دو روز در سال به نام حضرت عباس(ع) سند خورده؛ اول تاسوعا و بعد چهارم شعبان که سالروز ولادت این اسطوره تاریخ است. چهارم شعبان در یکی از خانه های کوچه بنی هاشم به دنیا آمد تا روزی علمدار آزادمردی باشد که برای برپایی امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد. زیبارو و خوش قد و قامت بود و در شجاعت در میان عرب نظیر نداشت اما هیچکدام از این فضایل باعث نشد تا ذره ای به خودش غره شود. از عبادت و پارسایی اش کمتر شنیده ایم و از دانشش چیزی برای ما نگفته اند، در حالی که تمام ارزش های او در سایه بندگی و اطاعت محض خداست. حضرت اباالفضل(ع) برای ما بزرگ است چرا که دفاع از مظلوم پیشه او بود و تا زمانی که زنده بود، دشمن نتوانست در کارزار کربلا به خیمه ای نزدیک شود. به همین دلیل است که سبک زندگی این بزرگمرد می تواند الگوی کاملی برای زندگی امروزی ما باشد.
1- چقدر به اعتقاداتش پایبند بود؟
راحت تر از آنچه که فکرش را بکنید گاهی اوقات ایمانمان را بر سر چیزهایی بی ارزش از دست می دهیم. کافی است در بوته آزمایش قرار بگیریم تا ببینیم چگونه اعتقاداتمان را معامله می کنیم. در یک کلام، وقتی در کارهایمان رضایت خدا نباشد، نتیجه آن همین می شود. اما حضرت اباالفضل(ع) آنقدر به خدا ایمان داشت که هیچ چیز نتوانست کمترین آسیبی به اعتقاداتش بزند. خود حضرت درباره ایمانش به خدا می فرمایند:« اگر پرده ها برایم کنار زده شوند، بر یقینم افزوده نخواهد شد».(منبع: کتاب زندگی اباالفضل العباس/ علامه حاج شیخ باقر شریف).
حضرت در معرکه کربلا فرمودند: «من پسر علی هستم. در مبارزه با شجاعان ناتوان نیستم و در چشم برهم زدنی به خدای یگانه خود شرک نورزیدم و نافرمانی رسول الله را در آنچه دستور داده اند نکردم.» همین این ایمان به خدا بود که حضرت توانست در کربلا از آزمایش سخت الهی سربلند بیرون بیاید و خود و برادرانش را در کربلا به تیغ دشمن بسپارد تا دین خدا حفظ شود. همه ما باید آنقدر ایمان به خدا را در خود تقویت کنیم تا در زمان های حساس زندگی مان بهترین تصمیم را بگیریم و غیر از رضای خدا چیز دیگر نداشته باشیم.
2- در برابر حوادث و بلایا چگونه رفتار می کرد؟
اکثر ما همین طور هستیم. تا وقتی مشکلی نداشته باشیم و اوضاع رو به راه باشد، آنقدر از خدا و اطاعت از او دم می زنیم که دیگران فکر می کنند چه بنده خوبی هستیم اما همین که کوچکترین حادثه ای برایمان اتفاق می افتد، صدایمان درمی آید.
مصائبی که در روز عاشورا بر سر حضرت آمد، کوه را هم به تسلیم وامی داشت اما حضرت کمترین شکایتی بر زبان نیاورد و به همه چیز با رضایتمندی نگاه کرد.
قبول کنید که بانگ العطش بچه ها، نوحه زنان حرم و تنهایی برادری که حضرت بیشتر از جان دوستش داشت، مصیبت بسیار سنگینی است که با هیچ کلمه ای قابل وصف نیست اما حضرت با صبوری، همه آنها را تحمل کرد.
3- در بحران ها چه می کرد؟
بدون تعارف همه ما بارها دعواهای خیابانی و به دنبال آن حرف های نامربوط را دیده و شنیده ایم که در کمتر از یک چشم برهم زدن چنان با هم گلاویز می شوند که انگار دشمن خونی همدیگرند. انگار هیچکس نه تنها تحمل کمترین بی احترامی را ندارد بلکه جرأت نمی کنی به او بگویی بالای چشمت ابروست. در حالی که سیره عملی بزرگان دینی ما جور دیگری است. ایشان در مقابل دشمنان چنان با سعه صدر برخورد می کردند که در اکثر اوقات آنان شرمنده می شدند. نمونه آن حضرت اباالفضل(ع) است. نقل است یکی از دشمنان حضرت عباس(ع) را تهدید کرد ولی حضرت اعتنا نکرد و با یک ثبات و اطمینان خاطر جوابش را داد و فرمود:« گفتارت مثل سراب و آب نمایی است که هر تشنه ای را به خود دعوت می کند ولی وقتی جوینده آب به طرفش می رود، زمینی بی آب و هلاک کننده می یابد. آرزو داری که من تسلیم تو شوم! این امری است که هرگز عملی نخواهد شد». حضرت در ادامه می گوید:« با قهرمانان دست و پنجه نرم می کنم و در رویدادها صبر و شکیبایی دارم، با اسب سواران در ستیز قرار گرفته و از خدا کمک می گیرم». کسی که چنین صفات برجسته ای در اوست هرگز نمی ترسد و از حریفش گریزان نیست.
4- رفتارش با خانواده چگونه بود؟
گذشت آن روزهایی که برادر روی حرف برادر بزرگ ترش حرفی نمی زد و حرمت بزرگ ترها را نگه می داشت. این روزها خواهر و برادرها دنباله بهانه اند تا بر سر کوچک ترین موضوعی جنجال به پا کنند و هفته ها با هم قهر باشند. البته نقش تربیتی پدر و مادر در این درگیری ها را نباید نادیده گرفت. آن طور که فرحناز کلانتری می گوید، ادب و احترام به برادر یکی از بارزترین فضائل اخلاقی حضرت عباس(ع) بوده است. او داستان های جالبی از کتاب «مستطرف الاحادیث» در این خصوص دارد؛« روزی امام حسین (ع) در مسجد آب خواست. حضرت عباس(ع) که در آن هنگام کودک بود، با شتاب از مسجد بیرون زد و پس از چند لحظه با کاسه ای پر از آب برگشت و با احترام خاصی آن را به برادرش داد».
محبت عباس(ع) به برادرش به حدی بود که اگر هدیه ای دریافت می کرد، آن را برای امام حسین(ع) می برد. روایت است که خوشه انگوری را به حضرت قمر بنی هاشم(ع) دادند. او با آنکه کودک بود، با عجله خواست خودش را به امام حسین(ع )برساند. پرسیدند کجا می روی؟ گفت می خواهم این انگور را برای برادرم حسین ببرم. او آنقدر به برادرش احترام می گذاشت که هیچگاه بدون اجازه کنار امام حسین(ع) نمی نشست و پس از کسب اجازه مانند بنده ای مخلص و دو زانو در برابر برادرش می نشست.
5- به درخواست های باطل جواب نمی داد
«رشوه نیست؛ شیرینی بچه هاست». همه ما بارها این جمله وسوسه انگیز را شنیده ایم اما اینکه چقدر توانسته ایم خودمان را در مقابلش حفظ کنیم الله اعلم.
از دیدگاه های روانشناسی چرایی پذیرش این کار که بگذریم، این موضوع در دین ما قابل پذیرش نیست و به عبارت واضح تر حرام است اما حضرت اباالفضل(ع) در برابر چنین پیشنهاداتی چگونه رفتار می کرد؟
خویشتن داری و عزت نفس حضرت عباس(ع) زبانزد عام و خاص بود. حضرت با وجود آنکه هم قبیله امویان بود و به راحتی می توانست در زیر سایه امان حکومت باشد اما حفظ احکام دینی برایش اهمیت بیشتری داشت.
حتماً درباره امان نامه ای که شمر در روز عاشورا برای حضرت اباالفضل(ع) فرستاد شنیده اید. حضرت عباس(ع) در کارزار کربلا عزت نفس و خویشتن داری را در نهایت کمال خود به تصویر کشاند و امان نامه را پس فرستاد. می گویند وقتی نامه به دست قمر بنی هاشم(ع) رسید، حضرت فرمودند به دایی ما بگو ما را نیازی به امان نامه نیست؛ امان نامه خدا بهتر از امان نامه فرزند سمیه است!
6- چطور به دیگران کمک می کرد؟
خیلی وقت ها بدون آنکه متوجه باشیم و حواسمان باشد افرادی سر راهمان قرار می گیرند که شاید از هر نظر- نه فقط مادی- نیازمند کمک و یاری ما باشند اما وقتی پای عمل می رسد آنقدر برای خودمان صغری کبری می چینیم که همه بی تفاوتی هایمان را نسبت به چنین آدم هایی توجیه می کند؛ چه برسد به اینکه به دلیل مشکلات و گرفتاری دیگران، موقعیت مالی یا کاری مان یا حتی جانمان به خطر بیفتد! انگار اصلاً فراموش کرده ایم که بزرگان دینی ما چگونه با دیگران رفتار می کردند و مهربانی و کمک به دیگران از ویژگی های بارز رفتاری شان بود؛ اخلاقی که در وجود حضرت عباس(ع) از دوران کودکی تا لحظه شهادت قابل مشاهده بود.
محبت و ایثار حضرت در کربلا به نهایت خود می رسد. روزی که عمرسعد شریعه فرات را روی سپاه امام بست تا بر اثر تشنگی تسلیم شوند، قلب مهربان حضرت اباالفضل(ع) با دیدن لب های خشکیده و چهره رنگ پریده کودکان کاروان به درد آمد؛ به همین دلیل به دل حادثه زد تا بتواند برای بچه ها آب بیاورد.
منبع: همشهری آیه، شماره 3 تیر 1391.