معنای لغوی انسان
انسان در لغت از واژه «اِنس» گرفته شده است، و إنس به معنای اُلْفَت و محبت است. واژه ی إنسی، منسوب به إنس است، واژه إنسیٌّ در جایی بکار می رود که اُنس و محبّت در آن زیاد باشد. به هر چیزی که مورد محبت قرار گیرد نیز (انسی) گویند از این رو حیوانی را که به دنبال راکب و صاحبش می دود و می رود (إنسیّ) گویند.
واژه انسان به بشر و بنی آدم از این رو اطلاق می شود که وجودش و خلقتش تنها با محبتِ به یکدیگر، قوام و ثبات خواهد داشت و لذا گفته اند انسانها فطرتاً اجتماعی هستند زیرا قوام و دوام وجودشان به یکدیگر پیوسته است و ممکن نیست، انسان به تنهائی بتواند تمام نیازها و اسباب زندگی خود را فراهم نماید.
و نیز گفته شده که: اطلاق نام انسان بر او بخاطر این است که با هر چیزی که به او پیوسته و همراه است اُلفت دارد و اُنس می گیرد، و از نظر لفظی گفته اند اصلش «انسیان» بر وزن إفعلال است!
معنای حقیقی و وجودی انسان
وجود انسان یک وجود مرکب از دو بعد است، یکی مادی و حیوانی که در فلسفه به نام «جسم» و در روان شناسی بنام تمایلات یا غرائز و در اخلاق و عرفان اسلامی به «جهت حیوانی» از آن یاد می کنند. و از این نظر با حیوانها تفاوتی ندارد.
از جهت دیگر دارای بُعد غیرمادی و ملکوتی بنام «روح انسانی» است که جوهری مجرد است و خداوند در قرآن از خلقت این بعد به خلقت دیگر که غیر از جنبه مادی و حیوانی انسان است تعبیر می کند «ثم أنشأناه خلقاً آخر»آنچه به وجود آوردیم چیز دیگر و حقیقت دیگری است، غیر از آنچه در مراحل قبلی بود، علقه گرچه در آن اوصاف نطفه نیست لیکن هم جنس آن است و هر دو از یک جنس و رنگ هستند، گرچه سفید نیست، قرمز است. و نیز سایر مراحل در دیگر خلقت انسان همین گونه اند به خلاف اوصافی که خدا در مرحله اخیر به آن داده و آن را انسان کرده که نه عین آن اوصاف در مراحل قبلی بوده است و نه، هم جنس آن، مثلاً در «انشاء» اخیر، به انسان حیات و قدرت و ارائه قابلیت علم عنایت فرموده و به او جوهره ذاتی داد که نسخه آن در مراحل قبلی یعنی در نطفه و علقه و مضغه و عظام نبود. همچنان که در آن مراحل، اوصاف علم و قدرت و اراده و حیات نبود. پس در مرحله اخیر چیزی به وجود آمده که کاملاً مسبوق به عدم بود. و هیچ سابقه ای نداشت. این ماده مرده و جاهل و عاجز، خلقتی دیگر پیدا کرد و موجودی زنده و عالم و قادر و مرید شد پس چیزی شد که در ذات و صفات مغایر با سابقش می باشد و در عین حال همان است.
این موجود زمینی و آسمانی با توجه به قدرت و نیروی فوق العاده که در بُعد روحی و معنوی او نهفته است، و از روح الهی دمیده شده در وی سرچشمه می گیرد. از لحاظ شعاع و گسترش آگاهی و شناخت به جایی برسد که از ظواهر اشیاء و پدیده ها عبور کند و تا درون ذات و ماهیت آنها، و روابط و وابستگی های آنها و ضرروت های حاکم بر آنها نفوذ نماید. آگاهی انسان نه در محدوده منطقه و مکان زندانی می ماند و نه زنجیره زمان، آن را در قید و بند نگه می دارد، از اینرو به ماوراء محیط زیست خویش و حتی کرات دیگر دسترسی پیدا می کند.
بالاتر اینکه انسان، اندیشه خویش را درباره بی نهایتها و جاودانگیها به جولان در می آورد و از شناخت جزئیات پافراتر می نهد و قوانین کلی و حقایق عمومی و فراگیرنده جهان را کشف می کند و به این وسیله تسلط خویش را بر طبیعت مستقر می سازد.[1]
نتیجه :
انسان یک مرکب دو بُعدی است که یک بُعد او مادی و بُعد دیگرش غیرمادی است. بعد مادی انسان منشاء طبیعت و تمایلات حیوانی اوست و بُعد الهی یعنی روح مجرد وغیر مادی او منشاء فطرت و تمایلات فوق حیوانی اوست. همین بعد است که حقیقت وجوهره انسان را تشکیل داده و به او مقامی، می دهد که فرشتگان به خاطر آن مقام مأمور به سجده بر وی می شوند. و با نظر به این بُعد است که خداوند به خود تبریک گفته و خود را «أحسن الخالقین» می نامد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. انسان در اسلام، ص 32، جوادی آملی.
2انسان از دیدگاه اسلام، احمد واعظی، انتشارات سمت، 1380 . ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج 5، ص 39.
پی نوشت:
[1] . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج15، ص 22ـ19.