اشاره:
قضاوت و داوری برای حلّ اختلافات و رفع منازعات از قدیمیترین ایّام در میان بشر وجود داشته است، حتی در جوامع بدوی نوعی داوری برای حلّ اختلافات از سوی رئیس قبیله یا نزدیکان او یا شخص معیّنی که برای این کار منصوب میشده وجود داشته است، در حقیقت نمیتوان تاریخچهای برای مسألهی قضا به دست داد، جز این که بگوییم عمر آن همان عمر جوامع انسانی است!
دلیل آن هم روشن است زیرا همان گونه که میدانیم طبیعت زندگی بشر یک زندگی اجتماعی و گروهی است، و بیشک این زندگی با تمام امتیازاتش میدان برخوردها و تزاحمها است، و به تعبیر دیگر این زندگی گروهی گرچه منبع انواع منافع و برکات برای جوامع انسانی و موجب پیشرفت در تمام جنبههای مادی و معنوی است، ولی با این حال مشکلات و نقاط منفی هم دارد، و آن منازعاتی است که همیشه بر سر احقاق حقوق افراد، و دفع تجاوزها صورت میگیرد، که اگر با داوری صحیحی حلّ و فسخ نشود جوامع انسانی را مبدل به صحنهی زد و خوردهای دائمی خونین و نابود کننده میسازد و کانون فساد میشود.
توجه به این نکته نیز لازم است که این اختلافها و کشمکشها که گاه در میان دو یا چند فرد، و گاه در میان دو قبیله، یا دو کشور ظاهر میشود، لازم نیست همیشه ناشی از روح تجاوزگری و خودخواهی و هوی و هوس بوده باشد، بلکه اگر فرض کنیم جامعهای پیدا شود که نمونهی تامّ مدینهی فاضله باشد، و همه از نظر ایمان و تقوا و اخلاق و فرهنگ انسانی در بالاترین سطح قرار داشته باشند باز اختلاف تشخیص و برداشت و سوء تفاهمها و عدم آگاهی به جزئیات حقوق اجتماعی و قوانین موضوعه، ممکن است، سبب بروز کشمکشها برای تشخیص حقوق حقّه افراد گردد.
بنابراین وجود دستگاههای قضایی به هر حال جزء بافت جدای ناپذیر جوامع انسانی است که در هر حدّ و هر سطح از فرهنگ و تفکر و اندیشه بوده باشند بدون آن نمیتوانند زندگی کنند.
بدیهی است به موازات گسترش جوامع بشری دستگاههای قضایی نیز گستردهتر و پیچیدهتر میشود، زیرا نه تنها کمیّت و تعداد برخوردها به خاطر روابط بیشتر و نزدیکتر در این جوامع فزونی مییابد، بلکه از نظر کیفیّت، بسیار پیچیدهتر و مشکلتر میشود، و هرگاه دستگاههای قضایی پا به پای گستردگی این جوامع پیش نرود صحنهی اجتماعی بر اثر کشمکشهای خطرناک روز به روز تاریکتر میشود.
کوتاه سخن این که:
برای تعمیم عدالت اجتماعی، و جلوگیری از ظلم و فساد و پایان دادن به کشمکشها و منازعات، و اجرای صحیح قوانین و همچنین نظارت دقیق بر دستگاههای اجرایی، و آشنا ساختن مسئولین ردههای مختلف به وظایف خویش، یک نیروی مقتدر قضایی با پشتوانهی کافی برای اجرای احکام آن لازم و ضروری است و به همین دلیل اسلام که به مضمون « أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ»[1] دین حیات و زندگی واقعی انسانهاست اهمیت فوق العادهای برای این مسأله قائل شده، و برای اصل و ریشه و همچنین شاخ و برگ آن، دستورات و مقررات فراوانی وضع کرده است.
با این اشاره به قرآن مجید باز میگردیم در قرآن در آیات متعدّدی به این موضوع اشاره شده است از جمله:
1ـ در یک جا پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ را مخاطب ساخته میفرماید: «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً»[2] : «ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته است در میان مردم قضاوت کنی، و از کسانی مباش که از خائنان حمایت نمای.»
2ـ در مورد دیگر دربارهی داوری در میان غیر مسلمانها نیز همین دستور را به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ میدهد و میگوید: «إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»[3] : «و اگر در میان آنها داوری کنی با عدالت داوری کن که خدا عادلان را دوست دارد».
3ـ در جای دیگر روی سخن را به همهی مؤمنان کرده و همین دستور را به آنها میدهد، و میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً»[4] خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانش بدهید، و هنگامی که میان مردم داوری میکنید به عدالت داوری کنید، خداوند اندرزهای خوبی به شما میدهد، خداوند شنوا و بیناست».
4ـ از سوی دیگر به مؤمنان سفارش میکند که به داوری عادلانهی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ گردن نهند و کمترین ناراحتی نه تنها در ظاهر، که در باطن هم نداشته باشند، و حق و عدالت را هر چند تلخ باشد با جسم و جان پذیرا شوند، میفرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»[5] : «نه، به پرودرگارت سوگند که آنان مؤمن نخواهند بود مگر این که تو را در اختلافات خود به داوری طلبند و سپس از داوری تو در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند».
5ـ و نیز میفرماید: «إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[6] سخن مؤمنانی که به سوی خدا و رسولش دعوت میشوند تا میان آنان داوری کند تنها این است که میگویند شنیدیم و اطاعت کردیم و اینها همان رستگاران واقعی هستند.
6ـ قرآن مجید حتی در مسألهی شهادت و گواهی دادن به حق که یکی از مقدمات مهم داوری به حق و عدالت است، تأکید فروان نموده و همهی مؤمنان را مخاطب ساخته میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنَ قَوْمٍ عَلى أن َلاَّ تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»[7] ای کسانی که ایمان آوردهاید همواره برای خدا قیام کنید و از روی عدالت گواهی دهید، مبادا دشمنی با جمعیتی شما را به گناه و ترک عدالت بکشاند، عدالت کنید که به پرهیزکاری نزدیکتر است و از معصیت خدا بپرهیزید که خدا از آنچه انجام میدهید با خبر است.
بنابراین در محیط جامعهی اسلامی هیچ چیز نمیتواند حق و عدالت را بر هم زند، شهادتها همه باید عادلانه باشد چه در مورد دوست و چه در مورد دشمن، و داوریها و قضاوتها نیز باید بر محور عدالت دور زند و نزدیکترین و دور ترین افراد باید در آن یکسان باشند.
چه کسی حق داوری و قضاوت دارد؟
همان گونه که حکومت و حاکمیّت بنابر اصل مسلم «توحید افعالی» به خداوند باز میگردد، حق داوری نیز از آن کسانی است که او اجازه فرموده است.
«توحید افعالی» میگوید: همه چیز در این عالم از او نشأت میگیرد، و «توحید خالقیّت» میگویند: همه چیز در این عالم از او نشأت میگیرد، و «توحید حاکمیّت»که از شاخههای توحید خالقیّت است میگوید حکومت مخصوص پروردگار است، و همین امر سبب میشود که در قلمرو حکومت خدا داوری و قضاء نیز از آن او باشد، و از آن کسانی که او داوری آنها را مجاز شمرده است.
از سوی دیگر «توحید اطاعت» میگویند: تنها فرمان خدا، و فرمان کسانی که فرمانشان به فرمان خدا باز میگردد، مقبول و مطاع است، بنابراین در احکام قضائی نیز حکم و فرمانی قابل قبول است که به اذن پروردگار باشد.
اگر از این دیدگاه به جامعهی انسانی بنگریم مبداء حقّ داوری و قضاوت بسیار روشن خواهد بود، و در تشخیص آن هرگز سرگردان نخواهیم شد، زیرا نگاه به نقطهای میدوزیم که هستی از آن جا سرچشمه میگیرد و آفرینش ما از سوی او و فرمان در همه جا فرمان اوست بنابراین باید همیشه بکوشیم که محاکم قضایی ما به فرمان او برگردد، مشروعیت خود را از ناحیهی او کسب کند و رنگ الهی به خود بگیرد.
با این اشاره به قرآن باز میگردیم و مسألهی انحصار داوری را به داوری الله پیگیری میکنیم:
1ـ در آیهی 57 سورهی انعام میخوانیم: «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ» داوری و فرمان تنها از آن خداست، او حق را از باطل جدا میکند و بهترین جدا کنندهی (حق از باطل) است.
همین تعبیر «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ» بدون جمله ذیل آن در سورهی یوسف آیهی 40 آمده است.
البته آنچه در سورهی یوسف آمده است ممکن است مفهوم گستردهتری داشته باشد که هم حکومت را شامل شود و هم قضاوت و داوری را، ولی آنچه در آیهی بالا آمد به قرینهی ذیل آن که اشاره به فصل خصومتها و پایان دادن به نزاعها دارد، بیشتر ناظر به مسألهی داوری است.
گروهی از مفسّران مانند طبرسی در مجمع البیان و فخر رازی در تفسیر کبیر نیز بر این معنی انگشت گذاردهاند.[8]
2ـ در آیات 44 و 45 و 47 از سورهی مائده به ترتیب میخوانیم: «یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ.
[1] . انفال/24.
[2] . نساء/105.
[3] . مائده/42.
[4] . نساء/58.
[5] . نساء/65.
[6] . نور/51.
[7] . مائده/8.
[8] . مجمع البیان، ج3، ص310، تفسیر کبیر، فخر رازی، ج13، ص7.
@#@.. فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ… فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» کسانی که به آنچه خدا نازل کرده است حکم نکنند کافرانند… ظالمانند… فاسقانند!
کافرند به خاطر این که از خطّ توحید (توحید حاکمیّت) خارج شدهاند، ظالمند به خاطر این که به خود و به دیگران ستم میکنند، چرا که از مصالح قطعی احکام الهی محروم میمانند و به گرداب مفاسد احکام جاهلی فرو میغلطند، و فاسقند به خاطر این که از دایرهی اطاعت خارج شدهاند، و میدانیم فسق همان خروج از خط اطاعت است. البته این آیات مفهوم وسیعی دارد که هم مسألهی فتوا در احکام الهی را شامل میشود، و هم مسألهی قضاوت و داوری، و هم مسألهی حاکمیت را که در هر سه بعد باید این امور، موافق و مطابق حکم خدا و ما انزل الله بوده باشد. (دقت کنید).
3ـ در آیهی 60 سورهی نساء، قرآن مجید هر حکم غیر الهی را حکم طاغوت میشمرد، و رفتن به سراغ آن را پیروی از خطّ شیطان میداند، میفرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِیداً» آیا ندیدی کسانی را که گمان میکنند به آنچه (از کتابهای آسمانی که) بر تو و بر پیشینیان نازل شده ایمان آوردهاند، در حالی که میخواهند برای داوری نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟! با این که به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند، اما شیطان میخواهد آنها را گمراه و به بیراهههای دور دستی بیفکند!
4ـ قرآن احکام و داوریهایی را که از غیر مبداء الهی صادر میشود، حکم جاهلیت میشمرد و در برابر کسانی که خواهان احکام غیر الهی بودند (مانند گروهی از یهود که با یکدیگر منازعه داشتند و انتظار داشتند با مراجعه به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آن حضرت مطابق میل آنها حکم کند) میفرماید: «أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّهِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»[1] آیا آنها حکم جاهلیت را (از تو) میخواهند و چه کسی برای افراد با ایمان بهتر از خدا حکم میکند.
5ـ در جای دیگر به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ یاد میدهد که بگوید: «أَ فَغَیْرَ حُکْمِ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلاً»[2] آیا غیر خدا را به داوری بطلبم، در حالی که اوست که این کتاب آسمانی را که همه چیز در آن است فرستاده است؟
6ـ در جایی دیگر با صراحت تمام دستور میدهد که همهی اختلافات را با داوری خداوند حل کنند، میفرماید: «وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ»[3] در هر چیز اختلاف کنید داوریش با خداست.
از مجموع این آیات و آیات دیگر به روشنی این مطلب ثابت میشود که از دیدگاه قرآن، داور و قاضی و حاکم خداست و کسانی که از سوی او به داوری و قضا مینشینند و هر چه غیر آن است حکم جاهلیت و داوری طاغوت و شیطان میباشد!
از این رو در حکومت اسلامی سلسله مراتب قضات باید به اذن و فرمان پروردگار منتهی شود، و مشروعیت آنان از آنجا نشأت بگیرد، پیامبر خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ این مقام را از خداوند گرفته، و امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ از سوی خداوند به وسیلهی پیامبرش برای این مقام برگزیده شدهاند، و قضات اسلامی مشروعیت کار خود را از آنها میگیرند.
در آیهی 20 سورهی مؤمن، این مطلب به وضوح بیان شده میفرماید: «وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ» خداوند به حق داوری میکند و معبودهایی را که غیر از او میخوانند هیچگونه داوری (قابل قبولی) ندارند.
بنابراین تنها قضاوت و داوری خداوند و اولیاء الله قابل قبول است، نه داوریهای شرک آلود و غیر الهی.
این معنی در روایات اسلامی با صراحت بیشتری در ابواب قضا بیان شده از جمله:
1ـ در حدیثی از امام صادق ـ علیه السّلام ـ میخوانیم که فرمود: «اِتَّقوا الْحُکُومهَ فَاِنَّ الحُکُومَهَ اِنَّما هِیَ لِلاِمامِ العالِمِ بِالقَضاء العادِلِ فِی المُسلِمینَ، لنَبیَّ او وصیّ نبیَّ»[4] از قضاوت بپرهیزید، چرا که قضاوت و داوری مخصوص امام آگاه به اصول قضا، و عادل در میان مسلمانان است (آری) برای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ یا وصیّ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ است.
2ـ در حدیث معروفی از امام صادق ـ علیه السّلام ـ آمده است که امیر مؤمنان علی ـ علیه السّلام ـ به شریح قاضی فرمود: «یا شُرَیحُ قَد جَلَستَ مَجلِساً لا یَجلِسُهُ اِلاّ نَبیّ، اَو وَصِیّ نَبیٍّ اَو شَقیّ!»[5] ای شریح! جایی نشستهای که در آنجا کسی نمینشیند جز پیامبر، یا وصیّ پیامبر، یا شقّی دور از سعادت.
3ـ در حدیث دیگری از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است که فرمود: «وَ الحُکمُ لا یَصِحُّ اِلاّ بِاِذنٍ مِنَ اللهِ وَ بُرهانِهِ»[6] حکم و داوری صحیح نیست مگر به اذن و اجازه و برهان الهی.
به این ترتیب هم دلایل عقلی که ناظر به توحید افعالی، و توحید حاکمیّت و مالکیت است مشروط بودن قضا را به اذن الهی اثبات میکند، و هم آیات قرآنی و هم روایاتی که در این زمینه وارد شده است، و اینکه میگویند مجتهد جامع الشرایط (ولی فقیه) دارای سه منصب است: منصب افتاء، و منصب قضاء، و ولایت، ناظر به همین معنی است.
[1] . مائده/5.
[2] . انعام/114.
[3] . شوری/10.
[4] . وسائل الشیعه، ج18، ابواب صفات القاضی، باب 3، حدیث 3.
[5] . وسائل الشیعه، ج18، ابواب صفات القاضی، باب 3، حدیث 2.
[6] . مصباح الشریعه، ص41، (اعتبار این کتاب از نظر دانشمندان مورد گفتگو است به خصوص این که مؤلف آن تاکنون شناخته نشده است).
آیت الله مکارم شیرازی- با اندکی تلخیص از: پیام قرآن، ج10، ص171