ترک گناه
وجود مبارک رسول خدا(صلی اللّه علیه و آله و سلم)، از فرصت با عظمت ماه مبارک رمضان، به «فرصت و زمان توبه» تعبیر فرمود: «وَ هُوَ الشَّهْرُالتَّوْبَه»[1] علت آن هم این است که مردم مؤمن در ماه رمضان در تمرین ترک قرار می گیرند. و به صورت ظاهر، باید از پایان سحر تا ابتدای افطار، از ده برنامه اجتناب کنند. این اجتناب، به طور یقین، در تقویت روح، نفس و قلب آنان برای ترک گناهان کبیره و گناهان صغیره بسیار مؤثّر است.
البته، کاری که در مسأله ترک در ماه مبارک رمضان انجام می گیرد، در ماه های دیگر انجام نمی گیرد، مگر در یک روز ماه ذی الحجه که برای انجام عمره تمتّع، بر مردم واجب می شود که بیست و چهار برنامه را ترک کنند، و هم چنین در چند روز حجّ تمتّع. ولی به آن اندازه ای که در ماه مبارک رمضان، روح مردم برای مسأله ترک و اجتناب تقویت می شود، در آن روز و این چند روز، روحشان تقویت نمی گردد.بنابراین، برای مردم ترک گناه در ماه رمضان، از یازده ماه دیگر آسان تر است؛ ترک گناه در این مدت سی شبانه روز، آن ها را به فضای با عظمت تقوا و ترک دایم گناه می رساند.
وجود مبارک حضرت زین العابدین(علیه السلام)می فرماید: «اََلْبَسَتْنِی الْخَطَایَا ثَوْبَ مَذَلّتِی»[2] «گناه»، سه خسارت سنگین به بار می آورد: در درجه اول، گناه انسان را در پیشگاه خداوند بسیار خوار، پست، بی مقدار و بی ارزش می کند. اگر این پستی و بی مقداری در وجود آدم بماند و با توبه، فرد به عزت و شخصیت انسانی اش بر نگردد، در قیامت، راه نجات بر روی او بسته خواهد بود.
ممکن است پرسیده شود این سخن چه سندی دارد؟ پاسخ این است که بالاترین سند این سخن، آیه نهم سوره مبارکه اعراف است که حق تعالی می فرماید: «وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ» «خف»؛ یعنی سُبک، بی ارزش و بی مقدار. گناهکاران در قیامت می بینند و مشاهده می کنند که با گناه، تمام سرمایه وجودشان را تباه کرده و در زندگی شان چیزی که در میزان قیامت قابل وزن باشد تا بر آن پاداش داده شود، نمانده است. یعنی خسران اصل وجود، تباهی اصل وجود؛ یعنی این قدر بی مقدار و بی ارزش شدند که انگار از آن ها چیزی نمانده که آن را به حساب بیاورند. اگر این گناهان ظاهر و آشکار هم باشد، در میان خانواده، جامعه و آشنایان، آبروی شان رفته و پیش چشم دیگران هم پست و بی مقدار و بی اعتبار می شوند. این خسارت، تنها یک خسارت گناه است.
گناه، باعث دوری از قرب حق
امّا درباره خسارت دوم امام می فرماید: «اََلْبَسَتْنِی الْخَطَایَا ثَوْبَ مَذَلّتِی وَ جَلَّلَنْیِ الّّتَبَاعُدُ مِنْکََ لَبَاسَ مَسَکَنَتِی»[3] به تدریج گناه باعث دور شدنم از حضرتت شده است. این دوری تا جایی ممکن است ادامه پیدا کند که من را از هر عبادتی و خدمتی خلع سلاح نماید و زمین گیر سازد: «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَه الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ»[4]
«گناه»، وقتی زمانش طولانی شود و دایمی گردد و پی در پی شود باعث می شود که تمام نیروهای معنوی انسان از دست برود و او تبدیل به تعبیر خود قرآن «اُولئِک کَالْأَنْعَامِ»[5] گردد؛ که دیگر نمی تواند نه قدم عبادت بر دارد، و نه قدم خدمت. این گونه، «گناه» انسان را خلع سلاح می کند. امّا ضرر و خسارت سوم گناه که سنگین ترین خسارت است، و در بیان آن امام زین العابدین(علیه السلام) خود متأثّر شده و در پیشگاه پروردگار به التماس و گریه می افتد: «وَ اَمَاتَ قَلَبِی عَظَیمَ جَنَایَتِی»[6] گناه باعث مرگ قلب می شود.
وقتی قلب بمیرد خدا در افق یک مّیت، چه طلوعی دارد؟ خدا اگر بخواهد با صفاتش طلوع کند، طلوع حضرت حی در افق حی خواهد بود. هیچ وقت حضرت حی در افق میت، طلوع نمی کند، حالا میّت هر کس می خواهد باشد. تمام دنیا، یا می گویند دفنش کنید، یا او را بسوزانید. همه هندوها می گویند، مرده را بسوزانید. حالا این جنازه، روزگاری نهرو بوده است یا گاندی، یا راجیو؛ چون این جنازه، دیگر هیچ فایده ای ندارد، جز اینکه محو شود. غیرهندوها هم می گویند: این جنازه متعلّق به هرکس می خواهد باشد. حالا زمانی این جنازه متعلّق به رئیس جمهور آمریکا بوده است، یا وکیل، یا سناتور، یا وزیر، یا بهترین تاجر، فرقی نمی کند. الان باید هر چه زودتر چاله ای بکَنید و او را در آن بیندازید و سرپوشی بر آن بگذارید و بروید که نکند این جنازه متلاشی شود و بوی تعفّنش شما را اذیت کند.
خدا چه طلوعی دارد که از حی خودش افق میت طلوع کند: «اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ»[7]دستور داده، مرده را دفن کنید؛ یعنی او هیچ فایده ای ندارد، و خودش باز دستور داده که او را در قبر گود دفنش کنید که نکند بعد از متلاشی شدنش، آسیب های آن مردم شهر را بگیرد. خلاصه اینکه حضرت حی گفته است که مرده را دور بیاندازید، آن وقت خودش هم می آید از افق این میت طلوع اوصافی بکند؟ قلب مرده، نه محلّ طلوع رحمانیت است، نه محل طلوع رحیمیت؛ نه محلّ طلوع حکمت است، نه محلّ طلوع لطف؛ نه محلّ طلوع مهر است، نه محلّ طلوع رزاقیت؛ نه محلّ طلوع ربوبیت.
امیرمؤمنان(علیه السلام) این قلب مرده را در سینه هر کس دید، چنین توصیف نمود: «فَالصُّورَه صُورَه إِنْسَانٍ وَ ٍ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَان»[8] قیافه، قیافه آدمیزاد است و قلب، قلب حیوان؛ یعنی دل، دلِ شتر، گاو، الاغ، سگ و گرگ است. این دل مردگی، خسارت «گناه» است.
«توبه»؛ یعنی به سوی عزت رفتن. «توبه»؛ یعنی رفتن به سوی اینکه صلاح از دست رفته را برگرداند. «توبه»؛ یعنی مرده را زنده کردن. این، عظمت توبه بوده و در ماه رمضان، این توبه از یازده ماه دیگر راحت تر رخ نشان می دهد؛ آسان تر رخ نشان می دهد. بعد همه مردم، از مرد و زن، پیر و جوان، عالم و عامی، باید بدانند که «گناه» آلودگی فراگیری است و دارای مسکّن ویژه نیست؛ فقط در چشم سکونت نمی گیرد؛ فقط در گوش، و یا در زبان، یا در دست، یا در شکم، یا در شهوت نمی گیرد. خطر «گناه»، خطر سنگین و فراگیری است؛ یعنی همان طور که باطن را می گیرد، فکر را هم می گیرد؛ قلب را هم می گیرد؛ نفس را هم آلوده می کند.
در اینجا لازم است به سه نمونه از آلوده کنندگی «گناه» و منازلی که در مسیر آلوده سازی انتخاب می کند، اشاره کنم. البته، بیان این نمونه ها برای این است که انسان بداند گناه می تواند همه جا نفوذ بکند. و سند این سخن هم قرآن مجید است: «بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَه َأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَاأَحَاطَتْ خَالِدُونَ»[9] از این آیه می شود فهمید که «گناه» این توان را دارد که تمام وجود انسان را فتح نماید و بر آن احاطه کند و در همه جا جا بگیرد.
کمک به ظالم
در اینجا، برای شما یک نمونه از گناه باطن را بیان می کنم: ماجرای صفوان بن مهران کوفی. البته، این نمونه هایی که بیان می شود، از معتبرترین کتب شیعه، نقل گردیده است. پاکی کتاب های ما شیعیان زیاد می باشد. البته، هیچ عالمی شیعی این ادعا را ندارد که بعد از قرآن، صحیفه سجادیه و نهج البلاغه، پاکی کتاب هایش صددرصد هست، ولی این ادعا را دارد و ثابت هم می کند کتاب هایی که از زمان ائمه(علیهم السلام) به وسیله عالمان واجد شرایط، و نه هر قلم به دستی نوشته شده، 95 درصد پاکی دارند؛ یعنی مطالبش استوار و درست است. 5 درصد دیگر آن هم قابل نقد و انتقاد می باشد. هیچ عالم ربانی ای هم در زمان زنده بودنش تا حالا از انتقاد به کتاب هایی که به نگارش درآورده، به هیچ عنوان عصبانی نشده است، به طور مثال، وجود مبارک کلینی(علیه الرحمه) ده جلد کافی نوشت و وجود مبارک علامه مجلسی(علیه الرحمه) در بعضی از موارد، به آن انتقاد کرده است.
آخوند خراسانی(علیه الرحمه) کتابی علمی نوشت و فرزند محترمش، آقا محمد آقازاده، شاید صد انتقاد به کتاب پدر کرد. انتقادهایش هم حق است. این نشان می دهد، شیعه انتقاد پذیر است، در حالی که علمای اهل سنت در شش کتاب اصلی روایی شان، صحاح شش گانه، راه انتقاد را بسته و گفته اند: درباره این شش کتاب، تا قیام قیامت به کسی اجازه نقد داده نمی شود. به عقیده آنان، این شش کتاب، از نظر سلامت، معادل قرآن است، ولی متخصصان شیعه، این شش کتاب را هم بسیار عالمانه و هم با مهربانی و با رعایت دوستی به نقد کشیده اند؛ چرا که نقد کاری علمی بوده و اینکه آنان راه نقد این شش کتاب را بسته اند، عملی منصفانه و عالمانه نکرده اند و این درحالی است که ما کتاب های خودمان را نقد کرده و طرف مقابلمان که کتاب هایش نقد شده هم از نقد ما خوشحال می شود؛ چون نقد هر اثر، برای صاحب آن، پختگی علمی می آورد. به هر حال، مطالبی که نقل خواهد شد، از معتبرترین کتاب ها گرفته شده است با توجّه به این نکته که آن ها به جز 4 و 5 درصدشان، 95 درصد دیگر آن از سلامت و پاکی برخوردارند.
صفوان بن مهران می گوید: روزی من به خدمت حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) آمدم و حضرت فرمودند: صفوان! آنچه را از عمل و کار و اخلاق از تو سراغ دارم، امضا می کنم و می پذیرم، فقط یک کارت ناپسند است. صفوان عرض کرد: کدام کارم؟ حضرت فرمودند: کرایه دادن شترانت به هارون و خانواده اش. صفوان گفت: جانم فدایت! این شتران را برای لهو و لعب، برای حمل مشروب، برای گردش و شکار کرایه ندادم؛ بلکه مأمور هارون آمد و گفت: تو شتران زیادی داری، پس آن ها را به من و به کسانم کرایه بده؛ چون ما می خواهیم به حج برویم. من پیشنهادش را قبول کردم و خودم هم با آن ها نرفتم که نکند هارون به من حُکم مسئولیت امری را بدهد تا حکم این ظالم را درباره آن اجرا کنم؛ چون مجریان حکم ستمگران، با خود ستمگران، در دوزخ یک جا هستند.
قرآن نمی گوید: این فرد چون اعلی حضرت بوده، باید به طبقه هفتم برود، و چون این فرد کارمند جزء بوده، باید به طبقه اول برود، بلکه می گوید: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ»[10] تمام کارمندان دولت فرعون را هم با خود فرعون در شدیدترین عذاب قرار دهید. این بهانه را که من پاسبان بودم، من پستچی بودم، من در دادگاه نویسنده بودم و در دستم کار مهمی نبود، خدا قبول نمی کند. مجری حکم ستمگر، عین خود ستمگر عذاب دارد.
صفوان گفت: که من خودم هم نمی روم و نرفتم و کارگرهایم را فرستادم. امام فرمودند: در نیتت هست که هارون و اقوامش از مکه برگردند و کرایه شترهایت را بدهند؟ عرض کرد: بله. حضرت فرمود: از زمان حرکت آن ها تا برگشتشان به مکه، همین که می خواهی آنان بمانند، از آن ها خواهی بود، و هر کس از آن ها باشد، در قیامت، با آن ها در جهنم خواهد بود.[11]
این گناه است که کسی سرپا بودن ظالم را بخواهد. همین که بخواهد آمریکا سرپا باشد؛ بخواهد اسرائیل سرپا باشد؛ بخواهد یک وکیل ظالم، یک استاندار ظالم، یک فرماندار ظالم، یک اداری ظالم، یک حاکم ظالم، یک رئیس ظالم، سرپا باشد، این گناه است.
ممکن است برای شنونده این ماجرا این پرسش پیش آید که آیا موسی بن جعفر(علیه السلام) خیلی تند نفرموده؟ این طور نیست؟ اگر ما از حضرت سؤال می کردیم: ملاک این حرف شما چیست؟ آدمی به این خوبی که پدرتان، امام صادق(علیه السلام)، عاشقش بود و خودتان هم به او علاقه دارید، آن وقت او با هارون به جهنم برود؟ حضرت در پاسخ به چنین سؤالی گفته است: ملاکم این آیه است: «وَ لاَتَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمْ النَّارُ وَ مَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ ثُمَّ لاَتُنْصَرُونَ»[12] قلبی به هیچ ستمکاری میل نداشته باشید؛ چون که فقط به خاطر میلتان، آتش به شما خواهد رسید و حتی اگر هم هیچ کاری برایش نکنید و فقط همان میل تنها باشد، چه برسد به این که در کشورم بنشینم و آرزو کنم کل این نظام و کل این حوزه های علمیه به نابودی کشیده شود و آمریکا بیاید ما را نجات بدهد. طبق این آیه، خدا با این میل چه خواهد کرد؟
البته، شما هم که در بدنه دولت هستید! بدانید هر کدام از شما در هر پستی که هستید، از دهداری گرفته تا ریاست جمهوری، اگر ستمکار شوید، خودتان، پیروانتان، کارگزارانتان، زن و بچه های راضی به ستمکاری شما، طبق آیه چهل و ششم سوره مؤمن همه با هم، در اشدّ العذاب قیامت خواهید بود. استثنا هم ندارد. این گناه گناهی است که به قلب احاطه می کند.
گناه حرام خواری
گناه حرام خواری، گناهی است که به شکم چنگ می اندازد. فضل بن ربیع می گوید: شریک بن عبدالله بن سنان نخعی در روزی او را به دربار مهدی عباسی آوردند، مهدی عباسی به او گفت: شریک! نمی گذاریم از این دربار بروی، مگر بعد از اینکه یکی از این سه کار را قبول کنی: یا رئیس قوه قضائیه مملکت بشوی که به تعبیر عربی آن روز، قاضی القضات می شود، و اگر هم این شغل را قبول نمی کنی، به جای آن، شغل معلمی بچه هایم را بپذیر. اینجا ما به تو اتاقی می دهیم و تو هر روز باید بیایی و به بچه هایم درس بدهی. اگر این کار را هم نمی پذیری، امروز ناهار پیش ما بمان. شریک بن عبدالله بن سنان نخعی به فکر رفت که اگر در نهایت به هر سه پیشنهاد خلیفه نه بگوید، آخرش این خواهد بود که خلیفه دستور می دهد که جلاد گردنش را بزند و او در این صورت، جزو شهدای اصیل عالم می شود، و سخن گفتن با خود را ادامه داد که: اگر منصب قاضی القضاتی مهدی را بپذیرد، با این کارخود را در لبه جهنم قرار می دهد، و از طرفی در صورت پذیرفتن پیشنهاد معلمی بچه های خلیفه، ممکن است آن ها پیش او درس بخوانند و فردا رئیس مملکت بشوند و مثل پدرشان بر تمام اهل مملکت ظلم بکنند، او با این کار خود، شریک ظلمشان می شود؛ چون ظالم پروری کرده و علمش را به دست نااهل داده است، و او نمی خواهد ظالم پروری بکند، امّا پذیرش پیشنهاد خوردن یک ناهار با خلیفه، عیبی ندارد. پس به رئیس آشپزخانه گفت: فقط از مغز استخوان و شکر، چند نوع غذا درست کند و برای ناهار بیاورد.
رئیس آشپزخانه که شاهد جریان بود، رفت و بعد از دو ساعت آمد و گفت: غذا آماده است؛ سفره را چیده ایم بفرمایید! آشپز به آرامی با خودش گفت: اگر شریک بن عبدالله بن سنان امروز این غذا را بخورد، تا ابد رستگار نخواهد شد؛ یعنی آشپز هم فهمید شریک با خوردن این ناهار، به چه عاقبت شومی دچار خواهد شد. سرانجام شریک بن عبدالله که غذای حرام را خورد، هم منصب قاضی القضاتی را پذیرفت و و هم معلمی بچه های خلیفه را؛[13] چون گناه، آدم را زمین گیر می کند، و لقمه حرام، تمام نور خدا را از باطن می برد.
روزی برای حقوق یک ماه، به شریک برات دادند و او به یک صرافی رفت تا آن را نقد کند. صراف به او گفت: مقداری از آن را الآن می دهم و مقداری دیگر را ده روز بعد، و اندکی از آن را جنس می دهم. شریک اصرار کرد که باید همه آن را همین حالا نقد بدهی. صراف که عصبانی شده بود، گفت: مگر کتان و پارچه قیمتی فروخته ای که پولش را نقد می خواهی؟ شریک گفت: نه کتان فروخته ام و نه پارچه قیمتی، «والله بِعْتُ دِینِی» به خدا سوگند! من دینم را فروخته ام.
ماجرای این عالم، به ما هشدار می دهد که خوردن مال حرام، دین فروشی می آورد. پس حرام نخورید! حرام نپوشید! در خانه حرام زندگی نکنید! شغل حرام قبول نکنید! کار حرام نکنید! رشوه حرام نگیرید! به دنبال قصر نروید! مال یک مملکت را اختلاس نکنید! چرا که به طور قطع به دین فروشی دچار می شوید. خیلی جمله کوبنده ای است وکوه ها تحمّلش را ندارند: «وَاللهِ بِعْتُ دِینِی»
شخصی به امام صادق(علیه السلام) گفت: خیلی گرفتارم و تمام زندگی ام به هم پیچیده است. امام فرمودند: دین داری؟ عرض کرد: بله، من شیعه ام و عاشق شما هستم. حضرت فرمود: چرا پیش من می گویی گرفتاری برایم پیدا شده و زندگی ام به هم پیچیده شده است؟ چه پیچیدگی؟ زندگی آن هایی به هم پیچیده که دینشان از دست رفته، نه تو «وَ هُوَ بَلَاءٌ قَلیِلٌ مَکْثُهُ» و آن ناراحتی است که زمانش کم می باشد و رد می شود. پس چرا گلایه می کنید؟ این هم نکته ای درباره گناه و معصیت.
معاشرت با اهل فساد
یکی از نقطه های بسیار خطرناک گناه، معاشرت با اهل فساد است. آن هایی که می خواهند آدم بشوند، به این نقطه هم عنایت کنید. کتاب شریف پر قیمت کشف الغمه علی بن عیسی اربلی که از زیباترین کتاب های شیعه است در سه جلد، نقل می کند که منصور دوانقی با خطّ خودش نامه ای را برای حضرت صادق (علیه السلام) نوشت و به پیکی داد تا آن را از بغداد به مدینه ببرد. وقتی پیک نامه را در مدینه به امام صادق (علیه السلام) رساند. امام نامه را داخل اتاق برد و آن را خواند.
منصور در نیم خط نوشته بود: «تَصْحَبَنَا لِتَنْصَحَنَا؟»: آیا حاضر نیستی در دربار ما بیایی و در میان درباریان ما بنشینیی، چیزی هم از شما نمی خواهم جز اینکه ما را فقط نصیحت کنی همین؟ امام که منصور ملعون را می شناخت و می دانست که او میّت شده و دیگر افقی برایش نمانده که صفات خدا از آن افق طلوع کند ـما افراد را نمی شناسیم، ولی امام که آن ها را می شناسندـ به پیشنهاد منصور، در واقع به همه انسان ها، جواب دادند:«مَنْ اَرَادَ الدُّنْیَا لَایَنْصَحُکَ»[14]کسی که مادی گرا است؛ کسی که فقط دنبال دلار است و کار دیگری ندارد؛ کسی که تنها دنبال پول است، کاری با خدا، با آخرت، با انبیا ندارد و او فقط دنبال دنیاست و می گوید: زندگی همین است و باید در این چارچوب، ثروت اندوخت و آن را مصرف کرد و با آن خوش گذراند و سپس مرد و بعد از مردن هم خبری نیست علیه خدا و انبیا هم این حرف ها را می زند.
خدا در 114 سوره قرآن، انبیا همه 124 هزار نفرشان، و ائمه، همه آن ها فرمودند: بعد از مردن خبرهایی است، آن هم خبرهای عظیم: «عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ[15] عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیم»[16] نه خبرهای دست کم و معمولی. منصور! این هایی که دنبال پول و ثروت هستند و اطراف تو زیادند، هرگز خیرخواهت نیستند، آن ها هیچ کدام علاقه ای به تو ندارند. پول می خواهند، تو باشی یا پدرت، و یا پسرت. خود تو برای آن ها موضوعیتی نداری، و امّا انسانی که آخرت را بخواهد، هم نشین و هم صحبت با تو نمی شود. چنین شخصی یک جلسه هم نمی آید با تو بنشیند؛ چون نشستن همان و از دست دادن آخرت همان ـمعنای عمومی این سخن آن است که: ای مردم! با مفسدین حرفه ای رفاقت نکنید؛ معاشرت نکنید؛ رفت و آمد نکنید؛ معاشرت با مفسدین، برباد دهنده آخرت است ـ. منصور نامه امام صادق(علیه السلام) را خواند و گفت: جعفر صادق، قوی ترین و استوارترین ترازو را به من داد که من با این ترازو بتوانم اهل دنیا و اهل آخرت را بشناسم.
این هم یک گناه، معاشرت با مردم بی دین و رفت و آمد با خانواده های بی دین. چه بسا که این رفت و آمدها بعد از اینکه بیست سال همسران و دختران شما همگام و همراه با عفت و حجاب فاطمه زهرا(علیها السلام) بودند، از طریق این بی دینان، هرچند که اقوامتان باشند، این عفت و حجابشان بر باد برود. قرآن به شما اجازه می دهد در صورت ترس از اثر مفسدان در زن و بچه های تان و خودتان، حتی با برادان، پدرانتان و اقوامتان رفت و آمد نکنید.
مصعب بن عمیر و گسستن رابطه خویشاوندی
مگر مصعب بن عمیر تک پسر نبود؟ مگر در سن هجده سالگی با ایمان صادقانه به پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) ایمان نیاورد؟ مگر وقتی پای تبلیغ دین در میان آمد، پیغمبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) این جوان هجده ساله را از مکه صدا نزد و نفرمود: به مدینه برود و دین را آن جا تبلیغ کند؛ یعنی هر چند با این هجرت تبلیغی، ممکن است رابطه ات با پدر و مادر قطع شود، به او نگفت: برو و هر دو سه ماه، یکبار برگرد، و به پدر و مادرت سری بزن. او در چند سالی که مدینه بود، پدر و مادرش را ندید. فقط در این سال ها یک روز عمویش به مدینه آمد و به نزد پیامبر رفت و گفت: یا رسول الله! من نیامده ام، مسلمان شوم. من جزو مکه ای ها هستم. این مصعب برادرزاده من، تک پسر است. مادرش از دوری اش دارد دق می کند و پدرش هم دارد از فراقش می میرد. به او بگویید: یک سفر با من به مکه بیاید و پدر و مادرش را ببیند و برگردد.
پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) به دنبال مصعب فرستاد. مصعب درحالی که پوست خشک شده گوسفندی را به صورت پیراهن به تنش کرده بود و از شدت نداری، روزها به کارگری می رفت و دو درهم مزد می گرفت، به نزد پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) آمد. اشک در چشمان پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) جمع شد و گفت: من او را با دو چشم خودم در مکه دیدم که پدر و مادر این جوان بهترین غذا را به او می دادند و زیباترین لباس را به او می پوشاندند، «هذَا رَجُلٌ نَوَّرَاللهُ قَلْبَهُ بِالاِیمَانِ»[17] ولی این مردی است که خدا دلش را با ایمان نورانی کرده است. در سایه این نور، ببینید او چه نوع زندگی را بر چه نوع زندگی برگزیده است؟ مصعب آمد و سلام کرد و گفت: یا رسول الله! با من فرمایشی دارید؟ پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) گفت: آری مصعبم. این فرد کیست؟ مصعب گفت: عمویم است. آقاجان! پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) گفت: او نود فرسخ راه از مکه آمده و می گوید: مادرت دارد دق می کند و پدرت دارد سکته می کند. عمویت می گوید: یک سفر تا مکه بیا تا پدر و مادر ببیننت و سپس برگرد. مصعب گریست و گفت: نمی دانم چه کار کنم؛ نمی دانم یا رسول الله(صلی اللّه علیه و آله و سلم)! بروم یا نروم؟ در این گفتگو بودند که جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله(صلی اللّه علیه و آله و سلم)! خدا می فرماید: مصعب متعلّق به من است و نرود.
پروردگارا! کاش می شد نزد فرشتگانت اسم ما را هم ببری و بگویی این ها متعلّق به من هستند تا ما اگر هزار کانال ماهواره است، به سراغشان نرویم. اگر این همه بدحجاب و بی حجاب هست، به سراغشان نرویم. این همه مال حرام دریاوار پهن است، به سراغ یک ریالشان نرویم.
به هر حال، خداوند این اجازه را به ما داده که با مفسدین هرچند پدران و مادرانمان باشد، معاشرتی نداشته باشیم، مگر این که پدر و مادر کافر باشند، ولی مفسد نباشند، که آنجا فرموده:«وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً»[18]در دنیا پسندیده با آن ها رفتار کنید، اگر پدر و مادری هستند که توان اثر گذاری ندارند.
خداوند چنانکه گفتیم، گفت: نه، مصعب نرود؛ مصعب متعلّق به من است.
عجب مقامی دارد این مصعب و عجب ارزشی. در طول سال، حداقل بیست میلیون زایر به به منطقه احد درمدینه می روند و قبر مصعب را که کنار قبرحمزه سیدالشهداء است، به عنوان شهید راه ایمان، زیارت می کنند؛ این است ارزش ایمان، اخلاق، عمل صالح، توبه.
حجه الاسلام و المسلمین انصاریان
[1] . شیخ صدوق، فضائل الاشهر الثلاثه، ص95 [2] . صحیفه سجادیه، به تحقیق مؤسسه امام مهدی عجّل الله فرجه الشریف ص40 [3] . صحیفه سجادیه، همان [4] . روم:10 [5] . اعراف: 179 [6] . صحیفه سجادیه، همان [7] . بقره:255 [8] . نهج البلاغه، خطبه 85 [9] . بقره:81 [10] . مؤمن:46 [11] . وسائل الشیعه، ج12، ص122 [12] . هود:113 [13]. محمود شهابی، ادوار فقه، ج3، ص592 ـ591 [14] . کشف الغمه، ج2، ص427 [15] .نباء:1 [16] .نباء:2 [17] . مستدرک الوسائل، ج3، ص257 [18] . لقمان:15