حلول خداوند در انسان به هر دو معنای یاد شده در سؤال یعنی حلول در روح و حلول در جسم،باطل و بی اساس است. و اگر برخی از فرقه های مسیحی و یا بعضی گروه های صوفیه دچار چنین توهم باطلی شده اند، در واقع از شناخت خداوند کاملاً بی بهره اند، چون حلول خداوند به هر معنا و مفهوم که توجیه شود هیچ دلیل عقلی و نقلی بر صحت آن وجود ندارد بلکه به دلایل متعدد عقلی و نقلی کاملاً ناصواب است، لذا گفته شده: «واجب تعالی حلول در هیچ چیز نمی کند و بعضی از نصاری گویند در مسیح حلول کرده و بعضی صوفیه معتقداند در بدن عارف واصل حلول می کند و این بعضی البته از عوام صوفیه اند که کلام رؤسای خویش را ندانستند و در هر صورت گفته آنها باطل است چون اگر حلول بمعنی عروض باشد مانند حرارت و برودت و حرکت، اگر خدا در بدن عارف حلول کند متحیز و مجسم می شود و آن صحیح نیست و اگر بمعنی تعلق باشد مانند تعلق نفس به بدن باز باطل است چون نفس مخصوص به یک بدن است و خدای تعالی اختصاص ندارد و اگر بمعنی تعلق علت به معلول و تسلط و احاطه و قدرت و کمال استیلا و سلطنت او باشد بر قلوب عارفین این نوع تعلق و احاطه را خدای تعالی به همه مخلوقات دارد و آن را حلول نگویند همچنین اگر مراد لطف و عنایت خاص باشد. و البته مقصود در این گونه موارد همان حلول بمعنی اول است مانند عروض حرارت و برودت و امثال آن که قطعاً باطل است.»[1]
2. برخی از عارفان بزرگ نیز در نقد این مسئله که چرا عدّه ای قایل به حلول شده اند، بر این نکته تأکید کرده اند که چون بعضی از شناخت خداوند محروم اند لذا از روی نادانی دچار توهم حلول شده اند و گرنه حلول واجب در ممکن محال است چون در نگاه عرفانی اگر بخواهی تمثیل کنیم نسبت ممکن به واجب مثل آفتاب و نور آن است که هیچ عاقلی نمی گوید که آفتاب در نورش حلول کرده است بلکه همه بر آن اند که نور شعاع و پرتوی از آفتاب است و بدون آفتاب نوری وجود ندارد.[2] بنابراین معلوم می شود که بر اساس دیدگاه عرفانی نیز حلول توهمی باطل است؛ لذا محمود شبستری می گوید:
حلول و اتحاد این جا محال است
که در وحدت دوئی عین ضلال است
حلول و اتحاد از غیر خیزد
ولی وحدت همه از سیر خیزد
در شرح این اشعار گفته شده است: حلول که (فرود آمدن چیزی است در غیر) خود و اتحاد که (چیزی بعینه چیز دیگر شدن است) در این جا محال است زیرا که در حلول و اتحاد، اثنیت و غیریت وجود دارد و اعتقاد صوفیه آن است که در دار وجود غیر حق دیاری نیست و در وحدت حقیقی دوگانگی، محض ضلال و گمراهی و محال است و چنان که گفته اند:
این جا حلول کفربود اتحاد هم
کین وحدت است لیک بتکرار آمده
این جا چه جای وصف حلول است و اتحاد
لیکن یک حقیقت است با طوار آمده
پس حلول و اتحاد به آن معنا که گذشت از غیر می خیزد و حاصل می شود، زیرا مادام که دو چیز نباشد که یکی در دیگری حال شود، حلول نیست، و مادام که دو چیز نباشد که یکی با آن متحد گردد اتحاد نخواهد بود اما در وحدت همه از سیر می خیزد یعنی ذات و احد در مراتب تنزلات و ظهورات هر جا به صورتی تجلی می کند لذا عارف شبستری می گوید:
بود کز هستی جدا شد
نه حق شد بنده نی بنده خدا شد
(تفصیل این بحث را در منبع ذیل جویا شوید)[3]
پس طبق این تحلیل عرفانی نیز جریان حلول خداوند در انسان به هر دو صورت که در سؤال مطرح شده کاملاً باطل است و توهم حلول هیچ گونه پشتیبانی علمی و عرفانی ندارد و اعتقاد به آن حتی از نظر عرفان اصیل کفر و گمراهی است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. عزیزالدین نسفی،کتاب الانسان الکامل، تهران: نشر کتاب خانه طهوری 1377 ش.
2. علامه آقا محمد جعفر بن آقا محمد علی، فضائح الصوفیه، قم: انتشارات انصاریان ، 1413 ق.
3. ملا عبدالله زنوزی، لمعات الهیه، تهران: نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1361 ش.
پی نوشت ها:
[1] . کشف المراد شرح تجرید الاعتقاد، ترجمه ابوالحسن شعرانی، تهران: نشر کتابفروشی اسلامیه، بی تا، ص 407.
[2] . لاهیجی، محمد، شرح گلشن راز، تهران: نشر سعدی، 1371 ش، ص 75.
[3] . همان، ص 377 ـ 379.