این سئوال از سه بخش تشکیل مییابد: اول: تعریف اسم اعظم، دوم: اقوال درباره اینکه اسم اعظم چیست؟ و سوم: اینکه آیا تمام پیامبران، آن را میدانستند یا نه؟
در تعریف اسم اعظم به روایتی از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اشاره مینمائیم: شخصی با الفاظی خدا را خواند، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: “لقد دعا اللَّه باسم الاعظم الذی اذا دعی به اجاب و اذا سئل به أعطی[1] یعنی خدا را با اسم اعظمش خواند اسم اعظمی که هرگاه خداوند با آن خوانده شود جواب میدهد و هرگاه چیزی از او خواسته شود عطا میکند.
در پاسخ به بخش دوم باید گفت اقوال مختلفی درباره اینکه اسم اعظم خداوند کدام است نقل شده است:
1- قول مشهور[2] این است که اسم اعظم الهی لفظی از اسماء حسنای خداوند متعال است که هر کس بدان وقوف یابد، برای هر حاجتی که به آن تکلم نماید نیازش بر آورده میشود و این تأثیر عجیب در حروف این اسم است که با ترکیبی مرموز ساخته شده است، یعنی مواد مخصوص با ترکیب خاص پدید آور آثار غیر عادی است.
2- قول دوم این است که اسم اعظم در درون حروف مقطعهای که در اوائل برخی سورههای قرآن آمده است مستور است و برای مدعایشان روایت میکنند که هرگاه به حضرت علی ـ علیه السلام ـ دشواری روی میآورد دعا مینمود و میفرمود: یا “کهیعص، حمعسق.[3] پس ارتباط اسم اعظم با حرف مقطعه به عنوان یک قول مطرح شده است که معلوم نیست چقدر صحیح باشد.
3- عدهای میگویند: اسم اعظم الهی «هو» است و تعبیر کامل آن در دعای «یا من لا هو الاّ هو» است، این عده نیز برای مدعایشان به روایتی تمسک میکنند که از امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ روایت شده که: امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ فرمودند: “یک شب قبل از جنگ بدر حضرت خضر را در خواب دیدم و از او خواستم چیزی به من یاد دهد که به سبب آن بر دشمنان پیروز شوم، فرمودند: “بگو: یا من لا هو الاّ هو” چون صبح شد، خوابم را برای حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ حکایت کردم، پس به من فرمود: یا علی اسم اعظم را آموختی و این ذکر بر زبانم روز جنگ بدر جاری بوده است”.[4]
4- عدهای میگویند: اسم اعظم، لفظ مبارک «الله» است”.[5]
5- صحیحترین قول که اغلب مفسران شیعه نیز بدان تصریح نمودهاند[6] این است که اسماء الهی – و مخصوصاً اسم اعظم ـ هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطی برای نزول فیض از ذات خدای تعالیدر این عالم مشهود بوده باشند، لیکن این تأثیرات به خاطر حقایقشان است، نه به الفاظشان که در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد، و همچنین نه به معنایشان که از الفاظ فهمیده شده و در ذهن متصور میشود بلکه معنای این تأثیر این است که خدای تعالی که پدید آورنده هر چیزی است، هر چیزی را به یکی از صفات کریمهاش که مناسب آن چیز است و در قالب اسمی است، ایجاد میکند، نه اینکه لفظ اسم و یا معنا و مفهوم آن و یا حقیقت دیگری غیر ذات خداوند تعالی چنین تأثیری داشته باشد.
به عبارت دیگر، هیچ یک از اسماء الهی در اعظم بودن متعین نیست، بلکه هر اسمی از اسماء خدای متعال که در ارتباط با حاجت بندگانش است، مورد التجاء قرار گیرد و حاجتمند با آن اسم انقطاع کامل پیدا کند، همان اسم به تناسب حال و حاجتش اسم اعظم است، برای درک بهتر این مسأله به روایتی از کتاب “شرح الأسماء الوامع البینات فی شرح اسماءاللَّه تعالی و الصفات” تألیف مرحوم رازی توجه نمائید:
شخصی از امام صادق ـ علیه السلام ـ خواست که اسم اعظم را به او بیاموزد، امام ـ علیه السلام ـ به او فرمود: برخیز و داخل این حوض شو و غسل کن تا اسم اعظم را به تو بیاموزم. آن شخص وارد حوض گردید و غسل به جا آورد و چون خواست از آب بیرون آید، امام ـ علیه السلام ـ به اصحاب اشارت فرمود که مانع خروج وی از آب شوند و آن بیچاره هرگاه اراده میکرد از جانبی خارج شود اصحاب او را منع میکردند و هر چه تضرع و استغاثه کرد تا به وی ترحّم کنند سودی نداشت و مطمئن شد که آنها میخواهند او را به این وسیله هلاک نمایند و چون از اسباب طبیعی ناامید شد و حال اضطرار بر او پدید آمد به سوی خداوند – مجیب المضطرّین – منقطع گردید و رو به درگاه او برد، و آنها چون زاری او را به سوی حق تعالی دیدند او را از آب بیرون آوردند و لباس بر اندامش کردند و مهلتش دادند تا به حال عادی برگشت، آنگاه به امام ـ علیه السلام ـ عرض کرد: حالا به من اسم اعظم را بیاموز. امام به او فرمودند: اسم اعظم را آموختی و خدای تعالی را بدان خواندی که اجابت نمود، و از آب نجاتت داد، عرض کرد: چطور؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمودند: هر اسمی از اسماء خدای تعالی در نهایت عظمت است، ولی انسان وقتی اسم اعظم خدا را ذکر میکند و قلب او به غیر خدا تعلق دارد از نام خدا بهرهای نمیبرد ولی هنگامی که خدا را نام میبرد، و از غیر خدا منقطع است همان نام، اسم اعظم است، و چون تو مطمئن شدی که ما تو را خواهیم کشت در قلب تو جز اعتماد بر فضل خداوند متعال چیزی نبود، در این حال هر اسمی که در ارتباط با حاجت خود ذکر کردی همان اسم، اسم اعظم است.[7]
نکته مهم اینکه، درست است که اسم اعظم در حقیقت، لفظ و نام نیست بلکه کمال و صفتی از خداوند است که هر کسی بتواند پرتوی از آن را در وجود خویش پدید آورد و بیابد، قدرت روحی او به حدی میرسد که میتواند در طبیعت تصرّف نماید، اما چنان نیست که یک فرد فاسد، با فراگرفتن لفظ و کلمهای بتواند مستجاب الدعوه شود، یا در جهان اثر بگذارد و اگر هم کسی اسم اعظم را بیاموزد، ولی دچار غرور شده و احیاناً بر خلاف مصلحت عالم از آن استفاده نماید، اسم اعظم از او گرفته می شود. بلعم باعورا میخواست حضرت موسی ـ علیه السلام ـ را هلاک نماید که طبق حدیثی از امام رضا علیه السلام :[8] اسم اعظم از زبانش برداشته شد.
اما در پاسخ به قسمت آخر سئوال که آیا پیامبران، ائمه، ملائکه، فرشتگان، عرفا و صالحان، اسم اعظم را میدانستند یا نه؟ باید گفت: آنچه در روایات بدان تصریح شده این است که برخی از پیامبران و همه ائمه ـ علیهم السلام ـ و برخی از علماء از این اسم آگاه بودند و ما به برخی روایات اشاره میکنیم:
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود:[9] اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و تنها یک حرف آن نزد آصف[10] بود، آصف آن یک حرف را گفت و زمین میان او و تخت بلقیس درهم نوردید تا او تخت را بدست گرفت، پس زمین به حالت اول بازگشت، و این عمل را در کمتر از یک چشم برهم زدنی انجام شد و ما (ائمه اطهار) ـ علیهم السلام ـ هفتادو دو حرف از اسم اعظم را داریم و یک حرف هم نزد خداست که آن را در علم غیب برای خود مخصوص ساخته و لاحول ولا قوه الا باللَّه العلی العظیم.
در حدیثی دیگر امام صادق ـ علیه السلام ـ میفرمود:[11] به عیسی بن مریم ـ علیه السلام ـ دو حرف داده شد که با آنها کار میکرد و به موسی چهار حرف و به ابراهیم هشت حرف و به نوح پانزده حرف و به آدم بیست و پنج حرف داده شد و خدای تعالی تمام این حروف را برای محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ جمع فرمود، همانا اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و هفتاد و دو حرف آن به محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ داده شد و یک حرف از او پنهان شد.
اما اینکه علماء این حروف را میدانستند یا نه؟ همانطور که اشاره نمودیم در زمان حضرت موسی ـ علیه السلام ـ عالمی بود بنام بلعم باعورا که به خاطر اطاعت زیاد، خداوند اسم اعظم را به او آموخته بود و هر وقت دعا مینمود دعایش مستجاب میشد، ولی به طرف فرعون تمایل پیدا نمود و هنگامی که فرعون برای جنگ با موسی ـ علیه السلام ـ بر او عبور نمود، فرعون به بلعم گفت بر ضدّ موسی و همراهانش دعا کن تا دست از ما بردارند، پس بلعم سوار الاغش شد تا علیه موسی ـ علیه السلام ـ دعا کند، ولی الاغ امتناع کرد و او شروع به زدن آن نمود، پس خداوند حمار را به سخن در آورد و گفت: وای بر تو چرا مرا میزنی؟ آیا میخواهی با تو بیایم تا علیه پیامبر خدا و مؤمنین دعا کنی، پس همینطور حمار را میزد تا اینکه آن را کشت و اسم اعظم نیز از زبانش برداشته شد.[12]
نکتهای که در تفسیر نمونه به آن اشاره شده این است که: اگر میشنویم که “بلعم” دارای این اسم اعظم بود و آن را از دست داد. مفهومش این است که بر اثر خود سازی و ایمان و آگاهی و پرهیزگاری به چنان مرحلهای از تکامل معنوی رسیده بود که دعایش نزد خداوند رد نمیشد، ولی بر اثر لغزشها که در هر حال آدمی از آنها مصون نیست و به خاطر هوا پرستی و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوتهای زمان آن روحیه را به کلی از دست داد و از آن مرتبه سقوط کرد، و منظور از فراموشی اسم اعظم نیز ممکن است همین معنی باشد، و نیز اگر میخوانیم که پیامبران و پیشوایان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، معنایش این است که حقیقت این اسم خدا را در وجود خودشان پیاده کرده بودند و در پرتو این حالت خداوند مقام والایی به آنها داده بود. یعنی چنانچه تذکر دادیم پیامبران و امامان و بعضی از صالحان آن چنان با هوای نفس مخالفت کردهاند و تعلق خود را از دنیا بریدهاند که انقطاع کامل نسبت به خدا پیدا کردهاند و وقتی خدا را میخوانند هر اسمی را که بر زبان جاری کنند اسم اعظم خداست و چون اسامی خداوند مظاهر صفات او هستند در هر شرایطی اسم خاص که مظهر صفت خاص است برای انسانهای خاص، اسم اعظم خواهد بود.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1- علامه طباطبائی، تفسیر المیزان، ج8 ص 464.
2- جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج7، ص 31.
3- فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج2، ص 253.
4- محمدی گیلانی، اسم مستأثر، صص20، 19.
پی نوشت ها:
[1]. مهج الدعوات و منهج العبادات
[2]. محمدی گیلانی، اسم متأثر، ص19.
[3]. ناسخ التواریخ عمر رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ، ج1، ص 231.
[4]. محمدی گیلانی، اسم متأثر، ص20.
[5]. همان، ص 19.
[6]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج8، ص 464.
[7]. رازی، شرح الاسماء الموامع البینات، ص 88 – 89.
[8]. فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج2، ص 253.
[9]. اصول کافی ج1، ص 334.
[10]. آصف وصی حضرت سلیمان میباشد.
[11]. اصول کافی، ج1، ص 334.
[12]. فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج2، ص 253.