست، هم رعایت حد و مرز آن.
در مورد على بن ابى‏طالب علیه‏السلام نقل شده که وى شوخ‏طبع بود و همین شوخ‏طبعى نیز بهانه‏ى مخالفان او گشت تا حضرت را از گردونه‏ى خلافت کنار بزنند و چنین وانمود کنند که یک فرد خوش‏مشرب و شوخ‏طبع، نمى‏تواند رهبرى مسلمین را عهده‏دار شود. اهل مزاح بودن و بذله‏گویى آن حضرت، حتى از زبان مخالفان او هم نقل شده است. عمروعاص، معاویه و عمر، سخنانى دارند که گویاى این ویژگى در آن حضرت است. خود حضرت باشگفتى یاد مى‏کند که عمروعاص در منطقه‏ى شام، چنین وانمود و تبلیغات مى‏کند که فرزند ابوطالب، مزاح‏گر و بذله‏گو و بازیگر است! (5) تا چهره‏ى ناخوشایندى از وى در اذهان شامیان ترسیم کند.
معاویه گفته است: خدا اباالحسن(على بن ابى‏طالب) را رحمت کند، که خندان و گشاده‏رو و اهل فکاهى بود! (6) او مى‏خواست این را به عنوان نقطه ضعف حضرت قلمداد کند.
درباره‏ى امام صادق علیه‏السلام نقل شده که آن حضرت، بسیار خنده‏رو و شوخ‏طبع بود: «و کان کثیر الدعابه و التبسم.» (7).
در برخى روایات هم توصیه شده که در مسافرت با یک جمع، براى سرور و رفع خستگى از مزاح و شوخیهاى سالم استفاده شود و این از آداب سفر بیان شده است.
همچنان که گذشت، شوخى و تفریحات سالم و مزاحهاى بدون آزار و دور از تحقیر دیگران و پرهیز از استهزاء مردم، به زندگى فردى و اجتماعى نشاط مى‏بخشد و موضوع مهم «طنز» نیز به نحوى در قلمرو شوخى و مزاح قرار مى‏گیرد، به شرط آنکه نگاه جدى به زندگى، آسیبى نبیند و حیات بشرى به بازیچه و لودگى و هرزگى کشیده نشود.
عاقلان، در هر شوخى و هزل هم، یک سخن جدى مى‏یابند و از وراى مزاح، به حقایق مى‏رسند، اما غافلان، جدى‏ترین مسایل حیات را هم به بازى مى‏گیرند.
شوخى در گفتار و مطایبه در رفتار، نباید فلسفه‏ى حیات را به پوچى و خامى مبدل سازد و نگاه آدمى را در قشر نازکى از حقایق هستى متوقف سازد. اساسا مرز شوخى و جدى پنداشتن زندگى در همین نگرش و زاویه‏ى دید نهفته است. زنده‏یاد، علامه محمدتقى جعفرى در تعریف «شوخى» مى‏نویسد:
«فروغ جهان‏افروز روح را خاموش ساختن و به قشر نازکى از نفت که روى آب مى‏سوزد خیره شدن و لذت بردن، شوخى نامیده مى‏شود.» (8).
باز هم به تعبیر استاد علامه جعفرى: «با این فرض که همه‏ى عقلاى عالم به وجود یک عده امور جدى معتقدند، بایستى شوخیهاى ما به صورت استراحتهایى باشد که براى تکاپو در کار و فعالیت لازم مى‏دانیم. آرى، بایست شوخى کنیم، اما ضمنا باید بدانیم که این شوخى در حقیقت مانند بیرون آمدن از کشتى است که در سطح اقیانوس زندگى در حرکت است و گام گذاشتن به صندوق مقوایى است که در روى امواج اقیانوس بى‏اختیار جست و خیز مى‏کند. ممکن است این کار خنده‏آور، تلخى یکنواخت بودن حرکت کشتى و تماشا به دستگاه و ساکنین کشتى را به دست فراموشى بسپارد، اما نباید فراموش کرد که درنوردیدن پهنه‏ى بیکران دریا، احتیاج به همان کشتى مجهز دارد که حتى کوچکترین پیچ و مهره‏اش هم به طور جدى منظور شده است.» (9).

حد و مرز شوخى
انسانها از نظر تحمل شوخى یکسان نیستند. بعضیها ظرفیت لازم براى مزاح ندارند، در نتیجه شوخى به جاى دلشاد کردن، کینه و کدورت مى‏آورد و به جاى غم‏زدایى، اندوه‏زا مى‏شود.
از سوى دیگر، افراط در هر چیز حتى خندیدن و خنداندن و شوخى و لطیفه‏گویى ناپسند است و آثار سوء و عوارض تلخ دارد. اگر در تعالیم دینى از «مزاح» نهى شده یا از «کثرت مزاح» مذمت شده است، براى پیشگیرى از همین عوارض است. مولوى گوید:

گوش سر بربند از هزل و دروغ‏
تا ببینى شهر جان را با فروغ‏

البته که نگاه جدى به حیات و شناخت ناب از فلسفه‏ى زیستن و توجه به عقبه‏ها و گردنه‏هاى پر پیچ و خم و آینده‏ى دشوار و اسرارآمیز وجود ما به حدى مشغول کننده است که اگر کسى به همین جهات، لب از خنده و زبان از شوخى و عمل از مزاح برگیرد، چندان قابل ملامت و نکوهش نیست.
اینک نگاهى گذرا به برخى احادیثى مى‏افکنیم که اساسا از مزاح، نهى مى‏کند، یا از افراط در شوخى برحذر مى‏دارد، یا به عوارض و پیامدهاى اخلاقى و اجتماعى زیاده‏روى در مزاح یا شوخیهاى بى‏حساب و لجام گسیخته و بى‏ملاحظه نسبت به حیثیت و آبرو و شخصیت دیگران اشاره دارد. با توجه به اینکه دین، مزاح را از اخلاق شایسته‏ى یک مؤمن مى‏داند، نهى از مزاح در موارد دیگر، جاى تأمل دارد.
امام باقر علیه‏السلام به حرمان بن اعین فرمود:
«ایاک و المزاح، فانه یذهب هیبه الرجل و ماء وجهه»؛ (10).
از شوخى بپرهیز، چرا که شوخى هیبت و آبروى انسان را مى‏برد.
امام صادق علیه‏السلام فرمود:
«لا تمزح، فیذهب نورک»؛ (11).
شوخى مکن، که فروغت مى‏رود.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
«کثره المزاح تذهب بماء الوجه و کثره الضحک تمحو الایمان»؛ (12).
شوخى بیش از اندازه و بسیار، آبرو را مى‏برد و خنده‏ى زیاد، ایمان را محو مى‏کند.

ز شوخى بپرهیز اى باخرد
که شوخى تو را آبروى مى‏برد

در آداب و اخلاق مسافرت، در احادیث متعددى، چند چیز جزء جوانمردى و فتوت به شمار آمده است، یکى هم مزاح است، اما به شرطى که معصیت و گناه نباشد، یا موجب خشم و نارضایى پروردگار نگردد.(المزاح فى غیر المعاصى. کثره المزاح فى غیر ما یسخط الله عزوجل). (13).
در سخنى هم امام صادق علیه‏السلام فرموده است:
«ان الله یحب المداعب فى الجماعه بلا رفث»؛ (14).
خداوند، شوخ و مزاح کننده و بذله‏گو در میان جمع را دوست مى‏دارد، اگر به گناه کشیده نشود.
امام کاظم علیه‏السلام نیز در توصیه به یکى از فرزندانش چنین مى‏فرماید:
«… ایاک و المزاح، فانه یذهب بنور ایمانک و یستخف مروتک»؛ (15).
از شوخى پرهیز کن، که نور ایمانت را مى‏برد و مروت تو را سبک مى‏سازد.
امام زین‏العابدین علیه‏السلام در حدیث بلندى که به خصلتهاى گناهان و آثار و عواقب سوء آنها پرداخته، از جمله گناهانى را که پرده‏ى حیا و عصمت را مى‏درد، شرابخوارى، قماربازى و پرداختن به لغویات و شوخیهایى مى‏شمارد که براى خنداندن مردم به کار گرفته مى‏شود. (16).
شاید اشاره به آثار سوء اخلاقى و روحى دلقک بازیهایى باشد که عده‏اى شغل خود را انجام حرکات سبک و خنداندن مردم ساخته‏اند و مردم را از واقعیات حیات و عمق بینش و نگرش به زندگى و مراعات آداب و سنن دور مى‏دارند.
آیا جز این است که چهره‏هاى دلقک و انسانهایى که حرفه‏ى بازیگرى در خنداندن و لودگى و مسخرگى دارند، و شوخیهاى جلف و سبک و نسنجیده و دور از وقار مى‏کنند، به طور طبیعى هیبت و وقار انسانى خود را از دست مى‏دهند و در نظرها سبک جلوه مى‏کنند. این مضمون، در احادیث بسیارى مطرح شده است.
امام على علیه‏السلام فرموده است:
«من کثر مزاحه استخف به و من کثر ضحکه ذهبت هیبته»؛ (17).
کسى که زیاد شوخى کند، به سبب همان، سبک مى‏شود و هر که زیاد بخندد، هیبتش مى‏رود.
اگر در حدیث است که: «الکامل من غلب جده هزله»؛ (18) کامل کسى است که «جد» او بر «شوخى» اش غلبه و فزونى داشته باشد، نفى اصل شوخى و مزاح و هزل را نمى‏کند، بلکه شوخیهاى بى‏رویه و مزاحهاى خارج از حد را مى‏گوید که «جدیت حیات» را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد.

شوخیهاى بدفرجام
وقتى شوخى، از مرز اعتدال فراتر رود و به افراط کشیده شود، موجب تحقیر و اهانت مى‏گردد و طرف شوخى برمى‏آشوبد و در دفاع از آبروى خود و حفظ موقعیتش به معارضه و برخورد مى‏پردازد. اینجاست که شوخى تبدیل به کدورت و دشمنى مى‏شود.
نمونه‏هاى فراوانى مى‏توان یافت که یک مزاح بیجا و نسنجیده که بى‏حرمتى به کسى یا گروهى تلقى شده است، خشم آنان را برانگیخته است. در ضرب‏المثلهاى ما تعابیرى همچون «شوخى شوخى آخرش به جدى مى‏کشد» (19) وجود دارد که گویاى عواقب ناهنجار برخى شوخیهاست. همین مضمون در مثلهاى عربى نیز آمده است: «المزاح مقدمه الشر».
امام حسن عسگرى علیه‏السلام فرمود: «لا تمازح، فیجترء علیک»؛ (20) شوخى مکن، که بر تو گستاخ مى‏شوند. این، اشاره به از بین رفتن مهابت و حرمت مزاح کننده دارد که وقتى با شوخى، حریم خود را شکست و ابهت و وقار خویش را زیر پا گذاشت، راه براى دیگران باز مى‏شود که به حرمت‏شکنى بپردازند.
در حدیث دیگرى که امام صادق علیه‏السلام به «مؤمن الطاق» دارد به آثار سوء و خلاف‏انگیز مزاح اشاره دارد. حضرت، ضمن وصایاى مفصلى به وى، مى‏فرماید:
«ان اردت ان یصفو لک ود اخیک فلا تمازحنه و لا تمارینه و لا تباهینه و لا تشارنه»؛ (21).
اگر مى‏خواهى دوستى برادرت با تو صاف و زلال و بى‏آلایش بماند، با او شوخى، جدل، مفاخره و مخاصمه و کشمکش مکن.
روشن است که این چهار عمل، گاهى نوعى تعرض به حریم شخصیت دیگرى محسوب مى‏شود و آن صفاى برادرى و دوستى را مى‏آلاید.
به هر حال، در شوخى کردن با دیگران، هم باید ظرفیت طرف مقابل سنجیده شود، هم از افراط و زیاده‏روى پرهیز گردد، هم از تحقیر و توهین و استهزاء دیگران اجتناب شود، هم وقار و هیبت خود شخص محفوظ بماند. نشاندن گل لبخند به چهره‏ها به قیمت خورد کردن شخصیت یک انسان، و ایجاد شادى در عده‏اى به بهاى غمگین ساختن یک مسلمان، زیبنده و شایسته نیست. در مسأله‏ى ظنز و برنامه‏هاى فکاهى و عروسکى صدا و سیما نیز، به لحاظ اینکه گاهى اهانت به اشخاص حقیقى مى‏شود و تعرض به آبرو و حیثیت آنان به شمار مى‏آید، برخى به طور جدى مخالفند و آنان را از نظر فقى و شرعى بى‏اشکال نمى‏دانند. اعتدال در هر امرى پسندیده است، در مزاح و شوخى نیز همچنین، تا معاشرتها پاک و دوستیها بادوام و رابطه‏ها صمیمى و برادرانه باشد.

22. تشویق
هر چند از مقوله‏هایى چون «تشویق» و «تنبیه»، در مباحث تربیتى گفتگو مى‏شود، ولى از آنجا که «رفتار تشویق‏آمیز»، یکى از شیوه‏هاى نیک در معاشرت و برخورد با دیگران است، مورد بحث قرار مى‏گیرد.

انسان و نیاز به تشویق
اغلب یا همه‏ى افراد، به لحاظ برخوردارى از غریزه‏ى «حب نفس»، دوست دارند که مورد توجه و عنایت قرار بگیرند. توجه به این نیاز، در حدى که به افراط کشیده نشود و آثار سوء نداشته باشد، عاملى در جهت تغییر رفتار یا ایجاد «انگیزه‏ى عمل» در انسانهاست.
وقتى کسى را مورد تشویق قرار مى‏دهیم و به خاطر داشتن صفتى یا انجام کارى مى‏ستاییم، در واقع حس «خود دوستى» او را ارضاء کرده‏ایم. این هم، جاذبه و محبت مى‏آفریند، هم، نیت و انگیزه پدید مى‏آورد یا تقویت مى‏کند.
همچنان که از لفظ تشویق نیز برمى‏آید، به معناى «بر سر شوق آوردن» و «راغب ساختن» در ماهیت تشویق نهفته است. این کار، نیازمند شناخت ما از روحیات و خصلتهاى روانى اشخاص به معناى عام، و از ویژگیهاى روحى فرد مورد تشویق به طور خاص است. در تشویق، باید از لفظ، شیوه و برخوردى استفاده کرد که در درون شخص، شوق و نیت و علاقه ایجاد کند و این محرک درونى، او را به تلاش بیرونى وادار کند، نه اینکه صرفا یک «تحریک بیرونى» باشد.
بعضى خصلت «تشویق دیگران» را ندارند و به دلیل خودخواهى، غرور، حسد یا هر عامل دیگر، هرگز زبان به ستایش و تمجید از خوبیهاى دیگران نمى‏گشایند و گفتن یک کلمه‏ى تشویق‏آمیز، برایشان بسیار سنگین است، هر چند خودشان پیوسته دوستدار آنند که مورد تشویق دیگران قرار بگیرند.
برخى هم به گونه‏اى تربیت شده‏اند که به راحتى زبان به تعریف از دیگران و خوبیهایشان مى‏گشایند و نه تنها تشویق خوبان برایشان سنگین نیست، بلکه از این کار، لذت هم مى‏برند. و… چقدر تفاوت میان این دو گونه افراد است!
داشتن زبان و لحن تشویق‏آمیز، موهبتى خدایى است. نشان کمال روحى و همت بلند و علاقه به بالندگى و رشد انسانهاست. تشویق، در نیکان و نیکوکاران، زمینه‏ى بیشتر براى «عمل صالح» پدید مى‏آورد و نسبت به بدان و بدیها، اثر غیرمستقیم بازدارندگى دارد. اگر در جامعه‏اى میان نیک و بد فرقى گذاشته نشود و به شایستگان فرزانه و فداکار و فرومایگان تبهکار به یک چشم نگاه کنند، این عامل سقوط اخلاقى و ارزشى جامعه است؛ صالحان مأیوس و دلسرد مى‏شوند و فاسدان جرأت و گستاخى مى‏یابند. این مضمون کلام حضرت على علیه‏السلام است که در عهدنامه‏اى که به مالک اشتر نخعى نوشت، او را به این ارزشگذارى و بها دادن به نیکان صالح فرمان داد:
«لا یکونن المحسن و المسیى‏ء عندک بمنزله سواء، فان فى ذلک تزهیدا لأهل الاحسان فى الاحسان و تدریب لأهل الاسائه»؛ (22).
اى مالک… هرگز «نیکوکار» و «بدکار» نزد تو یکسان و در یک جایگاه نباشند، چرا که در این کار، بى‏رغبتى نیکوکاران در امر نیکوکارى است، و ورزیدگى و شوق بدکاران براى بدى است.
تفاوت گذاشتن میان نیک و بد در نوع برخورد و احترام و توجه، نه تنها با «عدالت» منافاتى ندارد، بلکه سوق دادن جامعه به سوى صلاحیتهاست و ارج نهادن به نیکها و نیکان است. این تفاوت رفتار به خاطر تفاوت عمل دیگران، هم در محیط خانه و میان فرزندان قابل عمل است، هم در محیط درسى و میان دانش‏آموزان و دانشجویان. هم نسبت به کارمندان، سربازان، خدمتگزاران و اقشار مختلف دیگر.

تناسب تشویق و عمل
هم در بحث تنبیه و توبیخ، هم در مقوله‏ى ستایش و تشویق، باید تناسب میان «عمل» و «میزان تشویق» مراعات شود، تا اثر مطلوب را ببخشد. بدون این تناسب، یا افراط مى‏شود یا تفریط، و هر دو زیانبار است. البته هر یک از این زیاده‏روى یا کوتاهى در تشویق و ستایش هم ریشه‏ها و عللى دارد.
على علیه‏السلام مى‏فرماید:
«الثناء باکثر من الاستحقاق ملق و التقصیر عن الاستحقاق عى او حسده». (23).
ستایش بیش از حد استحقاق و شایستگى، تملق و چاپلوسى است. و کم گذاشتن و کوتاهى از حد استحقاق، ناتوانى یا حسادت است.
این سخن، ضمن تأکید بر همان «تناسب»، دو جنبه‏ى افراط و تفریط را در این مسأله یادآور مى‏شود و به ریشه‏ى آن هم اشاره دارد. زیاده‏روى در مدح، یا از جهالت و نشناختن قدر و ارزش کارها و اشیاء سرچشمه مى‏گیرد، یا نشانه‏ى روحیه‏ى چاپلوسى و نوکرصفتى و حقارت نفس و روح است. حضرت امیر علیه‏السلام در سخنى دیگر مى‏فرماید:
«اکبر الحمق الاغراق فى المدح و الذم»؛ (24).
بزرگترین نادانى، زیاده‏روى در ستایش یا بدگویى است.
هر چند سخن از تشویق است، ولى مدح و ستایش نیز، یکى از جلوه‏هاى تشویق و روشهاى رغبت‏آفرینى در افراد به شمار مى‏آید.
از آنجا که تشویق، براى انگیزش به کار نیک است، اگر کمتر از «ارزش کار» و «فضیلت صفات» باشد، موجب کم اهمیت جلوه یافتن آن کار و صفت مى‏گردد. مثلا اگر یک دانش‏آموز، پس از یک سال تلاش پیگیر در امر تحصیل و داشتن معدل «بیست»، فقط با یک «بارک الله» و «احسنت» تشویق شود، روحیه‏ى خود را از دست مى‏دهد، یا اگر در برابر فداکارى عظیم و ایثار چشمگیر یک انسان وارسته، تنها به ستایش مختصرى اکتفا شود، حق او ادا نشده است. برعکس، اگر در برابر کار نیک کوچکى عظیمترین تشویقها به عمل آید، مثلا در یک جلسه و در یک مسابقه‏ى حضورى براى کسى که یک پرسش عادى را فى‏المجلس جواب داده، یک سکه‏ى طلا یا یک «سفر حج» جایزه بدهند، این نیز بدآموزى دارد، هم ارزش آن جایزه لوث مى‏شود، هم براى آنان که با تلاش بیشتر، شایستگیهاى والاترى را از نظر علمى و عملى دارند ولى مورد تشویق قرار نمى‏گیرند، دلسرد و مأیوس مى‏کند.

روشهاى تشویق
اینکه هر کس را چگونه مى‏توان بر سر شوق آورد و از کار شایسته‏ى او تجلیل و تقدیر کرد، در شرایط مختلف و نسبت به افراد مختلف متفاوت است. یکى را با لفظ محبت‏آمیز و کلمات تحسین کننده مى‏توان تشویق کرد، یکى را با تحویل گرفتن و برخورد احترام‏آمیز، یکى را با پول و جایزه، یکى را با مطرح ساختن و نام آوردن. یکى با کتاب و هدیه‏هاى فرهنگى تشویق مى‏شود، یکى با لوازم مصرفى و خانگى، یکى هم با خوراک و اطعام. در همین زمینه هم مراعات تناسب میان «نوع تشویق» با «فرد مورد تشویق»، مهم است. به این خاطر، آنان که به مناسبتهاى مختلف به افراد، هدیه و جایزه مى‏دهند، یا مى‏خواهند افراد شایسته را مورد تشویق و تقدیر قرار دهند، به این ریزه‏کاریها باید توجه کنند.
گاهى یک «لوح تقدیر» و متن زیبا و آراسته و قاب شده، که قیمت مادى چندانى هم ندارد، براى کسى بسیار نفیس و ارزشمند و شوق‏انگیزتر از آن است که مثلا صدهزار تومان پول نقد به او داده شود. البته گاهى هم برعکس است، چون لوح تقدیر براى کسى نان و آب نمى‏شود ولى «وجه نقد» را مى‏تواند در پرداخت قرض و قسط یا تأمین نیازهاى زندگى به کار بندد.
حتى اگر تشویقهاى مادى و لوازم مصرفى باشد، باز این نکته که به چه کسى، چه چیزى هدیه شود، مهم است. طرف به تناسب شغل، سن، شرایط زندگى و ویژگیهاى شخصى، گاهى از یک پتو، یا ضبطصوت، دوره‏ى ترتیل قرآن، آلبوم عکس، لباس و کفش ورزشى، سفر عمره و سوریه، اردوى تفریحى، کتاب، مدال و… خوشش مى‏آید و برایش ارزش دارد.
در مورد کتاب هم، حتى نوع کتاب به تناسب مخاطب مورد تشویق باید گزینش شود. به بعضى باید قرآن و صحیفه‏ى سجادیه داد، به بعضى رساله‏ى احکام، به بعضى اخلاق و تربیت، به بعضى کتاب طباخى و آشپزى، به بعضى کتابهاى علمى و فنى، به بعضى فرهنگ لغت، به بعضى دوره‏اى تفسیر، به بعضى کتاب قصه و رمان، به بعضى دیوان شعر، به بعضى مجموعه‏اى نفیس از نقاشى یا خط و… مى‏بینیم که هر کس از نوعى کتاب که مورد علاقه یا نیاز او است، بیشتر لذت مى‏برد و آن هدیه، بیشتر براى او نقش تشویقى دارد.
حضرت على علیه‏السلام در نهج‏البلاغه نسبت به نوع رفتار با فرماندهان نظامى و سران سپاه و ارتش، به مالک اشتر توصیه مى‏کند که آنان را براساس میزان مواسات و خدمت و تلاش، مورد احترام و تقدیر قرار بده و براى آنکه در امر مبارزه با دشمن و جهاد، «یکدل» باشند، زندگى آنان را تأمین کن و خواسته‏هایش را برآور. آنگاه مى‏فرماید:
«و واصل فى حسن الثناء علیهم و تعدید ما ابلى ذوو البلاء منهم، فان کثره الذکر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناکل»؛ (25).
پیوسته ستایش نیک نسبت به آنان داشته باش و رنجها و بلاها و آزمونهاى آنان را برشمار، چرا که یاد کردن بسیار از کارهاى نیک آنان، شجاع را به شور و جنبش وامى‏دارد و سست و بى‏حال را هم به حرکت مى‏کشاند.
امام امت قدس سره از این شیوه‏ى تشویقى چه در آغاز پیروزى انقلاب و چه در طول سالهاى دفاع مقدس استفاده مى‏کرد. در آغاز انقلاب که عده‏اى طرح «انحلال ارتش» را مطرح مى‏کردند، امام از فداکاریها و همدلیهاى آنان با ملت ستایش کرد و آنان را به صحنه‏ى انقلاب کشید، و در سالهاى حماسه نیز، زبان و بیان و قلم تشویق‏آمیز حضرت امام قدس سره نسبت به رزمندگان و ارتش و سپاه، نقش عمده در حماسه‏آفرینى و خطشکنى و شهادت‏طلبى و پیروزیهاى ماندگار و پرافتخار داشت.
پس نوع تشویق و تقدیر از نظامیان، کارمندان، محصلان، کارگران، کوچکها، بزرگها، خانمهاى خانه‏دار، پزشکان و پرستاران و… باید فرق کند و متناسب با خود آنان باشد و نشان دهنده‏ى ارج‏گذارى به کار خاص آنان باشد. «تشویق به نحوى باید باشد که تشویق شونده، احساس کند دیگران به ارزش کار او پى برده‏اند و از کارى که او کرده، خوشحال و سپاسگزارند.» (26).
البته نباید تشویق، ایجاد «غرور» کند. ظرفیت افراد را هم نسبت به تشویق باید سنجید. گاهى بچه‏ها به خاطر تشویق، لوس و بى‏ادب و پرتوقع مى‏شوند. گاهى بزرگترها به خاطر نداشتن ظرفیت لازم براى تقدیر، خود را مى‏بازند و متکبر و بى‏اعتنا مى‏شوند یا از رشد و پویایى مى‏مانند. به این عوارض منفى هم، باید توجه داشت. به فرموده‏ى حضرت امیر علیه‏السلام: «کم من مغرور بحسن القول فیه»؛ (27) چه بسا کسانى که با سخن نیک دیگران درباره‏ى آنان، مغرور مى‏شوند.

شرایط تشویق
در یک کار تشویقى، باید نکاتى مورد توجه قرار گیرد که به «اثربخشى» تشویق، کمک مى‏کند و بدون آنها، یا از اثر مى‏افتد، یا اثر منفى به بار مى‏آورد. برخى از این نکات، از این قرار است:
1. تشویق، همراه با درک و تشخیص و کشف استعدادهاى رشد طرف مقابل باشد.
2. ارزش عمل نیک و خصلت شایسته، شناخته شود و به فرد مورد تشویق هم شناسانده شود.
3. تشویق، «رشوه» به حساب نیاید و «حق و حساب»، تلقى نشود.
4. به اندازه و بجا باشد و از حد معمول و متناسب و متعارف، تجاوز نکند، تا خاصیت خود را از دست ندهد.
5. همراه و توأم با عمل فرد باشد، چون فاصله‏ى زیاد بین تشویق و کار نیک، آن را از ارزش و اثر مى‏اندازد و نقش شوق‏آورى آن از بین مى‏رود. در حدیث است که: مزد کارگر را، پیش از آنکه عرقش خشک شود بپردازید.
6. تشویق، همراه با توجیه و تبیین باشد و فرد بداند که چرا و به خاطر چه کارى مورد تشویق قرار گرفته است. این مسأله در توبیخ و تنبیه هم هست. همچنان که مجازات، بدون آنکه طرف بداند چرا تنبیه مى‏شود، عامل بازدارنده نیست، تشویق بدون توجیه و تبیین هم اثر انگیزه آفرینى و تحریکى به کار خیر ندارد.
7. تشویق، با عمل خوب، تناسب داشته باشد، نه مبالغه‏آمیز، نه کمتر از حد مطلوب. تشویق، مثل مصرف دارو براى بهبود یک بیمارى است. مصرف بیش از حد یا کمتر از مقدار توصیه شده، اثر درمانى ندارد، بلکه گاهى هم زیانبار است.
گاهى مى‏توان با تشویق انسانهاى شایسته، راهى براى جلوگیرى از فساد فاسدان یافت. این تأثیر غیرمستقیم تشویق است. پیامبران الهى، هم «مبشر» بودند، هم «منذر». ولى گاهى کار بشارت و تشویق، کارسازتر از تهدید و تنبیه و توبیخ است.
حضرت على علیه‏السلام مى‏فرماید: با پاداش دادن و تشویق نیکوکار، شخص بدکار و فاسد را از بدى و فساد بازدارید: «ازجر المسیى‏ء بثواب المحسن.» (28).
«تشویق نسل جوان، در زرورق پیچیدن و باد زدن و هندوانه زیر بغل آن دادن نیست. تشویق واقعى عبارت است از درک و کشف استعدادهاى فرزندان و ایجاد فرصت و محیط مساعد براى تجلى و شکوفایى آن… محیط تشویق‏آمیز، عبارت است از پیوند دادن آموزش و پرورش به زندگى اجتماعى، آگاه ساختن نسل جوان از مسؤولیتهاى خویش و دادن فرصت مناسب براى ایفاى این مسؤولیتها.» (29).
به امید آنکه با بهره‏گیرى از تشویق(بیش از توبیخ و سرزنش)، زمینه‏هاى مناسبترى براى رشد فضایل اخلاقى در جامعه و خانواده و در رفتار و اخلاق افراد پدید آوریم.

پی نوشتها:

(1). بحارالانوار، ج 73، ص 60
(2). کافى، ج 2، ص 189
(3). بحارالانوار،ج 16، ص 298
(4). همان
(5). نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه‏ى 84
(6). بحارالانوار، ج 41، ص 147
(7). همان، ج 17، ص 33
(8). تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، ج 16، ص 147
(9). همان
(10). بحارالانوار، ج 73، ص 60
(11). همان، ص 58
(12). همان، ج 69، ص 259
(13). همان، ج 73، ص 266
(14). همان، ص 60
(15). همان، ج 66، ص 359
(16). همان، ج 70، ص 375
(17). همان، ج 74، ص 285
(18). غررالحکم، ج 2، ص 162
(19). امثال و حکم، دهخدا، ج 2، ص 1033
(20). بحارالانوار، ج 75، ص 350
(21). همان، ص 291
(22). نهج‏البلاغه، فیض الاسلام، نامه‏ى 53
(23). همان، حکمت 339
(24). غررالحکم، ج 2، ص 396
(25). نهج‏البلاغه، نامه‏ى 53
(26). آموزش و پرورش براى فردا، آصفه آصفى، ص 88
(27). غررالحکم، ج 4، ص 548
(28). نهج‏البلاغه، حکمت 168
(29). آموزش و پرورش براى فردا، ص 91 و 93

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید