خانواده

خانواده

نویسنده: نِیومی ار. گرستل
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی

Family
با این که بعضی از مورخان و انسان‌شناسان مدت‌هاست که به تنوع چشمگیر صور خانواده اشاره کرده‌اند، بعضی در پی شناسایی ویژگی‌های جهان‌شمول خانواده بوده‌اند. در 1949، انسان‌شناسی به نام جرج مرداک (بر مبنای تحقیقش درباره‌ی 500 جامعه) جرئت ارائه‌ی این تعریف عام و جهان‌شمول را به خود داد که «خانواده گروهی اجتماعی است که به واسطه‌ی سکونت مشترک، همکاری و تعاون اقتصادی و تولیدمثل مشخص می‌شود. خانواده شامل افراد بزرگسال هر دو جنس می‌شود که دست‌کم دو نفر از آن‌ها رابطه‌ی جنسی مورد تصویب اجتماعی با یکدیگر دارند، و یک یا چند فرزند که متعلق به بزرگسالان هم‌بالین است، خواه فرزند خودشان باشد و خواه به فرزندی پذیرفته باشند» (Murdock, 1949, p. 1). تعریف مرداک طی سال‌های متمادی تعریف استاندارد خانواده محسوب می‌شد- در کتاب‌ها و مقاله‌های پرشماری به آن ارجاع می‌شد- و به سبب قابلیت کاربرد آن در کشورهای رو به توسعه و همچنین غرب مدرن، مورد تمجید بود. از قضای روزگار این تعریف دیگر حتی در غرب نیز قابل اطلاق نیست.
امروزه با این که هنوز هم ارجاعات فراوانی به مرداک می‌شود، شواهد تازه‌ای- هم درباره هنجارهای خانواده و هم درباره‌ی شکل‌های خانوار- در دست است که همه‌ی معیارهایی را که او مطرح ساخته است، به چالش می‌کشد. دست‌کم از دهه‌ی 1960 در اکثر کشورهای غرب مدرن و کشورهای رو به توسعه، تعریف مرداک از خانواده فقط در مورد اقلیتی از خانوارها صدق می‌کند. به ادعای منتقدان مرداک، خانواده اغلب از یک والد تنها (که نوعاً مادر است) و یک فرزند یا از بزرگسال‌های همبالین بدون فرزند تشکیل می‌شود. یا زوج‌ها داوطلبانه از بچه‌دارشدن صرف‌نظر می‌کنند و غالباً اهداف دیگری را تعقیب می‌کنند. آن‌ها، به اصطلاح رایج «فارغ از فرزند» هستند.
یقیناً برای زنان و مردان و کودکان، خانواده هنوز هم نهادی مبتنی بر وابستگی اقتصادی است. به رغم ورود بی‌سابقه و جهان‌گستر زنان به نیروی کار، اکثر زنان همچنان به لحاظ مالی به شوهران خود وابسته‌اند. به رغم استقلال مالی ظاهری شوهران، اکثر آن‌ها به زنان خود وابسته‌اند، این وابستگی نه فقط به دلیل کار خانگی «نامرئی» و بی‌مزد، بلکه به سبب درآمدهای ناشی از اشتغال زن نیز هست. به رغم تأکید و ادعای فزاینده‌ی کودکان به استقلال، اکثر فرزندان هنوز هم از نظر موقعیت طبقاتی فعلی و آتی خود به والدین‌شان وابسته‌اند و همچنین به نحو فزاینده‌ای در بخش‌های رو به رشد و غیررسمی و خدمات مشغول به کار می‌شوند و درآمد خود را با اعضای خانواده شریک می‌شوند. در هر حال، با این که تقسیم کار در خانواده زن و شوهر و فرزندان و والدین را به هم پیوند می‌دهد، ایدئولوژی باعث استحاله و رازآمیزشدن معنای اقتصادی این مبادله‌ها می‌شود و آن‌ها را به هیئت عشق و همراهی درمی‌آورد. در این ایدئولوژی، همیاری اقتصادی امری داوطلبانه و اختیاری و تقسیم کار امری عادی و بدیهی شده است. به این ترتیب، پیوند اقتصادی مورد نظر مرداک ظاهراً رو به گسستن است.
بعضی هم معتقدند که با کاربست تعریف مرداک در واقع ایدئولوژی جانبدارانه‌ای را می‌پذیریم که نه کارکردهای خانواده‌های مدرن را مشخص می‌کند و نه ساختار آن‌ها را. پژوهش‌های فراوانی در اواخر دهه‌ی 1950 و دهه‌ی 1960 در ایالات متحده و بریتانیا انجام گرفت که نشان داد حتی طبقات متوسط نیز نوعاً در «خانواده‌های گسترده‌ی تعدیل‌یافته» (Litwak, 1965) زندگی می‌کنند و نه در خانواده‌های هسته‌ای جداگانه‌ای که تالکوت پارسونز بیان داشته بود (Parsons and Bales, 1955). افراد مدرن دنیای امروز در همه جا کم و بیش تماس خود را با والدین حفظ می‌کنند، حتی آن‌هایی که در فاصله‌های دور نسبتاً دور از والدین‌شان زندگی می‌کنند. فن‌آوری مدرن امکان و فرصت این تماس را برای آن‌ها فراهم می‌سازد. غالباً بعضی از زوج‌ها نیز به دلیل شغل و حرفه‌ی جداگانه و مستقل خود- چه در ایالات متحده، چه در ژاپن یا چین- اکثر اوقات خود را در منازل جداگانه‌ای سپری می‌کنند و یک خانه‌ی مشترک ندارند. آن‌ها نه فقط ادعای سکونت مشترک خانواده را باطل می‌کنند بلکه مجاورت جغرافیایی «اجتماع» و «همسایگی» مشترک را نیز زیر سؤال می‌برند. ولی آن‌ها از فن‌آوری‌های نوینی استفاده می‌کنند که تعریف و درک تازه‌ای از خانواده را ممکن می‌سازد. زوج‌هایی که در مجاورت جغرافیایی یکدیگر زندگی می‌کنند دیگر شکل اصلی زندگی خانوادگی نیستند.
درست همان‌طور که زوج‌های ناهمجوار طبقه‌ی متوسط معنای خانواده را برای ما تغییر داده‌اند، زوج‌های فقیر شهری نیز در همین مسیر حرکت می‌کنند. لیبو و استاک هر دو توصیف کرده‌اند که چگونه فقرای سیاه‌پوست در ایالات متحده دوستان خود را به «خویشاوندخواندگی» می‌پذیرند چون تصور کلی این است که خانواده قابل اعتمادتر از دوستی است. دوستان به این دلیل با هم خویشاوند می‌شوند که در این صورت می‌توان برای مبادله‌ی پول، کالاها و خدمات، و نه فقط عشق و محبت، به یکدیگر اعتماد کرد. استاک بر مبنای پژوهش قوم‌نگارانه‌اش در یک شهر بزرگ آمریکایی، تعریف تازه‌ای از خانواده ارائه می‌دهد:
“در نهایت، خانواده را چنین تعریف کردم: کوچک‌ترین شبکه‌ی سازمان‌یافته و بادوام خویشاوندان و غیرخویشاوندانی که با هم تعامل روزمره دارند، نیازهای خانگی کودکان را تأمین می‌کنند و معاش خویش را فراهم می‌سازند. شبکه‌ی خانواده در چند خانوار مبتنی بر خویشاوندی پراکنده و منتشر است … هرگونه تحمیل خودسرانه‌ی تعریف‌های رایج خانواده، خانواده‌ی هسته‌ای، یا خانواده‌ی وابسته به محل سکونت مادر راه درک چگونه توصیف‌ و تنظیم جهان اجتماعی را در این خانه‌های مسکونی سد می‌کند. (Stack, 1974, p. 31)”
در این جا خانواده شبکه‌ای محلی است، نه اهالی خانه یا همسایگی. مهم‌تر این که، خانواده امری ذهنی است: واحدی است که امکان بقای فرد را فراهم می‌سازد و به دنیای او نظم می‌بخشد (Gerstel and Gross, 1987). بنابراین روی هم رفته، رشته‌های پیوند اقتصادی خانواده‌های سیاه‌پوست دست‌کم در میان فقرا، یا خانواده‌های سفیدپوست، دست‌کم در میان طبقه‌ی متوسط، تفاوت دارد. مردان سیاه محروم، به هر دلیل که باشد، قادر به فراهم ساختن امنیت اقتصادی برای زنان نیستند (Wilson, 1988). ولی منظور این نیست که پیوندهای اقتصادی در میان خانواده‌های سیاه یکسره از بین رفته است. بلکه این پیوندها در راستای خطوط متفاوتی بازسازی می‌شود که بیش‌تر بر خویشاوندی گسترده و فرضی تأکید دارد تا بر پیوندهای زناشویی. این الگوهای گسترش پیوندهای خانوادگی وجوه مشترک زیادی با استراتژی‌های بقا در بیرون غرب مدرن دارد. همان‌طور که پاین (Pine, 1982) در مورد مناطق شهری غنا مشاهده کرده است، زوج‌های کم‌درآمد بسیار بیش‌تر از طبقه‌ی متوسط و بالا به صورت جداگانه زندگی می‌کنند و غالباً همراه با خویشاوندان و دارای روابط دوجانبه‌ی روزمره با این خویشاوندان‌اند او در مورد افریقای غربی چنین می‌نویسد:
“به راحتی می‌توان گفت که در بسیاری از جوامع پیچیده‌ی دارای توسعه‌ی اقتصادی ناهموار، خانواده‌ی هسته‌ای به عنوان واحد اقتصادی و خانگی که اعضای آن به هم وابسته‌اند در میان طبقات متوسط و بالا گزینه‌ی مطلوب و پایداری است … برای زنان، خصوصاً زنانی که صاحب فرزندند، مردی که شغل موقت دارد یا بیکار است شاید بیش از دارایی و ثروت قابل اتکاء باشد، در حالی که خویشاوندان مؤنث می‌توانند به یکدیگر کمک کنند و همراهی و همدلی داشته باشند. در مورد خانواده و خویشاوندی بهتر است به روابط وسیع خویشاوندی بین فقرای شهری توجه کنیم تا این که شکل‌های گوناگون، یا فقدان واحدهای زناشویی را کانون توجه خویش قرار دهیم. (p. 401)”
به این ترتیب، همان طور که راپ گفته است، بحث و جدل درباره‌ی ارزش و آینده‌ی خانواده بر اساس تجربه‌هایی صورت می‌گیرد که بر حسب نژاد و طبقه تفاوت دارند. فمینیست جهان سومی‌ای که از خانواده دفاع می‌کند و فمینیست غربی طبقه‌ی متوسطی‌ای که فکر می‌کند خانواده باید ملغا شود «درباره‌ی خانواده‌های یکسانی صحبت نمی‌کند» (Rapp, 1978, p. 278).
شکی نیست که در جوامع صنعتی پیشرفته جناح راست نیرومندی در عرصه‌ی سیاسی وجود دارد که خواهان ابقای هژمونی و سیطره زوج ناهمجنس و ازدواج دائمی است که در آن شوهر نان‌آور اصلی (یا حتی بهتر از آن، تنها نان‌آور) و رئیس خانوار است و زن کدبانو و مادر، و فرزندان (که همیشه چندتایی از آن‌ها وجود دارند) تابع کنترل والدین (خصوصاً پدر) هستند. ولی این برنامه‌ی راست‌ها چندان فرقی با ارتجاع ندارد؛ این خواسته نه نماینده‌ی دیدگاه اکثریت است و نه نشان‌دهنده‌ی گرایش‌های ساختاری رایج و جهان‌گستر در زندگی خانوادگی.
با این حال، واقعیت‌های سیاسی و تجربی در حال تغییر فعلی تنها چالش‌هایی نیست که در برابر مفهوم ثابت و یکدست خانواده قرار گرفته است. چالش‌هایی که دانش‌پژوهان فمینیست در برابر این عقیده پیش کشیده‌اند که «هر نظم و آرایش خانوادگی خاصی امری طبیعی، زیست‌شناختی یا کارکردی و فارغ از زمان است» (Thorne and Yalom, 1982, p. 2) نیز همان‌قدر اهمیت داشته است. از همه مهم‎‌تر این که دانش‌پژوهان فعلی معتقدند که جست و جوی «خانواده‌ی» کلی سرپوش گذاشتن بر تغییر تاریخی است، همان طور که تحکیم ایدئولوژی «خانواده‌ی حقیقی» است که تنوع و واقعیت تجربه‌ی خانوادگی در هر زمان و مکان خاصی را مبهم و مخدوش می‌سازد.
مثلاً در امریکای دوره‌ی استعمار، عضویت خانوادگی بر حسب مشارکت در تولید و عضویت در اداره‌ی خانوار تعریف می‌شد. بنابراین خدمتکارانی که در یک خانوار زندگی و کار می‌کردند ولی ارتباط خونی نداشتند، غالباً از سوی کسانی که با آن‌ها همخانه بودند به منزله‌ی اعضای خانواده به حساب می‌آمدند. آن‌ها هم کار می‌کردند و هم مهارت‌های تولیدی، آموزه‌های دینی و ارزش‌های اخلاقی را می‌آموختند. آن‌های اعضای خانواده بودند چون شریک خانوار و تابع اقتدار رئیس آن بودند، نه برای این که با آن‌ها از روی مراقبت و محبت برخورد می‌شد. همان طور که یکی از منتقدان معاصر می‌گوید، تا اواخر قرون وسطی، در زبان آلمانی هیچ واژه‌ای برای مشخص ساختن والدین و فرزندان که اکنون به نام خانواده نامیده می‌شود وجود نداشت (Mitterauer and Sieder, 1982). طبق استدلال بسیاری از دانشمندان، ویژگی معروف «خانواده‌ی مدرن» در غرب (که ریشه‌های آن در قرن نوزدهم است) کاملاً متفاوت است: این خانواده‌ی مدرن بر پایه‌ی عشق و عاطفه شکل می‌گیرد؛ در جهت حمایت از شخصیت و تأمین امنیت روانی و مدیریت تنش‌ها عمل می‌کند؛ و زوج‌ها دوست و رفیق یکدیگرند، همان طور که والدین (خصوصاً مادران) پرورش‌دهنده و فداکارند. علاوه بر این، در حالی که خانواده‌ی دوره‌ی استعمار تقریباً همانند اجتماع بود، به اعتقاد پژوهشگران خانواده‌ی مدرن به صورت فزاینده‌ای حریم خصوصی یافته و خلوت و منزوی شده است. روابط درون خانواده صمیمی‌تر و ارزشمندتر شده، چون روابط بیرون از خانواده سردتر، تخصصی‌تر و متزلزل شده است. همان‌طور که یکی از تحلیل‌گران معاصر می‌نویسد:
“در واقع، روز به روز روشن‌تر می‌شود که «خانواده» و مفاهیم «خانگی» مربوط به آن به نحوی که ما می‌شناسیم دستاوردهای نسبتاً تازه است. بسیاری از وجوه تمایز گفتمان معاصر خانواده- به ویژه مفاهیم حریم خصوصی و احساسات- در گفتمان روابط اجتماعی اساسی پیش از همین چند قرن اخیر کاملاً غایب یا بی‌اهمیت بود. (Gubrum and Holstein, 1990, p. 17).”
بعضی از دانش‌پژوهان بسیار معتبر و محترم حتی اظهار کرده‌اند که فقط از قرن پانزدهم به بعد است که می‌توانیم شاهد پیدایش مفهوم تازه‌ای باشیم: مفهوم خانواده. آریس در مطالعه‌ی ابتکاری خود ادعا می‌کند که نظم و ترتیبات خانوادگی وجود داشت اما: «خانواده در سکوت به سر می‌برد؛ چون نمی‌توانست احساساتی را برانگیزد که آن قدر قوی باشد که مایه‌ی الهام شاعر یا هنرمند شود. ما باید اهمیت این سکوت را دریابیم: به خانواده چندان ارزشی داده نمی‌شد» (Aries, 1962, p. 364).
با توجه به این معناهای جدید، اکنون خیلی‌ها با همین عنوان «خانواده» مخالفت می‌کنند. همجنس‌خواهان زن و مرد، متقاضی این هستند که دولت و کلیسا پیوند آن‌ها را به رسمیت بشناسد چون آن‌ها نیز در این پیوندهای عاطفی مدرن سهیم‌اند. تک والدها مدعی‌اند که آن‌ها و فرزندان‌شان نه فقط با هم پیوند خونی دارند، بلکه مهم‌تر از آن، با هم پیوندهای عاطفی دارند. زوج‌های همبالین، با فرزند یا بی‌فرزند، خواهان حقوق ازدواج هستند چون همان عواطف زوج‌های ازدواج کرده را دارند. در عین حال، زبان‌بازی‌های جناح راست هنوز بر اساس مضمون پیوند پرورش و صمیمیت است که برای ما «خانواده» را تداعی می‌کند. ولی این گروه‌ها- چه چپ و چه راست- شرایط واقعی و بالفعل خانواده‌های مدرن را تیره و مغشوش می‌کنند. آن‌ها اصرار دارند که خانواده امری است مربوط به عشق. با این که غرب مدرن بر اهمیت عاطفی خانواده تأکید داشته است، ولی شاید ما شرایطی را که ضامن این تأکید بوده تغییر داده باشیم. بنابراین، خود این مفهوم خانواده- نمی‌تواند دامنه‌ی تنوع تجربه‌هایی را دربر گیرد که اکنون بسیاری آن را مختص به خود می‌دانند. نوعی خانواده- در واقع خانواده‌هایی بسیار متفاوت- همچنان با ما خواهد بود. خانواده برساخته‌ای اجتماعی و ایدئولوژیک است. هر تلاشی برای تعریف آن، به عنوان نهاد بسته‌ای که ویژگی‌های جهان‌شمول در طول زمان و مکان دارد، ضرورتاً محکوم به شکست است.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام؛ باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید