در پاسخ به این پرسش، توجه شما را به نکات ذیل جلب مینمائیم.
اولاً: از مختصات قرآن کریم، «فصاحت» در حد اعلا است. برخی از دانشمندان برای «فصاحت» ابعاد سهگانه «مأنوس بودن» ، «خوشآهنگی» و« خوش آوایی» و بالاخره «مراعات ادب در گزینش واژهها» را برشمردهاند.[1]
واژههای قرآن کریم در نهایت «عفتمندی» و «ادب» گزینش شدهاند، تا جایی که حتی، زیبایی، فریبایی و حسن یوسف را ـ که چه بسا موجب تحریک مرض آنان که «فی قلوبهم مرض» بشود ـ را صریحاً یادآور نشده است، بلکه در لباس کنایههای عفتآمیز، اوج زیبایی یوسف ـ علیه السّلام ـ را بیان کرده که: زنان، هنگام دیدن یوسف، دست خویش را بریدند. (خود را فراموش کردند و مدهوش شدند) و گفتند: این فرشته ارجمند است. «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ؛ هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند، و (بیتوجه) دستهای خود را بریدند، و گفتند: منزه است خدا! این بشر نیست، این یک فرشته بزرگوار است. [2]»
قرآن کریم میتوانست با الفاظ دلربایی همچون «انه اجمل افراد اهل زمانه» (او زیباترین مردم زمان خودش بود) زیبایی حضرت یوسف را بیان کند ولی از آنجا که خواسته است ادب را در نهایت کمال مراعات کرده باشد فرموده است: «فلما رأینه…» و موارد فراوان دیگر از ادب قرآنی که به جهت پرهیز از تطویل در کلام، از ذکر آنها خودداری میشود و شما میتوانید به کتاب گرانسگ اعجاز در قرآن کریم، نوشته استاد حسن عرفان صفحه 54ـ48، مراجعه فرمائید.
ثانیاً: مثال و مثل هر دو به معنی «تشبیه» کردن چیزی به چیز دیگر است.[3]
و در تشبیه چند موضوع از ارکان آن به حساب میآیند.
1. طرفین تشبیه یعنی «مشبّه» و «مشبهٌ به».
2. «وجه شبه» یعنی، معنایی که مشبه و مشبه به در آن شریکند، وجه شبه گاهی «تحقیقی» است و گاهی «تخیلی»، تحقیقی مثل زید کالاسد «زید همانند اسد است» و تخیلی مثل:
تاکی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
3. «غرض از تشبیه» یعنی بیان «حال» مشبه برای دانستن وصفی از اوصاف آن، بشرط آنکه، «حال مشبه به» معلوم باشد.[4]
خداوند متعال برخی از مفاهیم بلند عقلی را در قالب مثالهای زیبا بیان فرموده است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراک خود دریابند، بنابراین فلسفه مثالهای قرآن، تنزل مسائل بلند و عمیق و بیان آنها در افق فکر مردم است.
حق مثلها را زند هر جا به جاش میکند معقول را محسوس و فاش
حال ببینیم قرآن کریم برای بیان «حال» افراد یا گروههایی مثل «بلعم باعورا» که به «کلب» و «یهود»، که به «حمار» تشبیه شدهاند، چاره دیگری غیر از آوردن واژگانی مانند «کلب» و «حمار» داشته است؟ یا خیر؟
به نظر شما، قرآن کریم، کسی مثل «بلعم باعورا» را که بر اثر شدت هواپرستی و گرایش به لذات جهان ماده، نه به خاطر نیاز و احتیاج بلکه به شکل بیمارگونهای همچون یک «سگ هار» که بر اثر بیماری هاری حالت عطش کاذب به او دست میدهد و در هیچ حال سیراب نمیشود، یک حال عطش نامحدود و پایان ناپذیر به خود گرفته که همواره دنبال دنیاپرستی میرود،[5] به چه چیز دیگری تشبیه کند تا بیانگر این حالت او باشد.
یا «قوم یهود» را که با علم به حقانیت «پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ از طریق تلاوت تورات میگفتند: رسالتش شامل حال ما نیست، به کدام موجود غیر از درازگوشی که باری از کتاب بر دوش دارد ولی از محتوا و عمل به آن، بیخبر است تشبیه کند تا این حالت آنها را بدینگونه بیانگر باشد.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان از ابن عباس نقل میکند که فرقی نیست بین کسی که قرآن را حمل کند یا آن را انکار کند اگر به آن عمل نکند.[6]
در اینجا مشبه «قوم یهود» و مشبه به «الاغی» است که بر آن کتاب بار کرده باشند و وجه تشابه عدم استفاده از محتویات کتاب است.
علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند چهارپایی براو کتابی چند
در گفتگو و محاورات عرفی، به شخصی که خیلی احمق است نمیگویند خیلی اسب است و یا خیلی سگ است، بلکه میگویند خیلی خر است، زیرا درست است که حیوانات به طور کلی فاقد عقل و شعورند ولی آنها هم مابین خودشان به درجاتی تقسیم میشوند. مثلاً در بین چهارپایان اسب به فراست و سگ به هوش، البته به طور نسبی، مشهورند، چنانکه به آنها تعالیمی میدهند و استفادههایی مینمایند. اما در بین این طبقه حیوانات در نزد انسان، نوع الاغ به حماقت و کودنی مشهور است، لذا خداوند متعال غیر از اینجا در سایر جاهای قرآن کریم نیز، جهال را به حیوانات و گاهی هم به درازگوشی تشبیه کرده است مثل «کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَهٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَهٍ؛ گویی که آنها خران رمیدهاند، که از شیری گریختهاند.»[7]
و تشبیه «بلعم باعورا» به سگ هار بدین علت است که سگهای معمولی، معمولاً در بیابان خشک و بیآب و علف، یا در صورتی که در زمینهای معمور و آباد، صدمهای به او برسد، زبان را بیرون میآورد و عو عو و لح لح میکند. یعنی، حرکت حیوان ظاهراً بیدلیل نیست، اما سگ لاهث یعنی سگ هار، در شرائط عادی هم پیوسته زبانش را از دهان خارج مینماید. همینطور شخص پست فطرت که دنائت و رذالت طبع خصیصه ذاتی اوست، بدون آنکه ضرورت یا احتیاجی ایجاب کند، مانند بلعم باعورا، روی هوای نفس حرکات زشت از او سر میزند. بلعم با آنکه عالم بود و خدا را میشناخت مطیع هوای نفس شد و شیطان او را پیرو خود گردانید.
این آیات (اعراف/175 تا 178) میتواند درباره هر کس که باب هدایت بر او باز باشد ولی او از آن روی برتابد، تفسیر شود، چنانچه امام رازی در تفسیر خود چنین نوشته است: این مثل شدیدترین کلامی است درباره برخی از اهل علم که مانند آن دانشمند اسرائیلی یا آن شاعر عصر جاهلی،هستند که پس از آن که به سرچشمه دانش رسیدند و آیات الهی را دریافتند و به عنایت اسم اعظم و استجابت دعا سرافراز گشتند، لکن چون در پی هوای نفس فرو رفتند، آن همه دانش و علم از ایشان مانند پوست از تن مار خارج گردید.
مباش غره به علم و عمل فقیه زمان که هیچ کس ز قضای خدای جان نبرد
همچنین اگر دانشمندی دانش و گوهر علم را به دست آورد لیکن از آلودگی و چرکی دنیا به دور نباشد و خود را در منجلاب هوی و هوس غوطهور سازد، عاقبت مانند آن سگ باشد که زبان از کام بیرون آرد.
وانکه باشد غافل از علم و عمل همچو آن کلب است کامد در مثل
این مثل دارد بر آن قومی فروغ کاشمرند آیات ما را بر دروغ[8]
و لذا حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ در خطبه 92 از نهجالبلاغه، خوارج را به کلب هار، تشبیه میفرماید، میفرماید: خوارج حکم سگها را پیدا کرده بودند. چارهپذیر نبودند، میگزیدند و مبتلا میکردند و مرتب بر عدد هارها میافزودند و باید همانند سگ هار، از بین بروند.[9]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. مجموعه آثار، شهید مطهری، ج16، ص319.
2. امثال قرآن، دکتر اسماعیلی، انتشارات اسوه، ص597.
3. تفسیر نمونه، حضرت آیت الله مکارم شیرازی، ج7، ص14.
پی نوشت ها:
[1] . ر.ک: عرفان، حسن، اعجاز در قرآن کریم، تهران، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، چاپ اول، چاپخانه بزرگ قرآن کریم، 1379، ص48.
[2] . یوسف/ 31، (ترجمه آیت الله مکارم شیرازی)
[3] . ر.ک: مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1369، ج11، ص23.
[4] . آهنی، غلامحسین، معانی بیان، بنیاد قرآن، چاپ دوم، 1360، ج13، ص135.
[5] . مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از دانشمندان، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ شانزدهم، 1373، ج7، ص14.
[6] . طبرسی، مجمع البیان، چاپ بیروت، ج10، ص8.
[7] . مدثر/ 50 و 51؛ اسماعیلی، اسماعیل، امثال القرآن، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1368، ص597.
[8] . همان، صص295 و 263.
[9] . مطهری، مجموعه آثار، جاذبه و دافعه علی ـ علیه السّلام ـ ، چاپ چهارم، 1380، ج16، ص319.