با نگاهی کوتاه به سیره خلفای بنی امیه، به خوبی فهمیده می شود که روش آنان در حکمرانی بر پایه زورگویی و خفقان برای تثبیت پایه های قدرت بنا شده بود تا با اتخاذ این شیوه، مردم را از اندیشه انقلاب دور کنند و نیز اهل بیت را منزوی و مردم را از اطراف آنان پراکنده کنند.
روشن است که افسار گسیختگی این حکمرانان در بهره گیری از لذتهای دنیایی و اظهار ضدیت آنان با اهل بیت علیهم السلام، همه نوع صلاحیت آنها را در حاکمیت جامعه اسلامی سلب می کرد و از آنان درندگانی می ساخت که برای شهوت پرستی، قدرت طلبی و فزون خواهی خود به هر جنایتی دست می زدند و از ریختن خون هیچ کس باکی نداشتند و این تازه یکی از روشهای آنان در عرصه سیاست بود.
آنان با پی بردن به نقش انسان ساز احادیث پیامبرصلی الله علیه وآله و خاندان او در تربیت انسانها و بارور کردن اندیشه های ظلم ستیزی، عدالت خواهی و خداباوری، برای از بین بردن این کلمات گهربار بسیار کوشیدند و حتی با جعل احادیث، صدمات جبران ناپذیری بر فرهنگ اسلام وارد کردند و همه این تلاشها تنها با هدف تحکیم پایه های قدرت بود؛ بدون آنکه کوچک ترین هراسی از پی آمدهای سوء و جبران ناپذیر آن در اعتقادات مردم داشته باشند و برای لحظه ای در این اندیشه فرو نرفتند که به هر حال، خلیفه جامعه اسلامی و جانشین پیامبر اسلام در حاکمیت بر مسلمانان هستند.
چهره و عملکرد حکمرانان معاصر با امام
الف. عبدالملک بن مروان
مروان بن حکم بیش از نه ماه خلافت نکرد و فقط توانست پسرش عبدالملک را ولیعهد خویش کند. (1)
او در سال 65 ه. ق به خلافت رسید. (2) به شعر علاقه مند بود و دوست داشت که همواره مدح خود را بشنود. او فردی بخیل و دنیا دوست بود و از ریختن خون انسانها باکی نداشت. حکام او نیز به سان خودش خون ریز بودند که از آنان می توان حجاج بن یوسف ثقفی را نام برد. (3) او پیش از رسیدن به خلافت اهل قرائت قرآن بود، ولی پس از رسیدن به خلافت، از آن دست برداشت. ابن ابی عایشه می گوید: «وقتی عبدالملک به خلافت رسید قرآن را به گوشه ای انداخت و گفت: این واپسین دیدار من با تو بود.» (4)
او شراب می نوشید و به أخطل شاعر دربار می گفت: در وصف شراب برایم شعری بسرای. (5)
او پس از قتل عبداللَّه بن زبیر خطاب به مردم گفت:
«بدانید که من، یزید – آن خلیفه نادان – نیستم. پیش از من حکمرانانی بودند که از بیت المال می خوردند و به دیگران می دادند [تا فرمان برداری کنند] ولی بدانید که من دردهای این امّت را فقط با شمشیر مداوا می کنم تا همگی فرمان بردارم شوید. بر مجازات خویش پیش از آنکه شمشیر بین ما داوری کند نیفزایید.»
زورگویی و ستمگری و عدم روحیه انتقادپذیری در او، جایی برای عدالت و انصاف باقی نگذاشته بود و مردم در فضایی بسته، نگران آینده به سر می بردند. آورده اند مردی در دربار عبدالملک مروان، حکمران وقت، حاضر شد و با ترس شدیدی اظهار داشت: می خواهم مطلبی بگویم آیا در امانم؟ عبدالملک با چهره ای عدالت پرور پاسخ داد: بله [در امانی] . مرد گفت: می خواهم بدانم آنچه به تو [از قدرت] رسیده آیا از خدا و رسولش بوده است؟ پاسخ داد: خیر. مرد گفت: آیا آرای مردم و رضایت عمومی سبب اقتدار تو شده است؟ گفت: نه. دوباره گفت: آیا تو حقی بر گردن مردم داری که آنان مجبور به پای بندی به آن باشند؟ عبدالملک پاسخ منفی داد. مرد گفت: آیا نمایندگان مردم با مشورت خود تو را به قدرت رسانیده اند؟ باز هم پاسخ منفی شنید. مرد گفت: مگر نه این است که تو سرنوشت مردم را در دست گرفته ای و سرپرستی ذخایر اقتصادی آنان و سرمایه های ملّی شان را عهده دار شده ای؟ عبدالملک [که از پرسشهای مرد شگفت زده شده بود] گفت: آری. مرد پرسید: پس چگونه خود را امیرالمؤمنین نامیده ای، در حالی که نه از جانب خدا و رسول صلی الله علیه وآله انتخاب شده ای و نه از سوی مردم؟ عبدالملک گفت: از قلمرو من بیرون برو و گر نه دستور می دهم اعدامت کنند. مرد زیر لب غرّید: این پاسخ اهل عدالت نیست و از دربار بیرون رفت.
این گفتگوی کوتاه به روشنی بیانگر خودسری امویان و فضای بسته سیاسی ای است که بر جامعه حاکم کرده بودند. (6)
ب. ولید بن عبدالملک
عبدالملک در شوال سال 86 هجری مُرد (7) و در همان روز فرزندش ولید به خلافت رسید. او جوانی بسیار بی ادب و زورگو و گردنکش بود. (8)
او در همان روزی که پدرش مرد، به وصیت او عمل کرد. بالای منبر رفت و گفت:
«ای مردم! بر شما باد فرمان برداری. هر کس از فرمان من سر باز زند و آهنگ مخالفت ساز کند، سرش را جدا خواهم کرد و هر کس که عمری را در خاموشی سپری نماید با اجل خویش خواهد مرد.» (9)
در زمان او فتوحات سرزمین اسلامی زیاد شد و فتوحات وی تا اندلس پیش رفت. (10)
او از فساد و تباهی باکی نداشت تا آنجا که درباره دوران او گفتند: «سوگند که زمین از فساد و تباهی آکنده شد.» (11)
ج. سلیمان بن عبدالملک
ولید در نیمه جمادی الاول سال 96 مرد و همان روز را روز جانشینی برادرش سلیمان نگاشته اند. (12) او فردی زبان باز، سخن پرداز و بسیار تجمل گرا و اسراف کار بود و به تجملات پوشاک بسیار اهمیت می داد. (13) وی دستور داده بود تا افراد فقط با لباسهای زیبنده و فاخر نزد او حاضر شوند؛ حتی خادمان او نیز لباسهای زینتی فراوانی می پوشیدند. او وصیت کرده بود که وی را با لباسهای فاخر و زینت شده به خاک بسپارند. (14) از سوی دیگر، او فردی شکم پرست و پرخور بود و چند برابر یک انسان معمولی غذا می خورد و همواره بر سفره های رنگین می نشست. (15) در این مورد گفته اند او به اندازه ای به خوردن حریص بود که مهلت نمی داد تا غذا را پیش رویش بر زمین گذارند و گاه که غذا گرم بود با گوشه آستینش غذا را می گرفت، تا دستش نسوزد. ازاین رو، همواره آثار غذا در آستین لباسش پیدا بود و آورده اند که هنگام خواب اطراف خود ظرفهای غذا می چید تا به محض بیدار شدن، بخورد. (16) مدت خلافت او کوتاه بود و برخی آن را کمتر از سه سال نگاشته اند. وی در سال 99 هجری درگذشت. (17) امام باقرعلیه السلام او را فردی ستمگر معرفی می کرد و می فرمود: «سلیمان فردی ستمگر و زورگوست.» (18)
دوران خلافت او، دوران سیاهی برای شیعه بود؛ به گونه ای که از شیعیان به شدت مراقبت می شد و آنان حق دیدار با امام خویش را نداشتند. (19)
د. عمر بن عبدالعزیز
او در دوره حکمرانی خلفای پیشین مقامهایی را بر عهده داشت و سوابق درخشانی را از خود بر جای گذاشته بود. سیره و روحیات او تفاوتهایی کلی با سیره امویان داشت. با وجود سفارش عبدالملک بر ولیعهدی یزید بن عبدالملک پس از سلیمان، عمر بن العزیز بنا به درخواست سلیمان به قدرت رسید. او ابتدا از پذیرش بار سنگین خلافت شانه خالی می کرد، ولی با پافشاری سلیمان که آخرین لحظات عمر ننگین خود را می گذراند، به سال 99 هجری آن را پذیرفت. (20) پس از مرگ سلیمان، او به مسجد برای نماز جماعت رفته بود که دست نوشته سلیمان را که در آن به خلافت او وصیت کرده بود، خواندند و به پاس عدالت و خدماتی که از او دیده بودند، همه مردم به خلافت او رضایت دادند. او که در صفهای آخر نماز نشسته بود، سه بار کلمه استرجاع را به زبان راند و مردم او را بر منبر نشاندند و با او بیعت کردند. (21) او کارگزاران زورگو را از کار برکنار کرد و افرادی نیکوکار و مردم دار را جانشین آنها کرد. ایام خلافت او نیز بسیار نبود و بیش از دو سال به طول نینجامید. (22)
او که سیره خاصی برای حکمرانی خویش برگزیده بود و بر خلاف حکمرانی خلفای پیشین بنی امیه و سوابق ننگینشان رفتار می کرد، به گونه مرموزی به دست یک یهودی مسموم شد و از دنیا رفت. (23)
ه. یزید بن عبدالملک
او جوانی زیرک و شهوت پرست بود و در تمام مدت خلافت عمربن عبدالعزیز، چهره فریبنده ای از خود به نمایش گذاشت تا جایی که عمر بن عبدالعزیز او را به ولیعهدی خود برگزید. (24) از سوی دیگر، توسط برادرش سلیمان نیز حکم ولایتعهدی داشت و بیعتی هم پیش تر برای او گرفته بود. (25) ولی وی در این مدت سکوت کرد و چون مردم را علاقه مند به عمر بن عبدالعزیز دید، اعتراض نکرد و حتی برای مردم فریبی نخستین کسی بود که با عمربن عبدالعزیز بیعت کرد. (26)
فریب کاری او وقتی بیشتر نمایان شد که بی درنگ پس از دست یابی به قدرت، تمام کارگزاران عمر بن عبدالعزیز را از کار بر کنار کرد و فرمان دستگیری بزرگانی را که عمر به مقامی گمارده بود، صادر کرد و اموال آنان را مصادره نمود و بسیاری از آنان را به دار آویخت. (27)
بیشتر اوقات او در شهوت رانی و به راه انداختن مجالس عیش و نوش می گذشت. او دلباخته کنیزی به نام سلامه شدو او را به سه هزار دینار طلا خرید. برادرش مسلمه بن عبدالملک او را سرزنش می کرد و می گفت: «مردم ستم می کشند و تو به خوشگذرانی سرگرمی؟ عمر بن عبدالعزیز دیروز مرده و تو باید به سان او با برابری و انصاف بر مردم حکم رانی و از خوشگذرانی درگذری تا کارگزارانت نیز از تو پیروی کنند.»
ولی او توجه نمی کرد و هزاران درهم برای فراخواندن آوازه خوانها و رقاصان دربار خرج می کرد. او با هزینه ای گزاف، یکی از نوادگان ابولهب را که صدای خوبی داشت به دربار خود خواند و به او گفت: «اگر جز این آواز میراث دیگری هم از ابولهب نداشتی، ابولهب ارث خوبی برایت گذاشته بود. « برخی اطرافیان بر او شوریدند که ابولهب کافر بوده و رسول خدا را می آزرده است. او در پاسخ می گفت: «می دانم ولی چون صدای خوبی داشته و ترانه های خوبی یاد این رقاصه داده است دلم در گرو اوست.». خلافت او چهار سال به طول انجامید. (28)
و. هشام بن عبدالملک
یزید پسر خود ولید را به ولیعهدی برگزیده بود، ولی سیاست بازی هشام مانع از به قدرت رسیدن او شد. (29) او نسبت به دوستداران خاندان ولایت بسیار سخت گیر بود. درباره سیاست مداری او نوشته اند:
«سه نفر در میان امویان در سیاست زیرک تر از دیگران بودند: معاویه، عبدالملک مروان و هشام. به گونه ای که منصور دوانیقی در امور سیاسی خلافت خویش، هشام را الگوی خود قرار داده بود. (30) هشام مردی بخیل، حسود، پرخاشگر، خشن، بی رحم و بدزبان بود. (31) در زمان او زید بن علی بن الحسین علیه السلام قیام کرد، ولی به سختی سرکوب شد و به شهادت رسید.» (32)
آن گونه که گفته اند «النّاس علی دین مُلُوکِهِم؛ مردم از رهبران خویش الگو می گیرند. « به دلیل بخیل بودن هشام، کمکهای انسان دوستانه نیز کم شد و در نتیجه فقر و تنگ دستی جامعه را فرا گرفت و روزگار به سختی بر مردم گذشت. تنگ نظری هشام، ضرب المثل مردم شده بود و حتی کودکان نیز او را مسخره می کردند.
امام باقرعلیه السلام با نیرنگ همین حکمران ستمگر مسموم شد و به شهادت رسید.
نفوذ اندیشه های غیر اسلامی در حاکمیت
رسوخ اندیشه های غیر اسلامی، به ویژه یهود در حوزه فرهنگ اسلامی تأثیرات سوئی در جامعه باقی گذاشت و اندیشه های غیر اسلامی در قالب احادیث جعلی به نام «اسرائیلیات» فرهنگ ناب اسلامی را مورد تهاجم قرار داد؛ احادیثی که توسط احبار یهود مانند عبداللَّه بن سلام ها و کعب الاحبارها وارد احادیث اسلامی شد و عدم پای بندی و دل سوزی خلفا درباره معارف اسلام، به روند روبه رشد آن کمک فراوانی کرد. از آن رو که در اسلام سیاست و حکمرانی بر مردم با دین عجین شده و رابطه تنگاتنگی با آن دارد، طبیعی بود که آثار و تبعات این هجوم فرهنگی، به طور مستقیم در حوزه سیاست نمود بارزی پیدا کنند. در روزگار امامت حضرت باقرعلیه السلام، جلودار این فتنه انگیزیها فردی به نام وهب بن منبه حافظ بود. او بیرق عبداللَّه بن سلام و کعب الاحبار را دوباره برافراشت؛ به گونه ای که او را کعب الاحبار زمان خویش خواندند. (33) وی در مورد خود می گوید: «مردم می گویند عبداللَّه بن سلام دانشمندترین مردم زمان خود بوده و کعب الاحبار نیز همین طور. پس من چگونه ام که دانش هر دو آنها را دارا هستم؟!.» (34)
او با ترفند خاصی برای نشر بیشتر دیدگاهها و عقاید خود به دستگاه حکومتی رخنه کرد. وی از اقبال و رضایت عمومی مردم از عملکرد عمر بن عبدالعزیز بهره برد و اعلام کرد: «اگر مهدی ای وجود داشته باشد – که دارد – همانا او عمر بن عبدالعزیز است.» (35)
سیاست کلی امویان نیز بر دفاع از فعالیتهای فرهنگی این دسته افراد بنا شده بود و نه تنها از آنان جلوگیری نمی کردند، از افکار و عقاید آنها برای سرکوب مخالفان و ترویج اندیشه های سیاسی خود بهره می جستند. خالد ربعی یکی دیگر از این افراد است که هنگام فوت عمر بن عبدالعزیز گفت: «ما در تورات دیده ایم که آسمانها و زمین چهل روز بر عمر بن عبدالعزیز می گریند.» (36)
نقش علمای درباری در پیشبرد اهداف سیاسی امویان
خلفای بنی امیه، برای دست یابی به اهداف سیاسی خود، انواع بدعتها را در دین بر جای گذاشتند و به منظور فریفتن افکار عمومی به جعل احادیث نبوی دست یازیدند که بیشترین آن در دوران حکومت معاویه بود. این حرکت با اندکی افت و خیز تداوم یافت، ولی در دوره خلافت عمر بن عبدالعزیز متوقف گشت و احادیث نبوی و اهل بیت تدوین شد. با پایان یافتن دوران خلافت وی، این حساسیت نیز دوباره از میان رفت و روند پیشین در دوران خلفای پس از او و حتی در دولت عباسیان نیز دنبال شد.
امویان، برای اجرای این سیاست، نیاز به دانشمندانی داشتند که حاضر به همکاری با آنها در این زمینه باشند، از میان آنها می توان از محمد بن مسلم بن شهاب زهری نام برد. او سرسپرده دربار بود. در زمان خلافت هشام بن عبدالملک نیز گماشته سیاست بازیهای دارالخلافه بود و دیکته شده های دربار را در قالب الفاظ و تعابیر دین، برای مردم بازگو می کرد. در مقابل، خلیفه (هشام) نیز قرضهای سنگین او را که خود توان پرداخت آنها را نداشت، می پرداخت و همواره وی را تشویق و از دست و دل بازیهای خود بهره مند می کرد. (37)
از دیگر عالمان درباری که عمر خود را صرف خدمت به خاندان مروان کرد، ابراهیم نخعی است که با اصرار به دربار راه پیدا کرد و نزد حکمرانان می رفت و از آنان در برابر خدمات خود به دستگاه تقاضای پاداش می کرد. (38)
دیگری مغیره بن مقسم است که عثمانی مسلک بود و از امام علی علیه السلام کینه عجیبی داشت. (39)همچنین دانشمندان مزدور دیگری چون شعبی، ابو برده (فرزند ابوموسی اشعری) و رجاء بن حیوه هستند که هر سه آنها از شیوخ مشهور زمان خود به شمار می رفتند و از نزدیک ترین افراد به خلفای اموی و مروانی بودند. (40)
این افراد، بیشتر عهده دار «مسند قضا» بودند و با سوء استفاده از کتاب و سنت در داوریهای خود همواره حق را به خلفا می دادند و گاه حکم می دادند که عمل خلیفه حجت شرعی است، به این دلیل که خداوند «حساب و کتاب» را از او برداشته است (41) و هر چه بکند مطابق با شرع است و هیچ گونه حرجی بر او نیست. مخدوش کردن چهره امام و شیعیان، دروغ پردازیهای سرسام آور در جعل تاریخ و حدیث، از دیگر تلاشهای مزدورانه این طیف از دانشمندان را تشکیل می داد. ازاین رو، گام اول در مبارزات سیاسی امام باقرعلیه السلام با حاکمیت جامعه، رویارویی با این افراد بود که با اتّخاذ موضعی شفاف و به دور از هر گونه سازشکاری و تسلیم، به تناسب فرصتهایی که دست می داد به مقابله با آنان برمی خاست.
وضعیت زندگانی امام و شیعیان
فشارهای اعمال شده از سوی امویان در این دوره از تاریخ شیعه نیز تداوم یافت و روزگار بسیار سختی را برای شیعیان و امام رقم زد. تمامی حرکتهایی که با حاکمیت ضدّیتی داشت به شدت سرکوب می شد و چون شیعه جلودار نهضتهای عدالت خواه بود، لبه تیز این سرکوبها متوجه آن شد. سیاست سرکوب امویان، شیعه را در تنگنای سه ضلعی «خفقان، جعل حدیث و اتهامهای ناروا» قرار داد و حیات فکری شیعه را با خطر جدی روبه رو کرد.
در این رهگذر، بیشترین فشارها و اتهامات متوجه امام باقرعلیه السلام، سرپرست و پیشوای شیعه بود، به اندازه ای که اثر این اتهامهای ناروا و ناجوان مردانه و موج بزرگ تبلیغات سوء بر ضد امام، در توده مردم نیز به چشم می خورد. امام صادق علیه السلام می فرماید:
«زمانی که پدرم به دمشق فراخوانده شد، مردم [با تمسخر] می گفتند: این پسر ابوتراب است. پدرم [که از زخم زبانهای آنان اندوهگین شده بود] به دیواری تکیه داد، خدای را ستود، بر محمدصلی الله علیه وآله و دودمانش درود فرستاد و فرمود: ما را رها کنید ای پیمان شکنان و دو رویان… همانا ما [اهل بیت علیهم السلام] ماه درخشان در شب تار و… راه نجات شما امتیم… [از این دو رویی دست بردارید] قبل از آنکه چهره هایتان از عذاب الهی بسوزد و مورد نفرین ما قرار گیرید، آن سان که «اصحاب سبت» مورد لعن قرار گرفتند… آیا علی علیه السلام را که یار و غم خوار پیامبرصلی الله علیه وآله بود مسخره می کنید یا مرا که پیشوای شما در دین هستم؟ کجا می روید و کدام دردتان را درمانی هست؟ به خدا، علی علیه السلام نخستین کسی بود که در کارزار ایمان درخشید و به رستگاری دست یافت و به اوج کمال رسید.» (42)
در این روزگار سخت، امام تنها پشتیبان وفادار شیعه بود که همواره سختیهای امت را به جان می خرید تا مبادا به شیعه و شیعیان آسیبی برسد؛ زیرا حکمرانان خون خوار اموی کمر به نسل کشی شیعه بسته بودند و هر روز بر حجم فشارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود می افزودند. نیکوست، ترسیم واقعی آن را از زبان امام بشنویم. منهال بن عمر می گوید:
«پیش محمد بن علی علیه السلام نشسته بودم که مردی نزد او آمد و سلام کرد و گفت: چگونه اید؟ امام [با اندوه] پاسخ فرمود: به راستی تا کنون نفهمیده ای که بر ما چه می گذرد و چگونه ایم؟ [این روزها] مَثَل ما، در میان مردم، مَثَل بنی اسرائیل شده که [فرعونیان] پسران آنها را می کشتند و زنانشان را زنده نگه می داشتند و اکنون اینان فرزندان ما را می کشند و زنانمان را نگه می دارند. عرب می پندارد که بر عجم برتری دارد و وقتی عجم می گوید برای چه؟ پاسخ می دهد چون محمدصلی الله علیه وآله از ماست. آنان نیز می پذیرند. قریش نیز می پندارد که بر سایر عربها برتری دارد و هنگامی که عربها از آنان می پرسند به چه دلیل؟ می گویند: چون محمدصلی الله علیه وآله، از ماست. آنان نیز می پذیرند. حال اگر به راستی برتری در این است، ما که خاندان اوییم. مرد گفت: به خدا سوگند که من شما اهل بیت را دوست می دارم. امام فرمود: پس باید جامه ای از ناگواریها بر تن کنی که به خدا سوگند سختیها و ناگواریها شتابان تر از سیلابی که در جُلگه افتاده باشد به سوی ما و شیعیان مان در شتاب است. [اما بدان] که این سختیها همواره نخست به ما می رسد و سپس به شما.». (43)
حکومت عمر بن عبدالعزیز؛ سایه آرامشی زودگذر
عمر بن عبدالعزیز، تفاوتهایی کلی با دیگر خلفای بنی امیه داشت. او بیشتر می کوشید تا جامعه ای را که از شدت نارضایتی عمومی و تحمل فشارهای بیش از اندازه به حدّ انفجار رسیده بود، به حال تعادل درآورد. ازاین رو، به کارگزاران خود در نواحی مختلف نوشت:
«مردم گرفتار سختی و بیداد شده اند و از سوی کارگزاران ستمگر گذشته و بدعت گزاریهای آنها تحت فشار قرار گرفته اند. از این پس، هر کس خواست حج بگذارد مستمری او را زودتر بدهید تا خود را آماده کند و بدون آنکه با من مشورت کنید هرگز دست و پایی را قطع نکنید و کسی را به دار نیاویزید. « (44)
او پس از دست یافتن به حکومت به بازگرداندن داراییهای ضبط شده مردم توسط کارگزاران پیشین همت گماشت (45) و به استاندار مدینه نوشت، ده هزار دینار را میان فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام که سالهای بسیاری خلفا حقوقشان را پایمال کرده بودند تقسیم کند. (46) او حتی از همسرش فاطمه بنت عبدالملک خواست تا لباسها و جواهراتی را که در اختیار دارد و هدیه عبدالملک بود، به بیت المال تحویل دهد. وی تمامی اموال سلیمان – خلیفه پیش از خود – را در اولین روز خلافت خویش فروخت و مبلغ آن را که بالغ بر 24 هزار درهم می شد به بیت المال واریز کرد. (47) سپس داراییهای کارگزارانی که پیش تر اموال مردم یا بیت المال را تصاحب کرده بودند، ستاند و آنها را به صاحبان خود و بیت المال بازگرداند. (48) او بدین منظور حتی اسبهای خود را به فروش گذاشت. (49) وی در این زمینه تا آنجا پیش رفت که بسیاری از بنی امیه از عملکرد او خشمگین شدند و گروهی از آنان به وی گفتند: «ای امیرالمؤمنین! آیا از فتنه انگیزی قبیله ات [در پاسخ به این رفتار خود] هراسی نداری؟» پاسخ داد: «آیا مرا از روزی غیر از رستاخیز می ترسانید؟! من هیچ ترسی را غیر از روز قیامت در دل راه نمی دهم.» (50)
از برجسته ترین خدمات او می توان به بازگرداندن فدک به اهل بیت علیهم السلام (51)، براندازی رسم نکوهیده دشنام گویی به حضرت علی علیه السلام (52) به سبب زمینه هایی که در کودکی در او ایجاد شده بود (52) و نیز سرکوبی خوارج که سرکردگی آنها را شوذب از قبیله بنی یشکر بر عهده داشت (54) ، برشمرد.
عملکرد عمر بن عبدالعزیز از منظر اهل بیت علیهم السلام
ابوبصیر می گوید:
«نزد امام باقرعلیه السلام بودم که عمر بن عبدالعزیز که جامه ای سیاه بر تن داشت، به همراه پیشکارش وارد مسجد شد. امام فرمود: این جوان روزی به حکومت می رسد و [چند صباحی] حکومت می کند و روشی عادلانه در پیش می گیرد و پس از مرگش اهل زمین بر او می گریند و اهل آسمان بر او نفرین می فرستند.
پرسیدم: یابن رسول اللَّه! آیا اکنون نگفتید که عادل و منصف است؟ فرمود: [آری اما] او در جایگاه ما تکیه می زند؛ در حالی که هیچ حقی در آن ندارد و آن گاه به برقراری عدل و انصاف می پردازد.» (55)
همچنین در مورد او فرموده است: «او نجیب دودمان امیه است. « (56) روایات دیگری از ائمه در نکوهش او در دست است. (57) از جمع بین این روایات و در نظر گرفتن سوابق، انگیزه ها و عملکرد او این چنین برمی آید که هر چند او نسبت به دیگر خلفای اموی تفاوتهای شگرفی داشته و نجیب آنها به شمار می آمده و حتی خدمات بسیاری نیز به اسلام و مسلمانان کرده است، ولی چون در بازگردانیدن حق مسلّم اهل بیت که خلافت بوده، کوتاهی کرده است، نتوانسته رضایت امامان علیهم السلام را کسب کند.
بینش سیاسی و رهنمودهای امام
بیشترین تلاش امام در دوران امامت خویش صرف تربیت افراد کارآمد و نیروهای متعهّد و بیدارگری مردم می شد. چه بسا امام بر این باور بود که هر گونه پیروزی ای در سایه تقویت بنیانهای اعتقادی شیعیان امکان پذیر است و در واقع این استواری در عقیده و پای بندی در دین است که پیروزی را می سازد و هرگاه این انگیزه در مبارزان نباشد، هیچ پیروزی ای افتخار آفرین نخواهد بود. البته این هرگز بدان معنا نبود که امام هیچ گونه موضع گیری ای در برابر حکمرانان ستمگر دوران خویش نداشت و هیچ واکنشی از خود در برابر ستم پیشگی آنان بروز نمی داده است، بلکه ایشان با تیزبینی و رعایت مصالح اسلام و مسلمانان وارد عمل می شد وبا رهنمودهای روشنگرانه خود، اصحاب را از تنش زاییهای بی مورد و حساسیت انگیزی دستگاه و در برخی موارد از همکاری با حکام باز می داشت و بیشتر به مبارزه منفی با ظلم و ستم تمایل نشان می داد. عَقَبَه بن بشیر اسدی، یکی از شیعیان نزد امام باقرعلیه السلام آمد و با اشاره به جایگاه ویژه خود در میان قبیله اش گفت: ما در قبیله خود بزرگی داشتیم که از دنیا رفته است و افراد قبیله می خواهند مرا به جای او به مقام بزرگ و سرپرست خود برگزینند. نظر شما در این مورد چیست؟ امام فرمود: آیا تبار و دودمانت را به رُخ ما می کشی و بر ما منت می گذاری؟ خدا مردم را به واسطه ایمانشان بلند می دارد؛ در حالی که مردم او را پست می شمارند و آنان را که کافرند خوار می کند؛ در حالی که مردم آنان را بزرگ می پندارند. ولی در مورد اینکه می گویی قبیله تو سرپرستی داشته که از دنیا رفته و قبیله ات می خواهند تو را به جای او برگزینند [باید بگویم] اگراز بهشت بدت می آید و بدان تمایل نداری سرپرستی قبیله ات را بپذیر که اگر حاکم، خون مسلمانی را بریزد تو در خونش شریک خواهی شد و می دانم که از دنیای آنها هم چیزی عاید تو نخواهد شد. (58)
این روایت بیان می کند که چگونه امام، یاران خود را از تصدّی مقام بر حذر می داشت تا مبادا حکمرانان از آنها در راستای زورگویی و ستم خود به افراد جامعه بهره جویند.
امام در مسیر اصلاح گری تنها مبارزه منفی را کافی نمی دانست. در استفاده از روشهای قهرآمیز در مبارزات سیاسی به یاران خود می فرمود:
«در برابر عمل ناشایست مفسدان و ظالمان با قلب و زبان به انکار و مبارزه برخیزید و بر پیشانی ستمکاران بکوبید و در مسیر خدا از سرزنش ملامتگران نهراسید. اگر موعظه شما سودی بَخشید و آنان به سوی حق بازگشتند، دست از ایشان بردارید؛ همانا حربه قهر و قدرت را باید به کسانی روا داشت که به مردم ستم می کنند و در زمین سرکشی می کنند. آنان مستحق عذابی دردناکند. در برابر چنین جرثومه هایی باید با جان خود جهاد کنید؛ همچنان که باید در دل نیز بغض به آنها داشته باشید… به جهاد با متجاوزان ادامه دهید تا به فرمان خدا گردن نهند و دست از ظلم و تجاوز بردارند.» (59)
نهادینه سازی تقیه توسط امام
رویکرد جدی امام به این راهبرد، بیانگر تیزبینی و اشراف کامل امام به اوضاع حاکم و آگاهی ایشان در استفاده بهینه از شیوه های مبارزاتی است. چون دوران خفقان زده امام باقرعلیه السلام حرکتهای شیعیان را برنمی تافت، امام بیشتر از این شیوه بهره برداری می کرد؛ ازاین رو، به یاران خود می فرمود: «هنگامی که حکومت در اختیار عناصر نادان قرار گرفت در ظاهر با توده مردم باشید، ولی پنهانی به وظیفه خود عمل کنید. « (60) به این منظور، امام به تبیین ویژگیهای تقیه پرداخت. زیرا حساسیت و نقد پذیری تقیه بسیار حایز اهمیت بود و کج فهمی و برداشت نادرست از آن مشکل بزرگ تری به نام دورویی و نفاق را می آفرید. از ایشان احادیث و سخنان زیادی در این راستا وارد شده است که هر یک ناظر به مؤلفه ای از ویژگیهای راهبردی تقیه است.
الف. حفظ امنیت نیروهای خودی
امام در این باره می فرماید: «تقیه تنها برای جلوگیری از ریخته شدن خون افراد قرار داده شده، ولی اگر نتواند در ایفای این مهم به کار آید، بهره گیری از آن بی مورد است.» (61)
ب. حفظ بنیه اقتصادی نیروها
معمّر بن یحیی می گوید:
«به ابا جعفرعلیه السلام عرض کردم: من گاهی [به اقتضای شغلم] از مردم اموالی را دریافت می کنم و بسیار پیش می آید که مجبورم از راه یا دروازه ای عبور کنم که مأموران حکومتی راه را بسته اند و من مجبورم با سوگندی آن اموال را از چنگ شان برهانم [حال تکلیف من چیست؟] امام فرمود: من نیز به اینکه بتوانم داراییهای مسلمانان را با سوگندی از چنگ دشمنان برهانم تمایل دارم. هرگاه مؤمن از جان خویش در هراس باشد و یا در تنگنا قرار گیرد باید تقیه کند.» (62)
و نیز به زراره فرمود: «ای زراره! هرگاه از خطر ستمگران در هراس بودی، می توانی در مورد هر آنچه از تو می خواهند سوگند بخوری…» (63)
ج. پاسداری ارزشها
گاه بی توجهی به تقیه موجب می شود تا تمامی ارزشها دستخوش زیر پا نهادن و حرمت شکنی از سوی دشمن شود و برآورده نشدن خواسته های جزئی دشمن، او را بر آن دارد تا شاکله دین و دین داران را به خطر اندازد. به یاد داشته باشیم که تقیه، سلاحی برای پیشبرد اهداف عالی دین در نگاهی کلی و گسترده به آن است، نه تنها برطرف ساختن مشکلات جزئی. ازاین رو، کتمان عقاید موجب می شود که اصل دین از تیررس تقدس شکنی مصون بماند. ازاین رو، امام باقرعلیه السلام می فرماید:
«در تورات آمده است خداوند به موسی علیه السلام فرمود: اسراری را که [به تو سپرده ام و] در سینه داری، پوشیده دار و با دشمنان من که دشمنان تو نیز هستند، در ظاهر نرمش نشان بده و با آشکار ساختن آن اسرار دشنام و ناسزای آنان را متوجه من نساز؛ زیرا اگر با عمل تو آنان به من توهین کنند تو نیز شریک آنان در این جرم هستی.» (64)
امام و قیام زید بن علی علیهما السلام
الف. شخصیت زید
زید از فرزندان امام سجادعلیه السلام و از مادری شایسته و پاکدامن به نام حوراء بود. (65)امام باقرعلیه السلام در مورد این بانوی وارسته فرمود:
«ای زید، تو از مادری نجیب و بی همتا زاده شده ای، (66) نور ایمان در چهره اش دیده می شد (67) و به دلیل تلاوت فراوان قرآن او را «حلیف القرآن؛ هم پیمان با قرآن» نامیده بودند.» (68)
امام باقرعلیه السلام در توصیف جایگاه بلند او فرمود: «این مرد بزرگِ خاندان من و باز پس گیرنده خون بزرگ رادمردان دودمان من است.» (69)
روایتهای بسیاری نیز در تأیید قیامش از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، امیرالمؤمنین علیه السلام، امام سجادعلیه السلام، امام صادق علیه السلام و امام رضاعلیه السلام در دست است. (70)
ب. علل و انگیزه های قیام
از ویژگیهای برجسته اخلاقی او، علاقه بسیار به اصلاح طلبی در امت پیامبرصلی الله علیه وآله بود که از روح بلند و ظلم ستیز او برخاسته بود. عبداللَّه بن مسلم می گوید:
«با زید بن علی علیه السلام به سوی مکه می رفتیم. شب هنگام به آسمان نگاه کرد و به ستاره ثریا اشاره نمود و گفت: ستاره ثریا را می بینی؟ آیا کسی را دیده ای که بدان برسد؟ گفتم: نه. گفت: به پروردگار سوگند دلم می خواست دستم بدان می رسید و از آنجا به زمین می افتادم و تکه تکه می شدم ولی خداوند امت محمدصلی الله علیه وآله را اصلاح می کرد.» (71)
او با پیروی از انقلاب بزرگ حسین بن علی علیه السلام، به انگیزه امر به معروف و با شعار «خون خواهی امام حسین علیه السلام» قیام خود را آغاز کرد. (72) ولی بسیاری از تاریخ نویسان شیعی، نخستین جرقه تصمیم گیری برای قیام را گفتگویی می دانند که بین زید و هشام بن عبدالملک روی داد؛ هشام او را به شام فرا خواند و مردم را نیز گرد آورد و دستور داد تا اطرافیانش به گونه ای در مجلس بنشینند که او جای نشستن پیدا نکند.
وقتی زید در مجلس حاضر شد، فرمود: در میان بندگان خدا بالاتر از کسی که دیگران را سفارش به پارسایی کند وجود ندارد و پست ترین فرد کسی است که چون بدان سفارش شود نپذیرد. پس من تو را به رعایت تقوا سفارش می کنم. هشام گفت: آیا تو همانی نیستی که خود را شایسته خلافت می داند؟ تو کجا و خلافت کجا؟ ای بی مادر، حقّا که زاده کنیزی بیش نیستی.
زید فرمود: من کسی را در مرتبه و منزلت پیش خدا از پیامبرش بالاتر نمی دانم که او نیز فرزند کنیزی بود و او اسماعیل علیه السلام است. پس اگر فرزند کنیز بودن موجب کاستی در جایگاه است، هرگز به پیامبری مبعوث نمی شد. آیا پیامبری مرتبه ای بلندتر است یا خلافت، ای هشام؟ از آن گذشته چگونه مرتبه کسی پایین است که جدش رسول خداست و فرزند علی بن ابی طالب است؟ هشام بر آشفت و به سردار سپاه خود گفت: این مرد نباید بین ما شب را به صبح رساند. زید نیز از مجلس خارج شد و زیر لب گفت: هر که از تیزی شمشیر بترسد، باید تن به ذلت دهد. (73)
جابر جعفی در روایتی اهانت یکی از حاضران مجلس به پیامبر اکرم را انگیزه قیام زید می داند. (74) برخی دیگر نگاشته اند که در آن مجلس، هشام طبق کینه اموی خود و رسم دیرین دشنام گویی امویان بر بنی هاشم، پس از ورود زید به مجلس به او گفت: برادرت (امام باقرعلیه السلام) چه می کند [و نام امام را برگرداند و به ناسزا تبدیل کرد] . زید فرمود: باقر نامی است که رسول خداصلی الله علیه وآله بر او نهاده، ولی تو آن را برگردانیدی؛ پس هر آینه به مخالفت با رسول خداصلی الله علیه وآله برخاستی و آن قدر این دشنام بر زید غیور گران آمد که وقتی به کوفه رسید آهنگ قیام کرد. (75)
ج. موضع گیری امام باقرعلیه السلام
پای بندی و احترام بیش از حد زید به پیشوای بر حق خویش امام باقرعلیه السلام هرگز به او اجازه نمی داد تا بدون مشورت و آگاه کردن امام، قیام کند. ازاین رو، نزد امام باقرعلیه السلام رفت و موضوع را با حضرتش در میان نهاد، ولی امام او را به دلایلی از این حرکت بازداشت. امام صادق علیه السلام می فرماید:
«… خدا عمویم زید را رحمت کناد. او نزد پدرم آمد و گفت: من می خواهم بر این حکومت گردن کش خروج نمایم. امام فرمود: این کار را نکن که می ترسم کشته و در میان کوفه بردار آویخته شوی. ای زید، مگر نمی دانی که هیچ یک از فرزندان فاطمه علیها السلام پیش از خروج سفیانی بر هیچ یک از حکمرانان خروج نمی کند، مگر اینکه کشته می شود…» (76)
با بررسی اخبار و روایاتی که در این راستا وارد شده است، به این نتیجه می رسیم که نهی امام هرگز جنبه تحریمی نداشت و به گونه ای ارشادی بوده است و امام با اتخاذ این موضع تنها بر آن بود تا زید و یارانش را از کشته شدن باز دارد؛ نه اینکه حرکت غیورانه و برخاسته از عدالت طلبی او را نهی کند؛ زیرا که خود، در پیش گویی شهادت زید حقانیت او و قیامش را تأیید می کند. جابر جعفی در این باره می گوید:
«محمد بن علی علیه السلام به من فرمود: برادرم زید بن علی خروج می کند و کشته می گردد؛ در حالی که بر حق است. پس وای بر آن کس که یاری اش را واگذارد و وای بر آن کس که با او بجنگد و وای بر کسی که او را بکشد. هنگامی که زید بن علی عزم خود را بر قیام جزم کرد، به او گفتم: از برادرت این چنین شنیدم. گفت: ای جابر، دیگر توان خاموش نشستن ندارم؛ در حالی که می بینم از کتاب خدا پیروی نمی شود و حکمرانی به دست سرکشان و زورگویان افتاده است و دیگر اینکه من نزد هشام بودم و مردی در حضور جمع، فرستاده خدای را دشنام داد. من نیز به دشنام دهنده گفتم: وای بر تو ای کافر! اگر بر تو دست یازم تو را خواهم کشت و به دوزخ روانه خواهم ساخت. هشام به من گفت: ای زید، به هم نشین من کاری نداشته باش و از او باز ایست. به خداوندگار سوگند اگر با من جز پسرم یحیی کسی نباشد [که یاری ام کند] بر وی خروج خواهم کرد و با وی جهاد خواهم نمود تا جان دهم.» (77)
سخنان دیگری از معصومین درباره ارشادی بودن نهی امام از قیام وارد شده که همگی بر عدم صراحت نهی از قیام دلالت دارند (78) و حتی امام صادق علیه السلام هزار دینار به ابوخالد واسطی داد تا بین بازماندگان زید و یارانش تقسیم کند. (79)
آنچه از بررسی حدیث بالا و دیگر اخبار در این باره به دست می آید، این است که بر پایی این نهضت از نظر زید، ضروری و بایسته بوده و چه بسا توان مشاهده وضع موجود را نداشته است، ولی از سویی، امام باقرعلیه السلام با اینکه در ضرورت مبارزه با او هم رأی بوده، ولی بر اساس بینش دقیقی که از شرایط سیاسی وقت و بی تفاوتی مردم جهت شرکت در قیام او داشت، (80) حرکت نظامی و نهضت مسلّحانه را تنها راه ممکن و ضروری تشخیص نمی داد؛ زیرا سیاست کلی قیام کنندگان بر دفاع از کیان ولایت و امامت و نفی تسلط غاصبان و حاکمان جور بوده است، ولی شرایط دشوار – به ویژه پس از شهادت امام حسین علیه السلام – هرگز زمینه برپایی یا شرکت در قیام مسلحانه را به آنان نمی داد. ازاین رو، می توان گفت که زید از نظر ضرورت موظف به قیام نبوده است؛ زیرا اگر چنین وظیفه ای داشت هرگز امام او را به ترک تکلیف الهی فرا نمی خواند و از سوی دیگر، قیام او مردود نیز شمرده نشد و منعی از حیث تحریم شامل آن نگردید؛ زیرا اگر چنین بود، هرگز امامان علیهم السلام از او این چنین به نیکی یاد نمی کردند. او در مبارزه بین تعیین و انتخاب دو مصداق مانده بود که قیام علنی را برگزیند و یا مبارزه پنهانی را. امام نیز در اصل مبارزه با او هم عقیده بود، ولی او اولی را برگزید؛ در حالی که امام راه دوم را شایسته تر و مناسب تر با شرایط وقت می دانست و همچنان که در روایات می بینیم ائمه علیهم السلام در پیش گوییهای خود درباره قیام زید، کشته شدن نابه هنگام و سرکوبی قیام او را گوشزد می کردند که همین موضوع، به تنهایی بیانگر نامناسب بودن مبارزه مسلحانه در اعتراض به حاکمیت اموی است. در هر حال قیام او نیز مانند قیامهایی که به پیروی از آن صورت گرفت، نقطه عطفی در سرنگونی حاکمیت امویان به شمار می رود.
پی نوشت:
1) نک: یوسف بن عبداللَّه بن محمد بن عبدالبرّ القرطبی، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ه. ق، چاپ اول، ج 3، ص 444، عزالدین بن اثیر ابی الحسن علی بن محمد الجزری، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دارالفکر، 1409 ق، ج 4، ص 368، خیرالدین زرکلی، الأعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1989 م، چاپ هشتم، ج 7، ص 207.
2) الأعلام، ج 4، ص 165، تاریخ الیعقوبی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1977 م، ج 2، ص 217، ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1370 ش، چاپ چهارم، ج 2، ص 95.
3) مروج الذهب، ج 2، ص 95.
4) تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، بیروت، دارالقلم، 1406 ق، چاپ اول، ص 242.
5) تاریخ الخلفاء، ص 248.
6) بحار الانوار، محمد باقر المجلسی، بیروت، مؤسسه الرساله، 1403 ق، ج 46، ص 335.
7) ابو محمد عبداللَّه بن اسعد بن علی بن سلیمان بن الیانعی، مراه الجنان و غیره الیقظان، بیروت، مؤسسه الاعلمی، 1390 ق، چاپ دوم، ج 1، ص 178؛ مروج الذهب، ج 2، ص 95، تاریخ الیعقوبی، ج 2ص 236؛ الأعلام، ج 8، ص 121.
8) تاریخ الخلفاء، ص 251؛ مروج الذهب، ج 2، ص 160.
9) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 236.
10) تاریخ الخلفاء، ص 252.
11) همان، ص 251.
12) تاریخ الطبری، محمد بن جریر الطبری، بیروت، مؤسسه عزالدین للطباعه و النشر، 1407 ق، چاپ دوم، ج 6، ص 560؛ اخبار الطوال، احمد بن داود الدینوری، بیروت، دار الکتاب العلمیه، چاپ اول، 1421 ق، ص 480؛ مروج الذهب، ج 2، ص 176، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 250.
13) تاریخ الخلفاء، ص 255.
14) مروج الذهب، ج 2، ص 178.
15) نک: تاریخ الخلفاء، ص 255.
16) مروج الذهب، ج 2، صص 178 – 179.
17) الکامل فی التاریخ، عزّالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم الشیبانی (ابن اثیر) ، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1414 ق، چاپ چهارم، ج 3، ص 251؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 585؛ مروج الذهب، ج 2، ص 176.
18) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 268.
19) اثبات الوصیه لعلی بن ابی طالب، علی بن الحسین المسعودی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1343 ش، ص 338.
20) البدایه و النهایه، ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی، بیروت، مؤسسه التاریخ العربی و داراحیاء التراث العربی، 1413 ق، ج 9، ص 201؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 253، تاریخ الطبری، ج 6، ص 587.
21) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 254، مروج الذهب، ج 2، ص 186.
22) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 274؛ مروج الذهب، ج 2، ص 185
23) سیره عمر بن عبد العزیز، سبط ابن الجوزی، دمشق، مکتبه التراث، 1410 ق، ج 1، ص 339؛ البدایه و النهایه، ج 9، ص 234.
24) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 272.
25) البدایه و النهایه، ج 9، ص 244.
26) مروج الذهب، ج 2، ص 186.
27) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 275.
28) مروج الذهب، ج 2، ص 199؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 282؛ تاریخ الخلفاء، ص 279.
29) همان، ص 300.
30) تتمه المنتهی فی وقایع ایام الخلفاء، شیخ عباس قمی، تهران، کتابخانه مرکزی، 1365 ق، ج 1، ص 123؛ مروج الذهب، ج 2، ص 213.
31) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 301.
32) اعلام، ج 8، ص 86.
33) تذکره الحفاظ، ابو عبداللَّه شمس الدین محمد الذهبی، بیروت، دار احیاء التراث العربی ج 1، ص 101.
34) همان.
35) تاریخ الخلفاء، ص 263.
36) همان، ص 277.
37) تذکره الحفاظ، ج 1، ص 109.
38) همان، ص 135.
39) همان، ج 1، ص 143.
40) نک: همان، ج 1، صص 78 و 118 و 95.
41) تاریخ الخلفاء، ص 279.
42) ائمتنا، علی محمد علی دخیل، بیروت، دار المکتبه الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 1، ص 357.
43) بحار الانوار، ج 46، ص 360.
44) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 268.
45) الاخبار الطِّوال، ص 438.
46) مروج الذهب، ج 2، صص 187 و 188.
47) عمر بن عبدالعزیز، ص 129؛ تاریخ الخلفا، ص 263.
48) تاریخ الخلفا، ص 263؛ الاخبار الطّوال، ص 484؛ کتاب الاغانی، ابوالفرج الاصبهانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج 9، ص 255.
49) المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابو الفرج عبدالرحمن ابن علی بن محمد بن الجوزی، بیروت، دار الکتاب العلمیه، 1412 ه. ق، چاپ اول، ج 7، ص 32.
50) الاخبار الطوال، 484.
51) نک: الإمالی طوسی، ص 167، تاریخ الخلفاء، ص 262؛ بحار الانوار، ج 46، ص 335؛ عمر بن عبد العزیز، ص 137.
52) نک: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 268؛ تاریخ الخلفاء، ص 275؛ مروج الذهب، ج 2، ص 187.
53) نک: الکامل فی التاریخ، ج 4، صص 314 و 315.
54) نک: همان، ج 7، ص 317؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 590؛ مروج الذهب، ج 2، ص 193.
55) الخرائج و الجرائح، قطب الدین الراوندی، قم، المطبعه العلمیه، 1409 ه. ق، چاپ اول، ج 1، ص 276.
56) تاریخ الخلفاء، ص 260، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 328؛ تذکره الحفاظ، ج 1، ص 119.
57) نک: بحارالانوار، ج 46، ص 327.
58) قاموس الرجال، محمد تقی التستری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، 1415 ق، ج 7، ص 215.
59) وسایل الشیعه، شیخ حرّ العاملی، قم، مؤسسه ال البیت، 1409 ق، ج 11، ص 403.
60) بحارالانوار، ج 72، ص 436.
61) بحارالانوار، صص 434 و 412 و ج 39، ص 339.
62) بحارالانوار، ج 72، ص 410.
63) همان.
64) همان، ص 438.
65) الارشاد، الشیخ المفید، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1378 ش، ج 2، ص 224.
66) بحارالانوار، ج 46، 184.
67) همان، ج 170.
68) مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، نجف، منشورات الرضی و زاهدی، 1385 ه. ق، چاپ دوم، ص 87.
69) همان، بحار الانوار، ج 46، ص 209؛ الارشاد، ج 2، ص 244.
70) نک، الامالی، شیخ صدوق، ترجمه: آیت اللَّه کمره ای، تهران، انتشارات اسلامیه، 1349 ق، چاپ سوم،ص 330، مقاتل الطالبین، ص 88؛ عبداللَّه بن محمد حسن المامقانی، تنقیح المقال فی احوال الرجال، نجف، 1359 ه. ق، ج 1، ص 92؛ قاموس الرجال، ج 4، صص 567 و 571.
71) مقاتل الطالبیین، ص 87.
72) الارشاد، ج 2، ص 244؛ قاموس الرجال، ج 4، ص 563.
73) اعلام الهداه، شیخ حر العاملی، بی تا، بی جا، ص 257؛ الارشاد، ج 2، ص 246؛ مروج الذهب، ج 2، ص 209؛ قاموس الرجال، ج 4، ص 564.
74) نک: بحارالانوار، ج 11، ص 39، کشف الغمه فی معرفه الائمه، علی بن عیسی الاربلی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، بی تا، ج 2، ص 350.
75) عمده الطالب، ابن عنیه الحسنی، نجف، مطبعه الحیدریه، چاپ دوم، 1380 ق، ص 194.
76) بحارالانوار، ج 11، ص 38؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 281.
77) اعیان الشیعه، سید محسن الامین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی تا، ج 33، ص 89.
78) نک: همان، صص 53 -73؛ بحارالانوار، ج 11، ص 42.
79) الارشاد، ج 2، ص 247.
80) نک: تاریخ الطبری، ج 8، ص 85.
منبع: مرکز مطالعات شیعه