مردم کوفه از زبان امیرالمؤمنان علی(ع)

مردم کوفه از زبان امیرالمؤمنان علی(ع)

نویسنده: دکتر سید جعفر شهیدی

چکیده
نهج البلاغه در فرازهایی از کلام امام روی به کوفیان دارد. این فقره ها گر چه بیشتر در نکوهش است، اما می توان در بررسی آن به روحیات مردمان آن خطه پی برد.
مردم عراق را بازماندگان سومریان و مهاجران سامی، مردمی از خطه ی جنوبی عربستان به نام لخمیان یا آل منذر که در حیره ــ نزدیکی نجف ــ ساکن شدند. گروهی به شمال شبه جزیره رفته و به غسانیان شهرت یافتند. زمان کشور گشایی مسلمانان، به سال شانزدهم و هفدهم هجرت، به فرمان خلیفه ی دوم دو شهر کوفه و بصره را به جهت مقری برای سپاه اسلام پی نهادند. این دو شهر به زودی دچار تحول شدند و کوفه به بازاری تبدیل شد که بازرگانان را از هر سو پذیرا بود.
احوال مردم کوفه را چنین گویند: به یکباره به کاری در آیند و دسته دسته خود را کنار کشند. هنگامی کاری را به پایان برند که فرمان روایی سختگیر بر آنان حاکم باشد. اگر حاکمی به عدالت و باروی خوش با آنان برخورد کند، ابتدا روی خوش نشان دهند، سپس او را تنها گذاشته و با او در می افتند.
اما چرا کوفیان از امام روی برنتافتند؟ اعراب را از دو تیره ی عدنانیان(فرزندان اسمعیل) و قحطانیان(نوادگان سام نوح) می دانند. آنان ار دیرباز در رقابت و چشم هم چشمی با یکدیگر بودند. به رسم عرب، عرب جز با غیر عرب یا عرب غیر مسلمان نمی جنگد؛ اما جنگ های زمان امام(ع) جنگ عرب با عرب بود و هر دو مسلمان، و اصحاب علی(ع) سال ها از فقاهت اسلامی دور بودند و درک این مسئله را نداشتند که سرکوبی سرکشان داخلی نیز ضروری است و آنان از جنگ جز غنیمت چیزی نمی دانستند و چون پس از جمل از غنایم بازماندند، آن را خوش نیافتند.
در صفین وضع بدتر بود؛ مردم یک قبیله نیمی در کنار علی و نیمی در سپاه معاویه، و طبیعی است که این جنگ با توجه به عدم وجود فقاهت اسلام آنان را خوش نیاید.

در مجموعه ی سخنان امیرالمؤمنان علی(ع)، که شریف رضی ــ ره ــ آن را گرد آورده و نام آن را نهج البلاغه نهاده است، خطبه هایی از امام(ع) درباره ی مردم کوفه می بینیم؛ اندک ستایش(نهج البلاغه، خ 107) و بیشتر نکوهش، تا آنجا که به نفرین می کشد و امام مرگ خود را از خدا می خواهد. آن که تاریخ اسلام را به دقت نخوانده و آن کس که مردم آن روز عراق را نشناسد و از پیشینه ی آنان ناآگاه باشد، در می ماند که موجب ناخشنودی امام(ع) در این خطبه چیست؟ در این بحث، کوشش شده است، با توجه به مضمون خطبه های آن حضرت، عراقیان و خوی و خصلتی که از آن برخوردار بودند، شناخته شود.
مردم عراق در روزگار پیش از اسلام ترکیبی خاص داشتند؛ گروهی، بازماندگان سومریان و مهاجران سامی بودند؛ مردمی هم از جنوب عربستان بدان جا مهاجرت کرده و در سرزمین حیره، نزدیک نجف کنونی، سکونت جسته بودند و به نام لخمیان یا آل منذر معروف بودند؛ گروه دیگری هم از این مردم به شمال شبه جزیره رفته و در آنجا ماندند و به غسانیان شهرت یافتند.
در جنگ هایی که میان ایران و امپراتوری روم شرقی درگرفت، لخمیان از پادشاه ایران حمایت می کردند و غسانیان از امپراتوری روم.
چون سپاهیان اسلام از شبه جزیره ی عربستان به سوی شرق رفتند و عراق را گشودند، به سال شانزدهم و هفدهم از هجرت، به فرمان عمر دو شهر را در عراق به نام کوفه و بصره پی افکندند تا جایی برای سپاهیانی باشد که از عربستان به سرزمین های شرقی می روند. بصره، چنان که می دانیم، در نزدیکی دریاست و کوفه در سرزمینی گسترده و برخوردار از آب دجله و فرات و آماده برای کشاورزی. زمانی درازا نکشید که این دو شهر موقعیت نظامی خود را از دست داده و به شهرهایی پرتحول و جنب و جوش مبدل گشتند؛ بصره حالت بندر بازرگانی به خود گرفت و کوفه فراهم آمدنگاه مردمی شد که از ایران و جنوب عربستان بدان روی می آوردند. اما عرب هایی که از شبه جزیره به عراق آمدند، شمالیان، بیشتر در بصره و جنوبیان بیشتر در کوفه جای گرفتند.(1)
می توان گفت کوفه در آن سال هایی که از آن گفت و گو می کنیم، بازاری را می مانست که بازرگانان و کاسب کاران از هر سو در آن گرد آمده بودند تا سود خود را به دست آرند. هماهنگی آنان تا آنجا بود که هر یک منفعت خود را در خطر نبیند، و چون چنین می دید، از جمع می برید.
برای این که با مردم عراق آن روز در روزهایی که از آن گفت و گو می کنیم، بیشتر آشنا شوید، عباراتی را که ابن کوّا در پاسخ معاویه گفته است، می آورم:
«هنگامی که از او خواست مردم شهرهای بزرگ اسلام را بدو بشناساند، گفت کوفیان یکباره در کاری در می آیند و دسته دسته خود را از آن به کنار می کشند(زیدان، 64).
بر این جمله باید افزود که عراقیان با هم کاری را به پایان می برند که فرمان روایی سخت گیر و ستم کار بر سر آنان باشد. در دوره ای که از آن سخن می گوییم، هرگاه مردانی چون زیاد و حجّاج پسر یوسف حکم ران آنان بودند، همگی فرمان بردار بوده اند و اگر حاکمی خواسته است با عدالت با آنان رفتار کند، در آغاز به او روی خوش نشان داده و سپس او را تنها گذارده اند و سرانجام با او درافتاده اند.
گشودن عراق، چنان که می دانیم، در خلافت ابوبکر آغاز شد. در دوران کوتاه خلافت او و حکومت عمر و عثمان، مردم این سرزمین خود را در اختیار خلیفه نهادند و در کنار دیگر مسلمانان شبه جزیره به جنگ پرداختند. مرکز حکومت، مدینه بود و دستورها از آن شهر می رسید و همگی انجام می دادند. اما تنها عرب های یمانی و قیسی نبودند که در این شهر فراهم گشتند، گروهی از موالی نیز اندک اندک در آنجا گرد آمدند و گرد آمدن اینان در این شهر نظامی ــ سیاسی، رفته رفته مشکلاتی پدید آورد که در نهضت های بعدی اثری فراوان داشت؛ لیکن در دوره ی خلافت عمر و آغاز خلافت عثمان چندان آشکارا نمی نمود. با دست اندازی خویشاوندان عثمان در کار حکومت و روی خوش نشان دادن او به آنان، آزردگی ها از خلیفه بیشتر شد؛ مردم از ایالت های اسلامی رو به مدینه نهادند و سرانجام، چنان که می دانیم، به خانه ی او ریختند و او را کشتند.
گفته اند همان روز که عثمان کشته شد، مردم با علی(ع) بیعت کردند(طبری، 2068). در برخی تاریخ هاست که هفت روز مسلمانان بی خلیفه ماندند تا آن که علی(ع) را به خلافت برگزیدند(یعقوبی)، و در برخی روایت هاست که پس از دو روز با او بیعت کردند(طبری، 3076). در میان بیعت کنندگان، نام طلحه و زبیر را می بینیم. این دو تن به دل خواه یا با تأکید مالک اشتر، با علی(ع) بیعت کردند؛ اما چنان که می نماید، خود به خلافت چشم داشتند. علی(ع) در یکی از خطبه های خود چنین می گوید:
«هر یک از دو تن کار را برای خود امید می دارد، دیده بدان دوخته و رفیقش را به حساب نمی آورد. نه پیوندی با خدا دارند و نه با وسیلتی روی بدو می آرند. هر یک کینه ی دیگری را در دل دارد و زودا که پرده از آن بردارد»(نهج البلاغه، خ 148).
هر چند این خطبه پس از جدایی آن دو تن از جمع مسلمانان خوانده شده است، اما درون آنان را آشکار می سازد.
طلحه و زبیر و عایشه و آنان که همراهشان بودند، بصره را مقرّ خود گرفتند و امام در پی آنان رو به عراق نهاد. از روزی که مردم با علی(ع) بیعت کردند [پایان ذوالحجه ی سال سی و پنج] تا روزی که به بصره رسید [جمادی الاولی سال سی و شش]، میان امام و شورشیان گفت و گوها رخ داده است. از یکی از خطبه های امام(ع) آشکار می شود که چون آن دو به خلافت نرسیدند، انتظار مشورت و رای زنی داشتند؛ اما امام به آنان توجهی نفرمود. امام در این باره چنین می گوید:
«چون کار حکومت به من رسید، به کتاب خدا و آنچه برای ما مقرر نمود و ما را به حکم کردن بدان امر فرمود، نگریستم و از آن پیروی کردم و در پی سنتی که رسول خدا(ص) نهاده است، رفتم. نیازی نداشتم تا در این باره از شما و جز شما نظر خواهم و حکمی پیش نیامد که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم مشورت رانم. اگر چنین بود، می نمایاندم و از شما و جز شما روی نمی گردانم»(همان: خ 205).
به هر حال، چنان که نوشته شد، این دو صحابی خون خواهی عثمان را دستاویز کردند و زن پیغمبر را برداشته، راه گریز پیش گرفتند؛ اما نخست پیش علی آمدند و گفتند ما قصد عمره داریم و ما را رخصت ده.
امام فرمود: «به خدا آنان قصد عمره ندارند؛ بلکه خیانت را دست به کارند»(یعقوبی، ج2: 156).
شورشیان چون به بصره رسیدند، یعلی بن منیه، که از جانب عثمان حاکم بصره بود، با چهارصدهزار دینار خراج یمن نزد آنان رفت و آن مال را در اختیارشان نهاد.
بصره از دیرباز جای مردمی شده بود که از شمال شبه جزیره ی عربستان بودند؛ مردمی که هواخواه خاندان اشرافی قریش بودند و با آل رسول خدا میانه ی چندان خوبی نداشتند. جرجی زیدان می نویسد:
«در روزگار علی، بصره عثمانی بود، کوفه علوی، شام اموی، جزیره خارجی، و حجاز سنی»(زیدان، 56).
رسیدن شورشیان به شهرت و دست یابی به مال و سلاح، کاری خرد نبود. بیم گسترش فتنه می رفت. سرکشانی که قدرت حکومت را تهدید می کنند، باید سر جای خود نشانده شوند. قرآن در این باره می گوید: «اگر دو طایفه از مؤمنان به کشتار هم برخاستند، آنان را آشتی دهید و اگر دسته ای به راه فساد رفت، با آن بجنگید تا به راه راست آید»(حجرات: 9)
خلیفه ای که گزیده ی عامه ی مسلمانان است، نمی تواند آنان را به حال خود بگذارد؛ ناچار راه عراق را پیش گرفت. نوشته اند از اصحاب رسول خدا(ص) چهارصد تن همراه امیرمؤمنان علی(ع) از مدینه برون شدند و چون به مردم اسد و طی رسیدند، ششصد تن از آنان هم با او همراه گردیدند(یعقوبی، 175).
در این سفر، امام نخست به ذوقار رسید. ذوقار سرزمینی است میان کوفه و واسط و بنوبکر بن وائل در آن سرزمین به سر می برند. ذوقار به خاطر جنگی که پیش از اسلام میان مردم آن سرزمین و سپاهیان ایران رخ داد، و آن جنگ به نام «یوم ذی قار» شهرت یافته است، در تاریخ آن روز جایی خاص داشت.
امام(ع) خطبه ای را که به نام ذی قار معروف است(نهج البلاغه، خ: 33)، در آنجا خواند و در آن خطبه است که پای افزار خود را به پسر عباس نشان داد و فرمود: «بهای این نعلین چند است؟» و او گفت: «بهایی ندارد». امام فرمود : «به خدا این را از حکومت شما دوست تر دارم، مگر آن که حقی را بر پا سازم یا باطلی را براندازم»(علی بن ابی طالب، خ:34).
در ذوقار مردمی از کوفه نزد او آمدند. امام آنان را ستود و به ایشان فرمود: «می خواهم به جمع ما به پیوندید تا با برادرانتان که در بصره گرد آمده اند، دیدار کنیم. اگر بازگشتند، خیری است که ما می خواهیم، و اگر به ستیز برخاستند، با آنها مدارا می کنیم چندان که دست به ستم نگشاید»(طبری، 3154ــ 3155).
ابوموسی اشعری که از جانب عثمان به حکومت کوفه رسیده بود، کوشید مردم شهر را از یاری علی(ع) باز دارد؛ اما با رفتن امام حسن(ع) به کوفه و گفت و گو با مردم و کوشش مالک اشتر، سخنان وی بی اثر ماند و شش هزار تن از مردم این شهر برای یاری علی(ع) آماده شدند(یعقوبی، 158).
چنان که آشنایان با تاریخ صدر اسلام می دانند، جنگ بصره با یاری مردم کوفه به سود مرکز خلافت پایان یافت؛ ولی این آخرین جنگ نبود. معاویه که از دیرباز سودای خلافت در سر می پخت، از یک سو فرستاده ی علی(ع) را در شام نگاه داشت و خود را برای جنگ با وی آماده کرد، از سوی دیگر مردم را به خون خواهی عثمان خواند. دیری نگذشت که جنگ دیگری آغاز گشت و چنان که می دانیم، این جنگ به سود خلافت پایان نیافت و موجب پراکندگی در سپاه کوفه گردید، دسته ای از امام جدا شدند و مقابل او ایستادند و سرانجام یکی از همین جدا شدگان بود که امام را شهید کرد.
چرا مردم کوفه در یاری علی هماهنگ نشدند؟ و چرا آنان که با او بودند، در کار سستی کردند؟
و چرا معاویه پیروز شد؟ علت های فراوان دارد؛ اما نیرومند ترین علت را باید در ترکیب سپاهیان کوفه و شام جست و جو کرد. بدین فقره ها یا شکایت ها که از سخنان امام، در این مختصر فراهم آورده ام، بنگرید:
«آنان با حاکم خود، کار به امانت می کنند و شما کار به خیانت. آنان در شهرهای خود درست کارند و شما فاسد و بد کردار. اگر کاسه ی چوبینی را به شما بسپارم، می ترسم آویزه ی آن را ببرید»(نهج البلاغه، خ 25).
«شگفت نیست که معاویه بی سر و پاهای پست را می خواند و آنان پی او می روند، بی آن که بدیشان کمکی دهد یا عطایی رساند. و من شما را، که اسلام را یاد گارید و مانده ی مردم دین دار، می خوانم تا یاریتان دهم و بهره از عطا مقرر گردانم و شما از گرد من می پراکنید و آتش مخالفت مرا دامن می زنید».(همان: خ 180).
یا آن که می فرماید: «به خدا دوست داشتم معاویه شما را چون دینار و درهم با من سودا کند»؛ ده تن از شما بگیرد و یک تن از مردم خود به من دهد»(همان: خ 97).
و نیز این سخنان: «هیچ گاه به شما اطمینان ندارم و شمارا پشتوانه ی خود نمی انگارم و در شما یار و مددکار نپندارم. شترانی را مانید مهار گشاده، چراننده ی خود را از دست داده؛ چون از سویی فراهمشان کنند، از دیگر سوی بپراکند»(همان : خ 34).
راستی چرا که کوفیان چنین بودند و شامیان چنان؟ چرا شامیان از معاویه فرمان می بردند و کوفیان نا فرمانی امام خویش می کردند؟ دانستن علت آن برای آنان که با انساب عرب و خوی و خلق آنان آشنایند، دشوار نیست. عرب های آن روز قبیله ها و تیره ها بودند که برای خود نسبت نامه ای داشتند بر ساخته ی پیشینیان آنان، و در نهایت به دو پدر قحطان و عدنان می رسند. عدنان فرزند اسماعیل است و قحطان نواده ی سام بن نوح.
از روزگاری که تاریخ نشان می دهد، این قبیله ها با هم هم چشمی و دشمنی داشته اند و هیچ گاه میان آنان اتحادی نبوده است و به گفته ی ابن خلدون «عرب هیچ گاه جز از راه دین به کشور داری و حکومت و وحدت نمی رسد و سبب آن است که به خاطر خوی بیابان نشینی، گردن به فرمان یکدیگر نمی نهند»(ابن خلدون، 126).
چون اسلام در شبه جزیره ی عربستان پدید آمد، قبیله های نیرومند از پذیرفتن آن سر باز زدند و درگیری ها آغاز شد که حدود ده سال به درازا کشید و سرانجام از برکت این دین و موعظت های قران کریم، همگی با هم برادر شدند. اما تاریخ نشان می دهد که این برادری تا روزی بر جا بود که سایه ی رسول(ص) بر سر آنان بود، هر چند در دوران زندگانی پیغمبر نیز گه گاه مفاخرت ها آشکار می شد(پس از پنجاه سال، 29؛ کنزالعمال، 362).
پس از رحلت پیغمبر(ص)، چندی درگیری عرب با ایران و دیگر سرزمین ها آنان را از در افتادن با یکدیگر بازداشت. در این جنگ ها عرب می جنگید و یا عرب مسلمان با عرب نامسلمان؛ اما جنگی که در خلاف علی(ع) آغاز شد، جنگ عرب با عرب بود و هر دو دسته مسلمان.
اگر فقاهت اصحاب علی(ع) بدان درجت رسیده بود که بدانند سرکوبی سرکشان داخلی نیز چون جنگ با مهاجمان خارجی ضروری است، شاید کار چندان دشوار نمی شد؛ اما سالیان درازی بود که آن مردم از فقاهت اسلام دور مانده بودند؛ سالیان درازی بود که از جنگ جز گردآوری غنیمت چیزی نمی دانستند، و چون جنگ جمل به پایان رسید و سپاهیان علی(ع) چشم به دارایی کشته شدگان دوختند و علی(ع) آنان را محروم ساخت، ناخشنودی نمودند.
درگیری صفین از جمل دشوارتر بود. در جنگ جمل سپاه کوفه برابر سپاه بصره ایستاد و چنان که نوشتم، کوفیان طرف دار علی(ع) بودند و بصریان عثمانی؛ اما در جنگ صفین چنان بود که مردم یک قبیله نیمی در کنار علی بودند و نیمی در کنار معاویه و با یکدیگر می جنگیدند، و طبیعی است که این جنگ آنان را خوش نیاید؛ چرا؟ چون می دیدند با هم پیوند خود می جنگند. باز اگر می دانستند چرا می جنگند شاید از دشواری کار کاسته می شد، اما چنان که نوشتیم، بیشترین آنان از فقه اسلامی بی بهره بودند. بدین فرموده از امام توجه کنید و روحیّه ی مردم عراق را با آن بسنجید:
«ما با رسول(ص) بودیم، پدران، پسران، برادران و عموهای خویش را می کشتیم و در خون می آلودیم. این خویشاوند کشی، ما را ناخوش نمی نمود؛ بلکه بر ایمانمان می افزود، که در راه راست پا برجا بودیم و در سختی ها شکیبا و در جهان با دشمن کوشا. گاه تنی از ما و تنی از سپاه دشمن به یکدیگر می جستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را می خستند؛ هر یک می خواست جام مرگ را به دیگری بپیماید و از شربت مرگش سیراب نماید. به جانم سوگند، اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دین بر جا بود و نه درخت ایمان شاداب و خوش نما»(نهج البلاغه، خ: 56).
اما راستی آنان این فرموده را در گوش می گرفتند و یا بدان وقعی می نهادند؟ امام آشکار می سازد. بدین خطبه بنگرید:
«گرفتار کسانی شده ام که چون امر می کنم، فرمان نمی برند و چون می خوانم، پاسخ نمی دهند. ای ناکسان، برای چه در انتظارید؟ و چرا برای یاری دین خدا گامی بر نمی دارید؟ دینی کو تا فراهمتان آرد؟ غیرتی کو تا شما را به غضب آرد؟»(همان: خ 39).
و پس از گذشت بیست و اند سال، فرزند او را می بینیم که با آن مرد یا فرزندان آن مردم مانند همان جمله ها را می گوید:
«ای یاوران آل ابوسفیان، اگر دین ندارید و از رستاخیز نمی ترسید، در دنیای خود آزاد مرد باشید. و اگر خود را عرب می شمارید، به نسب خود بازگردانید».(1)
و چون درنگ آنان را در کارزار با مردم شام می بینید، می گوید:
«زشت بادید و از اندوه بیرون نیایید، اگر آماج بلایید. بر شما غارت می برند و ننگی ندارید؛ با شما پیکار می کنند و به جنگی دست نمی گشایید؛ خدا را نافرمانی می کنند و خشنودی می نمایید. اگر در تابستان شما را بخوانم، گویید: هوا سخت گرم است، مهلتی ده تا گرما کمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گویید: سخت سرد است، فرصتی ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما که از گرما و سرما چنین می گریزید، با شمشیر آخته کجا می ستیزید»(همان: خ 27).
و نیز این سخنان:
«ای مردمی که به تن فراهمید و در خواهش ها مخالف همید! سخنانتان تیز، چنان که سنگ خاره را گدازد و کردارتان کند، چنان که دشمن را درباره ی شما به طمع اندازد. در بزم، جوینده ی مرد ستیزید و در رزم، پوینده ی راه گریز. آن که از شما یاری خواهد، خوار است و دل بیمار. خوارتان از آسایش به کنار. برای کدام خانه پیکار می کنید و پس از من در کنار کدام امام کارزار؟ به خدا سوگند فریفته کسی است که فریب شما را خورد و بی نصیب کسی است که انتظار پیروزی از شما برد»(همان: خ 29).
ام شیطان چنان دل آن مردم را پر کرده بود که موعظت در آن راهی نداشت و امام می فرمود:
«ای نه مردان به صورت مرد! ای کم خردان ناز پرود! کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم، که به خدا پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدایتان بمیراناد، که دلم از دست شما پر خون است و سینه ام مالامال خشم شما. مردم دون که پیاپی جرعه ی اندوه به کامم می ریزید و با نافرمانی و فرو گذاری جانبم کار را به هم در می آمیزید»(همان: خ 27).
و سرانجام درد دل خود را با خدا در میان می نهد:
«خدایا! اینان از من خسته اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوده اند و من از آنان دل شکسته؛ پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار»(همان: خ 25).
دعای امام در حق آن نامردم به اجابت رسید؛ طولی نکشید که زیاد بر آنان حکومت یافت و سزایشان را در کنارشان نهاد و بیست سال بازیچه ی حکومت شام گشتند تا آن که صحنه ی دیگری برای آزمایشات پدید گشت.

پی‌نوشت‌ها:

1ــ سخن سید الشهدا(ع)، روز عاشورا خطاب به مهاجمان خیمه ها.

منبع:نشریه النهج شماره 23-24

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید