تا قیامت میزند قرآن ندا
کای گروهی جل را گشته فدا
مر مرا افسانه میپنداشتید
تخم طعن و کافری میکاشتید
خود بدیدید ای خسیسان زمن
که شما بودید افسانه نه من
تا بدیدید ای که طعنه میزدید
که شما فانی و افسانه بُدید
من کلام حقّم و قائم به ذات
قوّت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما
لیک از خورشید ناگشته جدا
نَک منم ینبوع آن آب حیات
تا رهانم عاشقان را از ممات
مولوی